دیشب رفته بودم مراسم جشن امضای کتاب عایده، که روایت زندگی خانم عایده سرور، مادر شهید لبنانی هست.
خانم سمت چپی نویسنده کتاب هستند، خانم محبوبه سادات رضوینیا
قرار بود در این مراسم، خود خانم عایده هم باشند اما همانجا خبر دادند که ساعتی قبل خبر شهادت پسر دیگرشان در لبنان، رسیده.
مادر شهید حالشان مساعد نبود و رفته بودند حرم.
عجیب بود، خیلی عجیب.
توی این جلسه هرچی بیشتر از خانم عایده شنیدم، بیشتر دلم سوخت که قسمت شند ببینمشان.
هدایت شده از باشگاه کهکشان کودکی
💠دورهمی مادرانه کهکشانی ها
🌱دعوتید به اولین دورهمی
از دورهمیهای مادرانه مهرآنا
همراه با کتاببازی برای کودکان
موضوع: رسانههای هوشمند و تربیت فرزند
✅ کتاب بازی برای کودکان زیر ۷سال
✅ همراه با بازی مادران
🔰زمان: چهارشنبه ۱۴ آذر ساعت ۱۰ تا ۱۱:۳۰
🔰مکان: فرهنگسرای ترافیک(بلوار دانشجو)
⚜ورودی برای مادران با تخفیف برای خانواده کهکشان کودکی: ۳۸۰۰۰ تومان
⚜ورودی برای فرزندان تا۷سال، با تخفیف برای خانواده کهکشان کودکی: ۲۸۰۰۰تومان
(ظرفیت محدود)
🔹جهت ثبت نام لطفاً عبارت «دورهمی مادرانه» را به ادمین ارسال نمایید.
@k_koodaki
به دورهمی مجازی مامان و باباها بپیوندید👇
══❁💠❁══
@kahkeshan_koodaki
══❁💠❁══
چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور
در این زمانهی پرهیاهو، پر اضطراب که گرد و غبار فتنه و جنگ بالا گرفته، به رهبرم اقتدا میکنم. به این ماه روشنی بخش شبهای غیبت و انتظار خورشید.
#لاحولولاقوهالابالله
امام علی علیه السّلام فرمودند:
ما أكثَرَ العِبَرَ وَ أقَلَّ الاِعتِبارَ ؛
چه بسيارند عبرت ها ، و چه اندك است عبرت گرفتن .
کتاب باغهای معلق
روایت هفت زن سوری از محاصرهی یک شهر...
از کتابهایی که این روزها خواندنش خالی از لطف و البته غم نیست.
#معرفی_کتاب
#سوریه
بسمالله.
بهش میگفتیم زهرای گرینه. هر وقت میآمد خانهی ما معنیاش این بود که بساط فضولی و آببازی ما به راه میشود. موقع خانهتکانی ، مامان خبرش میکرد. خدا رحمتش کند شیرزنی بود برای خودش. قد بلند بود، با شانههای قویاش قالی سه در چهار شسته شده و خیس را یک تنه بلند میکرد میگذاشت روی نردبان تا آب اضافهاش برود. آستینش را که تا میزد تا خیس نشود، مچهای پهن دستهایش، چشمم را میگرفت. چشمهایش رنگ روشنی داشت که یک دنیا مهربانی و صفای روستایی تویش موج میزد. با ما بچهها، همیشه مهربان بود. چین و چروک دور چشمش، شناسنامهی صورت زحمتکشش بود.
یک چادر گلگلی زمینه سفید و یک روسری طرح ترکمن قرمز و آبی داشتیم که مال زهرا خانم بود وقتی میآمد برای کمک به مامان. آمدنش مساوی بوی تکرار نشدنی آب و خاک و تاید و بهار بود. بوی تمیز و دوستداشتنی خانهتکانیهای قدیمی.
تمام کابینتها خالی میشد روی یک پارچه، توی اتاق پذیرایی و ما میتوانستیم همهی ظرفها و بعضی ظروف خاص را که سالی چندبار بیشتر بیرون نمیآمد ببینیم. کمک هم میکردیم این وسطها و ظرفها را میبردیم توی اتاق پذیرایی یا گوشهی هال، روی پارچهای که مامان پهن کرده بود میچیدیم. یخچال که خالی میشد تا برفکهای فریزرش آب شود و موکت خاکستری کبریتی کف آشپزخانه که میرفت روی بارخواب(بهارخواب) و موزاییکهای خالخالی پیدا میشدند، دوتایی با مامان شلنگ برمیداشتند ، از بالای کابینتهای فلزی سفید آبی آشپزخانه، میشستند تا پایین.
یکی یکی اتاقها خالی میشد، وقتی خیالشان راحت میشد که همه جا را سابیده و شستهاند، می.رفتند اتاق بعدی.
یکهو میدیدی، کل خانه، شده یک فرش گوشهی هال و جای دیگری برای نشستن نیست.
این عکس را که دیدم، یاد زهرای گرینه افتادم. یک بار که رفته بودیم گرینه، خانهی خالهی بابا، زهرا خانم هم ما را دعوت کرد، مهمان سادگی و چای تازهدمش شدیم. پنجرهی خانهاش رو به کوه بود. از همان ویوهایی که حالا خداتومن باید بدهی تا به دستش بیاوری. بین خانه و کوه، به اندازهی رودخانهی روستا و باغهای پای کوه، فاصله بود. از آن روز، همان اتاقی که نشسته بودیم، طاقچهی پای پنجره، کوه مخملی روبه روی خانه و خندههایمان را یادم مانده.
خدا رحمتش کند، هم او را، هم خالهی بابا را، هم مامان.
#شخصیت
#ازشخصیتهاییکهمیشناسم