سال ۶۵ بود و در جاده اهوا اندیمشک سه راهی دهلران آموزش #غواصی می دیدیم. صدای اذان بچه را کنار هم جمع می کرد. حاج آقای اکبر زاده برای خودش حال و هوایی داشت. اولین نفر بود که در صف #جماعت منتظر می نشست تا بچه ها جمع شوند.
موقع #قنوت که می شد انگار یادش می رفت این همه جمعیت پشت سرش نشسته اند. سه بار با سوز و ناله می خواند” «اللهم ارزقنی الشهادة فی سبیلک».
در تاریکی هوا لرزش شانه هایش را می دیدم. با قنوت ملتمسانه اش یک گام به #شهادت نزدیک تر می شد. بعد از نماز حاج آقا #زیارت_عاشورا می خواند و بغض ها یکی یک می ترکید.
#شهید_مجتبی_اکبر_زاده
#سیره_عبادی_شهدا
#قنوت_شهدا
راوی: حاج حسین یکتا
#کتاب_مربع_های_قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۴۲۴.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
سید مجتبی فرماند قلب ها بود. موقع ناهار که می شد خودش #سفره را برای کادر گروهانش پهن می کرد.
شب ها هم که برای آموزش #غواصی به آب می زدیم، مثل پروانه دورمان می گشت. اول از همه خودش به آب می زد و اخر از همه بیرون می آمد. وقتی هم که از آب بیرون می آمدیم، حلقه های لاستیک فروزان منتظرمان بودند. سید تا بچه ها را دور آتش جمع نمی کرد، آرام نمی گرفت. با چوب بلند یکه در دست داشت آتش را تیز می کرد تا بچه هایش گرم شوند.
شب هایی هم که می رفتیم تمرین #بلم سواری، هوا خیلی سرد بود. اما مگر جرأت می کردیم، صدایش را در آوریم. سید به همه قایق ها سر می زد. تا احساس می کرد شانه ای از سرما می لرزد، اورکتش را به زور به تنش می کرد. همه فکر و ذکرش مراقبت از ما بود.
#شهید_سید_مجتبی_سیفی
#سیره_مدیریتی_شهدا
#همراهی_با_نیروها_در_سختی_ها
راوی: حاج حسین یکتا
#کتاب_مربع_های_قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحات 252، 256، 260-261.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/