eitaa logo
داستان های عبرت انگیز
2.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
🔎اگر داستان عبرت انگیزی در زندگی شما اتفاق افتاده برای ما بفرستید، منتشر می کنیم شاید یه نفر نجات پیدا کرد. لینک پیام به ادمین https://harfeto.timefriend.net/17156321536646 تبلیغات 👇 https://eitaa.com/tablighat_arzan3
مشاهده در ایتا
دانلود
💎شخص خسيسي در رودخانه اي افتاد و عده اي جمع شدند تا او را نجات دهند. دوستش گفت: دستت را بده، تا تو را از آب بالا بکشم. مرد در حالي که دست و پا مي زد دستش را نداد. شخص ديگري همين پيشنهاد را داد، ولي نتيجه اي نداشت. ملا نصرالدين که به محل حادثه رسيده بود، به مرد گفت: دست مرا بگير تا تو را نجات دهم. مرد بلا فاصله دست ملا را گرفت و از رودخانه بيرون آمد. مردم شگفت زده گفتند: ملا معجزه کردي؟ ملا گفت: شما اين مرد را خوب نمي شناسيد. او دستِ بده ندارد، دستِ بگير دارد. اگر بگويي دستم را بگير، مي گيرد، اما اگر بگويي دستت را بده، نمي دهد. تهيدست از برخي نعمت هاي دنيا بي بهره است، اما خسيس از همه نعمات دنيا. «دو کس رنج بيهوده بردند و سعي بي فايده کردند يکي آن که اندوخت و نخورد و ديگر آن که آموخت و نکرد.» @cafedastan
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
🌷 .... 🌷با شهید رضازاده همراه بودیم. نزدیک ۴۸ ساعت بود که داخل کانال بودیم که داشت باران می‌بارید و ما تا زانو پر از گل و آب بودیم و یک‌دفعه شهید رضازاده گفت: بیا برویم به شهید بهاءالدینی یه سر بزنیم تا دیداری تازه کنیم. من قبول کردم و به او گفتم: پس نمازت رو بخوان با هم می‌رویم. گفت: نه می‌رویم همون‌جا نماز می‌خوانیم. و با هم رفتیم پیش شهید بهاءالدینی. وقتی رسیدیم دیدم شهید دارد نماز می‌خواند. 🌷توی حال و هوای عرفانی خودش بود. من به شهید رضازاده گفتم: پس من می‌روم پست سر شما می‌نشینم. و شهید رضازاده رفت روبروی شهید نشست تا نمازش تمام بشود. وقتی نمازش تمام شد دیگر شروع کردند با هم صحبت کردن. من رفتم جلو گفتم: برویم. گفت: چند لحظه دیگه بمان من نمازم و بخوانم بعد می‌رویم. رفتم سر جام نشستم. یک‌دفعه خمپاره افتاد توی کانال این دو عزیز، رفتم بالای سرشان، دیدم هر دو تاشون سر از بدن‌شان جدا شده. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حسین رضازاده @cafedastan
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
💎امام علی علیه السلام: لا يَرْجُوَنَّ اَحَدٌ مِنْكُمْ اِلاّ رَبَّهُ وَ لا يَخافَنَّ اِلاّ ذَنْبَهُ؛ هيچ يك از شما جز به پروردگار خود اميد نبندد و جز از گناه خود نترسد. 📗[نهج البلاغه: ح82، ص1123] @cafedastan
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
📚چوپان ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ماشین ﺷﺨﺼﯽ‌ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ‌ﻫﺎﯼ بیرون ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ‌ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ. ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺍﻭ پرسید ﭼﻪ چیز ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ می‌زنم ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ می‌شوند. ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ را صدا می‌زند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭم ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ کمترم @cafedastan
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
نذر کــرد ا گــر اســباب خانــه دارشــدنش فراهــم شــود، پانصدتومــان بدهــد آقــای صمصــام. فــردای آن روز پســرعمویش هفتادهزارتومــان آورد و گفــت :مــا ایــن پول را اســتفاده نداشــتیم، شــما بگیریــد وبرای برگرداندنش هم عجله نکنید. خانۀخوبی خرید و چند روز بعد برای تمیز کردن خانه ،با زن و بچهاش به آنجا رفت. هنوزدست به کار نشده بودند که در خانه زده شد.در را باز کرد. جناب صمصام سوار براسب جلوی در بود. - پانصد تومان امام زمان را بده که حسابی سرم شلوغ است وباید چند جای دیگر سربزنم. هــم ازصراحت آقــای صمصام خنــده اش گرفته بود، هــم مهبوت رقم دقیــق نذرش بود. ســید که دید مــرد از جا تکان نمیخــورد،ادامه داد: یالله، زودباش نذرت را بیاور وگرنه به اسبم میگویم گازت بگیرد. ُبا این شوخی کمی از بهت خارج شد. @cafedastan
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲