eitaa logo
برش‌ ها
408 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
453 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
برش‌ ها
مزار ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از برش‌ ها
دوشنبه دوم آبان ۱۳۶۷بود که در کمپ ملحق تکریت بودیم. ظهر ستوان فاضل وارد کمپ شد. ولید و سعد که مقداری شکلات دستشان بود کنار ستوان فاضل ایستاده بودند. ستوان فاضل گفت: رئیس القاعد به مناسبت دوازدهم ربیع الاول صلی الله علیه و آله و سلم برای شما فرستاده او حتی به اسرای جنگی هم فکر می کند رئیس القائد صدام حسین این شکلات‌ها را شخصا دستور داده برای اسرا بیارن. به دستور او شکلات ها را بین بچه‌های بازداشتگاه تقسیم کردند رامین حضرت زاد که آدم باهوشی بود گفت: شکلات ها رو نخورید. نگه دارید برای روز تولد پیامبر اکرم بدیم به خود عراقی ها. سی چهل نفر از بچه‌ها شکلاتها را به رامین دادیم. دلم برای خوردن شکلات ها لک می زد. برای ما که مدتها شکلات نخورده بودیم، خوردن آن شکلات ها لذت داشت. رامین شکلاتها را نگه داشت. شنبه هفتم آبان ۱۳۶۷ تکریت کمپ ملحق امروز هفتم ابان 67، قرار بود رامین حضرت زاد سراغ نگهبان ها برود و به آنها شکلات تعارف کند. رامین رفت نگهبان ها تعجب کردند می دانستند این همان شکلات هایی است که چند روز قبل به مناسبت دوازدهم ربیع‌الاول به اسرا داده بودند. چند نفرشان خوردند ولید از رامین پرسید به چه مناسبتی این شکلاتها رو آوردی؟ رامین گفته بود به مناسبت هفدهم ربیع الاول میلاد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم. رامین برای اینکه عصبانیت ولید حامد و موذن درجه‌دار استخباراتی را کم کند گفت: دوازدهم ربیع الاول میلاد پیامبر به روایت هفدهم ربیع الاول میلاد پیامبر به روایت شیعه است ما توی تقویم سالانه مون هفته ای داریم به نام . این هفته از روز میلاد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به روایت اهل سنت شروع میشه و تا میلاد پیامبر اکرم به روایت شیعه ادامه داره. این هفته برای برای اینکه دشمنان نتونند تفرقه بین ما به وجود بیارن. موذن به رامین گفته بود: رهبر شما با همین تدبیرش تونست حکومت شاه رو سرنگون کنه و و شوروی رو عصبانی کنه. کتاب ، یادداشت های روزانه سید ناصر حسینی‌پور از زندان‌های مخفی عراق چاپ شصت و دوم# صفحات صفحه ۳۹۶ و ۳۹۷و ۴۰۴ و ۴۰۵. @boreshha
ملاکش فقط ولایت فقیه فود؛ برگرفته از گفت‌وگو با پدر شهید سید روح‌الله عجمیان http://vatanemrooz.ir/newspaper/page/4129/2/291119/0 ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
🔺وقتی حاج قاسم خودش را سنی می خواند. 🔹بدون اینکه شعار دهد، در عمل قائل و عامل به بود. حاج قاسم دلش برای سنی مذهب ها می تپید و از رنج شان متألم بود؛ همچنان که برای شیعیان آرام و قرار نداشت. 🔻برش اول | برش دوم ✂️برش‌ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
برش‌ ها
🔺وقتی حاج قاسم خودش را سنی می خواند. 🔹بدون اینکه شعار دهد، در عمل قائل و عامل به #وحدت_بین_شیعه_و_س
▫️برش اول: 💢وقتی رسیدیم شهر ابوغریب، داعش به آنجا حمله کرده بود. پیر زنی را مظرب و نالان دیدم که خطاب به داعشی ها می گفت: «بکشید پسرم قاسم می آید». 🔅چند دقیقه ای نشستیم کنارش و از درد دل هایش پرسیدیم. می خواستیم از پسرش قاسم بپرسیم. در بین صحبت هایش فهمیدیم منظور حاج قاسم سلیمانی است. 🌀 حاج قاسم شیعه بود؛ اما جای خودش را در دل خیلی از عراقی ها باز کرده بود. مثل همین پیر زن ابوغریبی سنی مذهب. 🔻ادامه در مطلب بعد👇 ✂️برش‌ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
برش‌ ها
🔺وقتی حاج قاسم خودش را سنی می خواند. 🔹بدون اینکه شعار دهد، در عمل قائل و عامل به #وحدت_بین_شیعه_و_س
🔺برش دوم: 💢در آزادی بوکمال مقرمان خانه یکی از اهالی بود که به امان خدا رها کرده بود. وقتی می خواستیم حاج قاسم دست به قلم شد تا از صاحب خانه برای تصرف بدون اجازه خانه اش عذرخواهی کند. ▫️«صاحب خانه عزیز و محترم ▫️سلام علیکم. 🔹من برادرتان قاسم سلیمانی هستم…. من شیعه هستم و تو سنی هستی؛ ولی ماهم به شکلی سنی هستیم. چون به سنت رسول خدا (ص) اعتقاد داریم و انشاء الله سعی می کنیم به راه و روش او عمل کنیم. 🔅تو هم به جهتی شیعه هستی؛ چون اهل بیت (ع) را دوست داری. من از قرآن کریم و کتاب صحیح بخاری و کتاب های دیگری که در خانه تان بود فهمیدم متدین هستید. 🔸اولا از شما می خواهم عذر ما را بپذیرید. چون بدون اجازه از خانه تان استفاده کرده ایم. ثانیا اگر خسارتی به خانه تان زده ایم حاضر هستیم بهای آن را بپردازیم… بنده در خانه‌ شما نماز خواندم و دو رکعت نیز به نیت شما خواندم و برای عاقبت‌به‌خیری‌تان دعا کردم. محتاج دعای شما فرزند و برادرتان سلیمانی». 🌀با اینکه داشت برای آنها می جنگید و آنها باید ممنون حاج قاسم می شدند که جانش را برای آنها به خطر انداخته، انگار دلش آرام نگرفت. باز هم دلش آرام نشد. در آخر نامه اضافه کرد: 🔷« اگر فکر می‌کنید بنده یا ما به خاطر استفاده‌ بی‌اجازه از خانه‌تان مدیون شما هستیم، این شماره‌ی بنده در ایران است. خواهش می‌کنم با ما تماس بگیرید و بنده حاضرم هر درخواستی داشته باشید انجام دهم. » بعد هم شماره تلفنش را پایین برگه سمت چپ نوشت. ▫️راوی: شیخ جابر رجبی (نماینده عصائب اهل الحق در ایران) 📚 ؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی. نویسنده: عالمه طهماسبی، لیلا موسوی و مهدی قربانی. ناشر: حماسه یاران. نوبت چاپ: سوم-۱۳۹۸٫ ؛ صفحات ۷۲ و ۱۹۲-۱۹۳. ✂️برش‌ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺مبارزه با تفکر شیعه انگلیسی 🔹می گفت:«نجف که بودم، سخت خودم را سرگرم درس و بحث کرده بودم و از حاشیه ها دوری می کردم. چند وقتی بود که یک نفر روحانی نما آمده بود در جمع طلبه و گویا تنهاترین وظیفه اش ایجاد تفرقه بین شیعیان بود. 🔸در هر بحثی مطلب به آیت الله خامنه ای می کشاند و همه کاسه و کوزه ها را سر ایشان می شکست و می گفت اگر شعار مرگ بر آمریکای ایرانی ها نبود، آنها کاری به ایران نداشتند. 🌀 خیلی جلوی خودم را گرفتم که چیزی بهش نگویم. هر چه سند از خیانت انگلیسی ها و آمریکایی در عراق ارائه کردم او مرغش یک پا داشت. ⚡️فردا هم دوباره آفتابی شد و دوباره بحث را کشاند به ولایت فقیه و شروع کرد به توهین به مقام معظم رهبری. من تذکر لسانی داده بودم، اما افاقه نکرده بود. برای برخورد عملی استخاره کردم. خیلی خوب آمد. 🍁هر چه با زبان خوش تذکر دادم فتیله توهین ها را کشید بالا. بسم الله را گفتم و تا می خورد زدمش. همان شد که دیگر در آن جمع طلبه ها آفتابی نشد. طلبه های دیگر این روی من را تا آن موقع ندیده بودند، خیلی تعجب کردند. برای آنها توضیح دادم که عالم نمایی چندین در انگلیس راه اندازی کرده و تنهاترین کاری که می کند ایجاد وهن در بین شیعه و اختلاف در بین فرق اسلامی است. ؛ صفحه ۷۲-۷۳٫ ؛ صفحات ۱۵۵-۱۶۰. ✂️برش‌ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺شهدای حزب الله لبنان در انفجار پیجرها ✂️برش‌ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺آب به آسیاب دشمن! 🔹سوریه که بودیم در روستایی مستقر بودیم که اکثر اهالی آن اهل سنت بودند و اسم خلیفه اول و دوم در سرتاسر دیواره های مسجد کاشی کاری شده بود. 🔸چند نفر از رزمندگان کج سلیقه رفته بودند بالای پشت بام مسجد و اذان شیعه را از بلندگو برای اهالی سنی پخش کرده بودند و می خواستند کاشی کاری ها را بشکنند. ⚡️سید اصغر تا شنید بر آشفت و به آنها گفت: «جبهة النصرة در تمامی سوریه علیه ما تبلیغات می کنند که می خواهیم سوریه را بگیریم و همه اهل سنت را از بین ببریم. الان شما دارید آب به آسیاب دشمن می ریزید». 🍁 «مگر نه این است که مقام معظم رهبری در مسئله وحدت بین شیعه و سنی حساس هستند و مخالف هر گونه اقدام وحدت شکن. این کار شما خلاف وحدت است. اگر مقام معظم رهبری را به ولایت قبول دارید در عمل نشان دهید». 🌀آن قدر گفت که آنها را از رو برد. 📚 ؛ خاطرات روحانی شهید مدافع حرم سید اصغر فاطمی تبار؛ نوشته: اعظم محمد پور. ناشر: خط مقدم، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۷٫ صفحه ۱۹۰. ✂️برش‌ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📰 ابراهیم عقیل هدف ترور اسرائیل در ضاحیه کیست؟ 📌 سرپرست فرماندهی بخش جنوب لبنان در حزب‌ الله 📌 رئیس سازمان امنیت و اطلاعات حزب الله 📌 فرمانده عالی نیروی رضوان (واحد نخبه حزب الله) که هدف اصلی آن آزادسازی الجلیل در شمال فلسطین است 📌 عضو شورای جهاد در حزب الله 📌 برای او 7 میلیون دلار جایزه در نظر گرفته شده است و از سال 1983 تحت تعقیب آمریکایی ها بوده است
🌹 ۴۲ شهید حزب الله در ۷۲ ساعت گذشته...
📸 تصویر دیگری از حاج‌ ابراهیم عقیل 🔸مردی که در راه آرمان مقدس آزادی قدس شریف مو سپید کرد و اجر چندین سال مجاهدت شبانه‌روزی‌اش در این مسیر را با شهادت گرفت و میهمان مقتدایش شد.
🔴حزب الله لبنان اسامی ۱۲ نیروی خود که در حمله نیروی هوایی اسرائیل به بیروت به شهادت رسیدن را منتشر کرد که در میان آنها ۸ فرمانده رده بالای تیپ رضوان دیده می‌شود: الشهيد القائد ابراهيم عقيل الشهيد القائد سراج حدرج الشهيد القائد حمزة الغربية الشهيد القائد الحاج نينوى الشهيد القائد أبو ياسر الشهيد القائد مهدي البوكس الشهيد القائد أبو حسين وهبي الشهيد القائد محمد العطار الشهيد الحاج حسن حدرج الشهيد الحاج مهدي جمول الشهيد الحاج عباس مسلماني الشهيد الحاج سامر حلاوي
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حزب‌الله فیلمی از شهید «محمد عقیل» منتشر کرد 🔸محمد عقیل از سال ۲۰۰۸ سمت دستیار دبیر کل در امور عملیات حزب‌الله را بر عهده داشت، در حملۀ دیروز جنگنده‌های ارتش اشغالگر به ضاحیۀ جنوبی بیروت به همراه شماری دیگر از نیروهای این گروه به شهادت رسید.
♨️ ️دستخط منتشر شده از سید مقاومت، : 📌باسمه تعالی قطعاً سننتصر قطعا پیروز خواهیم شد نصرالله 🤲 ان شاءالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کی گفته که شهید فقط تو میدون جنگه شهید فقط یه واژه نیست شهید فرهنگه 🌷 ✂️برش‌ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیام رادیویی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به ملت ایران در پی تجاوز رژیم بعث عراق 🔹️ساعاتی پس از بمباران فرودگاه مهرآباد توسط رژیم صدام، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به عنوان نماینده حضرت امام خمینی پیامی را خطاب به ملت ایران بصورت رادیویی تلفنی صادر می‌کنند. 🔹️ایشان در این پیام تاریخی ملت را رسماً از تهاجم صدام به کشور باخبر کرده و آنان را به حفظ آرامش و رد شایعات دعوت میکنند و به مردم اطمینان میدهند که ارتش جمهوری اسلامی در برابر تجاوزکنندگان خواهد ایستاد. ۱۳۵۹/۶/۳۱ 🏷 ✂️برش‌ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺روز اول مهر در خرمشهر سال ۱۳۵۹ ▫️بر اساس گزارش کتاب دا 👇👇👇 📄صفحه یک | دو | سه ✂️برش‌ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺اول مهر ▫️برشی از کتاب دا، خاطرات سیده زهرا حسینی از روز شروع جنگ تحمیلی 🔹روز سی و یکم شهریور ماه همه منتظر بودند فردا برسد و بچه ها به مدرسه بروند. توی خانه ما هم سعید می رفت کلاس اول ابتدایی، حسن سوم ابتدایی و منصور اول راهنمایی. از چند روز قبل بابا پول داده بود برایشان خرید کنیم. من هم پسرها را برداشتم و رفتیم فلکه دروازه. برایشان به اندازه پولی که داشتیم خرید کردم. بچه ها خصوصاً سعید از چیزهایی که برایشان خریدم ذوق می کردند. 🔸شب هم بچه ها را به هوای اینکه صبح اول وقت بلند شوند، زود خواباندم. فردا صبح بعد از اینکه نمازم را خواندم سفره صبحانه را چیدم، بچه ها را از خواب بیدار کردم. دلم می خواست خودم سعید و حسن را به مدرسه برسانم. انگار روز اول مدرسه رفتن خودم بود. کلی ذوق و شوق داشتم. روزهای قشنگ مدرسه رفتن خودم را به یاد می آوردم. 🔹توی مسیر همان طور که دست سعید را گرفته بودم به این طرف و آن طرف نگاه می کردم. عجیب بود خیابانها به نظرم خیلی خلوت بود و هیچ بچه ای دیده نمی شد. به مدرسه که رسیدیم در بسته بود تا خواستم در بزنم یکی از همسایه ها را دیدم. ▪️سلام کردم و پرسیدم چرا در مدرسه بسته اس؟ ▫️گفت: مگه نمیدونی دیشب عراق شهر رو بمبارون کرده؟ ▪️با تعجب پرسیدم کی؟ ▪️گفت: نصف شب. 🔸باورم نمیشد به همین راحتی به ما حمله کرده باشند. چطور من از صدای بمباران چیزی نفهمیدم. دیگر نایستادم بچه ها را سریع به خانه برگرداندم و خودم به سر خیابان برگشتم تا شاید کسی را ببینم و خبری بگیرم... 🔺ادامه در مطلب بعد👇 ✂️برش‌ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺ادامه مطلب قبل👆 🔹همین طور که سرگردان بودم احلام انصاری یکی از همکلاسی های دوران ابتدایی ام را دیدم. احلام گریه می کرد. تمام صورتش قرمز شده بود. رفتم جلو و با اینکه مدتها بود او را ندیده بودم بدون هیچ حرف دیگری پرسیدم: احلام چی شده؟ چرا گریه میکنی؟ ▪️گفت: دایی ام شهید شده. ▫️گفتم: چرا؟ چرا شهید شده؟ ▪️گفت: تو دیشب تو شهر نبودی؟ مگه نمیدونی شهر را بمباران کردن ▫️گفتم: چرا ولی من چیزی نفهمیدم. حالا چی شده!؟ 🔸احلام در حالی که نمی توانست جلوی هق هقش را بگیرد گفت: خونمون رو زدند داییم دیشب مهمون مون بود تو خواب شهید شد. ▪️خیلی ناراحت شدم. پرسیدم: حالا کجا می خواهی بری؟ ▫️گفت: جنت آباد. داییم رو بردند اونجا 🔹با اینکه دوست نداشتم احلام را تنها بگذارم، ولی فکر می کردم توی بیمارستان می توانم کمک کنم از احلام جدا شدم و راه افتادم طرف بیمارستان مصدق. هیچ ماشینی نبود سوار شوم. پیاده راه افتادم مسیر بیمارستان را از خیابان اردیبهشت و بعد خیابان چهل متری پیش گرفتم از فلکه اردیبهشت هر چه به فلکه فرمانداری نزدیک تر می شدم، تردد ماشین ها و آمبولانس هایی که به سرعت به سمت بیمارستان می رفتند بیشتر می شد. در عوض رفت و آمد آدم ها چندان زیاد نبود آنهایی را هم که می دیدم وحشت زده بودند. 🔸فلکه فرمانداری را که رد کردم ازدحام جمعیت را در پشت بیمارستان مصدق دیدم. تجمع این همه آدم آنجا برایم عجیب بود. هر چه نزدیک تر میشدم صدای گریه و زاری و جیغ و فریادها را بلندتر می شنیدم و مردم عزادار را میدیدم که به سر و سینه میزدند و اسم عزیزشان را می آوردند. لباس بعضی ها خونی بود. بعضی ها هم سر تا پا خاکی بودند خیلی از زنها هم روی زمین نشسته بودند و خودشان را میزدند. 🔹همین طور که به اینها نگاه میکردم تلاش کردم از دحام را کنار بزنم و از لابه لای مردم راه را باز کنم و جلو بروم به در نرده ای بیمارستان نزدیک شده بودم که یک دفعه نگهبانها در را باز کردند و جمعیت با فشار توی حیاط بیمارستان ریخت. هر کس به سمتی میدوید. صدای همهمه و هیاهو بیشتر شده بود. توی بیمارستان قیامتی برپا بود. شهدا را کف حیاط خوابانده بودند.... 🔺ادامه در مطلب بعد👇 ✂️برش‌ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺ادامه مطلب قبل👆 🔹من رفتم سمت اورژانس که دست راست بیمارستان بعد از اتاق اطلاعات بود. خواهر و برادرهایم که مریض می شدند. آنها را می آوردم درمانگاه اورژانس به خاطر همین با آن قسمت آشنا بودم. جلوی در اورژانس نگهبان خطاب به کسانی که اصرار داشتند داخل بروند میگفت: اون تو شلوغه کجا میخواید برید. بدتر دست و پاگیر میشید. 🔸همانجا منتظر ماندم یک لحظه که نگهبان از جلوی در کنار رفت دویدم تو نگهبان متوجه شد و صدایم کرد. چند قدم هم دنبالم دویدـ من جواب ندادم و سریع خودم را توی شلوغی آنجا گم کردم. هیچ وقت اورژانس را این قدر بی نظم و پرهیاهو ندیده بودم. توی سالن بیمارستان ردهای خون از جلوی در ورودی تا داخل اتاقها کشیده شده بود. بعضی جاها هم به نظر می آمد مجروح غرق در خون را روی زمین کشیده اند. روی خونها اثر کفش دیده می شد. 🔹قبلاً کف سالن از شدت تمیزی نور مهتابی ها را منعکس می کرد و تنها بوی الكل و ساولن بود که حس میشد اما حالا بوی خاک و خون و باروتی که فضا را پر کرده بود، مشامم را به شدت آزار میداد. پرستارها در حالی که سِرُم به دست داشتند این طرف و آن طرف می دویدند و یا میز ترالی پر از دارو و تجهیزات پزشکی را همراه خودشان می کشیدند. 🔸این بار پرستارها را بر خلاف همیشه که شیک پوش و مرتب بودند - به خاطر شدت کار طور دیگری دیدم. از آن قیافه های آرایش کرده و لباسهای سفید و کفش های تمیزشان خبری نبود. حالا آن لباسهای تمیز، پر از لکه های خون مجروحان بود. سنجاق کلاه بیشترشان باز شده موهایشان از زیر کلاه بیرون زده بود و روی سر و گردنشان ریخته بود. 🔹وضع پرستارانی هم که روسری به سر داشتند بهتر از آنها نبود. دکترها سراسیمه و با شتاب کار انجام می دادند. داخل اتاقها مملو از مجروح بود. مجروحانی که کنار دیوار راهروها خوابانده بودند، از کیسه های سرمی که با میخ به دیوار زده شده بود، دارو می گرفتند. بعضی ها روی برانکارد و بعضی دیگر روی پتو بودند. نگاه اکثرشان بی روح و بی رمق بود. به نظر می رسید از شدت خونریزی به این حال افتاده اند. بعضی ها هم ناله میکردند. 📚کتاب دا، صفحه ۷۶-۷۴. ✂️برش‌ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir