#استاد_عباسی_ولدی
سفر اربعین را باید امام زمانیترین سفر کرد. نکند در این سفر لحظهای از یاد امام حاضر غافل شویم!
اگرخواستیم میزان تقرببخشی این سفر را بسنجیم،به اندازهای که پس از آن، به امام زمانمان نزدیک شدهایم توجه کنیم.
حداقل با خواندن هرروزۀ دعای سلامتی امام زمان علیه السلام یکدیگر را به یاد ایشان بیندازیم.
#پیادهروی_اربعین
#اربعین
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ التماس دعا...
#اربعین
#پیادهروی_اربعین
#رویای_مادری
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_تراشیون
✅ سفر انسانساز ...
اربعین میتواند یک فرصت، نماد و حلقهوصلی برای رشد خانواده و مسیری که اباعبدالله الحسین (ع) ایجاد کرده باشد؛ از بزرگترین ویژگی های کربلا، انسانساز بودن آن است و شایسته است این ویژگی را به درون خانواده آورده و برای تقویت آن تلاش کنیم.
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#پیادهروی_اربعین
#اربعین
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
اینجا همه چیز با برنامه پیش میرود، حتی برای یک جنین ۸ هفته...
پارسال در تب و تاب جمع کردن وسایل سفری با سه بچه کوچک بودیم که از وجود حنیفا با خبر شدم.
هم خوشحال بودم و هم نگران
خوشحال بودم، خودم در سفر قبلی، از حسین(ع) خواسته بودم که سال جدید مرا با فرزند چهارمم بطلبد.
نگران بودم که مبادا همسری که تازه به سفر خانوادگی رضایت داده، حالا بخاطر وجود کودکی در راه، پشیمان شود.
تست را جلویش گرفتم، بجای خبر بارداری همینطور که همزمان هم میخندیدم و هم گریه میکردم، گفتم:منو ببر کربلا باشه؟
با ذوق تست را گرفت
این بار با اضطراب تکرار کردم: منم میام ها، نگی نه نمیشه، من میخوام بیام و همینطور اشکهایم میریخت.
با همان چشمانی که در هرسه دفعه ی قبلی نیز، پر از اشکِ شوقِ پدرانه شده بود، خندید.
در آغوشم گرفت و گفت: برای همین زودتر نگفتی؟ ترسیدی نبرمت کربلا؟
باشه میریم ولی به کسی چیزی نگو که نگران نشن.
خیالم راحت شد
چون سختی های سفر را میدانستم و تجربه ی اربعین در بارداری را دربارداری اول داشتم، داروهای لازم را برداشتم.
سفر به سلامت گذشت و بعد از سه شب در مشایه بودن و گاهی پیاده و گاهی سواره طی کردن مسیر، به کربلا رسیدیم
شب را در موکب ماندیم.
قرار بود روز اربعین در هتل باشیم
سحر روز اربعین به سمت هتل رفتیم که با شلوغی روز اربعین مواجه نشویم.
وقتی رسیدیم هنوز اتاق تخلیه نشده بود.
من مدام غر میزدم و میگفتم: دیدی زود اومدیم؟ نذاشتی ما بخوابیم تو موکب. الاف شدیم با سه تابچه
خسته و کلافه بودم و بچه ها نیز کم کم بهانه میگرفتند. مسئول هتل گفته بود تا تخلیه ی اتاق در نمازخانه باشید، ولی نمازخانه پر بود و همه خواب، ورود ما باعث آزارشان میشد. نشستن در راه پله را ترجیح دادم.
حدود ساعت ۹صبح به داخل نمازخانه سرک کشیدم. اکثر زائرین بیدار شده بودند، وارد نمازخانه شدم.
یکی از زائرین با دیدنم گفت: بیا سرجای من دراز بکش
دراز کشیدم و در خواب و بیداری بودم که متوجه همهمه ای شدم.
مخاطب صحبت همه یک نفر بود
_چرا با این وضعیت اومدی؟
_خب حالا دراز بکش و تکون نخور
_سونو کردی چی گفتن؟
_خب برای چی داروشو نگرفتی؟
_تو داروخونه هلال احمر هم گیر نیومد؟
_نباید میومدی با این وضعیت!
_حداقل کل مسیر پیاده نمیومدی
_جون اون بچه مهمتر بود یا زیارت؟
با شنیدن این حرفها بلند شدم.
پرسیدم: ببخشید چی شده؟
یکی جواب داد: این خانم بارداره، کل مسیر رو پیاده اومده و حالا علائم سقط داره
به سمت خانمی که دراز کشیده بود نگاه کردم و پرسیدم: چند هفته است؟
گفت: هشت هفته
دقیقا هم هفته ی من بود...
پرسیدم: تو سونو چی گفتن؟
_دکتر میگه خیلی اوضاع بد نیست ولی باید استراحت کنی و حتما پروژسترون استفاده کنی تا علائمت قطع بشه وگرنه ممکنه علائم بیشتر بشه و منجر به سقط بشه، ولی هرجا گشتیم دارو پیدا نشد.
ذهنم درگیر شد، اگر دارو را بدهم ولی موقع برگشت خودم لازمم شود چه؟
بی خیال فکر های توی سرم شدم.
لبخند زدم و گفتم: من دارم، با خودم آوردم ولی لازمم نشد.
از کیفم دارو را درآوردم و رفتم نزدیکش نشستم و توضیح دادم که چطور باید از دارو استفاده کند
خوشحال شد.
ذوق کردم.
وقتی که جریان را برای محسن تعریف کردم گفت: ببین قسمت بود یکم سختی بکشی و بعدم راهی نمازخونه بشی که دارو رو به این خانم برسونی، اگه یه راست میرفتیم توی اتاق دارو به این بچه نمیرسید.
از غر زدن هایم خجالت کشیدم و توی سرم چرخید: اینجا همه چیز برنامه ریزی شده است، حسین(ع) اینجا هوای همه را دارد، حتی زائر کوچک ۸ هفته اش را... 😢
✍ مرضیه درویشی
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#پیادهروی_اربعین
#اربعین
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
✅ سفر اربعین با نوزاد ۲۰ روزه...😍
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#پیادهروی_اربعین
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ از برکات پیاده روی اربعین....😍
#فرزندآوری
#پیادهروی_اربعین
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_تراشیون
✅ سفر انسانساز ...
اربعین میتواند یک فرصت، نماد و حلقهوصلی برای رشد خانواده و مسیری که اباعبدالله الحسین (ع) ایجاد کرده باشد؛ از بزرگترین ویژگی های کربلا، انسانساز بودن آن است و شایسته است این ویژگی را به درون خانواده آورده و برای تقویت آن تلاش کنیم.
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#پیادهروی_اربعین
#اربعین
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۱۸۸
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#پیادهروی_اربعین
#نکات_کاربردی
چندساله خدا توفیق داده همراه بچه ها سفر اربعین شرکت کنیم. من و همسرجان عقیده داریم سفر مخصوصا زیارتی رو باید با خانواده بریم چون تاثیرات معنوی زیادی از کودکی روی بچه ها داره.
وقتی پسرم ۴ساله بود و دخترم سه ماهه، پا قدم دختر نازنینم برای اولین بار قسمت شد بریم اربعین و از اون سال تا الان که ناز دخترم ۸سالشه و یک پسر دیگه هم به جمع مون اضافه شده، به جز دو سال کرونا که راه ها بسته بود هرسال توفیق زیارت داشتیم.
زیارت با سه تا بچه سخت بود اما شیرین، اینقدر که بچه ها هر سال از اربعین برمی گشتیم تا سال بعد دائم از سفر اربعین شون تعریف میکنن. انقدر تاثیرات معنوی و اخلاقی زیادی روی بچه ها داشت که نگو، وقتی بچه ها محبت و دست و دلبازی و از خود گذشتگی و...عراقی های عزیز رو میدیدن، ناخواسته این صفات رو یاد گرفتن. طوریکه وقتی برمیگشتیم هر مناسبت مذهبی بود اونا هم پولهاشون رو جمع میکردن تا هدایایی رو بگیرن و به بقیه اهدا کنن مثل شکلات و گلسر و بادکنک... دیگه کمتر فرد رو میبینن و کار جمعی رو بیشتر می پسندن.
به نظر من حدالامکان عزیزان حتما با بچه برن زیارت اما به یاد داشته باشن که زیارت با بچه متفاوت با بقیه زیارت هاست. باید هم پای بچه باشی.
خلاصه تجاربم در این چند سال:
۱) برای اسکان حتما از منزل عراقی های نازنین استفاده کنین تا هم خودتون هم بچه ها کمتر اذیت بشین.
۲) لازم نیست کل مسیر رو پیاده برین، هرجا بچه ها خسته شدن استراحت کنین.
۳) حتما کالسکه همراه داشته باشید.
۴) اسپری آب و گلاب عالیه و یک پارچه نخی جهت مرطوب کردن و انداختن روی کاسکه تا بچه گرمازده نشه.
۵) اگر بچه شیرخواره همراه دارید سرلاک همراه داشته باشید که اگر گرسنه شد و در پیاده روی بودین تا زمانیکه به محلی برای استراحت برسید از اون استفاده کنه. من خودم به جای سرلاک سویق کودک که طعم میوه داشت بردم و دوتا شیشه کودک همراه بود یکی کوچکتر برای شیر بچه و یکی بزرگتر آب جوشیده سرد داخلش نگه میداشتم. میشه فلاکس کوچک هم برد.
۶) دستکش یکبار مصرف و پلاستیک فریزر هم برا تعویض بچه خیلی نیازه چون گاهی در ماشین و یا پیاده روی دسترسی به آب برای شستشو دست نداری. دستمال مرطوب هم برا شستشو پای کودک در جایی که آب نیست خیلی کمک خوبیه.
۷) پوشک داخل عراق فروشی هست اما من هر سال یک بسته تعداد زیاد رو چند قسمت میکنم و در کیف هر کسی یک مقدار میگذارم و تا به حال نیاز به خرید نبوده (چون گاها برخی مارک ها به پای بچه نمی افته)
۸) عرق چهل گیاه و عرق نعنا و شربت و یا شیاف استامینوفین هم برا بچه ها و بزرگترها همیشه همراهم بوده البته در شیشه های پلاستیکی کوچک تر.
۹) برای هر بچه سه دست لباس کافیه چون هوا خیلی گرمه و تا بشوری خشک میشه. برای بزرگترها هم دو دست لباس کافیه. من برا خودم دوتا چادر همراه بود.
حدالامکان لباسها نخی و گشاد باشه تا بچه ها گرمازده نشن. من سالهای اول حوله میبردم که جاگیر بود. اما بعد دیدم دوستان حوله نخی یا روسری نخی بزرگ به جای حوله برای بچه ها میارن که خیلی خوب عالی بود و جاگیری کمی داشت.
۱۰) اونجا غذا زیاده اما من برای داخل ون و ماشین و مسیرهای طولانی همیشه مقداری تنقلات و خوراکی همراهم داشتم که بچه ها کمتر بهانه بگیرن.
۱۱) حدالامکان اگر بتونید با عزیزی که اونم با بچه سفر میکنه هماهنگ کنین تا باهم سفر کنین عالیه چون اینجوری بچه ها هم بازی هم دارن و توی ماشینها و پیاده روی کمتر بهانه میگیرن و وقتی کسی هست که شما رو درک کنه به خودتون هم بیشتر میچسبه.
۱۲) در سفر اربعین مخصوصا با بچه نمیشه جلو ضریح رفت ما هر سال از داخل حرم ها میریم اما جای ضریح نه چون صف ها طولانیه و بچه ها خیلی اذیت میشن
🔴 دوستانی که بدون بچه سفر میکنن یا فرزندان شون بزرگترن در این سفر کمک حال مسافران بچه دار باشن یا حداقل اگر کمک نمیکنن کمی صبور باشن و به بچه دار نق نزنن جهت گریه یا بازی بچه ها
در آخر دعا کنید که انشاالله این سفر قشنگ قسمت همه بشه. امسال به دلیل اینکه خدا یک فرشته مهربون دیگه رو به ما هدیه داده و باردار هستم توفیق زیارت نداریم.
بچه ها از یک طرف خوشحالن که یه نی نی داره به جمع مون اضافه میشه و از یک طرف خیلی ناراحت که امسال نمیتونن اربعین برن. پسرم میگه من امام حسین رو هر شب توی روضه قسم دادم تا هر جور شده امسال هم اربعین بریم و به سلامتی برگردیم.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
📌بارداری و سفر اربعین...
#بارداری_و_سفر_اربعین
#پیادهروی_اربعین
#اربعین
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#سوال_مخاطبین
✅ تقاضای معرفی محل اسکان در نجف و کربلا
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#پیادهروی_اربعین
#اربعین
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#پیادهروی_اربعین
#اربعین
#قسمت_اول
دوسال پیش توفیق نصیبم شد تا به همراه همسر و پسرم و خانواده ای از نزدیکان راهی کربلا شویم. لب مرز مهران که رسیدیم همسر و پسرم کوله هاشون رو روی دوششان انداختند. من ساکی داشتم که اگر ویلچر همسفرمان نبود نمیدانم چطور حملش میکردم.
در میان بارها، کیسه ی بزرگ سفیدی هم بود که حجم زیادی داشت ولی وزن چندانی نداشت که توجهم را جلب کرد. وقتی پرس و جو کردم متوجه شدم تعدادی ماشین اسباب بازی حدودا متوسط بودند برای هدیه به بچه های عراقی
از مرز عبور کردیم و با یک ون عراقی راهی نجف شدیم. در راه به همسفرمان گفتم چرا گلسر یا عروسک پارچه ای یا هدیه ای دخترونه نگرفتید که کوچکتر باشد؟ پاسخ داد چون اغلب زائرها وسایل دخترونه میآورند چون حجم کمتری دارد و سبکتر هست، ما تصمیم گرفتیم متفاوت باشیم و برای پسر ها هدیه بیاوریم.
گفتم خب چرا از این ماشین های کوچک نگرفتید حالا چه لزومی داشت اینقدر بزرگ باشند؟ گفت خواستیم به نحو احسنت عمل کرده باشیم.
قانع شدم دیگر هیچ نگفتم البته یادم رفت بگویم همسفر ما خودشان سه کودک شش ساله و چهار ساله و هشت ماهه داشتند.
در بین راه همسرم چون با عربی آشنایی داشت با راننده صحبت میکرد و متوجه شدیم راننده دو همسر و هفت فرزند دارد
از میهمان نوازی عراقی ها در مسیر دیگر نمیگویم که شاید بسیار شنیده باشید هرچند که شنیدن کی بود مانند دیدن
ما شب به نجف رسیدیم. موقع خداحافظی همسرم پرسید پسر چهار پنج ساله داری گفت بله و همسرم یکی از ماشین اسباب بازی رو با اجازه ی همسفرمان به راننده داد. البته ایشان نمیپذیرفت تا اینکه همسرم گفت این هدیه است از طرف سیدنا قایدنا الحسینی الخامنه ای حفظه الله که ایشون گرفت بوسید و روی چشم خود گذاشت و خوشحال شد.
چون خسته بودیم بعد از نماز و مختصری شام به یک منزل عراقی رفتیم و خوابیدیم. صبح قبل از اینکه راهی مشایه شویم یکجا نشستیم تا چای عراقی بخوریم که همسفرمان یکی از ماشینها رو به جوان عراقی که چای میریخت داد، چون متوجه شد یک پسر کوچک دارد.
دوباره به راه افتادیم در مسیر چند جا پسر بچه های عراقی بودند ولی وقتی به همسفرمان گفتم ماشینها رو بده تا زودتر تمام شود گفت نه چون اغلب زائرها بخاطر اینکه بارشون سبک بشه همین ابتدای مسیر هدایا رو میدهند ما نیت کردیم تا کربلا برسونیم.
خلاصه حدود ساعت ده یازده به یک موکب عراقی رفتیم تا استراحت کنیم حدود ساعت پنج بعد از ظهر که بچه ها رو بیدار کردیم تا راه بیوفتیم دیگر موکب خالی از زائر شده بود و خدام عراقی مشغول تمیز کردن موکب بودند. در موکب چند کودک عراقی با هم بازی میکردند. موقع حرکت همسفر ۴ ماشین رو آورد تا به خادم موکب بدهد. ابتدا خادم قبول نمیکرد، تا اینکه گفتیم این ماشینها هدیه ای از طرف امام سید علی خامنه ای هست که خوشحال شد و دعا میکرد و آنها رو به بچه ها داد که بچه ها خیلی خوشحال شدند.
شب باز در منزلی عراقی وارد شدیم که چون اکثر موکبها پر بودند ناچار شدیم جلوی درب حیاط بخوابیم. صبح هم با بالا آمدن آفتاب همه بیدار شدند و رفتند ما هم آماده ی حرکت شدیم که همسفرمون رفتند و دو تا ماشین دیگر به صاحب خانه داد یک زائر عراقی که متوجه کیسه ی ماشین ها شد جلو آمد و گفت یک پسر دارد و یک ماشین خواست که بهش دادیم.
برای اینکه در روز اربعین به کربلا برسیم از عمود ۲۱۸ ماشین گرفتیم و تا عمود ۱۰۸۰ رو با ماشین طی کردیم چون ماشینها جلوتر نمیتوانستند بروند و بقیة مسیر رو میبایست پیاده میرفتیم، پس انرژی رو گذاشتیم برای پایان راه
ماشینها به کربلا رسیدند. در مسیر چند ماشین دیگر هم دادیم به پسربچه های عراقی که در موکبها مشغول پذیرایی و کمک بودند. پسربچه ها اینقدر ذوق زده شده بود که نمیتوانستن خوشحالی شون رو پنهان کنن.
ماشینها هدیه شد و فقط ماند ۲تا، خب تو مسیر چند جا میخواستیم این ۲ تا رو هم بدیم ولی مسائلی پیش میآمد که منصرف میشدیم، انگار که طلسم شده بودند.
نهایتا گفتیم این دو تا هم در موکب بعدی که استراحت کردیم میدهیم. نزدیک ظهر بود و خسته و بیحال به دنبال یک جا برای استراحت وارد موکبها میشدیم ولی هرچه به پایان راه نزدیکتر میشدیم موکبها شلوغ تر بودند و جا برای استراحت به سختی پیدا میشد.
بالاخره موکبی پیدا کردیم و من به همراه دو کودک همسفرمان وارد موکب شدیم و نگاهی انداختم و یک جای خالی پیدا کردم و پرسیدم آیا اینجا برای کسی هست؟ یک خانم عرب زبان متوجه ما شد و بلند شد و پرسید چند نفر هستید من هم با اشاره ی انگشتان دست و به زبان فارسی گفتم به اندازه دو نفر هم باشد کافیه
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#پیادهروی_اربعین
#اربعین
#قسمت_دوم
اون خانم به دو تا دختر جوان کنارش به عربی گفت بلند شید یاالله یاالله. من ناراحت شدم و به ایشون گفتم لا لا بلندشون نکن من نمیخواهم کسی اذیت بشه همون جای خالی آنطرف موکب کافیمان هست که یک خانم دیگر که لباس عربی تنش بود ولی فارسی حرف میزد گفت ناراحت نشو ایشون خادم اینجا هستند و این دو دخترهای خودشان هستند. اون خادم به من کمک کرد تا به محل خالی بروم.
همسفر ما وارد موکب شد با دختر هشت ماهه اش و بطرف ما آمد و بچه را به من داد و رفت تا ساکها را بیاورد.
خادم عراقی مجددا پیش ما آمد و به عربی چیزهایی گفت که نفهمیدم اون خانم مترجم رو صدا کرد و گفت لباس بچه خیس هست و جلوی کولر هستید مریض میشود اگر لباس ندارد برایش لباس نو بیاوریم گفت به ما لباس هم داده اند برای بچه های زائرین که تشکر کردم و گفتم مادرش رفته ساکش رو بیاره.
همسفرمون که آمد لباس بچه رو عوض کرد من برایش داستان پیش آمده رو گفتم و اون خادم رو که کنار ما نشسته بود و دو کودک در دوطرفش نشسته بودند رو نشانش دادم.
همسفرمون گفت این دو تا بچه های خودش هستند گفتم نمیدانم ولی اینطور به نظر میرسد چون بچه ها سرشون رو روی پای مادر گذاشته بودند
همسفر مون بلند شد و رفت و دو تا ماشین باقی مانده را هم آورد و لای روسری به من داد و گفت این دو تا را هم یواشکی به این بچه ها بده چون موکب به شدت شلوغ بود و بچه زیاد و ما دیگر ماشین نداشتیم.
کیسه ی اسباب بازی ها را جلوی خادم عراقی گذاشتم و گفتم این هدیه برای شماست. اول قبول نمیکرد. با اصرار گفتم هدیه از طرف امام خامنه ای برای بچه های شماست.
خادم عراقی با تعجب پرسید بچه های من گفتم بله همین دو بچه ای که کنار شما هستند. مجدد با دستهایش به دو تا بچه ها اشاره کرد و پرسید اینها گفتم بله
بچه ها که هم سن و سال بنظر میرسیدند متوجه صحبت ما شده بودند بلند شدند و صاف نشستند یکی دختر بود و دیگری پسر، مادرشون کیسه رو گرفت و به آرامی لای اون رو باز کرد و انگار که اتفاقی افتاده باشد برای لحظاتی خشکش زد و به آرامی گفت سیاره.
دو کودک هیچان زده کیسه رو باز کردند و با خوشحالی میگفتند سیاره سیاره و هرکدام ماشینی را به بغل گرفت و خیلی سریع به چشم برهم زدنی جعبه ماشین رو باز کردند و به خوشحالی پرداختند.
برای لحظاتی اطراف ما سکوت شد خادمه عراقی به عربی و با گریه چیزهایی میگفت که ما نمیفهمیدم و من فقط تکرار میکردم هدیه از طرف امام سید علی خامنه ای هست. تا اینکه اون خانم مترجم رو صدا کردند آمد و صحبتهای خادم عراقی رو برایمان ترجمه کرد حالا ما خشکمان زده بود و شوکه شده بودیم.
داستان این بود که بچه ها از مدتها قبل به مادر اصرار میکردند که برایمان ماشین بخر مادر برای اینکه بچه ها را ساکت کند به آنها میگوید اگر ماشین میخواهید، باید اربعین بیایید برویم موکب خادمی زوار امام حسین را بکنیم تا آقا به شما ماشین بدهد و بچه ها پذیرفته بودند. مادر به خیال خودش گفته بود چند روز بچه ها پیش هم هستند و از ماشین یادشان میرود.
با توجه به اینکه فردا اربعین بود روز قبل میخواستند به شهر خودشان برگردند ولی بچه ها در عین ناباوری مادر میگویند که ما که هنوز ماشینی نگرفتیم پس به خانه نمیآییم.
خانم مترجم میگفت دیروز هرچه کرد این مادر این دوتا بچه گریه کردند و راضی به برگشت نشدند. به مادر بچه ها گفتیم چون سر دخترت هم شکسته و خون آمده شاید به صلاح نیست امشب بروی بمان تا فردا، فردا برو و حالا هم این دو تا ماشین در دستان این دو کودک پایان ماجرا بود.
حالا من چشمهایم پر از اشک شده بود به مترجم گفتم اینها نزدیک ۲۰ ماشین بوده که ما در مسیر هدیه دادیم این دو تا هم از دیشب هرچه کردیم مشکلی پیش آمد و نشد که هدیه بدهیم و برایمان هم عجیب شده بود ولی حالا فهمیدیم این دو تا روزی و سهم این دو کودک بودند هدیه ای از طرف امام حسین علیه السلام.
آنجا بود که احساس کردم من آمدنم به پا و خواست خودم نبود و ما ماموریتی داشتیم که باید انجام میدادیم چون اگر ما نبودیم با توجه به مشکلاتی که برای همسفرمان پیش آمد کرده بود شاید همان روز اول از همان عمودهای نخست برمیگشتند و این ماشینها اصلا به کربلا نمیرسیدند. تازه فهمیدم هرکدام از ما مانند قطعه ای از یک پازل بودیم، همه و همه میبایست رخ میداد تا ما در زمان مشخص در اون مکان مشخص قرار میگرفتیم.
حتی ما در موکبهای قبلی موقع خروج ماشینها را میدادیم ولی اینجا بدو ورود ماشینها را دادیم و چون خسته بودیم زود خوابمان برد وقتی بیدار شدیم دیگر اون خانم و فرزندانش رو ندیدیم شاید رفته بودند تا زودتر به منزل برسند.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075