eitaa logo
بین الحرمین
1.8هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
5.1هزار ویدیو
54 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ما گرفتار علمـدار تو هستیم #حسین از ازل یار #علمـدار تو هستیم حسین سِمَٺ نوڪرےما سِمَتے دیرینہ اسٺ عبــد دربار علمدار تو هستیم حسین ما اگر مهـــر تو داریم همہ #مدیــون لطف بسیار علمدار تو هستیم حسین صاحب قد رشیدی است علمدار حسین بود در #کرب وبلا مالک و عمار حسین رحم الله عمویت... که لب #آب رسید رحم الله عمویت... که لب از آب کشید رحم الله عمویت... که دل از #دست برید رحم الله عمویت... که لب تشنه...شهید... به فدای علم و #مشک علمدار حسین به فدای خم پر اشک #علمدار حسین @bynolharamyn
دختر امام حسین علیهماالسلام هنگامی که کاروان اسرای اهلبیت علیهم السلام به شهر بعلبک لبنان رسیدند، اهالی شهر استقبال کردند و شهر را آذین بسته و شادی کردند و امام سجاد علیه السلام آنان را نفرین فرمودند. اما مصیبتی بزرگ در این شهر واقع شد وآن شهادت یکی دیگر از نازدانه های علیه السلام به نام بوده است. سلام الله علیها بنابر مشهور دراین شهر براثر شدت رنج ومصائب و ها و براثر و بسیار به شهادت رسیدند. حضرت سجاد علیه السلام بربدن مبارک خواهرشان نماز خوانده وآن حضرت رادفن فرمودند. سپس امام سجاد علیه السلام برای مشخص بودن این قبر شریف، درکنار آن درختی کاشتند که تابه امروز دراین محل باقی مانده است. علیه السلام در بعلبک مورد احترام زیاد و زیارت گسترده شیعیان وحتی غیر شیعیان این کشور بوده و وکرامات بسیاری دیده ونقل شده است. مهمترین آنها جاری شدن خون ازضریح مبارک و دیوارهای اطراف حرم این بانو بوده است که بوی وعنبر از آن خون در حرم پخش میشد وتمامی رسانه ها آن را بازتاب کردند. همچنین نقل شده است که کاروان اسراء بعداز دیر راهب به قصری رسیدند که ازبرای عجوزه ای ملعونه بود که اورا میخواندند. وقتی سرمطهر سیدالشهداء علیه السلام را ازجلوی قصر اوگذر دادند. آن ازبالای بام چنان سنگی رابه سرمبارک پرتاب کرد که خون تازه از منور حضرت جاری شد. سلام الله علیها دیدند که خون تازه برصورت برادر آمده است. با به سر وصورت خود زدند و دودست بلند نموده ونفرین کردند. فرمودند بارخدایا این قصر رابا آتش دنیا بسوزان قبل ازآنکه به نار دچار شود. هنوز کلام حضرت تمام نشده بود که آتشی از قصر شعله ور شد چنان سوخت که همه فاصله گرفتند. ساعتی بعد بادی وزید واثری ازقصر نمانده بود، گویا هرگز درآنجا چنین عمارتی نبوده است. همچنین بحرالمصائب مینویسد درنزدیکی عسقلان طفلی از اولاد گم شد که بنابه مشهور حضرت رقیه علیهاالسلام است. کاروان گشت وحضرت زینب درین بیابانها دوان دوان میگشتند. نیز دنبال او رفته بود ناگهان دید دخترکی بر روی ریگهای گرم زمین افتاده وفریاد میزند نانجیب با تازیانه به او نهیبی زد، دختر بی اختیار فرارکرد وصدا میزد اگر میخواهی مرا بکشی پس مهلت بده یکبار دیگر عمه هایم را ببینم. 📚ناسخ التواریخ حضرت زینب سلام الله علیها طرازالمذهب ج۱ص۳۵۲ @bynolharamyn
«دست بر سینه رو به کرب و بلا السلام علیک یا سقا قمر خانواده خورشید صدقه دارد این قد و بالا پسر چهارمِ امیر حُنین دست بر سینه بنی الزهرا چشم و ابروی تو سپاه حسین کاشف الکرب سیزده ساله فاتح صفین سومین بچهْ شیرِ، شیرِ خدا ارمنی‌ها مُرید نام تواند شاهدم سفره‌های نامِ تو هم ردیف یا فَتّاح چشمهایت مُفَرِّجُ الغَمّاء تو که هستی، حسین هم آخر شد پناهنده بر تو سایبانِ مُخَدّراتِ حرم پشتْ گرمیِّ کُبری إعطِنی یا کریم، انا سائل مستجیرٌ بِکَ دست گیرِ همه خدایِ ادب دست پرورده امیر عرب نسلْ در نسلْ خاک پایِ توایم به تو دادیم دلْ نَسَبْ به نسبْ سفره ات بهر سائلان پهن است صورتت شیر و خالِ تو، چو رطب ‌ می‌کند زنده یاد را چین پیشانی ات به وقت غضب اسدالله ، عباس بِنِشین با وقار بر مرکب قد کشیدی همینکه روی اسب لشکر کوفیان کشید عقب ‌ می‌شود روضه را تجسم کرد با کمی فکر، رویِ این مطلب تا تو بودی سفر به خیر گذشت‌ ای نگهبان محمل زینب تا تو بودی داشت غرق بوسه سپیدی غب غب تا تو بودی ندید یک مادر طفلش از تشنگی کند لب لب تا تو بودی معجر داشت روی دوش تو خواب بود هر شب تا تو بودی کسی اجازه نداشت بزند چوب خیزران بر لب رفتی بر غرور‌ها برخورد دست نامحرمان به معجر خورد وای از لحظه‌ای که غوغا شد رفتی و در خیام بلوا شد دختری آب دستت داد بر دعا دست عمه بالا شد سایه ات بین نخل‌ها گم شد پسر چه تنها شد تا رسیدی کنار نهر فرات در مقابلت پا شد تا قیامت خجل ز لبهایت خنکی‌های آب دریا شد جانب خیمه راه افتادی فکر و ذکرت لبان آقا شد در کمینت چهار هزار نفر تیر‌ها در کمان مهیّا شد قدُّ و بالات کار دستت داد چند صد تیر در تنت جا شد بی هوا دستِ راستت افتاد دست چپ هم شکارِ اعدا شد حرمله در شکارِ چشم آمد هدفش چشم‌های شهلا شد نوکِ تیر از سرِ تو بیرون زد تا پرش بین دیده ات جا شد خواستی تیر را برون بکِشی گردنت خم به سوی پا‌ها شد از سرِ تو کلاه خود افتاد یک نفر با پیدا شد آنچنان ضربه زد به فرقِ سرت تا سر چینِ ابرویت وا شد وای بی دست بر زمین خوردی سجده گاه تو خاکِ صحرا شد تیرهایِ کمی فرو رفته خوب بر جسمِ اطهرت جا شد بعدِ سی سال گفتی عاقبت مادر تو زهرا شد دورتر از تنت افتاد همه دیدند قامتش تا شد گفت: خیز و کاری کن رویِ لشگر به خواهرم وا شد دَمِ خیمه زمان غارت‌ها سرِ یک دعوا شد سند ارث بُردن از با کف پا به چادر امضا شد پاسخ اَیْنَ عمّیَ العباس سیلی چند بی سر و پا شد…» «قاسم نعمتی» @bynolharamyn