eitaa logo
♥️"وحید رهبانی"♥️
262 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
69 فایل
﴾﷽﴿ بزرگترین کانال 👈وحید رهبانی👉 در ایتا😍 اولین کانال رسمی آقا وحید 😎😍 اگه واقعا طرفدار آقا وحید و بچه های گاندو هستی از کانالشون حمایت کن❤ 💗بنشین جانا که حاله خوشی آمدی یارا💗 🌹☁عاشق کشی.. 🌹☁دیوانه کردن.. کانال ما باشما جون میگیره👊❣👊
مشاهده در ایتا
دانلود
💗 2 باور میکنی منم نمیدونم 😂😂 3 این دو نظر معلومه نظر خودت بودی ولی این رمان بیشتر ژانر امنیتی داره کلیپ هم من چون کانال خودم هم هست وقت زیاد ندارم هر وقت تونستم درست میکنم 4 شب خوش 😂 5 ببین این نظر تویی همین یک ناشناس بوده حداقل دو بار نظر میدی یک جوری بده ضایع نباشه 6 ❤️😍ممنون 7خواهش ❤️ 8 مرسی ❤️ 9سلام ممنون شما خوبید همچنین 🖤خیلی ممنون
1 گیر دادی به بچه شمر نیستم که 😂😂😂😐 2نه گلم چون کانال خودم هست براش کلیپ درست میکنم ادیت عکس میزنم دیگه وقت نمیکنم زیاد ولی من قبلا هم یک پارت میدادم میرفتم تا دو روز بعد تازگی ها روزی یکی میدم😂😂
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 🍂رمان :🍂 🍂پارت :🍂 محمد: با رسول رفتم داخل خونه راه رویی تاریکی داشت که لامپ ها به صورت خودکار روشن شد از قبل با سپند هماهنگ کرده بودیم ....... رسول: پشت سر آقا محمد حرکت میکردم ۳۰ قدم رفتیم جلو که دست یک نفر روی شونه هام حس کردم سریع برگشتم و پرتش کردم روی زمین و زانو زدم روی سینه اش ........ محمد: باصدایی برخورد یک چیزی به زمین برگشتم عقب رسول روی سینه ی سپند زانو زده بود با صدای آروم گفتم: رسول چکار میکنی بلند شو سپند هست😬 رسول: شرمنده سپند اصلا حواسم سر جاش نیست نمیدونستم تویی 😅 سپند: همین جور که بلند میشدم و دستم روی سرم بود گفتم : نه بابا اشکال نداره سریع تر بیاید تا دیر نشده _____ میشل: طبق معمول از خواب پریدم این کابوس بیخیال من نمیشع😬💔 خونه ساکت بود رفتم اتاق دختره ببینم چطوره روی زمین افتاده بود پس بلاخره خوابید😏 ___ محمد: سپند از ما جلو تر رفت بچه ها خونه پوشش داده بودن کامل زیر نظر بود رفتیم سمت یک اتاق هر چقدر به اتاق نزدیک تر میشدم دلم تند تر می‌زد با اینکه دنیا چند قدمی خودم هست بازم آروم نیستم 💔😔 در باز شد رفتیم داخل .............. ____________ میشل: خواستم برم بیرون که دستگیره ی در چرخید انگار کسی میخواد بیاد داخل 🤨 کمی رفتم عقب در باز شد سپند و دوتا مرد اومدن داخل یکیش همون محمده بود یکی هم رسول 🤔 بلند فریاد زدم اینجا چه غلطی میکنین😡😤 محمد: صدات بیار پایین نکنه فکر کردی بیخیال بچم میشم😒 از خواب با صدایی بلندی پریدم کمی نگاه کردم بابا محمد بود😍😍😍😍آخ جون بابایی اومد دنبالم😍 سریع دوید سمت بابا که خردم زمین و پام خیلی درد گرفت : اخخخخخخخخخخخخ 😭😭😭😭😭😭😭😭😭 _____ میشل: دختره بیدار شد داشت میرفت سمت محمد کا با چوبی که کنار دستم بود محکم زدم تویی ساق پاش افتاد زمین و خداروشکر پاش ضرب دید دیگه نتونست بلند بشه رفتم بالایی سرش و گرفتمش تفنگ گذاشتم روی سرش محمد: چه غلطی میکنی 😡😡با بچه چکار داری نامرد 😡 میشل: 😏بگو همه برن بیرون وگرنه میکشمش محمد:رسول سپند برید بیرون دوتاشون سریع خارج شدن : خوب رفتن چی میگی 😏 میشل: فکر نمیکردم به این زودی بیایی محمد: اون دیگه به تو ربطی نداره بزاره دخترم بره مگه نمیخواستی من بکشی بیا اومدم من بکش ولی بزار بچم بره 😤😬 میشل: خیلی پر توقع هستی ها🤣 محمد: خوب چکار کنم بزاری بره 💔 حاضرم التماست کنم فقط بزاره بره پاش درد میکنه نامرد تو با من مشکل داری دنیا فقط 4 سالشه💔💔 میشل: زیاد برام مهم نیست شما همتون ایرانی هستین و لایق مرگ هر کدومتون بمیره برام اهمیت نداره 🤷‍♀ دنیا: بابا کمکم کن 😭😭😭💔 _____________ عطیه : ساعت 8:46 دقیقه بود فکرم مشغول بود همش طول و عرض خونه طی میکردم عزیز هم کنار دیوار ایستاده بود و مدام دعا میخوند بس گریه کردم دیگه چشام سنگین شده 💔خدایا ......... پ.ن: دنیا چی شد ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://harfeto.timefriend.net/16599779843920
1 بچه ها من یزید پیدا کردم یزید واقعی ایشون هست نه من😂آخه بچه ی ۴ ساله چه بدی در حق تو کرده 😂😂😂 2 رفته خونه ی عمش😐😂 3 واقعا ممنون که درک میکنی 🙂اصلا جدا از تمام اینکه گناه هست موضوع اصلی این هست که رمان من بیشتر باید امنیتی باشه اگر کمی هم وارد خانواده میشم بخاطر شما هست😂😂😂وگرنه زیاد علاقه ندارم وارد حاشیه بشه 😂😂 4 به نظر تو رمان عاشقانه هست ؟؟؟ توی کل فیلم گاندو خیلی میخواست عاشقانه باشه عطیه یک جانم میگفت 😂حالا بازم اگر شما عاشقانه میخوای رمان های عاشقانه دانلود کن 😂😂😂🤷‍♀
1 ولش 😂😂 2 مرسی 😍❤️ 3 من خودم از دیروز تا الان دارم بهش میخندم دوساعت که چیزی نیست😂من حتی نمیتونم بهش فکر کنم 😂😬 4من زالم نیستم ظالم هستم 😂😌 اصلا مگه بده برای دخترش التماس کنه حیف دیر خوندم نظرات وگرنه کاری میکردم محمد التماس که هیچی به پاش بیوفته😂😂😂 شهیدم نکنید خوبه 😁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 🍂رمان :🍂 🍂پارت : 🍂 میشل : جدی حاضری همه کاری کنی محمد: هر کاری بخوایی میکنم فقط باهاش کاری نداشته باش 💔 میشل: خوب ببین من یک سری اطلاعات لازم دارم بهم بده و مامور ها از اینجا ببر تا ما فرار کنیم محمد: این کار نمیتونم انجام بدم با دادن اطلاعات به کشورم خیانت کردم 💔 میشل : خب پس دیدی تو زیاد هم نگران دخترت نیستی 😏 دیدی دختر جون بابات نگرانت نیست پس الکی گریه نکن 😒 دنیا: 😭😭💔از حرفاشون هیچی نمی‌فهمیدم فقط گریه میکردم بابااااااااا😭😭💔 محمد: میشل این جور داری جرم خودت زیاد تر میکنی من میدونم که تو خیلی آموزش دیدی ولی فکر نمیکردم با یک گروگان گیری کار خودت خراب کنی😒 میشل: اون به خودم ربط داره محمد: خبر داری از تعداد جاسوس هایی که توسط خود آمریکا اعدام شدن ؟؟ خبر داری از کسایی که بعد از شناسایی شدن حذف شدن ؟؟ میشل: میخوای چی بگی حرفت درست بزن 🤔😏 محمد: هیچی فقط فکر کن اگر اونا بفهمن تو شناسایی شدی چکارت میکنن ؟؟؟؟ میزارن زنده بمونی ؟🤔 میشل عاقل باش اونا مهره ی سوخته نیاز ندارن درسته🤨🤔 میشل: با حرف هاش تویی فکر رفتم کمی از حرف هاش درست بود خودم شاهد کشته شدن چند تا جاسوس بودم که شناسایی شده بود ولی نباید جلویی این پسره کم بیارم 😌 ______________ رسول : کمی استرس داشتم ممکنه آقا محمد بخاطر جون دنیا نتونه کاری انجام بده باید بهش کمک کنم 💔 سپند ؟ سپند: چیه رسول: این اتاق راه دیگه نداره ؟ سپند: یک دریچه داره روی پشت بوم هست رسول: منو ببر اونجا😍 سپند: چشم اقا بفرمایید این طرف رفتم بالایی پشت بوم چند تا از بچه ها اونجا بودن سپند کنار یک دریچه ی شیشه وایساد سپند: اینجاست رسول: دریچه باز کردم آقا محمد دیدم زیر دریچه یک تخت بود کمی فاصله داشت و به سختی میشد بپرم پایین _________ محمد: داشتم با میشل صحبت می‌کردم باید کاری کنم کمی ضعف کنه تا احساس ضعف نکنه نمیشه بهش مسلط شد کمی به پشت سرش نگاه کردم رسول از دریچه آویزون شده بود😳 یهو پرید پایین که میشل صدای پاهاش شنید ___ میشل: با صدای که شنیدم برگشتم عقب رسول بود تفنگ گرفتم سمتش تا خواستم شلیک کنم ضربه ی سنگینی که به سرم خرد گیج شدم گرمی خون روی صورتم حس کردم 😴 رسول: آقا محمد با پایین تفنگ زد تویی سرش که بیهوش شد آقا محمد خوبی😍 محمد: خ...خوبم سریع دنیا بغل کردم پاش کبود شده بود بابایی خوبی 😍💔 دنیا: بابا😭😭😭پام درد میکنه 😭😭💔 محمد: دنیا بغل کردم و آروم بهش گفتم : آروم باش بابایی تموم شد دیگه 💔😔 ______________ عزیز : ساعت 9 بود اما هیچ خبری از محمد نشد 💔 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://harfeto.timefriend.net/16600372200755
1 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️مرسی 2 اره شناختم 😂😐تو خود یزید هستی 😂 3 فدات شم❤️😘 4 تو دیگه از یزید گذشتی نکنه شمری🤨😂 5بله شما درست میگی منم ناشناس میدم که نظر بدید دیگه ولی شما دیگه خیلی گیر دادی
1مرررررررسی❤️بله شما نبودی خبر ها بود😂راحت باش فعلا بحث ها تموم شده😂 2 😂😂😂😂😂
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 🍂رمان :🍂 🍂پارت :🍂 محمد: همه دستگیر کردیم هیچ خبری از ارشام نبود 🤔 بچه ها فرستادم سایت خودم دنیا بردم بیمارستان رسیدیم بیمارستان دنیا: بابا مامانی کجاست😣 محمد: خونه هست منتظره تو حالت خوب بشه بری خونه😘 دنیا: پام درد میکنه 😭 محمد: گریه نکن دیگه الان خوب میشی ❤️ دکتر اومد کمی پایی دنیا معاینه کرد و پاهاش تکون داد دکتر چی شده؟ دکتر: چیزی نیست مچ پاش شکسته باید گچ بگیرم محمد: ممنون 😢 دکتر اول پاش فشار داد بعد براش گچ گرفت ..... ____________ رسول: رفتیم سایت میشل و کلارا و پوریا بردیم داخل سلول ها رفتم اتاق آقای عبدی تا بهش خبر بدم در زدم عبدی : بفرمایید رسول: سلام اقا .... چشمم افتاد به روژان خانم که اونجا بود سعی کردم توجه نکنم عبدی: سلام رسول چی شده رسول: عملیات تموم شد میشل و بقیه سلول هستن آقا محمد هم با دنیا رفت بیمارستان ولی آقا......... عبدی: ولی چی رسول: ارشام اصلا داخل خونه نبود 🤷‍♀ عبدی: مگه میشه خودت گفتی تمام سوژه ها هستن موقعیت خوبی هست رسول: درسته آقا تا قبل از اینکه از سایت هم خارج بشم چک کردم و سپند هم تایید کرده که اصلا ندیده ارشام خارج بشه عبدی : 🤨🤨مگه میشه رسول : 🤷‍♀با اجازه من میرم عبدی: برو خسته نباشی ❤️ رسول: ممنون😍 روژان:تویی دلم خوشحال بودم که هیچ اتفاقی برای آقا رسول نیوفتاده ولی هنوز هم نمی‌فهمم چرا وقتی با اون دختر ارتباط داره بازم از من خاستگاری کرد🤔 ________ رسول: امشب حالم خوب نبود حوصله ی سایت نداشتم کارام تموم کردم ساعت 10 از سایت رفتم بیرون تو راه داشتم میرفتم نزدیک خونه بود که یک ماشین پیچید جلوم رفتم پایین یک دختر اومد پایین به نظر آشنا بود کمی اومد جلو تر ای باباااا😬 دریا: سلام 😍 رسول: علیک فرمایش ؟ دریا: فکراتو کردی ؟😍 رسول: من قبلا هم گفتم به یکی دیگه علاقه دارم 😒 دریا: اخه😔 رسول: اصلا تو کی هستی چرا بیخیال من نمیشی بابا ولم کن دست از سر من بردار 😤😡 _ محمد: ساعت ¹⁰:⁰⁸ دقیقه بود رفتیم خونه دنیا تویی ماشین خوابش برده بود بغلش کردم و رفتم داخل خونه عزیز و عطیه توی حیاط بودن سلام😢 عزیز: سلام محمد بلاخره اومدی 😬 عطیه: خواستم سلام کنم ولی وقتی دیدم دنیا تویی بغلش هست حرفم یادم رفت دنیا😍😍😍😍 محمد: عطیه اومد جلوم دنیا گرفت بغلش هی صداش می‌زد عزیز: محمد چرا بیدار نمیشه عطیه: محمد پاش چی شده😳💔 محمد: اولن بچه خسته هست بیدار نمیشه دومن پاش هیچی نشده فقط شکسته😬😬😬 عطیه:😢💔💔💔 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://harfeto.timefriend.net/16601466519810
۱ 😂😂😂😂😂😂😂اولش باحال بود من مشکلی ندارم تویی کانال بعضی ها مخالف هستن وگرنه من نویسنده هستم فقط این وسط 😂 2 شهید قاسم سلیمانی وقتی که شهید میشه اون لحظه ساعت ۱:۲۰ بوده آخر رمان یک تیکه به این ساعت میخوره 🙂 3 😁 4 😢😂 5عکس دادم تویی کانال هست برو پیدا کن😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 🍂رمان :🍂 🍂پارت :🍂 عطیه: آخر شب رفتیم خونه ی خودمون(منظورم اتاق بالا هست) دنیا گذاشتم روی تختش به صورت مظلومش نگاه کردم 💔 رفتم بیرون ببینم محمد چکار میکنه توی اتاقش نشسته بود و خیره به کامپیوتر بود محمد؟ محمد: جانم عطیه : چی شد پایی دنیا شکست ؟😕 محمد: هیچی بیخیالش عطیه: نمیگی ؟ محمد: نه😅 عطیه : باش خیلی لجبازی 😬😬 محمد : تازه فهمیدی 😌🤔 عطیه: تازه مطمئن شدم 😅 محمد: 😂 عطیه: چایی میخوری ؟ محمد: اره دستت درد نکنه ❤️ عطیه: پس قربونت یکی هم برای من بریز 😁 محمد: 😂😂پس نه ممنون چایی نمی‌خورم عطیه: خوب اشکال نداره خودم میارم میخورم 😜 محمد: حالا که میخوای بری یکی هم برای من بیار😁 عطیه : نمیارم 😜 محمد: عطیهههههه 😬😂 عطیه: 😂جانممممم ___________ ارشام: سریع رفتم خونه ی ساینا بعد از اینکه نیم ساعت زنگ زدم بلاخره در باز کرد ساینا: تو چه مرگته چی میخوای این وقت شب ارشام: چرا در باز نمیکنی روانی ساینا: شرمنده خواب بودم😒چی میخوای ارشام: میشل دستگیر شد ریختن تو خونه ساینا: چیییی😳😳 ارشام: کر شدی میگم ریختن تو خونه ساینا: پس چرا تو اومدی اینجا ارشام: کسی منو ندید خیالت راحت ساینا: دستی بین موهام کردم هوووووف لعنتی میشل عقل نداره این بشر 😡😤 ارشام: تکلیف چی هست حالا 😐 ساینا : تو از اون عملیات تغییر بزرگ خبر داری ؟ ارشام: اره همون نقشه ی احمقانه ساینا: شاید ولی میخوام عملیات X شروع کنی ارشام: ولی کجا 🤔 ساینا: نمیدونم خودت روش کار کن جایی باشه که خیلی تو چشم نباشیم ارشام: حتما😉 ساینا:🙂😌 __________________ میشل: چشم هام بستن و از چند تا پله پایین رفتم بلاخره چشمام باز کردن هیچ کس جز من و یک نگهبان نبود نگهبان : کفش هات بیرون بیار اینارو بپوش میشل: رفتم داخل سلول چشمام بستم و یاد حرف استادم افتادم ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://harfeto.timefriend.net/16602261005589
🤣🤣🤣👍🏻👍🏻👍🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1 ممنون❤️😂 اها راحت باش 😂 2 فکر کنم ۱۵ تا اد باشیم والا خبر ندارم بیکار هستن یا نه ، بله من کار خودم میکنم😂، خبر ندارم 3 تو چکار به عکس من داری خدا😂 4 نمیدونم والا هنوز فکر نکردم 😂 5بدووو بدووو 6خب من این کارو کنم که کل کانال بهم حمله میکنن😂😁 عاشقانه میکنم ولی نه این قدر 7 عه اسم خودت گفتی 😂
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 🍂رمان :🍂 🍂پارت :🍂 عطیه : صبح بیدار شدم محمد نبود حتما رفته سرکار با یادآوری اینکه دنیا پیشم هست رفتم از اتاق بیرون در اتاق دنیا باز بود رفتم داخل محمد کنارش روی تخت نشسته بود سلام صبح بخیر 😴❤️ محمد: سلام عزیزم 💗 عطیه: فکر کردم رفتی سرکار محمد: نه الان میخوام برم🙂کاری نداری عطیه : نه مراقب خودت باش محمد: چشم 😍 سر دنیا بوسیدم و رفتم بیرون از اتاق عطیه: خدافظ❤️ محمد: خدافظ عزیزم 😘❤️ عطیه: محمد رفت تا از در رفت بیرون دنیا بیدار شد سلااااااااااام قشنگم 😍 دنیا: سلام مامان😍 ___________ ارشام: راستی ساینا گفتی میخوای قضیه ی روژان برام درست کنی چی شد ساینا: یک دختره فرسادم که بره سمت رسول، روژان ببینه رسول با یک دختره ارتباط داره ولش میکنه ارشام: اما این جور که ساینا: چی 🤨 ارشام: ه..هیچی از کجا شروع کنم برای عملیات X ساینا: اول با یک تحلیل سياسي درباره‌ی آسیا سرشون گرم میکنیم و بعد سراغ اصل ماجرا میریم ارشام: این تحلیل فوقش سه بار از شبکه ی خبر نشون بده فایده ی برای ما نداره ساینا: خوب کار تو از همین جا شروع میشه تو باید اون تحلیل رو تویی تمامی شبکه ها پخش کنی و به اشتراک بزاری ارشام: خوب 🤔 ساینا: و ما هم از استاد میخواییم تا از شبکه هایی خارجی پخش بشه ارشام: خوبه 🤔فکر خوبی بود😍 ساینا:😌😌 _____ رسول: صبح رفتم سرکار اول از همه روژان خانم دیدم س..سلام روژان: سلام رسول: سریع نگاهم ازش گرفتم و به زمین نگاه کردم با اجازه من میرم سرکارم 🙂 روژان: بفرماید رسول: از کنارش رد شدم رفتم درد بیشترم این هست که هر روز سرکار میبینمش و داغ دلم تازه تر میشه💔 باید همه چیز فراموش کنم😏💔 اینم زندگی من عاشق شدم حالا باید قلبم نابود بشه😭💔خدایا آخه............ علی: نشسته بودم و مشغول بودم تا گوشی ارشام هک کنم که دست یک نفر جلویی چشمم گرفت ..... رسول: سلام اقا علی علی: با لبخند برگشتم سمتش سلام استاد رسول رسول: شما هنوز نفهمیدی نباید سر میز کسی بشینی ؟🤨 علی: رسول شروع نکن😬 آقا محمد دستور داد😁 رسول: پاشو پاشو خودم انجام میدم علی: رسول جان به میز دل نبند 😂 رسول: بروو وقت دنیا نگیر 😂 علی: چشم استاد رسوللل😁 رسول: 😂😘 به کامپیوتر نگاه کردم خوب پس میخواست گوشی ارشام هک کنه 🤔خیلیم عالی 😅 ________ میشل: یاد حرف استاد افتادم که می‌گفت باید میخ داد دست کاپیتان تا کشتی سوراخ کنه من هیچ وقت به این حرف ها اهمیت نمی‌دادم و این شد عاقبتم💔نباید جلو روی میکردم 😬 __________ رسول: ایوللللللللللللللللللللللللل 😍 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://harfeto.timefriend.net/16603822581320
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبتون گاندویی😢♥️💫
1 آتش گرفت ناشناس 😂😂😂 2 ❤️😍 3 خب رسول بچه نمیدونه روژان چرا گفته نه 😐😂 4 وحید هست ولی فکر کنم فیکه پ.ن: خیلی زحمت کشیدن ها خسته نشین این قدر نظر دادید😐😂 فردا هم همین جور باشه پارت نمیدم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 🍂رمان :🍂 🍂پارت:🍂 محمد: کنار میز داوود بودم و باهاش صحبت می‌کردم یهو صدای ایول رسول کل سایت پیچید میدونستم چند روزه حالش بده دلم نیومد بزنم تویی ذوقش برای همین گفتم رسول به چی رسیدی رسول: آقا پیداش کردم مهره ی اصلی پیدا کردم 😍😍ایولللل💪🏻 محمد: مهره ی اصلی 🤨🤔یعنی چی رسول: آقا تلفن ارشام شنود کردم و از طریق تلفنش به شماره ی ساینا رسیدم داوود: عقل کل ما شماره ی ساینا داشتیم رسول: به مولا اگر حرف نزنی کسی نمیگه لالی ها😬 داوود: خوب راست میگم محمد: داوود ساکت شو ببینم چی میگه تو ادامه بده رسول رسول: ساینا تویی این هفته فقط یک تلفن از شماره ی ناشناس داشته اونم ( میلاد کاظمی متولد 1370 شهر کرد به دنیا اومده از 8 سالگی تهران بوده پنج سال پیش رفته آلمان و الان هم تهران هست ) محمد: خوب؟ رسول: هیچی دیگه اها راستی هنوز نمیدونم خرس پیر کیه 😬😂😂 داوود: خرس پیر ؟ رسول: تویی یکی از تماس ها ساینا از دست یک شخص به اسم خرس پیر شاکی بوده مطمئنم اون از همه مهم تر هست محمد: از کلمات رمزی متنفر هستم 😬 رسول: آقا من تلفن میلاد هک میکنم مطمئنم به چیزایی مهمی می‌رسیم 😍 محمد: هر جور شده باید به خرس پیر نزدیک بشیم برام مهمه🤔 رسول جان تو تمامی تماس ها چک کن هر شماره ی لازم بود شنود کن رسول: چشم 🙂 محمد: داوود از امروز ت.م ساینا هستی کوچک ترین قرار هاش چک کن داوود: چشم🙂 محمد: خوبه 😉 داوود و روژان خانم رفتن رفتم کنار رسول آقا رسول رسول: جانم محمد: تویی فکر اون قضیه نرو خودم حلش میکنم رسول: چ..چشم محمد:☺️😍 ______________ (داخل سریال یادتون هست که یهو میرفت یک کشور دیگه الان ما هم قراره از سوژه هایی که لندن هستن بگیم😂) 🏛 (تمامی صحبت هاشون به زبان انگلیسی هست ولی برای اینکه شما راحت باشید فارسی تایپ میکنم 😉) استاد: چخبر از ایران کارن : باهاشون در ارتباط هستم میشل گیر افتاده دیگه نمیشه باهاش کار کرد استاد: لعنتی 😤 ساینا و میلاد چی کارن : اونا سفید هستن استاد: خوبع محموله کی میره ؟ کارن: روز سه شنبه ساعت 5 صبح میفرسم امارات استاد: چرا اونجا😡🤨 کارن: آقا چون امارات با ایران صادرات داره به نظرم امن تر هست میشه راحت تر به اسم کالایی صادراتی ارسال کرد استاد: اها خوبه کارت تمیز انجام بده کارن: چشم🙂 پ.ن¹:محموله چیه به نظرتون؟ پ.ن²: بلاخره یک بار محمد رسول ضایع نکرد 😁😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://harfeto.timefriend.net/16604758353419
چالش داریم 🌹 اسم بدید 🌹 نوع: راندی🌹 جایزه:...🌹 👇👇🌹🌹 @Vahidrahbaniii
اسم بدید زود شروع کنیم
1 من که کاری نکردم چرا 😐😂😂مظلوم گیر آوردی 2 بلاخره رسول ضایع نشد😂 3 یک بار ضایع نشد بچه 😂 4 پارت نیست کاری داری به من بگو😂 5باش همین امروز درست میکنم یادم رفته بود 😁 6 خاهش😁 7نه بابا مواد کجا بوده 😂 8برای من خیلی راحت هستا ولی متاسفانه نمیشه تایپ کرد چون درگیر ...... 8فداااات❤️ 9سلامت باشی ☺️ 10 افرین بشین تویی ناشناس من با خدا راز و نیاز کن😂
1 من نمیدونم یک چی باید بگید 😂روزه‌ی سکوت دارید مگه 2 به خاطر تو هم که شده یک پارت عاشقانه میکنم 3 یعنی تعقیب متهم مخفف هست 4مررررررررسی❤️