❇️ پاسخ به یک شبهه درباره اعلان شهادت شهید اصلانی و شهید دارایی
💭یکی از شبهاتی که شبکه های معاند پس از شهادت حجج اسلام والمسلمین اصلانی و دارایی منتشر کرده اند، این شبهه است که «آیا اگر فرد عادی کشته می شد هم شهید اعلام می شد یا چون آخوند بودند شهید اعلام شدند؟...
◻️ بله اگر فرد عادی هم به قصد زیارت حرکت کرده و به دست دشمن اسلام و اهل بیت علیهم السلام کشته شود، در حکم شهید است.
همانگونه که:
زائران عادی مکه و کربلا که به دست وهابی ها و تکفیری های مزدور آمریکا کشته شدند، شهید محسوب و در گلزار شهدا خاک شدند.
شهدای عملیات تروریستی مجلس، شهدای حسینیه رهپویان وصال شیراز و ... نیز شهید محسوب شدند و از این جهت فرقی بین روحانی و غیر روحانی، فقیر و غنی وجود ندارد.
برای روشن شدن موضوع، نکاتی پیرامون حکم شهید عرض می شود؛ هرچند اصل مطلب نوشته شده برای تخریب روحانیت تنظیم گردیده است.👇
https://hawzahnews.com/xbGmF
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو
#استاد_تقوی
*ما زنده به آنیم که آرام نگیریم*
*موجیم که آسودگی ما عدم ماست*
#بی_تفاوت_نباشیم
🔈 *نشرحداکثری
#پویش_حجاب_فاطمی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
✅ به یاد #شهید_راضیه_کشاورز
✍️ شهادت خواستنی است؛ دادنی نیست.
بخوای
راست بگی
راست بخوای
میری ... آنی میری ...
#شهدای_حسینیه_رهپویان_وصال
#شهدای_فارس
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
ای کریم خاندان اهل بیت
آفتاب آسمان اهل بیت
اولین فرزند زهرا و علی
شادی و لبخند زهرا و علی
#اول_امام_زاده_دنیا_خوش_آمدی🌺
#میلاد_امام_حسن_مجتبی✨🌺
#مبارڪباد✨🌺
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سوال
⁉️ چرا کسی که از دین اسلام برگشته و مرتد شده است را اعدام می کنند؟
🎙 استاد محمدی شاهرودی
🔗 https://btid.org/fa/video/186580
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
● بشارتی عجیب، بسیار مهم و قابل تأمل از حاج قاسم سلیمانی به حاج مهدی سلحشور... 😌
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازنشر
🎥 ❌ #شایعه تولید گردوغبار در مرز ایران و عراق
🔹با ورود گردوغبار در پایتخت شایعهای پخش شد که عراقیها از عمد در حال تولید گردوغبار در مرز ایران هستند. عدهای دیگر هم با ویدیویی ادعا کردند که دستگاههای تولید ریزگرد با همکاری چین برای فراریدادن مردم خوزستان به کار گرفته شده است.
🔹اما بررسی این فیلم نشان میدهد که این تکه فیلم بخشی از گزارش یک برنامه پرتغالیزبان است که در سال ۲۰۱۹ پخش شده است. با این دستگاه کشاورزان در حال پاشیدن خاک بر روی زمینهای کشاورزی خود هستند تا از کودهای شیمیایی کمتری استفاده کنند و محصول ارگانیک تولید کنند.
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
●بعد از ازدواجش عبدالله محافظ رئیس جمهور شد و آموزش ها و ماموریت هایش فشرده. هر چه یاد می گرفت به من هم یاد می داد. بار اولی که اسلحه اش را آورد خانه، صدایم کرد که بیا بشین. ریز و درشت و زیر و زبرش را مثل استادی ماهر نشانم داد، نحوه دست گرفتن، ماشه کشی و ...
●دفاع شخصی را هم از عبدالله یادگرفتم. به همین ها اکتفا نکرد. جمعه ها با چند تا از دوستانش می رفتیم خارج از شهر و تمرین می کردیم، همه فنون رزمی و حفاظت، حتی راپل و چتربازی.
●از سپاه انصار نامه زده بودند که اگر نیایید درجه هایتان را بگیرید توبیخ می شوید. یک سری کارهای قانونی داشت. نامه را دید ولی باز هم نرفت. تا اینکه بعد از شهادتش رفتم دنبال کارهای ترفیع درجه اش. با شهادتش شد ستوان دوم.
●نمی دانم عبدالله رفیقم بود یا برادر، یا رفیقی که از برادر نزدیکتر است. فقط این را می دانم که توی این دنیای به این بزرگی هیچ کس برای من عبدالله نمی شود.
✍️ راوی: برادرشهید
#شهید_عبدالله_باقری
#سالروز_ولادت
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
✍️سخنرانی استاد عالی
🎬موضوع: غیرت ناموسی یا سوء ظن ‼️
#صوتی
#پویش_حجاب_فاطمی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#نجابتت
یقینبدانکهحجاب
صحیح،خوبیهارابه
سمتتو
وبدیهارادر
خلافجهتتروانمیکند!
◑ ━━━━━ ▣ ━━━━━ ◐
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت24
–اهوم. یه کسایی میان اینجا که گاهی از درد گریه میکنن، ولی با چند جلسه ماساژ که دکتر براشون تجویز میکنه، حالشون خیلی بهتر میشه. سیستم گردش خونشون تنظیم میشه و همین باعث میشه خیلی از مشکلاتشون حل بشه. حال خوش اونها خیلی بهم روحیه میده.
–کار تو هم سختهها. بالاخره قدرت بدنی میخواد.
–آره خب، ولی چون کارم رو دوست دارم اذیت نمیشم.
اگر خواستی چند جلسه بیا اینجا تا ماساژ صورت رو بهت یاد بدم، تا روی صورت خودت انجام بدی و تاثیرش رو ببینی.
–من که از خدامه، اگه مزاحمتون نباشم خیلی دوست دارم.
–نه بابا چه مزاحمتی. آن روز کلی با هم حرف زدیم و دوستیمان عمیقتر شد.
جلوی در خانه که رسیدم مادر را دیدم که چند نایلون میوه در دستش بود و در کیفش دنبال کلید میگشت.
نایلونها را از دستش گرفتم و پرسیدم:
–چقدر خرید کردید؟
اخمی کرد.
–الان مهمونا میان هنوز هیچی آماده نیست.
–هنوز کلی وقت هست تا غروب آفتاب مامان، نگران نباشید.
مادر در را باز کرد.
–اگه من میخواستم مثل تو بیخیال باشم که زندگیم رو هوا بود.
–من کجام بیخیاله مامان. اونا گفتن نزدیک غروب میان. اصلا میگفتید من سر راهم میوه میگرفتم.
–تو خوبش رو نمیگیری. تو تنها کاری که میکنی اینه که خرج رو دست ما بزاری بعدشم بگی از طرف خوشم نیومد.
جدیدا هم شب میخوابی صبح نظرت عوض میشه.
"فکر کنم مامان خیلی هزینه کرده که اینقدر فشار بهش امده و این حرفها رو میزنه. "
مادر وقتی سکوت مرا دید. چادرش را از سرش کشید و روی مبل انداخت.
–اُسوه اگه باهاش صحبت کردی و جوابت منفی بود من میدونم و تو. پسره به این خوبی تو چرا میگی ...
–مامان جان اینقدر حرص نخورید. بالاخره منم ازدواج میکنم از دستم راحت میشید. حالا این نشد یکی دیگه...
مادر با حرص روی مبل نشست.
–یعنی چی این نه؟ ما رو مسخره کردی؟ اگه نمیخوای کلا ازدواج کنی چرا مردم رو سرکار گذاشتی؟ کاش میشنیدی مادرش چه تعریفهایی از پسرش میکرد.
روی مبل نشستم و زانوهایم را بغل گرفتم.
–خب شما هم از من تعریف میکردید، کم نمیاوردید. مادر دستش را در هوا چرخاند.
–از چی تو تعریف کنم؟ از این لج بازیت؟ از حرف گوش نکردنات. از این که صلاح بزرگترت اصلا برات مهم نیست. اگه تو حرف گوش کن بودی ده سال پیش ازدواج کرده بودی و الان بچهام داشتی.مادر دوباره عصبانی بود، اگر حرفی میزدم عصبیتر میشد و ممکن بود دلخوری پیش بیاید. از دستش ناراحت شدم و بغض کردم.
امیر محسن از اتاق من بیرون آمد و همانطور که دستانش را جلو گرفته بود تا به جایی برخورد نکند گفت:
–چه خبر شده؟
وقتی امینه ازدواج کرد مادر به امیر محسن گفت به زودی اُسوه هم ازدواج میکند و این اتاق مال تو میشود. ولی این به زودی پانزده سال طول کشیده و من هنوز هم هستم و یک جورهایی اتاق او را تصاحب کردهام. امیر محسن گاهی مطالعاتش را در اتاق من انجام میدهد ولی موقع خواب مادر برایش در سالن جا میاندازد.
بلند شدم و گفتم:
–هیچی، مامان میخواد به زور من رو شوهر بده.
با حرفم مادر پوزخندی زد و به اتاق رفت.
امیر محسن به کانتر آشپزخانه تکیه داد و دستی به میوههایی که من روی کانتر گذاشته بودم کشید و گفت:
–اوه، اوه، چه ریخت و پاشی، بعد سرش را به طرفم چرخاند و لب زد.
–بهش حق بده دیگه،
کنارش ایستادم و آرام گفتم:
–امیر محسن، تو دیگه چرا، من که قبلا برات جریان رو توضیح دادم. طرف من رو نمیخواد نمیتونم که به زور خودم رو...
–خب بقیه که نمیدونن قضیه چیه. فکر کردی به همین راحتیاست، بگی نه، همه چی تموم؟ باید دلیل قانع کننده تحویل خانوادت بدی.
–خب میگی چیکار کنم؟
شانهایی بالا انداخت.
–من که میگم همه چی رو بگو، خلاص.
زمزمهوار گفتم:
آخه پس کارم چی، شرکت، میپره که...
برای شستن میوهها سبدی از کابینت بیرون آوردم.
–امیر محسن، من امشب بعد از رفتن مهمونها میرم خونهی امینه، فردام از همونجا میرم سرکار تا مامان یه کم آروم بشه. چون میدونم بعد از رفتن مهمونا که بفهمه همهچی تموم شده حسابی شاکی میشه. دوباره میاد یه چیزی میگه یه وقت نمیتونم خودم رو کنترل کنم جوابش رو میدم دعوامون میشه. نباشم بهتره.
–دوباره فرار رو بر قرار ترجیح دادی؟
–چارهایی ندارم. اصلا اگر خودمم بخوام نمیشه راستش رو بگم. بزار همه فکر کنن من اون رو نخواستم. به غرورم بر میخوره همه بفهمن اون من رو نخواسته، حالا دلیلش هر چی میخواد باشه.
امیرمحسن دستش را روینایلونها کشید و گفت:
–سیب نخریده؟
–چرا خریده، نایلون سیب دست مامان بود گذاشته اونور.
بعد یک سیب برایش شستم و به دستش دادم.
–اگه گفتی سیبش قرمزه یا زرد؟
سیب را لمس کرد و بویید و گفت:
–زرده.
–از کجا فهمیدی؟
–از بویی که داره. سیبها بوهاشون متفاوته
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-📲🖤- #استورى
السلامعلیڪیاامیرالمؤمنیݩعلےابݩابےطالب
میگم هاا
نماز صبح امروز
آخریݩ صبحے بود ڪه
آقا سرِ پا برگشتݩ....😔💔
#مناسبتے
#شهادت_امام_علی
#شب_قدر
@byadshohada
جهاد_تبیین 5️⃣5️⃣
🔆 سانسور تشییع امام خمینی در فیلم «از کرخه تا راین» توسط فیلیمو !
✂️ سایت فیلیمو به شکلی کاملاً حرفهای و زیرکانه صحنههای انقلابی فیلم «از کرخه تا راین» ساخته ابراهیم حاتمیکیا را سانسور و حذف کرده است.
✍️ این اقدام شکبرانگیز، سانسور سکانسی پیرامون ارتحال و تشییع امام خمینی است که صحنههایی بسیار تأثیرگذار در فیلم شکل میگیرد، این سکانس چند دقیقهای متاسفانه توسط فیلیمو به صورت کامل حذف شده است و دلیل خاصی هم برای این سانسور عنوان نشده است. حتی زیرنویسهای فیلم هم که بسیار روشنگر و انقلابی است، سانسور شده است.
✍️ این رویکرد برای این سایت پخش محتوا که میبایست در مسیر آزادی بیان و منع سانسور حرکت کند، عجیب و غیرمنتظره است.لازم به ذکر است که نسخه اصلی «از کرخه تا راین» ۹۳ دقیقه است اما نسخهای که در فیلیمو بارگذاری شده، ۸۸ دقیقه است.
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
هر کسی که یک بار ایشان را میدید شیفته اش میشد. چرا که برخوردش سراسر احترام ومهربانی بود. برای پدر و مادرش احترام بسیاری قائل بود.
هروقت به بهشت زهرا(س) می رفت مادرش را کول می کرد و تا مزار شهدا می برد.شهید عبادیان زندگی خیلی ساده ای داشت.
پدرم می گفت : «محمد آقا اینقدر آقا و خوب است که اگر روزی سه بار کفش هایش را جفت کنی، کم است.»
#پیام_شهید
اگر بعد از من می خواهید راه بنده راادامه دهید و روح من از شما راضی باشد همیشه در خط اسلام و ولایت فقیه که همان خط اسلام است حرکت کنید. وهمیشه در این راه کوشا باشید...
📎معاون پشتیبانیوتدارکات لشگر۲۷محمدرسولالله (ص)
#سردارشهید_محمد_عبادیان🌷
●ولادت : ۱۳۲۹/۱/۳۰ بهشهر ، مازندران
●شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۴ شلمچه ، عملیات کربلای۵
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥انتقاد حجت الاسلام عالی از نقش صداوسیما و برنامه هایی چون دورهمی و خندوانه در عادی سازی گناه
همین چند سال قبل این رفتارها اینقدر عادی بود؟
#حجاب
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 در شبهای قدر برای ایران دعا کنید
🙏بیایید در این ماه مبارک و در شب های قدر برای نجات مردم کشورمان از شر شیاطین انس (انسان) هم دعا کنیم.
⁉️آیا می دانستید ایرانی ها ۱۸۰ برابر مردم سایر کشورها، مورد تهاجم اعتقادی و روانی در شبکه های اجتماعی قرار دارند؟
⬇️ کلیپ زیر را ببینید و برای مصون ماندن هموطنان مان از شر این وسوسه گران خناس، دعا کنید.
📺https://eftekhar1357.ir/?p=1815
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 *پاسخ مستقیم به یک انتقاد*👇🏻
❌ *امر به معروف را به حجاب تقلیل ندهید!؟* ❌
*چرا بیشتر گیر میدن به بیحجابی؟*
*اگه شماهم براتون سواله و انتقاد دارید و مشکل دارید با این قضیه،پاسخ رو ببینید👆*
(کلیپ دوقسمتی و کوتاهه)
قسمت ۱
#پویش_حجاب_فاطمی
🌷به یاد شهدا🌷
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰 #نویسنده_لیلافتحیپور #پارت24 –اهوم. یه کسایی میان اینجا که گاهی از درد گ
#پارت25
میوهها را شستم و در ظرف میوه گذاشتم. همهی کارهای مربوط به پذیرایی را انجام دادم و لباس مناسبی پوشیدم و منتظر آمدن مهمانها شدم. گوشیام زنگ خورد. صدف بود. نشسته بود مثلا برای من حرف و نقشه آماده کرده بود که چه حرفهایی به راستین بگویم. بعد از تمام شدن تلفن به سالن آمدم تا نظر امیر محسن را هم بدانم. ولی وقت نشد مهمانها آمدند.با صدای زنگ آیفن مادر از اتاق بیرون آمد و به حالت قهر به طرف آیفن رفت.مادر میخواست مرا تحت فشار قرار بدهد تا جواب مثبت بدهم. کاش از ماجرا خبر داشت.
بعد از این که چند دقیقه کنار مهمانها نشستم. به همراه راستین برای سرهم کردن دروغی تلخ به اتاق رفتیم. هر دو غرق فکر روبروی هم نشسته بودیم.گاهی نگاهش میکردم ولی او سرش پایینغرق فکر بود. "خدایا آخه چی میشد اگه اینجوری نمیشد؟ اصلا اگه میخواست این ازدواج سر نگیره چرا شروع شدحداقل به جای این یه آدم بیریخت درب و داغون میفرستادی دلم نمیسوخت. نمیشد نه؟ آره میدونم نمیشد اون موقع قشنگ عذاب نمیکشیدم."سرش را بلند کرد و چشمانم را غافلگیر کرد. نگاهم را به زمین دوختم.
بالاخره سکوت را شکست.
–میگم میخواهید به مادرم بگم چند دقیقه به بهانهی راضی کردن شما بیاد تو اتاق؟ توجیهش میکنم که شما روتون نمیشه دلیل مخالفتون رو به من بگید. بعد وقتی با هم حرف زدید همون مسئله که شما کس دیگهایی رو دوست دارید رو بهش بگید.
با اخم نگاهش کردم.
–شما فقط به فکر خودتونیدها به این فکر نمیکنید کارتون راه افتاد اونوقت من جواب خانواده خودم رو چی بدم؟
–خب به مادرم بگید که میخواهید به خانوادتون بگید دلیل جواب منفیتون معتاد بودن منه، اینجوری نه سیخ میسوزه نه کباب. من مطمئنم مادرم اونقدر شما رو دوست داره حتما قبول میکنه.
"کاش یه جو از اون احساسات مادرت به تو هم سرایت کرده بود. سنگدلِ متکبر"
یاد تلفن و به اصطلاح نقشهی صدف افتادم. گفته بود هر حرفی زد بگویم به شرطی قبول میکنم که او هم دلیل این کارهایش را بگوید.
سرفهایی کردم و گفتم:
–من با مادرتون چیکار دارم خودتون همین دروغهارو براش از زبون من سر هم کنید دیگه.
او هم اخم کرد.
–مادرم تا از زبون خودتون نشنوه کوتا نمیاد.
–چرا؟ یعنی سابقتون اینقدر پیشش خرابه؟
–ربطی نداره، یه مسئلهایی هست که...
–اتفاقا میخواستم بگم تا شما نگید قضیه چیه منم به مادرتون حرفی نمیزنم.
با چشمهای گرد شده نگاهم کرد.
–این یه مسئلهی شخصیه نمیشه...
–عه، جالبه، اونوقت این حرفهایی که من میخوام به مادرتون بزنم شخصی نیست؟
پوزخندی زد.
–اون حرفها که حقیقت نداره، نکنه خودتونم باورتون شده؟ در ضمن در عوضش من بهتون کار...
–کار بابت اینه که این همه مدت وقت من و خانوادم رو گرفتین و سر کارمون گذاشتین. دیگه قرار نبود دروغ ببافم.
نفسش را محکم بیرون داد و از جایش بلند شد. دستی به موهایش کشید و دوباره نشست.
–قول میدید که بین خودمون باشه؟
–قول میدم که به گوش مادرتون از طرف من نرسه.
گیج شده بود.
–این چه جور قول دادنه؟
–مدلش مختص منه.
سرش را تکان داد و شروع به حرف زدن کرد. بدون ملاحظه، از عشقش به دختری گفت که قبلا در شرکت حسابدار بوده و تصمیم داشت با او ازدواج کند، از خیانتش گفت و این که چهار ماه از هم دور بودند و خیلی برایش سخت گذشته است.
–راستش دقیقا همون روز که میخواستیم بیاییم خواستگاری شما، پریناز بهم زنگ زد. گریه کرد، گفت که بدون من نمیتونه زندگی کنه، گفت میخواد برگرده شرکت، عذر خواهی کرد و گفت همش لجبازی بوده، برای این که توجهه من رو جلب کنه. اولش تحویلش نگرفتم ولی بعد با پیامهایی که داد یه جورایی فهمیدم اون طور که من در موردش فکر میکردم نبوده. حالا میخوام اول قضیهی شما منتفی بشه بعد کمکم مادرم رو برای رودر رو شدن با پریناز آماده کنم. آخه مادرمم دل خوشی از پریناز نداره.
حس حسادت عجیبی سرتاسر وجودم را گرفته بود. از این که اینقدر راحت در مورد عشقش حرف زد دلم شکست. کاش مشکلش هر چیزی بود جز این موضوع.
بلند شدم. نگاهی به پنجره انداختم.
"خدایا واقعا این موشکها رو از کجا میاری؟ یه جوری آدم رو میزنی که دیگه باید با کارتک جمع بشم."
خیلی جدی گفتم:
–واقعا نوبره که تو این مراسم باید این حرفها رو بشنوم. بهتره دیگه بریم پیش بقیه.
هراسان نگاهم کرد.
–خودتون گفتید که بگم. مگه همین الان شرط نذاشتین. به طرف در راه افتادم.
–شما همون حرفهایی که خودتون گفتین رو از طرف من به مادرتون بگید قبول میکنن. "به من چه، تو میخوای بری پیش عشقت من دروغ بگم؟"
از اتاق بیرون آمدم و جلوتر از او روی مبل تک نفره نشستم.
مادرش وقتی اخم مرا دید سوالی نگاهم کرد و با لبخند زورکی گفت؛
–خب عزیزم حرفاتون به کجا کشید؟
طلبکار گفتم:
–برای آقا راستین توضیح دادم بهتون میگند بیچاره مادر راستین دیگر حرفی نزد و به چند دقیقه نرسید که رفتند. برای رهایی از غرغرهای مادر به اتاقم پناه بردم.
🌷 @byadshohada 🌷
﷽
🚫شایعه
گوشت های قرمز منجمد شده
خر ، سگ ، گراز مریض
از چین و روسیه به ایران دوستان نخورید مواظب ساندویچ فروشان باشید
❇️پاسخ
📌تکذیب واردات گوشت حرام به کشور
سازمان دامپزشکی:
🔹فیلمی که در فضای مجازی منتشر شده است، از کشتار حرام و غیربهداشتی مربوط به سال ۱۳۹۸ است.
🔹نه تنها چنین محمولهای به هیچ عنوان وارد کشورمان ایران نشده است بلکه اساسا سازمان دامپزشکی کشور اجازه واردات لاشه منجمد را به داخل کشور نمیدهد.
🔹به مردم اطمینان خاطر میدهیم که در صورت خرید گوشت از مراکز تحت نظارت دامپزشکی و توجه به برچسب و مهر بهداشتی دامپزشکی ضرب شده بر روی لاشه گوشت دریافتی آنها (هم به لحاظ شرعی و هم به لحاظ بهداشتی) هیچ خطری سلامت آنها را تهدید نمیکند.
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆