#داستان
يک دست و يک پا
سرباز قبل از اينکه به خانه برسد با پدر و مادر خود تماس گرفت و گفت: پدر و مادر عزيزم جنگ تمامشده و من ميخواهم به خانه برگردم؛ ولي خواهشي از شما دارم، رفيقي دارم که ميخواهم او را با خود به خانه بياورم.
پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ما باکمال ميل مشتاقيم که او را ببينيم.
پسر ادامه داد: ولي موضوعي است که بايد در مورد او بدانيد؛ او در جنگ بسيار آسيبديده و در اثر برخورد با مين يکدست و يک پاي خود را ازدستداده است و جايي براي رفتن ندارد و من ميخواهم اجازه دهيد او با ما زندگي کند.
پدرش گفت: ما متأسفيم که اين مشکل براي دوست تو به وجود آمده است. ما کمک ميکنيم تا او جايي براي زندگي در شهر پيدا کند.
پسر گفت: نه؛ من ميخواهم که او در خانه ما زندگي کند.
آنها در جواب گفتند: نه؛ فردي با اين شرايط موجب دردسر ما خواهد بود. ما فقط مسئول زندگي خودمان هستيم و اجازه نميدهيم او آرامش زندگي ما را بر هم بزند. بهتر است به خانه بازگردي و او را فراموش کني.
در اين هنگام پسر با ناراحتي تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او ديگر چيزي نشنيدند.
چند روز بعد پليس نيويورک به خانواده پسر اطلاع داد: فرزندشان در سانحه سقوط از يک ساختمان بلند جانباخته و آنها مشکوک به خودکشي هستند.
پدر و مادر آشفته و سراسيمه بهطرف نيويورک پرواز کردند و براي شناسايي جسد پسرشان به پزشکي قانوني مراجعه کردند.
با ديدن جسد؛ قلب پدر و مادر از حرکت ايستاد.
پسر آنها يک دستوپا نداشت.
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#انگیزشی
در حیرتم از خلقت آب،
اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند ...
اگر با آتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند ...
اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند ...
اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا آماده طبخ میکند...
اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود.
ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب میگردد ...
دل ما نیز بسان آب است.
وقتی با دیگران است زنده و تأثیر پذیر است، و در تنهایی مرده و گرفته است ...
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#حکایت
حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
روزی دو بازرگان به حساب معامله هایشان می رسیدند. در پایان، یکی از آن دو به دیگری گفت: «طبق حسابی که کردیم من یک دینار به تو بدهکار هستم.»
بازرگان دیگر گفت: «اشتباه می کنی! تو یک و نیم دینار به من بدهکار هستی؟»
آن دو بر سر نیم دینار با هم اختلاف پیدا کردند و تا ظهر برای حل آن با هم حرف زدند اما از هم اختلاف، سر جایش ماند. هر دو بازرگان از دست هم خشمگین شدند و با سر و صدا تا غروب آفتاب با هم درگیر بودند. سرانجام بازرگان اولی خسته شد و گفت: «بسیار خوب! تو درست می گویی! یک روز وقت ما به خاطر نیم دینار به هدر رفت.»
سپس یک و نیم دینار به بازرگان دوم داد. بازرگان دوم پول را گرفت و به سمت خانه اش به راه افتاد. شاگرد بازرگان اولی پشت سر بازرگان دوم دوید و خودش را به او رساند و گفت: «آقا،انعام من چی شد؟»
بازرگان، ده دینار به شاگرد همکارش انعام داد. وقتی شاگرد برگشت، بازرگان اولی به او گفت: «مگر تو دیوانه ای پسر؟! کسی که به خاطر نیم دینار ،یک روز وقت خودش و مرا به هدر داد چگونه به تو انعام می دهد؟!»
شاگرد ده دینار انعام بازرگان دومی را به اربابش نشان داد. آن مرد خیلی تعجب کرد و در پی همکارش دوید و وقتی به او رسید با حیرت از او پرسید: «آخر تو که به خاطر نیم دینار این همه بحث و سر و صدا کردی، چگونه به شاگرد من انعام دادی؟!»
بازرگان دومی پاسخ داد: «تعجب نکن دوست من، اگر کسی در وقت معامله نیم دینار زیان کند در واقع به اندازه نیمی از عمرش زیان کرده است چون شرط تجارت و بازرگانی حکم می کند که هیچ مبلغی را نباید نادیده گرفت و همه چیز را باید به حساب آورد، اما اگر کسی در موقع بخشش و کمک به دیگران گرفتار بی انصافی و مال پرستی شود و از کمک کردن خودداری کند نشان داده که پست فطرت و خسیس است. پس من نه می خواهم به اندازه نیمی از عمرم زیان کنم و نه حاضرم پست فطرت و خسیس باشم.»
بر اساس حکایتی از کتاب قابوس نامه
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#داستان
لطفا در کار خدا دخالت نکنیم!!!
🍂روزی مردی زیر سایهی درخت گردویی نشست تا خستگی در کند در این موقع چشمش به کدو تنبلهایی که آن طرف سبز شده بودند افتاد و گفت :
🌱 خدایا! همهی کارهایت عجیب و غریب است! کدوی به این بزرگی را روی بوتهای به این کوچکی میرویانی و گردوهای به این کوچکی را روی درخت به این بزرگی !
همین که حرفش تمام شد گردویی از درخت به ضرب بر سرش افتاد.
🎋مرد بلافاصله از جا جست و به آسمان نظر انداخت و گفت:
🌹خدایا!
خطایم را ببخش! دیگر در کارت دخالت نمیکنم! چون هیچ معلوم نبود اگر روی این درخت به جای گردو، کدو تنبل رویانده بودی الان چه بلایی به سر من آمده بود !!
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه خوانی #شهید_جمهور
در کربلای معلی💔😭
#شب_جمعه
#شب_زیارتی_ارباب
#شب_جمعست_هوایت_نکنم_میمیرم
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواص سوره واقعه در شب جمعه
استاد فرحزاد
#سوره_واقعه
#شب_جمعه
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
سوره واقعه ۲۰ بهمن ۱۴۰۱.mp3
11.67M
#سوره_واقعه
آرامش شبـــــ♡ـــانه
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما اگر غدیر رومثل محرم پاش وایستاده بودیم الان این همه بازی در نمیاوردن دشمنان امیرالمومنین ...
استاد دانشمند
#عید_غدیر💚
#عید_ولایت🤝
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
۴ روز تا عید بزرگ غدیر
مولا علی در کلام نخبگان جهان
علی (علیه السلام) به مقامی رسیده است که یک دانشمند، اورا ستاره درخشان آسمان علم و ادب میبیند، و یک نویسنده برجسته از شیوه نگارش او پیروی میکند ، و یک فقیه ، همیشه بر تحقیقات و ابتکارات او تکیه دارد
بولس سلامه
شاعر و ادیب مسیحی لبنانی
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
HobbeAli-Narimani-Ringtone.mp3
1.08M
حُبّ علی نشونهٔ حلال زاده بودنه
🎙#سید_رضا_نریمانی
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
.
#امام_هادی (علیه السلام) فرمودند:
افسوسِ کوتاهیِ کارهایِ گذشته را با #تلاش در آینده #جبران کنید.
(تحف العقول ، ص ۵۱۲)
🌺میلاد با سعادت معدن لطف و صفا، امام علیالنقی الهادی (علیهالسلام) بر مسلمانان مبارک باد.
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
حاجابوذر_بیوکافی_شب_عشقه،_شب_شوره،_شب_حاله_.mp3
1.99M
#سرود
📝 شب عشقه، شب شوره، شب حاله...
🎤 حاجابوذر #بیوکافی
🌺 ویژهٔ ولادت #امام_هادی
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏷 غدیر رو بچسبید...
#عید_غدیر
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
امام صادق علیه السلام:
🔹... وَ اَلْعَمَلُ فِيهِ يَعْدِلُ ثَمَانِينَ شَهْراً وَ يَنْبَغِي أَنْ يَكْثُرَ فِيهِ ذِكْرُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اَلصَّلاَةُ عَلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ يُوَسِّعَ اَلرَّجُلُ فِيهِ عَلَى عِيَالِهِ .
🔸 ارزش اعمال نیک در عيد غدير با عمل هشتاد ماه برابر است، و شايسته است که در آن روز، ذكر خداوند و صلوات بر پيامبر(صل الله علیه و آله) بسیار گفته شود. و مرد، بر خانوادۀ خویش توسعه بخشد.
📚 وسائل الشیعة (باب العاشر)
جلد ۱۰ صفحه ۴۴۲
#مبلغ_غدیر_باشید
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ظهور امام زمان (عج)
🎙واعظ شهیر حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ احمد کافی(ره)
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
انگشت به لب مانده ام از قاعده ی" عشق "
ما " یار " ندیده تب معشوق کشیدیم😭!
🤲🏻اللهم عجل لولیک الفرج...
#داستان
چند شب پيش عنکبوتی را دیدم که گوشهٔ اتاق خوابم تار تنيده بود. خیلی آرام حركت میكرد، گويی مدتها بود كه آنجا گير كرده بود و نمیتوانست برای خودش غذايی پيدا كند.
با لحنی آرام و مهربان به او گفتم: نگران نباش كوچولو، الان از اينجا نجاتت ميدهم.
يک دستمال کاغذی در دست گرفتم و سعی كردم به آرامی عنكبوت را بلند كنم تا در باغچهٔ خانهمان بگذارمش؛ اما آن عنكبوت فرار كرد و لابهلای تارهايش پنهان شد، چون خيال كرد من میخواهم به او حمله كنم. به او گفتم: قول میدهم به تو آسيبی نزنم.
سپس سعی كردم او را بلند كنم. عنكبوت دوباره از دستم فرار كرد و با سرعت تمام مثل یک توپ جمع شد و سعی كرد لابهلای تارهايش پنهان شود. ناگهان متوجه شدم كه عنكبوت هيچ حركتی نمیكند. از نزديک به او نگاه كردم و ديدم آنقدر از خودش مقاومت نشان داد كه خودش را كشته است.
بسيار غمگين شدم. عنكبوت را بيرون بردم و داخل باغچه، كنار یک بوته گل سرخ گذاشتم.
به نرمي زير لب زمزمه كردم: من نمیخواستم به تو صدمهای بزنم، میخواستم نجاتت بدهم، متاسفم كه اين را نفهميدی.
درست در همان لحظه، فكری به ذهنم خطور كرد. از خودم پرسيدم آيا اين همان احساسی نيست كه خداوند نسبت به من و تمامی بندگانش دارد؟! از اينكه شاهد دست و پا زدن و دردها و رنجهای ماست، آزرده میشود و میخواهد مداخله كند و به ما كمک كند و ما را از خطر دور كند، اما مقاومت میكنيم و دست و پا ميزنيم و داد و فرياد سر میدهيم که: چرا اينقدر ما را مجبور ميکنی كه تغيير كنيم؟ شايد هر كدام از ما، مثل همان عنكبوت كوچک هستيم كه تلاش ديگران را برای نجات خودمان، بد تلقی ميكنيم و متوجه نيستيم كه اگر تسليم خدا شده بوديم و اينقدر دست و پا نمیزديم تا چند لحظهٔ ديگر خود را در باغچهای زيبا میديديم.
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan