eitaa logo
داستان های عبرت انگیز
2.3هزار دنبال‌کننده
737 عکس
666 ویدیو
2 فایل
🔎اگر داستان عبرت انگیزی در زندگی شما اتفاق افتاده برای ما بفرستید، منتشر می کنیم شاید یه نفر نجات پیدا کرد. لینک پیام به ادمین https://harfeto.timefriend.net/17156321536646 تبلیغات ارزان ما 👇 https://eitaa.com/tablighat_arzan3
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️امیرالمومنین علیه السلام: 🔸️من تقسیم‌کننده بهشت و جهنم هستم؛ دوستانم را وارد بهشت می‌کنم و دشمنان را وارد جهنم می‌کنم. 🔹 أنَا قَسيمُ الجَنَّةِ وَ الّنارِ؛ ادخِلُ أولِيائِيَ الجَنَّةَ، و ادخِلُ أعدائِيَ النّار 📚 بصائرالدرجات ص۴۱۵. ❤️ ۶ روز تا برترین عید خدا ✨ ✋نشر دهیم ... کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀 صبح و شب به صاحب و آقامون ❤️«امام زمان علیه السلام»❤️ سلام کنیم 🍀السلام علیک یا صاحب الزمان🌼 ✓ استادعالی کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صاحب اسب و باديه‌نشين مردي، اسب اصيل و بسيار زيبايي داشت که توجه هر بيننده‌اي را به خود جلب مي‌کرد. همه آرزوي تملک آن را داشتند. باديه‌نشين ثروتمندي پيشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد. حتي حاضر نبود اسب خود را با تمام شترهاي مرد باديه‌نشين تعويض کند. باديه‌نشين با خود فکر کرد: حالا که او حاضر نيست اسب خود را با تمام دارايي من معاوضه کند، بايد به فکر حيله‌اي باشم. روزي خود را به شکل يک گدا درآورد و درحالي‌که تظاهر به بيماري مي‌کرد، در حاشيه جاده‌اي دراز کشيد. او مي‌دانست که مرد با اسب خود ازآنجا عبور مي‌کند. همين اتفاق هم افتاد. مرد با ديدن آن گداي رنجور، سرشار از همدردي، از اسب خود پياده شد به‌طرف مرد بيمار و فقير رفت و پيشنهاد کرد که او را نزد يک پزشک ببرد. مرد گدا ناله‌کنان جواب داد: من فقيرتر از آن هستم که بتوانم راه بروم. روزهاست که چيزي نخورده‌ام و نمي‌توانم از جا بلند شوم. ديگر قدرت ندارم. مرد به او کمک کرد که سوار اسب شود. به‌محض اينکه مرد گدا روي زين نشست، پاهاي خود را به پهلوهاي اسب زد و به‌سرعت دور شد. مرد متوجه شد که گول باديه‌نشين را خورده است. فرياد زد: صبر کن! مي‌خواهم چيزي به تو بگويم. باديه‌نشين که کنجکاو شده بود، کمي دورتر ايستاد. مرد گفت: تو اسب مرا دزديدي. ديگر کاري از دست من برنمي‌آيد، اما فقط کمي وجدان داشته باش و يک خواهش مرا برآورده کن. براي هيچ‌کس تعريف نکن که چگونه مرا گول زدي. باديه‌نشين تمسخر کنان فرياد زد: چرا بايد اين کار را انجام دهم؟‌ مرد گفت: چون ممکن است، زماني بيمار درمانده‌اي کنار جاده‌اي افتاده باشد. اگر همه اين جريان را بشنوند، ديگرکسي به او کمک نخواهد کرد. باديه‌نشين شرمنده شد. بازگشت و بدون اينکه حرفي بزند‌، اسب اصيل را به صاحب واقعي آن پس داد. کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
📘 فیلسوفی ستمدیده برای دادخواهی نزد پادشاهی رفت و هر چه التماس کرد، موثر نشد. ناچار بر قدم های پادشاه افتاد و دادخواهی را تکرار نمود. شاه خشنود شد و حاجت او را برآورده ساخت. جمعی به ملامت فیلسوف لب گشودند و او را سرزنش کردند که از مانند تو حکیم و شخصیت بزرگی، این چنین کاری سزاوار نبود. او در جواب گفت: شما نمی دانید که گوش پادشاه ، در پایش بود؛ از این جهت، مرا چاره ای جز این نبود! کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
تابه کوچک دو مرد در کنار درياچه‌اي مشغول ماهيگيري بودند. يکي از آن‌ها ماهيگير باتجربه و ماهري بود اما ديگري ماهيگيري نمي‌دانست. هر بار که مرد باتجربه يک ماهي بزرگ مي‌گرفت، آن را در ظرف يخي که در کنار دستش بود مي‌انداخت تا ماهي‌ها تازه بمانند، اما ديگري به‌محض گرفتن يک ماهي بزرگ آن را به دريا پرتاب مي‌کرد. ماهيگير باتجربه از اينکه مي‌ديد آن مرد چگونه ماهي را از دست مي‌دهد بسيار متعجب بود. لذا پس از مدتي از او پرسيد: چرا ماهي‌هاي به اين بزرگي را به دريا پرت مي‌کني؟‌ مرد جواب داد: آخر تابه من کوچک است. نتيجه‌ي اخلاقي: گاهي ما نيز همانند همان مرد، شانس‌هاي بزرگ، شغل‌هاي بزرگ، روياهاي بزرگ و فرصت‌هاي بزرگي را که خداوند به ما ارزاني مي‌دارد را قبول نمي‌کنيم. کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
با ارزش‌ترین چیز در زندگی این نیست که چه چیزهایی را داریم؛ بلکه این است که چه کسانی را داریم...🌱 کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراعات حق الناس حتی به اندازه برداشتن یک آب وضو از زاینده رود 🔹 نقل داستانی از احوالات آیت الله سید محمد باقر درچه ای توسط حجت الاسلام و المسلمین انصاریان کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
شخصی نزد سقراط آمد و گفت: میدانی راجع به شاگردت چه شنیده ام؟ سقراط پاسخ داد: لحظه ای صبر کن آیا کاملا مطمئنی که آنچه که می خواهی بگویی حقیقت دارد؟ مرد: نه، فقط در موردش شنیده ام سقراط: آیا خبرخوبی است؟ مرد پاسخ داد: نه، برعکس. سقراط: آیا آنچه که می خواهی بگویی، برایم سودمند است؟ مرد: نه واقعا سقراط: اگر می خواهی به من چیزی را بگویی که نه حقیقت دارد، نه خبر خوبی است و نه حتی سودمند است، پس چرا اصلا آن را به من می گویی؟ مراقب نقل قولهایمان باشیم. کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به وقت بندگی 😍❤️ شبتون قشنگ دلتون پر از نور کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚هر کاری از دستتون بر میاد برای عید بزرگ‌غدیر بکنید.. 👈امام زمان در غدیر مطرح شد.. ❌کلیپ فوق العاده عالی پیشنهاد میشه حتما ببینید به به نیت فرج و در حد توان نشر دهید. 💖غدیر عهدی با مهدی کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
دست برسینه،سلامی بفرستیم،ز دور اینچنین در حرمت زائر نامحسوسیم اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِالله ‌‎‌‌ کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️حضرت زهرا سلام الله علیها: 🔸خوشبخت واقعی و تمام‌عیار کسی است که علی علیه‌السلام را در دوران حیاتش و پس از آن دوست بدارد و بدبخت واقعی و تمام‌عیار کسی است که علی علیه‌السلام را در دوران حیاتش و پس از آن دشمن بدارد. 🔹السَّعِيدَ كُلَّ السَّعِيدِ حَقَّ السَّعِيدِ مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ وَ إِنَّ الشَّقِيَّ كُلَّ الشَّقِيِّ حَقَّ الشَّقِيِّ مَنْ أَبْغَضَ عَلِيّاً فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ. 📚 الامالی شیخ صدوق ص۱۸۲. ❤️ ۵ روز تا برترین عید خدا ✨ ✋نشر دهیم ... کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
🖌برحال‌دلم‌نسخهٔ‌تـقوابنویس... بیمار‌فراقم‌تو‌مداوا‌بنویس!💔 🤲🏻 🍃 ✨🤍  🍃 کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
يک دست و يک‌ پا سرباز قبل از اينکه به خانه برسد با پدر و مادر خود تماس گرفت و گفت: پدر و مادر عزيزم جنگ تمام‌شده و من مي‌خواهم به خانه برگردم؛ ولي خواهشي از شما دارم، رفيقي دارم که مي‌خواهم او را با خود به خانه بياورم. پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ما باکمال ميل مشتاقيم که او را ببينيم. پسر ادامه داد: ولي موضوعي است که بايد در مورد او بدانيد؛ او در جنگ بسيار آسيب‌ديده و در اثر برخورد با مين يکدست و يک پاي خود را ازدست‌داده است و جايي براي رفتن ندارد و من مي‌خواهم اجازه دهيد او با ما زندگي کند. پدرش گفت: ما متأسفيم که اين مشکل براي دوست تو به وجود آمده است. ما کمک مي‌کنيم تا او جايي براي زندگي در شهر پيدا کند. پسر گفت: نه؛ من مي‌خواهم که او در خانه ما زندگي کند. آن‌ها در جواب گفتند: نه؛ فردي با اين شرايط موجب دردسر ما خواهد بود. ما فقط مسئول زندگي خودمان هستيم و اجازه نمي‌دهيم او آرامش زندگي ما را بر هم بزند. بهتر است به خانه بازگردي و او را فراموش کني. در اين هنگام پسر با ناراحتي تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او ديگر چيزي نشنيدند. چند روز بعد پليس نيويورک به خانواده پسر اطلاع داد: فرزندشان در سانحه سقوط از يک ساختمان بلند جان‌باخته و آن‌ها مشکوک به خودکشي هستند. پدر و مادر آشفته و سراسيمه به‌طرف نيويورک پرواز کردند و براي شناسايي جسد پسرشان به پزشکي قانوني مراجعه کردند. با ديدن جسد؛ قلب پدر و مادر از حرکت ايستاد. پسر آن‌ها يک دست‌وپا نداشت. کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
در حیرتم از خلقت آب، اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند ... اگر با آتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند ... اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند ... اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا آماده طبخ میکند... اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود. ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب میگردد ... دل ما نیز بسان آب است. وقتی با دیگران است زنده و تأثیر پذیر است، و در تنهایی مرده و گرفته است ... کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
حکایتی بسیار زیبا و خواندنی روزی دو بازرگان به حساب معامله هایشان می رسیدند. در پایان، یکی از آن دو به دیگری گفت: «طبق حسابی که کردیم من یک دینار به تو بدهکار هستم.» بازرگان دیگر گفت: «اشتباه می کنی! تو یک و نیم دینار به من بدهکار هستی؟» آن دو بر سر نیم دینار با هم اختلاف پیدا کردند و تا ظهر برای حل آن با هم حرف زدند اما از هم اختلاف، سر جایش ماند. هر دو بازرگان از دست هم خشمگین شدند و با سر و صدا تا غروب آفتاب با هم درگیر بودند. سرانجام بازرگان اولی خسته شد و گفت: «بسیار خوب! تو درست می گویی! یک روز وقت ما به خاطر نیم دینار به هدر رفت.» سپس یک و نیم دینار به بازرگان دوم داد. بازرگان دوم پول را گرفت و به سمت خانه اش به راه افتاد. شاگرد بازرگان اولی پشت سر بازرگان دوم دوید و خودش را به او رساند و گفت: «آقا،انعام من چی شد؟» بازرگان، ده دینار به شاگرد همکارش انعام داد. وقتی شاگرد برگشت، بازرگان اولی به او گفت: «مگر تو دیوانه ای پسر؟! کسی که به خاطر نیم دینار ،یک روز وقت خودش و مرا به هدر داد چگونه به تو انعام می دهد؟!» شاگرد ده دینار انعام بازرگان دومی را به اربابش نشان داد. آن مرد خیلی تعجب کرد و در پی همکارش دوید و وقتی به او رسید با حیرت از او پرسید: «آخر تو که به خاطر نیم دینار این همه بحث و سر و صدا کردی، چگونه به شاگرد من انعام دادی؟!» بازرگان دومی پاسخ داد: «تعجب نکن دوست من، اگر کسی در وقت معامله نیم دینار زیان کند در واقع به اندازه نیمی از عمرش زیان کرده است چون شرط تجارت و بازرگانی حکم می کند که هیچ مبلغی را نباید نادیده گرفت و همه چیز را باید به حساب آورد، اما اگر کسی در موقع بخشش و کمک به دیگران گرفتار بی انصافی و مال پرستی شود و از کمک کردن خودداری کند نشان داده که پست فطرت و خسیس است. پس من نه می خواهم به اندازه نیمی از عمرم زیان کنم و نه حاضرم پست فطرت و خسیس باشم.» بر اساس حکایتی از کتاب قابوس نامه کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
لطفا در کار خدا دخالت نکنیم!!! 🍂روزی مردی زیر سایه‌ی درخت گردویی نشست تا خستگی در کند در این موقع چشمش به کدو تنبل‌هایی که آن طرف سبز شده بودند افتاد و گفت : 🌱 خدایا! همه‌ی کارهایت عجیب و غریب است! کدوی به این بزرگی را روی بوته‌ای به این کوچکی می‌رویانی و گردوهای به این کوچکی را روی درخت به این بزرگی ! همین که حرفش تمام شد گردویی از درخت به ضرب بر سرش افتاد. 🎋مرد بلافاصله از جا جست و به آسمان نظر انداخت و گفت: 🌹خدایا! خطایم را ببخش! دیگر در کارت دخالت نمی‌کنم! چون هیچ معلوم نبود اگر روی این درخت به جای گردو، کدو تنبل رویانده بودی الان چه بلایی به سر من آمده بود !! کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواص سوره واقعه در شب جمعه استاد فرحزاد کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامش شبـــــ♡ـــانه کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan