🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
🍂رمان :#یک_وبیست🍂
🍂پارت:#پنجاه_دو🍂
محمد: کنار میز داوود بودم و باهاش صحبت میکردم یهو صدای ایول رسول کل سایت پیچید
میدونستم چند روزه حالش بده دلم نیومد بزنم تویی ذوقش برای همین گفتم
رسول به چی رسیدی
رسول: آقا پیداش کردم مهره ی اصلی پیدا کردم 😍😍ایولللل💪🏻
محمد: مهره ی اصلی 🤨🤔یعنی چی
رسول: آقا تلفن ارشام شنود کردم و از طریق تلفنش به شماره ی ساینا رسیدم
داوود: عقل کل ما شماره ی ساینا داشتیم
رسول: به مولا اگر حرف نزنی کسی نمیگه لالی ها😬
داوود: خوب راست میگم
محمد: داوود ساکت شو ببینم چی میگه تو ادامه بده رسول
رسول: ساینا تویی این هفته فقط یک تلفن از شماره ی ناشناس داشته اونم ( میلاد کاظمی متولد 1370 شهر کرد به دنیا اومده از 8 سالگی تهران بوده پنج سال پیش رفته آلمان و الان هم تهران هست )
محمد: خوب؟
رسول: هیچی دیگه اها راستی هنوز نمیدونم خرس پیر کیه 😬😂😂
داوود: خرس پیر ؟
رسول: تویی یکی از تماس ها ساینا از دست یک شخص به اسم خرس پیر شاکی بوده مطمئنم اون از همه مهم تر هست
محمد: از کلمات رمزی متنفر هستم 😬
رسول: آقا من تلفن میلاد هک میکنم مطمئنم به چیزایی مهمی میرسیم 😍
محمد: هر جور شده باید به خرس پیر نزدیک بشیم برام مهمه🤔
رسول جان تو تمامی تماس ها چک کن هر شماره ی لازم بود شنود کن
رسول: چشم 🙂
محمد: داوود از امروز ت.م ساینا هستی کوچک ترین قرار هاش چک کن
داوود: چشم🙂
محمد: خوبه 😉
داوود و روژان خانم رفتن رفتم کنار رسول
آقا رسول
رسول: جانم
محمد: تویی فکر اون قضیه نرو خودم حلش میکنم
رسول: چ..چشم
محمد:☺️😍
______________
(داخل سریال یادتون هست که یهو میرفت یک کشور دیگه الان ما هم قراره از سوژه هایی که لندن هستن بگیم😂)
#لندن 🏛
(تمامی صحبت هاشون به زبان انگلیسی هست ولی برای اینکه شما راحت باشید فارسی تایپ میکنم 😉)
استاد: چخبر از ایران
کارن : باهاشون در ارتباط هستم میشل گیر افتاده دیگه نمیشه باهاش کار کرد
استاد: لعنتی 😤
ساینا و میلاد چی
کارن : اونا سفید هستن
استاد: خوبع محموله کی میره ؟
کارن: روز سه شنبه ساعت 5 صبح میفرسم امارات
استاد: چرا اونجا😡🤨
کارن: آقا چون امارات با ایران صادرات داره به نظرم امن تر هست میشه راحت تر به اسم کالایی صادراتی ارسال کرد
استاد: اها خوبه کارت تمیز انجام بده
کارن: چشم🙂
پ.ن¹:محموله چیه به نظرتون؟
پ.ن²: بلاخره یک بار محمد رسول ضایع نکرد 😁😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://harfeto.timefriend.net/16604758353419
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
🍂رمان:#یک_وبیست🍂
🍂پارت :#پنجاه_هشت🍂
محمد: روژان خانم شما هم بیا اتاق من
روژان: چشم اقا🙂
پشت سر آقا محمد رفتم یک نگاه به داوود کردم یا خدا اخم خیلی بدی روی صورتش بود ☹️💔
بیخیال شدم و رفتم دنبال آقا محمد
_______
ساینا: ارشام ......هی ارشام ......معلومه کدوم گوری هستی
ارشام: اوووو چخبره حالا داشتم سریال میدیدم☹️
ساینا: برات دوتا خبر دارم یکی بد و یکی خوب کدوم اول بگم 🤨
ارشام: بازی در نیار بگو دیگه
ساینا: خب کدوم اول بگم 😁
ارشام: اول بد بگو ☹️
ساینا: چند روزه از دریا خبر ندارم 😬
ارشام:پس یعنی بیخیال روژان بشم 💔
ساینا : یک کاریش میکنم برات 😂
ارشام: زحمتت نشه😒حالا خوب چیه
ساینا: میلاد قراره چند روز بره لندن پیش خرس پیر و من مسؤل تیم هستم تو باید بهم کمک کنی تا همه چیز خوب پیش بره 😉
ارشام: همین😒
یک جوری گفتی خبر خوب گفتم حتما میخوای بگی قضیه ی روژان حل شد ☹️
ساینا: بیخیال عاشقی بشو بابا ولش 😂🤦🏻♀
ارشام: خرس پیر کی هست حالا
ساینا: همون که یک بار تویی کشتی باهاش چایی خوردی
ارشام: عه منظورت آیکان هست ؟😳
ساینا: صد بار گفتم به اسم نگو😡
ارشام:خب بابا چته حالا ☹️
ساینا: اعصاب آدم خرد میکنی 😡
______________
روژان: رفتیم داخل آقا محمد نشست و به من یک اشاره کرد تا بشینم نشستم که آقا محمد حرف زد
محمد: یک سوال میشه بپرسم
روژان: حتما بپرسید
محمد: میشه دلیل اینکه به رسول جواب منفی دادید بدونم
روژان: 😢😢😢آ.....آقا
محمد: اگر دوست دارید بگید وگرنه دوست ندارم تویی زندگی شخصی شما دخالت کنم🙂
روژان : نه آقا دخالت نیست این چه حرفیه😢راستش آقا رسول ........چیزه
محمد: رسول چی؟
روژان: یک بار در یک پارکینگ دیدم که با یک دختر بی حجاب صحبت میکنه چند بار پیام به گوشیش داد دیدم و زنگ ☹️💔😔
محمد: 😂😂😂😂😂😂
روژان: چرا میخندید اقا😔💔
محمد: تمام ماجرا براش تعریف کردم و از دریا براش گفتم از تک تک حرف هایی رسول درباره ی دریا
روژان : یعنی من قضاوت کردم 💔😔
محمد: باید از رسول میخواستی تا برات توضیح بده
روژان: من.......من...... اشتباه کردم 😔💔
محمد: یک خواهشی ازتون دارم
روژان: چی
محمد: لطفا یک بار دیگه دربارهی رسول فکر کنید و بعد تصمیم بگیر 🙂اگر جوابتون مثبت باشه خودم داوود راضی میکنم 😅
روژان: چشم🙂
______________________
#لندن
آیکان : همه چیز آماده کن حواست باشه کسی دنبال میلاد نباشه
کارن: چشم استاد
آیکان : خوبه 😏حواست باشه میخوام همه چیز برای xاماده باشه خودت هم چک کن
کارن: میخواید برم ایران؟
ایکان: 🤔فکر خوبی هست
میلاد کی میرسه ؟
کارن: فردا ساعت 6 لندن هست
ایکان: عالیه 😌
پ.ن¹: محمد خبر نداره میلاد قراره بره لندن😁
پ.ن²: روژان فهمید😬
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://harfeto.timefriend.net/16611913658109
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
🍂رمان :#یک_وبیست🍂
🍂پارت :#شصت_یک🍂
رسول: یکم استرس داشتم دریا از روی نیمکت بلند شد
دریا: بیا
رسول: پشت سرش راه افتادم کنار ماشین سفید رنگی وایساد خواستم در عقب باز کنم که گفت
دریا: میتونیجلو بشینی
رسول: اینکه میشه جلو نشست خودمم بلدم دوست دارم عقب بشینم نکنه مشکل داری 😏
دریا: اینو یادت باشه من اطلاعاتی دارم که شما دنبالش هستید بهتره لجباز نباشی با من 😒
رسول: رفتم جلو نشستم
خب کجا میخوای بری
دریا: جایی که برای من امن باشه یک چشم بند روی صندلی عقب هست بردار و بزن روی چشمت دوست ندارم جایی امن منو یاد بگیری
رسول: هووووف باشه برگشتم عقب و برداشتمش دیگه چیزی نمیشد دید مجبور شدم شروع به شمارش کنم تا ماشین حرکت کرد شروع کردم
__________________
داوود: سریع سوار ماشین شدم با فاصله دنبالشون رفتیم مدام ضد میزد 😬
محمد: داوود مراقب باش نباید گمش کنی
داوود: سعی میکنم آقا ولی سخته 😬بهش نمیخوره این قدر ماهر باشه
محمد: اگر گمش کنی رسول توی خطر میوفته
داوود: مراقبم 🙂😬
____________
ساینا : ارشام
ارشام: بله
ساینا: برای عملیات چکار کردی ؟
ارشام: چند تا مکان شناسایی کردم جاهایی مختلف تهران
ساینا: به نظرت تهران فقط کافیه؟
ارشام: اره به نظر من تهران نا امن به نظر بیاد کل ایران نا امن میشه
ساینا: امیدوارم اصلا دلم نمیخواد شکست بخورم
ارشام: نمیخوریم🙂
________
#لندن
میلاد: رسیدم لندن از فرودگاه زدم بیرون استاد گفته باید کنار در فرودگاه صبر کنم
کمی گذشت تا بلاخره اومدش
کارن: سلام
میلاد: سلام شما از طرف استاد هستی 🤔
کارن: سوار شو استاد منتظره
میلاد:🙂😍
احسان: عکسی که آقا محمد فرساده بود نگاه کردم نگاهم بین تموم مردم میچرخید تا بلاخره پیداش کردم سریع سوار ماشین شدم و رفتم دنبالش
_____________
رسول:بس شمردم دیگه شمارش از دستم در رفت بیخیال شدم تا از شمارش دست کشیدم ماشین وایساد
________
داوود: پشت چراغ قرمز بودیم یک نگاه به آقا محمد کردم سرش پایین بود و داشت یک بار دیگه صدای رسول و اون دختره گوش میداد تا چراغ سبز شد راه افتادم ولی ماشینشون نبود 😐
آقا محمد نیستن
محمد: گمش کردی داوود 😬
داوود: آقا چراغ قرمز بود اونا کی حرکت کردن 😬جلویی چشمم بودن
محمد: سریع به علی بگو دوربین هایی اینجا چک کنه ببینه از کدوم طرف رفتن
داوود: چشم😢
پ.ن: رسولتون گم شد😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://harfeto.timefriend.net/16615274742229
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
🍂رمان:#یک_وبیست🍂
🍂پارت:#هفتاد_هشت🍂
سعید:رفتم داخل اتاق رسول دست گذاشتم روی دستش آخه پسر چرا خودت میندازی توی دردسر🙂💔
سرم گذاشتم روی تخت رسول و چشم هام بستم که خوابم برد😴
_____
#جلسه
عبدی: خوب محمد شروع کن
محمد: خوب این پرونده به این جا کشیده شده که فقط میلاد سفید هست و ایکان
داوود: پس فقط همین دو نفر از پرونده باقی موندن
عبدی: تنها کسایی که میتونیم دستگیر کنیم اما سرویس های خارجی هستن 😅🤷🏻♀
محمد: باید یک راه پیدا کنیم تا بتونیم ایکان بیاریم ایران
عبدی: یا به کشور دیگه مثل افغانستان ببریم
علی: تا بتونیم راحت دستگیر کنیم درسته
محمد: دقیقا👌🏻
دو راه بیشتر نداریم
یا باید میلاد دستگیر کنیم و با نقشه ای بگیم که از ایکان میخواد بیاد ایران
علی: اما ممکنه ایکان به حرف هاش گوش نکنه🤷🏻♀
فرشید: دقیقا👌🏻دلیلی نداره به حرف میلاد جون خودش به خطر بندازه
محمد: برای همین باید راه دوم امتحان کنیم
عبدی:چیی🤔
_______
#بیمارستان
عزیز: یا دنیا بازی میکردم که دکتر اومد داخل بعد از اینکه معاینه کرد گفت :
دکتر: حالش بهتره مشکل خاصی هم نداره
عزیز: کی مرخص میشه؟
دکتر: فردا عصر 🙂
عزیز: ممنون😍
دنیا: عزیز .مامانی چرا نمیاد پیش من☹️
عزیز: وقتی مرخص شدی با هم دیگه میریم پیشش باشه؟
دنیا: ولی بابا محمد گفت خودش میاد پیشم ☹️
عزیز: خوب مامان کمی حالش بد شده نمیتونه بیاد باید تو بری
دنیا: خوب الان بریم😍☹️
عزیز: الان که نمیشه بریم باید صبر کنیم وقتی مرخص شدی بعد بریم🙂
دنیا: باش😬☹️
_____________________
#لندن
ایکان: کارن باید هر چه زودتر این عملیات تموم کنیم
کارن: آقا به نظر به پلیس ها نزدیک شدیم
ایکان: دقیقا و نباید بزاریم این عملیات خراب بشه 😬
کارن:آقا بهتر نیست بریم ایران و خودمون انجام بدیم؟
ایکان: مشورت میکنم اگر اجازه بدن خودم میرم ایران👌🏻
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://harfeto.timefriend.net/16635303628780