eitaa logo
مرکز علمی فرهنگی و نیکوکاری بشری
1.4هزار دنبال‌کننده
936 عکس
88 ویدیو
12 فایل
🔖 مرکز علمی فرهنگی و نیکوکاری بُشری کنشگری دانش بنیان در حوزه ‌ی خیریه آرامشی برای نیازمندان - اعتمادی برای خیرین شماره کارت به نام مرکز 6037997950045543 🔘 ادمین مراجعات و تبادل: @M_N_B_G ♦️محتوا فقط توسط ادمین ارائه می‌شود
مشاهده در ایتا
دانلود
آن قدر محکم درب مرکز را کوبید که همه ی افرادی که داخل ساختمان نشسته بودند،از جا پریدند. کسی گفت باز کن ببینم چه کسی است؟ دستش را روی زنگ گذاشته و برنمی دارد! آیفون را برداشتم! _بله بفرمایید! شما؟! _من هستم، من هستم،(صدای وحشت زده و یک خانم بود) _خب معرفی کن، شما کی هستی؟! _خواهشا در را باز کنید توضیح می دهم. دکمه ی آیفون را که زدم آن قدر سراسیمه و با عجله پایین آمد که همه حیرت کردیم. کجاست؟! گفتم این جا همه حاج آقا هستند‌؛ کدام حاج آقا؟! گفت مرکز. گفتم نیستند، یک ربع دیگر می رسند. نشست‌‌‌؛ دستانش را به هم می فشرد و به این طرف و آن طرف نگاه می کرد. یک ربع نشد، حدوداچهار دقیقه گذشته بود که زنگ در به صدا درآمد. از جا پرید، خواهشا در را باز نکنید،دنبال من است... گفتم نگران نباشید!اشاره کردم یک لیوان آب به او بدهند،کمی آرام شد. به جای پاسخ دادن به آیفون از پله ها بالا رفتم تا در را باز کنم. مدیر مرکز بود، باهم پایین آمدیم. قبل از این که خانم جوان حرفی بزند، مدیر گفت: از طرف آقای فلانی آمدید؟ گفت بله بله!! حاج آقا خدا خیرتان بدهد دهید. دنبالم افتاده، تا سر خیابان پشت سرم بود، با یک مکافاتی از دستش فرار کردم. حاج آقا شماره طلبکار را از خانم جوان گرفت و به او تلفن زد. _آقای فلانی؟! _بله! بفرما! ؟ _بدهی خانم فلانی ی من است، سفته ها را بیاورید و پولتان را بگیرید! کلمات از چهره خانم جوانی که این مکالمه را شنیده بود عاجز هستند.... -----------------------------------