به مناسبت #روز_حجاب_و_عفاف برشی از مجموعه #نیمه_پنهان_ماه ، جلد ۲۶، کتاب رستگار به روایت همسر شهید که از خاطرات تلخ 9 سالگی همسر شهید می باشد را می آوریم:
(مراسم تاج گذاری محمد رضا، شاه پهلوی در حیاط مدرسه برگزار شد و همه ملزم به حضور در آن بودند)
همین که چشم هایم به رد پاها، دامن، کت و یقه انگلیسی اش و بعد صورت ترسناکش افتاد، صدای حرکت #خط_کش_آهنی روی هوا و داغی ضربه اش را کنار صورت و گونه ام به شدت احساس کردم و دستی که بی درنگ #روسری مرا با موهایم کشید و آن را کَند و با خودش برد.
دستم را روی سرم گذاشتم ؛ اما دوباره با همان خط کش چنان ضربهای به پشت دستم زد که به خود لرزیدم و همانجا سر جایم نشستم.
هنوز بالای سرم بود. قدِ بلند و جسه عظیمش را کنارم حس می کردم. دوستم برگشت. شانه هایم را گرفت.
ناظم فریاد زد بلند شو باست! درد و ترس پاهایم را قفل کرده بود. همان جا نشستم و گریه ام گرفت…. تا آخر مراسم دستم روی موهایم بود و دو زانو توی صف نشسته بودم. سر کلاس هم که رفتیم انگار که تمام فکر و ذکر ناظم، من و #حجاب م باشد، قبل از ورود معلم آمد و #چادر م را هم با خودش برد.
حالا زنگ آخر بود و من پشت در کوچک مدرسه، توی فرو رفتگی در، مانده بودم تنها و بچه هایی را که می دویدند به سوی خانه های شان، تماشا می کردم. پشت مانتویم را روی سرم کشیده بودم و آرام اشک می ریختم. آخر با این سر و وضع،پشت لباسم هم که بالاست، چطور تا خانه بروم.
#کشف_حجاب
#بی_حجابی_اجباری
#جای_جلاد_و_شهید_عوض_نشود
#تطهیر_پهلوی
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/