📍 ﺃﻟﻠَّﻪُ ﻳَﺘَﻮَﻓَّﻲ ﺍﻟْﺄَﻧﻔُﺲَ ﺣِﻴﻦَ ﻣَﻮْﺗِﻬَﺎ ﻭَﺍﻟَّﺘِﻲ ﻟَﻢْ ﺗَﻤُﺖْ ﻓِﻲ ﻣَﻨَﺎﻣِﻬَﺎ ﻓَﻴُﻤْﺴِﻚُ ﺍﻟَّﺘِﻲ ﻗَﻀَﻲ ﻋَﻠَﻴْﻬَﺎ ﺍﻟْﻤَﻮْﺕَ ﻭَﻳُﺮْﺳِﻞُ ﺍﻟْﺄُﺧْﺮَﻱ ﺇِﻟَﻲ ﺃَﺟَﻞٍ ﻣُّﺴَﻤّﻲً ﺇِﻥَّ ﻓِﻲ ﺫَﻟِﻚَ ﻟَﺂﻳَﺎﺕٍ ﻟِّﻘَﻮْمٍ ﻳَﺘَﻔَﻜَّﺮُﻭﻥَ
(سوره زمر آیه ۴۲)
📍ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎم ﻣﺮﮔﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻛﺎﻣﻞ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﺩ، ﻭ (ﺟﺎﻥ) ﺁﻥ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻧﻤﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮﺍﺏ (ﻣﻲ ﮔﻴﺮﺩ)، ﭘﺲ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻗﻄﻌﻲ ﺷﺪﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻲ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺟﺎﻥ ﻫﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ (ﻛﻪ ﻣﺮﮔﺶ ﻓﺮﺍ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ) ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺪّﺗﻲ ﻣﻌﻴﻦ (ﺑﻪ ﺟﺴﻢ ﺁﻧﺎﻥ) ﺑﺎﺯ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ. ﺑﻲ ﺷﻚ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ (ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﻭﺡ ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﺑﻴﺪﺍﺭﻱ)، ﺑﺮﺍﻱ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﻛﻪ ﻓﻜﺮ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﻲ ﺑﺰﺭﮒ (ﺍﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﺧﺪﺍ) ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.✳✳✳
📍ﺍﻣﺎم ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎم ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍی ﻋﺰﺭﺍﺋﻴﻞ «ﻣﻠﻚ ﺍﻟﻤﻮﺕ» ﻳﺎﻭﺭﺍنی ﺍﺯ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﺎﻥ ﻣﺮﺩم ﺭﺍ می ﮔﻴﺮﻧﺪ ﻭ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﺍﻭ می ﺩﻫﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺟﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﺷﺨﺼﺎً ﻗﺒﺾ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺗﺤﻮﻳﻞ می ﺩﻫﺪ.
ﺩﺭ ﺣﺪﻳﺚ می ﺧﻮﺍﻧﻴﻢ: ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻭﺡ ﺩﺭ ﺑﺪﻥ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﺪ ﻭلی ﻧﻔﺲ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ می ﺭﻭﺩ ﻭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﻧﻔﺲ ﻭ ﺭﻭﺡ ﻣﺜﻞ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﻭ ﺷﻌﺎﻉ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﻣﺮﮔﺶ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺭﻭﺡ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺑﺪﻥ ﺟﺪﺍ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ می ﭘﻴﻮﻧﺪﺩ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻧﻔﺲ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﺎﺯﻝ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﺡ ﻣﻠﺤﻖ می ﺷﻮﺩ.✴✴✴
#کلام_وحی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴قابل توجه بانوان...
#پویش_حجاب_فاطمے
🇮🇷 #کدامین_گل 🇮🇷
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_نهم
●نویسنده :مجیدخادم
مهمان ها دوتا دوتا با هم زیر لب حرف میزدند و سر پایین انداخته و تکان تکان میدادند و تا چشمشان به پدر یا مادر میافتاد، لبخندی می زدند و نگاه پدر و مادر که به جای دیگری می شد ،سر می کردند توی خودشان و طرف دیگر لبخند زورکی دیگری زده میشد.
همه منتظر اولین هق هق بودند تا خودشان را ول کند. مادر هر چه میخواست سفره پهن کند و غذا را بکشد ،جلویش را میگرفتند ساعت از ۳ گذشته بود میگفتن حاج خانم بگذار فرهاد هم برسد همه با هم می خوریم و بیشتر که اصرار می کرد بهانه می آوردند که ما دیر صبحانه خوردیم یا توی راه چیزی خورده و از این حرفها.
حدود ساعت پنج مادر دیگر نتوانست خودش را نگه دارد و عصبانی سفره را به زود پهن کرد
«هی میگین تا فرهاد بیاد حالا فرهاد شاید تا شب نیومد این بچه کارش حساب و کتاب نداره شما گرسنه نیستین؟ از دو ساعت قبل از ظهر من برنج دم کردم الان ۵ شده است اگر سیرید یا گرسنه، چیزی خوردید یا نه ،من غذا رو میکشم خوب, همه اش شد ته دیگ»
مادر که از همان سر ظهر دلش شور افتاده بود .شهناز را سین جیم کرده بود اما چیزی دستگیرش نشده با این حال به حساب خودش به رویش نمی آورد تا مهمان ها نگران نشوند. پای سفره دست هیچکس به غذا نمی رفت دیگر خنده های الکی هم خشکیده بودند که صدای زنگ تلفن همراه را از خود بیخود کرد
مادر به چشم به هم زدنی پای تلفن بود
«شما مادر هستین؟»
«بله خودمان گوش همه چیز شده بود به صدای پشت گوشی که یکی از زنهای فامیل زد زیر گریه صورت مادر به هر برگشتم تا صدای گریه و غم یکی دوتا رفتن سمت آرامش کنند
«فرهاد گفت بهتون بگم دلتون شور نزنه خدارحم شگرد طوریش نیست»
مادر پشت سر هم صدا را قسم میداد مهمانی از آغاز شده بود به صدای زیر و گریه ها بیشتر هیچی هیچی هیچی نیست خاطرتون جمع ما اینجا هفت هشت ده نفری حواسمون به همدیگه هست
_کجا؟
_توی کاروانسرا دروازه قصابخانه هستیم .الان نمیشه بیاین حاج خانم. ما هم نمیتونیم بیایم. دیر وقت که شد خیابانهای خلوت بدست میاد خونه
مادر هنوز صدا را قسم می داد قسم پشت قسم.
«سالم و سلامته شکر خدا الان نمیشه اومد توی خیابون شما هم اجازه بدید من به خونه بقیه زنگ بزنم از نگرانی درشون بیارم»
کم کم رنگ و روی مادر سر جایش برگشت گوشی را قطع کرد نگاه کرد به مهمان ها که به شده بودند به چشمش را پاک کرد و خندید و گفت: «دیدی به من چیزی نمی گفت این طوری هم نیست بچه ها درست بنشین غذاتو بخورین!»
نیمه شب فرهاد باز روی خاکی و سیاه بوی دود و پیراهن پاره شده به خانه برگشت بعضی مهمان ها هنوز مانده بودند تا مطمئن شود تا آمدنش هنوز همه نگران بودند
دم صبح آفتاب هنوز بالا نیامده فرهاد به سرعت به سمت خیابان صورتگر میرود و فرزاد پشت سرش می رود تا به او برسد. شهر ظاهراً آرام است از دود و غبار توی هوا،صدای شلیک ها تظاهراتها درگیری ها شعارها.
ته نارنجی رنگ بلندگوی دستی بزرگ از پلاستیک توی دستش بیرون است
وارد آپارتمانم میشود از در که می رود راه رویی بزرگ است که چند تا جوان این طرف و آن طرف دارند کار میکنند پارچه می نویسند رنگ می زنند و همچنین کارهایی دارند شعار می نویسند روی پارچه و روی مقوای بزرگ با قلم و ماژیک. جوان های دیگر دایی هم میآیند و پارچهها و پلاکاردها و مقوا را هر جایی. هرکدام یکی دوتا را آماده هم کرده اند نوشته اش خشک شود فرزاد پای یکی از همین ها ایستاده فرهاد به اتاق دیگر می رود
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
راه ناتمامت اگر تا ڪربلاست
خواهم گذشت از جان،
بہ بهای دیدار خدایت #ای_شهید
مےدانم این راه بهشت را پشت سر مےگذارد
ابتدایش صراط و انتهایش #ڪربلاست...
هفته دفاع مقدس و یاد و خاطره شهیدان گرامے باد.🌷
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 شهید مهدی زین الدین قهرمان من است؛ مثل حاج قاسم! حالا حاج قاسم برایم از آقا مهدی زین الدین بگوید داستان خیلی شیرین می شود...
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴بر قلب متکبر جبار مهر زده میشود
📍الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ وَعِندَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذَٰلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ
(سوره غافر آیه ۳۵)
📍ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻳﺎﺕ ﺧﺪﺍ بی ﺁﻧﻜﻪ ﺩلیلی ﺑﺮﺍی ﺁﻧﺎﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ، ﻣﺠﺎﺩﻟﻪ ﻭ ﺳﺘﻴﺰﻩ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ [ ﺍﻳﻦ ﻋﻤﻞ ﺯﺷﺘﺸﺎﻥ ] ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻧﺰﺩ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻣﺎﻳﻪ ﺩشمنی ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ ; ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﺩﻝ ﻫﺮ ﮔﺮﺩﻧﻜﺶ ﺯﻭﺭﮔﻮیی ، ﻣُﻬﺮ [ ﺗﻴﺮﻩ بختی ] ﻣﻰ ﻧﻬﺪ. ✳✳✳
📍ﻟﺠﺎﺟﺘﻬﺎ ﻭ ﻋﻨﺎﺩ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺣﻖ ﭘﺮﺩﻩ ﺍﻯ ﻇﻠﻤﺎﻧﻰ ﺑﺮ ﻓﻜﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﻰ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﻭ ﺣﺲ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﺩ، ﻛﺎﺭ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﻰ ﻣﻰ ﺭﺳﺪ ﻛﻪ ﻗﻠﺐ ﺍﻭ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻳﻚ ﻇﺮﻑ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﻬﺮ ﺷﺪﻩ ﻣﻰ ﮔﺮﺩﺩ ﻛﻪ ﻧﻪ ﻣﺤﺘﻮﺍﻯ ﻓﺎﺳﺪ ﺁﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﻰ ﺁﻳﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻣﺤﺘﻮﺍﻯ ﺻﺤﻴﺢ ﻭ ﺟﺎﻧﭙﺮﻭﺭﻯ ﻭﺍﺭﺩ ﺁﻥ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ.
ﺁﺭﻯ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﺻﻔﺖ ﺯﺷﺖ" ﺗﻜﺒﺮ ﻭ ﺟﺒﺎﺭﻳﺖ" ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺣﻖ ﺑﺎﻳﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﻴﭻ ﻭﺍﻗﻌﻴﺘﻰ ﺭﺍ ﭘﺬﻳﺮﺍ ﻧﺸﻮﻧﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﺡ ﺣﻖ ﻃﻠﺒﻰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﺩ، ﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﺣﻖ ﺩﺭ ﺫﺍﺋﻘﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻠﺦ، ﻭ ﺑﺎﻃﻞ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻣﻰ ﺁﻳﺪ.✴✴✴
#کلام_وحی
26.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 چرا باید دقیقا به حدودی که اسلام برای روابط زن و مرد و سایر قوانین شرعی اعلام کرده پایبند بود؟
⭕️ اگه انسان پاش رو کمی از حدود الهی گذاشت دیگه هیچ پایانی برای نابودی انسان نخواهد بود....
استاد رحیم پور
#پویش_حجاب_فاطمے
🇮🇷 #کدامین_گل 🇮🇷
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_دهم
●نویسنده :مجیدخادم
_آقای فقیهی بعد از ظهر کارتونهای دوا رو بیارم همون خانه سر دوزک؟!!
_ فرهاد جان بیار همونجا .باند و چسب زیاد بیار .امروز احتمالاً مجروح زیاد داریم
_ پس باید به دکتر کسرائیان هم خبر بدم .
_حتماً یه چیز دیگه هم هست که شنیدم جلوی داروخانهها ما گذاشتند مواظب باش
_ دکتر بابا از قبل داروها را خرد خرد آورده خانه
در راهرو دارند دو سر پارچه بلند خشک شده را چوب میزنند و لوله می کنند که بدهند دست فرزاد.
یک ساعت بعد سرچهارراه زند، جمعیت به حرکت درآمد .فرهاد توی صف اول ایستاد و بلندگوی دستی را گرفته بالای سرش و کنار دستش یکی از توی میکروفون کوچکی که با سیم مارپیچ وصل است به ته بلندگو شعار میدهد. مردم تکرار میکنند فرزاد همان پلاکارد را ناشیانه زیر لباسش پنهان کرده و دو سر چوب را که از زیر پیراهن بیرون زده و تا پایین زانو رسیده به دست گرفته ،از توی پیاده رو هل می خورد وسط جمعیت.
همینطور نگاه میکند به مردمی که مشت هاشان را بالای سر گرفته و شعار میدهند. پلاکارد را از زیر لباسش میکشد بیرون و اولین کسی که نزدیکش از میگوید« آقا اینو بگیر »
یک نفر آن را میگیرد و یک نفر دیگر سر دیگرش را و پارچه لوله شده باز می شود و از دست جمعیت بالا میرود کنار دهها پلاکارد دیگر.
رویش نوشته است:
« به روز عید غدیر ,در مسجد حاج حبیب
به دست شاه جلاد برادرم شد شهید»
این شعار و شعار های دیگر توی گوش هایت می پیچد و صدای مردها و زنها بلند و بلندتر میشود
از بیستم بهمن به خانه نیامده بود .توی سی متری و مسجد ایرانی هم پیدایش نبود. توی شهر بوی خون میداد .بوی دود، بوی باروت،بوی خشم ،انفجار بوی تن عرق کرده مردم ،بوی سرما، بوی گذشته، بوی خاطرات کهنه و کاغذهای نو کتابی که انگار تازه اول بار از گشوده میشود با تمام کهنگی هایش!
یکی دوبار شهنازبا چند تا از همکلاسی هایش، به هوای پیدا کردنش توی بیمارستان ها رفت و لیست ها را خواند ،لیست های روی شیشه در ورودی درمانگاه ها و بیمارستان ها را.
صبحا تو دانشگاه هم دیگر را میدیدند و مکانها را بین خودشان تقسیم میکردند تو برو نمازی ،من میرم سعدی ،توهم بیمارستان شیراز. سر ساعت ۳ همینجا.
انگار تمام شهر یک هفته تعطیل بود جز کلانتریها و بیمارستانها .خیابانهای خلوت و غبار آلود و دود گرفته از آتش لاستیک های نیم سوخته یک چشم به هم زدن مملو و جمعیت میشدند و به ناگاه با صدای شلیکی دوباره خلوت
هرکس به کوچه و خانه ای می گریخت. صف منظم تظاهرات از هم می پاشید و جای آن طرف تر از ساعتی دیگر دوباره همه جمع میشدند و صفوف فشرده تر باز به میدان می آمدند.
شهناز به بیمارستان سعدی رفت لیست ها را خواند. لیست مجروحین را به سرعت و لیست شهدا را با هراس .بعد سراسیمه دوید داخل. توی راه ها پر بود از مجروح و ناله و فریاد و خون و درد صورت یکی را نگاه کرد فرهاد نبود پرستاری داد میزد:« ملافه ملافه پس کو ملافه؟!»
شهناز فرهاد را رها کرده و داشت به بقیه کمک می کرد نیرو کمبود هر ساعت مجروح ها بیشتر می شدند .
آمبولانس به بیمارستان داشت مجروح خالی می کرد .میدان ستاد مرکز درگیریها بود. از آنجا تا بازار وکیل تمام بلوار زند توی غوغا بود. صدای گلوله می آمد اما معلوم نبود از کجا از کدام سند نزدیک میدان کمی جلوتر از ساختمان ساواک وسط خیابان مردی افتاده بود و فریاد کمک می زد به شکمش خورده بود یک دستش را روی جای گلوله گذاشته بود و دست خونین دیگر را بالا برده و دوستی را از جایی صدا میزد به کمک می خواست.
کسی از توی پیاده رو دوید به سمت صدای شلیک دیگری و او را از ایست ناگهانی از ترس زمین خورد و چهار دست و پا نیم خیز شده دوید به همان کوچه ی روبه روی مجروح.
هیچ کس جرات نمی کرد نزدیک شود. درد می کشید و زیر لب چیزی می گفت . الله اکبر می گفت او کمک می خواست
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
کودک ولی برای همیشه به خواب رفت
وقتی که دید قصه بابا به «سر» رسید...
🏴شهادت #حضرت_رقیه سلام الله علیها تسلیت و تعزیت باد.
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای شهیدی که منافقین در عملیات مهندسی با اتو شکنجهاش کردند
🔹مادر شهید: از آن روز دیگر نتوانستم لباس اتو کنم
عملیات مهندسی برنامهای گسترده و سازمانیافته برای دستگیری، ترور و شکنجه نیروهای انقلاب توسط منافقین بود.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴 خوش گفتار کیست؟
📍وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِّمَّن دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ
(سوره فصلت آیه ۳۳)
📍ﻭ ﺧﻮﺵ ﮔﻔﺘﺎﺭﺗﺮ ﺍﺯ کسی ﻛﻪ ﺑﻪ ﺳﻮی ﺧﺪﺍ ﺩﻋﻮﺕ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻛﺎﺭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﺩﻫﺪ ﻭ ﮔﻮﻳﺪ : ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺷﺪﮔﺎﻥ [ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺣﻜﺎم ﺧﺪﺍ ] ﻫﺴﺘﻢ ، ﻛﻴﺴﺖ؟✳✳✳
📍 ﮔﺮﭼﻪ ﺁﻳﻪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﺳﺘﻔﻬﺎم ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﻰ ﭘﻴﺪﺍ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺳﺘﻔﻬﺎم ﺍﻧﻜﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ، ﻳﻌﻨﻰ ﻫﻴﭽﻜﺲ ﺳﺨﻨﺶ ﺍﺯ ﺩﺍﻋﻴﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺍﻟﻠَّﻪ ﻭ ﻣﻨﺎﺩﻳﺎﻥ ﺗﻮﺣﻴﺪ ﺑﻬﺘﺮ ﻧﻴﺴﺖ، ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻨﺎﺩﻳﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻋﻤﻞ ﺻﺎﻟﺢ ﺧﻮﻳﺶ ﺩﻋﻮﺕ ﺯﺑﺎﻧﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﺎﻛﻴﺪ ﻭ ﺗﺜﺒﻴﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ، ﻭ ﺑﺎ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺑﻪ ﺍﺳﻠﺎم ﻭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺣﻖ ﺑﺮ ﻋﻤﻞ ﺻﺎﻟﺢ ﺧﻮﻳﺶ ﺻﺤﻪ ﻣﻰ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ.
ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﺑﺎ ﺻﺮﺍﺣﺖ، ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﮔﻮﻳﻨﺪﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻣﻌﺮﻓﻰ ﻛﺮﺩﻩ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﺳﻪ ﻭﺻﻔﻨﺪ: ﺩﻋﻮﺕ ﺑﻪ ﺍﻟﻠَّﻪ، ﻋﻤﻞ ﺻﺎﻟﺢ، ﻭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺣﻖ.✴✴✴
#کلام_وحی
⚠️ برهنگی نسخه شکست خورده غرب
فردیناند دریفوس (نماینده مجلس ملی فرانسه):
"الان دیگه حرفه فاحشگی، عملی شخصی به حساب نمی آد، بلکه به شکل تجارت و حرفه منظمی دراومده که نمایندگان و دست اندرکارانِ اون سود کلانی به دست میارن.
امروزه، این کار وکلایی داره که دخترها و دوشیزه هارا فراهم می کنند تا به چنین مراکزی بفروشند.
این حرفه بازارهای منظمی داره که دخترهای نوجوان، به شکل کالای تجارتی در اونها وارد و از اونجا صادر میشن و بیشترین تقاضای این بازارها برای دخترهای کمتر از ده ساله.
📕دختران آفتاب، ص١٢٦
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #کدامین_گل 🇮🇷
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_یازدهم
●نویسنده :مجیدخادم
از همان کوچه روبهرو طنابی به طرفش پرتاب شد.بار اول نرسید و دوباره جمع شد توی کوچه و بار دوم سرطناب افتاد جلوی پایش . خسته جهید و با دو دست حریصانه طناب را چنگ زد. یکی دو تیر کنارش روی آسفالت کمانه کرد سر دیگر طناب از توی کوچه روی آسفالت کشیدش تا لب جوی پیاده رو و بعد دو نفر با سرعت و نیم خم و راست دویدند و دست و پایش را گرفتند و کشیدن توی کوچه.
آنجا دو سه مجروح دیگر هم بودند که پیکان استیشنی داشت عقب سوارشان میکرد تا ببردشان توی کوچه پروانه.
کنار دیوار کپه سنگ جمع کرده بودند و کنارش صندوق چوبی کوچکی با چهار شیشه پر از مایع که سرشان فتیله داشتند
یکیش روشن شد و کسی دوید و پرتش کرد به ساختمان ساواک .به دیوار بیرونش خورد و منفجر شد صدای گلوله ها لحظهای بیشتر و مداوم شد و با شعله پای دیوار که خاموش میشد قطع شد و بقیه سنگ و آجر پرت می کردند به طرف صدای شلیک ها.
تا خود بازار و زندان کریم خان و شهربانی چسبیده به آن بود و از همین بود دود و شعار و سنگ و شلیک.ماشین هایی که آدم می آوردند و مجروح می بردند آمبولانس هایی که توی کوچه ها داد می زدند« ملافه »مردمی که از خانه ها ملحفه می آوردند.کپه کپه یا از ترس، از پنجره پرت میکردند کف کوچه ملحفههای سفید به رنگی بعضی ها را همان موقع از روی تشک و پتو باز کرده بودند و در سوزن قفلی بهشان مانده بود.
دو پرستار مرد ملحفه ها را از کف کوچه و خیابان جمع می کردند یا از دست زنها می گرفتند و می ریختن توی آمبولانس در حال حرکت.
ساعت نزدیک ۳ بود . جلوی دانشگاه چهارراه ادبیات سخنرانی سرپایی تمام شده بود اضافه شلوغ تظاهرات می خواست به سمت پادگان مرکز پیاده حرکت کند یکی توی جمع داد میزد :«منظم.منظم»
توی حیاط دانشگاه شهناز با مریم و طاهره حرف می زدند خبری از فرهاد پیدا نکرده بودند ولی طاهره از مجروحیت توی بیمارستان شیراز شنیده بود که فرهاد را دیده نزدیک کلانتری ۳ که سقوط کرده بود وسط درگیری سالم.
نزدیک ظهر همان روز ،روی پشت بام بانک ملی سنگر گرفته بود.
با صدای کمانه کردن تیر روی دیوار بانک سرش را می دزدید. تیرها از روبرو می آمدند از روی پشت بام شهربانی کل و کلانتری یک.
یک خیابان بین آنها و بانکملی فاصله است. مردم از همه طرف به همان خیابان هجوم آورده اند و شهربانی را سنگباران کردهاند. چسبیده به پشت شهربانی زندان کریم خان است و چند مغازه آن طرفتر شهربانی کلانتری یک.
کل مجموعه را از چهار طرف خیابانها محاصره کردهاند .
از بالای دیوار های بلند زندان و از بین کنگرههای برج های چهار گوشه از سربازها به خیابان تیر می اندازند مردم می دوند و سنگ می اندازند و پناه می گیرند و هر لحظه تعدادشان بیشتر می شود.
انگار کل شهر مچاله شده تا زندان بزرگ را توی چند گشت زندانی کند پشت زندان سمت مسجد سپهسالار تیراندازی کمتر بود.صدای تیر که می آمد میدویدند پشت درخت ها و دیوارها و توی کوچه ها بعد دوباره بیرون می ریختند با دست پر سنگ میانداختند و کوکتل مولوتوف.
تیرهایی که شلیک می شدند بیشتر به در و دیوار می خوردند سربازهای روی برج ها هم میترسیدند درست نشانه گیری کنند فقط تک تیر شلیک می کردند تا مردم را بترساند .گاهی هم کسی تیر می خورد یکی از مردم از جلوی مسجد با کلت کمری ۳ تیر پشت سر هم شلیک کرد به کنگرههای روی برد و پرید پشت کیوسک تلفن.
شیشه های کیوسک که از جواب شلیک پایین ریخت، از پشت باجه پرید بیرون و با ۲ تیر هوایی دوید توی مسجد.
سمت دیگر زندان طرف میدان قدیم, یکی دونفر کف خیابان تیر خورده و افتاده بودند یکی شان که توی پایش تیر خورده بود خودش را روی زمین کشید و تا کنار جو پرید و خودش را انداخت داخل جوی آب.
درگیری اصلی جلوی در شهربانی بود، روبروی بانک ملی. روی پشت بام بانک مسلح بودند فرهاد هم بینشان بود و به جای بلندگوی دستی بزرگش اینبار مسلسلی بزرگ همراهش بود. شلیک رگبار مسلسل جهت همه تیر هایی که از سمت شهربانی می آمد را به سوی پشت بام بانک کشیده بود.
سرباز ها و افسرها جرات نمی کردند از کلانتری و شهربانی بیرون بیایند تا به بانک برسند و مردم هم جرات نمی کردند در شهربانی نزدیک شوند فقط گلولههای کج هدف و ترس آلود رد و بدل می شدند.
محمود دوکوهکی هم کنار فرهاد دراز کشیده و با ام یک تیراندازی میکند چند نفر دیگر ردیف کنار هم به آنها که سنگ میاندازند پشت سر آنها سنگر گرفتهاند.
دوکوهکی لحظهای سرش را بالا میآورد تا شلیک کند که پسرش می سوزد از ماست شدن گلولهای و سوزش و درد شب آذر به سرش را پایین می برد و رو برمی گرداند تا به پشت سری ها بگوید سرتان را بالا نکنید که دیگر دیر شده است. تیر مستقیم به نفر پشتی خورده و صورتش را از هم پاشیده
ادامه دارد..✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهد
خورشید
در دستهایشان بود
و ڪوه پشت سرشان
کوهها لرزیدند ، اما آنها نه ...
#مردان_بی_ادعا
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴به کارگزینی سازمانش درخواست مینویسد ک چون منبع درامددیگری هم دارم حقوقم زیاد است از حکمم کم کنید.
عامل پیروزی در۸ سال جنگ سخت وجود اندیشه های متعالی چون شهیدذبیح الله عالی بود ک خودشان را ب انقلاب بدهکار میدیدند.
اما جنگ امروز را داریم با طلبکارن از انقلاب میبازیم.
#روایت_مقاومت
اقازاده ایرونی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از کلام وحی
🔴 ناگواریها تقصیر خودمان است.
📍ﻣَﺂ ﺃَﺻَﺎﺑَﻚَ ﻣِﻦْ ﺣَﺴَﻨَﺔٍ ﻓَﻤِﻦَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻭَﻣَﺂ ﺃَﺻَﺎﺑَﻚَ ﻣِﻦْ ﺳَﻴِّﺌَﺔٍ ﻓَﻤِﻦْ ﻧَّﻔْﺴِﻚَ ﻭَ ﺃَﺭْﺳَﻠْﻨَﺎﻙَ ﻟِﻠﻨَّﺎﺱِ ﺭَﺳُﻮﻟﺎً ﻭَﻛَﻔَﻲ ﺑِﺎﻟﻠَّﻪِ ﺷَﻬِﻴﺪﺍً
(سوره نساء آیه ۷۹)
📍(ﺍی ﺍﻧﺴﺎﻥ!) ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ نیکی ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺳﺪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺑﺪی ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺮﺳﺪ ﺍﺯ ﻧﻔﺲ ﺗﻮﺳﺖ. ﻭ (ﺍی ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ) ﻣﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺮﺩم ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻳﻢ ﻭ ﮔﻮﺍهی ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﻛﺎفی ﺍﺳﺖ.✳✳✳
📍ﺑﻪ ﺗﻌﺒﻴﺮ یکی ﺍﺯ ﻋﻠﻤﺎ، ﺯﻣﻴﻦ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ می ﮔﺮﺩﺩ، ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ قسمتی ﻛﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺍﺳﺖ، ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻃﺮﻑ ﺩﻳﮕﺮ ﺗﺎﺭﻳﻚ ﺍﺳﺖ، ﭼﻮﻥ ﭘﺸﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﻛﺮﺩﻩ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ، ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻧﻮﺭ می ﺩﻫﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ می ﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﮔﻔﺖ: ﺍی ﺯﻣﻴﻦ ﻫﺮ ﻛﺠﺎی ﺗﻮ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮ ﻛﺠﺎی ﺗﻮ ﺗﺎﺭﻳﻚ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ می ﺑﺎﺷﺪ. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﻄﺎﺏ ﺷﺪﻩ ﻛﻪ ﻫﺮ نیکی ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺳﺪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺑﺪی ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺳﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺳﺖ.
#کلام_وحی
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
🔸شهید مهدی زین الدین :
🌹هر گاه شب جمعه #شهدا را یاد کردید، آنها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد میکنند.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴 بعضیها میگویند:
#حجاب حس زیباییطلبی انسان را میمیراند!
✔️ اما در حدیثی از :
💠 امام صادق"علیه السلام" آمده که؛
"خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد ولی این زیبایی باید از راه #حلال باشد"
💠 علی"علیه السلام" میفرماید:
" حجاب زیبایی زن را پایدار میسازد "
زیبایی انسان فقط به زیباییهای ظاهری او محدود نمیشود. "زن" تن نیست !!
چه بسیار زنانی که در طول تاریخ ظاهر زیبایی نداشتند یا کسی از زیباییهای ظاهری آنها آگاه نشد ولی خود، زیباییها و ارزشهای والای انسانی را در جهان آفریدند.
✅ اسلام با ابراز زیباییها مخالف نیست، فقط میخواهد این زیباییها هر جایی نباشد و محدود به همسر باشد ، تا عواطف لطیف زن صدمه ندیده و امنیت او نیز تأمین گردد.
🖇 ۱. مکارم الاخلاق: ۱۸۱
۲. غررالحکم و دررالکلم: ۱۲۶
#پویش_حجاب_فاطمے
🇮🇷 #کدامین_گل 🇮🇷
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_دوازدهم
●نویسنده :مجیدخادم
مردمان پایین تقریباً همه دست خالی اند و با سنگ حریف شهربانی و کلانتری نمی شوند ،ولی دم به دم تعدادشان بیشتر می شود.یک ماشین ارتشی بینشان می ایستد و یک درجه دار و چهار سرباز سریع از آن پیاده می شوند و ماشین به سرعت دور میشود.
می دوند هر ۵ تا شان پشت قفسه آهنی کنار دیواره بانک ملی . همه مسلح هستند یک جوان کوکتل مولوتوف در دست پشت قفسه سنگر گرفته و با دیدن آنها می خواهد با وحشت فرار کند که درجه دار دستش را می گیرد و می گوید: «ما برای کمک آمدیم مال نیرو هوایی هستیم»
تیری که به سینه دیوار سنگی بانک میخورد کمان می کند و از روی سرشان رد میشود و و می نشاندشان پشت قفسه روی زمین.
درجه دار می گوید:«چطور میشه رفت اون بالا؟»
جوان در کوچک پشتی راه پله دار بانک ملی را نشان میدهد . از پله های باریک مجروحی را پایین میآورند و سرباز های نیروی هوایی از پله ها بالا می دوند.
تیراندازی از روی پشت بام به کلانتری و شهربانی شدت میگیرد .از توی حیاط کلانتری دود آتش کوکتل مولوتوف ها بلند شده و همه جای حیاط را پوشانده .مردم تمام خیابان را پر کردهاند و دیگر دارند پای دیوارهای ساختمان میرسند تا هجوم ببرند به طرف در آهنی بزرگ شهربانی.
از روی برج های زندان و پشت بام کلانتری و شهربانی دیگر صدای شلیک به گوش نمی رسد انگار هیچ کس دیگر تو ایشان نیست چند نفر از درها بالا میروند در کلانتری که باز میشود،سیل جمعیت هجوم میبرد به داخل.
فرهاد همراه چند نفر دیگر سوار ماشین می شوند تا بروند سمت میدان ستاد سمت ساختمان ساواک.
خبر سقوط شهربانی زودتر به آنجا رسیده اما هنوز صدای تیراندازی می آید.
مردم تمام بلوار روبروی ساواک تا پشت در را پر کردند فرهاد حال می خورد میان جمعیت.
بسیاری از مردم تازه رسیده اند اما از آنها که می جنگیدند، دیگر انگار خبری نیست یا شهید شدهاند و یا مجروح و یا رفتهاند جاهای دیگر درگیری.
یکی از اتاق های کلانتری آتش گرفته و مردم از سر و کول هم بالا می روند که بریزند توی اتاق ها هر دو ساختمان کاملاً تخلیه شده می گویند همه از در های مخفی فرار کرده اند .افسر ها و سربازها در آخرین لحظات لباس شخصی پوشیده بودند و قاطی مردم شده بودند توی لحظه هجوم به داخل ساختمان ها. این را می شد از لباسهای نظامی که کف اتاقها افتاده بود فهمید ملت بی توجه از روی لباس ها رد می شد ند.
عکس های شاه از روی دیوارها به ضرب سنگ و چوب شکسته می شدند و فرو افتادن یک نفر داشت با دیلم در چوبی یکی از اتاق ها را از جا در می آورد توی شلوغی و هیاهو و سر و صدای مردم یکی روی پشت بام ای بین کلانتری و شهربانی مرکزی رفته بود و داشت داد میزد.«خاموش کنید آتیش را ،وگرنه همچون میریم رو هوا»
امار مهمات شهربانی را پیدا کرده بودند چند نفر باقی مانده شعله ها را با پتو خاموش میکردند و بقیه از در و دیوار می خوردند انبار زیرزمین شهربانی کل بود به اندازه تمام محوطه جلوی زندان کریم خان وسعت داشت، بزرگ بود که هرچه مردم از پله ها پایین میرفتند پر نمی کشد لحظهای از هیبت صندوق های چوبی بزرگ پروم شده مهمات سکوت و سکون ای آمیخته با وحشت همه را در بر گرفته بود تا آنکه دو نفر یکی از صندوقها را روی چند صندوق دیگر به زور هل دادند و با ضربه افتاد روی موزاییک و در شکست و تفنگهای نو با پوشالهای بینشان پخش شدند که کف انبار.همه «ام یک»
بعد همین طور صندوق ها پشت سر هم باز می شدند و اسلحه ها فشنگ ها و کلت های کمری تمام زمین را پوشاندند. صندوق ها آنقدر سنگین بودند که نمی شد همینطور آن را بیرون برد . هر کس هر چقدر می توانست بر می داشت میرفت .دوتا ام یک در دست و دو تا زیر بغل و جیب ها پر از فشنگ و پشت کمربندها ۴یا ۵ تا کلت .بلند که می شدند که اغلب زمین می خوردند روی پله ها یا کف حیاط از دستشان نمیافتاد و دیگر برنمی گشتند که آنها را بردارند.
اولین صندوق نارنجک که باز شدن نصف جمعیت از ترس فرار کردند بیرون .خیابانهای اطراف هنوز جمعیت به سمت ساختمان های تسخیر شده سرازیر بود
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀مهرت به کائنات برابر نمی شود
🥀داغی ز ماتم تو فزونتر نمی شود
🥀از داغ جانگداز تو ای گوهر وجود
🥀سنگ است هر دلی که مکدر نمی شود
▪️شهادت امام حسن مجتبی (ع) تسلیت باد🏴
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
❌🎥 نکته مهم رهبر انقلاب در مورد شهید باقری در سال ۹۲
شهیدی که راه ۲۵ ساله را در ۲ سال طی کرده است
۹۲/۹/۲۵
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙«کُجایید اِی شَهیدانِ خُدایی»، قطعهای که نوحه شد
یک سال بعد از پیروزی انقلاب، قطعه موسیقی «کُجایید اِی شَهیدانِ خُدایی» براساس غزلی از مولانا و با خوانندگی بیژن کامکار ساخته شد؛ پس از دوران دفاع مقدس و در یادوارههای شهدا و مجالس مختلف، مداحان بسیاری آن را بهصورت نوحه خواندند.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴آنکه تو را آفرید
📍الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ
فِي أَيِّ صُورَةٍ مَّا شَاءَ رَكَّبَكَ
(سوره انفطار آیات ۷و۸)
📍ﻫﻤﺎﻥ کسی ﻛﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﻣﺖ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ ﻧﻴﻜﻮ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﻣﺘﻌﺎﺩﻝ ﻭ ﻣﺘﻨﺎﺳﺐ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ
ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻧﻘﺶ ﻭ ﺻﻮﺭتی ﻛﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺮﻛﻴﺐ ﻛﺮﺩ .✳✳✳
📍 شیرازی در کتابش، با سند خود نقل کرده است که حسن بن علی بن ابی طالب(ع) درباره آیه شریفه مذکور فرمود: خدای سبحان، علیّ بن ابی طالب(ع) را در صلب ابوطالب، به صورت محمّد(ص) آفرید. از این رو، شبیهترین مردم به رسول خدا(ص) علی(ع) بود، و حسین بن علی(ع) شبیهترین مردم به فاطمه(س) است و من شبیهترین مردم به خدیجه کبری(س) هستم.✴✴✴
#کلام_وحی
🇮🇷 #کدامین_گل 🇮🇷
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_سیزدهم
●نویسنده :مجیدخادم
در ساختمان ساواک هم انقلابیون کار را یکسره کرده بودند. در دالانی که به سمت در اصلی می رفت، ملت یک نفر کت و شلواری را با ضرب پرت کردند بیرون. مرد کت و شلواری ژست شق و رق اداری اش را از دست داده بود. دست هایش را بالا آورده و داد میزد :"من ساواکی نیستم"
و مشتی که خورد توی دهاتش. کراواتش را گرفته و او را می کشیدند به سمت میدان ستاد. توی راه هرکسی می رسید مشت و لگدی نثارش می کرد.
فرهاد دوید به سمتشان :"نزنیدش.. صبر کنین"
صدایش گرفته بود بس که داد زده بود. اما صدایش به صدا نرسید. به ساواکی که رسیده بود از فشار کشش کراوات خفه شده بود.
وارد اتاق های ساواک که می شدی، همه لخت و سرد. از یکی از اتاق ها دسته های کاغذ و پرونده بیرون می آمد و روی دست مردم می رفت. گاهی یکی داد می زد، این عکس فلانیه.. این اسم و پرونده فلانیه"
یکی از دوستان فرهاد مردم را توجیه می کرد که پرونده ها را جمع کنید و همه را ببرید مسجد ولی عصر. آقای محلاتی گفته نگذارید گم و گور بشه.
مردم توی صحن شاهچراغ و بیرون حرم جمع شده اند و شعار می دهند. بعد از خطبه های نماز." پاوه جنگ است، خاموشی ننگ است"
گروهک ها انگار دارند پادگان های ارتش را می گیرند.
"من باید برم کردستان مامان"
مادر لحظه ای سر جا خشکش زد. هنوز چندقدمی از جمع نمازگذارها دور نشده اند
_برای چی چی؟
_باید برم ببینم چه خبره.
_شما چکاره تی؟ درس و مدرسه نداری؟ میدونی اگه بابات بفهمه، اگه عموت بفهمه...
_مامان، خودتون که شنیدین، اما گیام داده.
مادر دوباره قدم هایش را تند می کند به طرف سه راه نمازی.
"بابات راضی نمیشه. منم راضی نمیشم. جوون اول باید به درس و..."
ذهن مادر توی مینی بوس هایی بود که جلوی شاهچراغ مردم را سوار می کردند برای کردستان.
"میرم و زود میام. نمیخوام بمونم که"
مادر بالای سر مادر توی اتوبوس ایستاده و پشت صندلی را با دست گرفته. مادر مخالفت میکند. پدر و بقیه هم. مادر که کمی شل بشود بقیه پشت رضایتش پنهان می شوند. همیشه همینطور بود همه را جوری راصی میکرد که حرف روی حرفش نباشد. حتی پدر :" بچه ی این سن و سال رو فرستادی رفت؟ با این دست و پای رشیدش وقتی برگشت اگه دیدی یک دست و پا نداره چی جوری میخوای نگاش کنی؟"
مادر چشم تو چشم پدر نمی شود.
"اونجا میگیرن آدم ها رو تکه تکه میکنن. چرا گذاشتی بره این جوون بی تجربه؟ مگه توی روزنامه ها نخوندی؟"
نگاه مادر براق شده توی صورت پدر:
_دادمش دست خدا. مملکتمونه. نمیشه که همه بترسن.
تلفنی با مادر حرف میزند. میگوید که میخواهد رسمی سپاه بشود.
_میخوام برم توی اطلاعات سپاه. تازه راه افتاده.شما اجازه میدین؟
اخبار حملات مسلحانه به سردشت و بانه و شهادت پاسداران به گوش می رسد. آنهایی که تیرباران شده بودند و یا آن مجروحانی که زنده زنده در آتش سوخته بودند.
توی ساختمان گزینش فرهاد همه را می شناخت و همه می شناختند. برای ثبت نام نیازی به معرف نداشت. از انجمن اسلامی دبیرستان نمازی قبلا با آنها در ارتباط بود و همان جا هم بود که روزی یکیشان به او گفته بود "دوست داری پاسدار بشی؟"
سن زیر هجده سالش با آن قدو هیکل قابل حل بود. هرروز خبر کشته شدن عده ای توی شهر می پیچید. هرروز خانه تیمی شناسایی می شد و خانه ای دیگر تشکیل.
سر در اولین ساختمان سپاه نوشتند:"به جایگاه عاشقان شهادت خوش آمدید".
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#فرازی_از_وصیت_نامہ
ای خواهرانم! شمارانیزبه خدامیسپارم و می گویم مارفتیم وکارحسینی کردیم شماهم کارزینبی کنیدوپیامرسان خون شهداباشیدوحجابتان راحتما رعایت کنید.
وصیتم به ملت ایران این است که راه شهدا را ادامه داده واز امام امت اطاعت کنید و ای مسئولین امورمملکت، خون شهدا شمارابه این مقام رسانده وای برشمادرکاراین مردم کوچکترین کوتاهی نکنیدکه در روز جزا جلوی شما راخواهند گرفت...
والسلام.
✍برشی ازوصیت نامه شهید
#شهید_علی_طبری
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆