🔴دختر چوپانی که قلیانهای استعمار را شکست
🔻فاطمه دختر یتیم روستازادهای بود، زمانیکه مشغول چوپانی بود شاه اورا میبیند و مجذوبش شده و به قصر میآورد.نفوذ کلام، هوش بالا، اخلاق پسندیده، رفتارهای موقر، خیرخواه مردم بودن باعث میشود سریع پیشرفت کند حمایل آفتاب و تمثال همایونی را دریافت کرده و به نوعی ملکه ایران شود. گرچه صورتش زیبا نبود ولی همه جا تعریف سیرت زیبا و دست خیر او بوده است. مادام کارلا در سفرنامهاش نوشته: تمام زنان بزرگان در عید نوروز خود را موظف به دیدار او میکردند.
در عین اینکه بسیار عاشق شاه بودو بعد از مرگ شاه نتوانست دوام آوردو با دیدن تمثیل شاه روی پول، غش کرده بعدا دق مرگ شود، اما تنها کسی است که مقابل خطاها و خواستههای شاه هم میایستاد.
🔻نقطه اوج زندگی انیس الدوله آنجاست که در عین قصرنشینی با مردم همراهی میکند و با دستور جمعآوری و شکستن قلیانها قیام مردم را به پیروزی میرساند.
آن جمله تاریخساز "هر که مرا بر تو حلال کرده مصرف قلیان را حرام کرده" از شاهکارهای انیس الدوله است.
🔻همچنین چیزی که بسیار از زندگی این زن جالب است اینست که برای خود یکمنشی زن داشته است، چیزی که حتی ملکههای انگلیس نداشتهاند.فاطمه زنان خارجی را به مراسم تعزیه میبرده، شخصا داستان عاشورا را شرح میداده ودر مراسم امام حسین با ضجه ناله میگریسته .
⏪درباره انیس الدوله میتوان به یقین گفت زنی که از فرش به عرش با خدا رفت.
منابع:
۱_ کافه تاریخ
۲_پرتال جامع علوم انسانی
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
#داستان
داستان امام حسین(ع) و شیخ رجبعلی خیاط
شیخ رجبعلی خیاط به شیخ حسن تزودی در امامزاده صالح تهران نشسته بودند که جناب شیخ می گوید:
« یالَیتَنی کُنتُ مَعَکَ فَاَفوُزُ مَعَکَ فَوزاً عَظیما» ؛ حسین جان!ای کاش روز عاشورا در کربلا بودم و در رکاب شما به شهادت میرسیدم.
وقتی اینگونه آرزو می کند،می بینند هوا ابری شد و یک تکه ابر بالای سر آنها قرارگرفت و شروع کرد به باریدن تگرگ.
شیخ رجبعلی خیاط فرار می کند و به امامزاده پناه می برد.
وقتی بارش تگرگ تمام می شود، شیخ از امامزاده بیرون می آید و برایش مکاشفه زیبایی رخ میدهد....
او امام حسین علیه السلام را زیارت می کند و حضرت به او می فرمایند:
شیخ رجبعلی!
روز عاشورا مثل این تگرگ تیر به جانب من و یارانم می بارید؛ولی هیچ کدام جا خالی نکردند
و در برابر تیرها مقاوم و راست قامت ایستادند،دیدی که چگونه از دست این تگرگ ها فرار کردی.
مگر می شود هر کس ادعای عشق والا را داشته باشد؟
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
#تلنگر
هیچوقت فراموش نکن
اگر حس روییدن در تو باشد.
هر جا که باشی رشد خواهی کرد!🍃
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
#حکایت
🍃🍂 حکایتی واقعی 🍃🍂
یکی از علمای اهل بصره می گوید:
روزگاری به فقر وتنگدستی مبتلا شدم، تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم.
خیلی بر گرسنگی صبر کردم،
پس تصمیم گرفتم خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم.
در راه یکی از دوستانم به اسم ابا نصر را دیدم و او را از فروش خانه باخبر ساختم.
پس دو تکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت :
برو و به خانواده ات بده
به طرف خانه به راه افتادم ...
در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت :
این پسر یتیم و گرسنه است و نمی تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند.
آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی کنم .
گفتم : این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد .
بخدا قسم چیز دیگری ندارم و در خانه ام کسانی هستند که به این غذا محتاج ترند .
اشک از چشمانم جاری شد و درحالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه بر می گشتم ، روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می کردم .
که ناگهان ابونصر را دیدم که از خوشحالی پرواز می کرد و به من گفت : ای ابا محمد چرا اینجا نشسته ای !
در خانه ات خیر و ثروت است ...
گفتم: سبحان الله ... از کجا ای ابانصر؟
گفت : مردی از خراسان از تو و پدرت می پرسد، و همراهش ثروت فراونی است.
گفتم : او کیست؟
گفت : تاجری از شهر بصره است، پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد .
سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که بدست آورده ...
خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان را بی نیاز ساختم.
در ثروتم سرمایه گذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آنرا هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می کردم،
ثروتم کم که نمی شد زیاد هم می شد.
کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائكه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم .
شبی از شب ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده اند و مردم را دیدم که گناهان شان را بر پشت شان حمل می کنند تا جایی که شخص فاسق ، شهری از بدنامی و رسوایی را بر پشتش حمل می کند .
به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند ...
گناهانم را در کفه ای و حسناتم را در کفه دیگر قرار دادند،
کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد ...
سپس یکی یکی از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند چون در زیر هر حسنه "شهوت پنهانی" وجود داشت ،
از شهوت های نفس مثل ریاء ، غرور ، دوست داشتن تعریف و تمجید مردم ...
چیزی برایم باقی نماند و در آستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم: آیا چیزی برایش باقی نمانده؟
گفتند : این برایش باقی مانده ...
و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم .
سپس آنرا در کفه حسناتم گذاشتند و گریه های آن زن را بخاطر کمکی که به او کرده بودم ، در کفه حسناتم قرار دادند، کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت :
نجات یافت ...
خداوند هیچ عملی را بدون اخلاص از ما قبول نخواهد کرد، پس بکوشیم هیچ عملی را کوچک نشماریم و هر عبادت و کار خیری را خالصانه و صرفا برای الله تعالی انجام دهیم 🌱
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
🚨 آنچه خدا به تو داده،
مقدمهٔ خواسته توست.
شخصی از خدا دو چیز خواست:
یک گل و یک پروانه.
اما چیزی که به دست آورد،
یک کاکتوس و یک کرم بود.
غمگین شد. با خود اندیشید شاید خداوند من را دوست ندارد و به من توجهی ندارد.
چند روز گذشت. از آن کاکتوس پر از خار، گلی زیبا رویید و آن کرم تبدیل به پروانهای زیبا شد
🚨 اگر چیزی از خدا خواستید و چیز دیگری دریافت کردید، به او اعتماد کنید. شاید آنچه خدا به شما داده، مقدمه خواسته شما باشد. خارهای امروز گلهای فردایند.
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
🔹الإمام الهادی(علیه السلام) : إنَّ للّهِ مَواطِنَ یحِبُّ أن یدعی فیها فَیجیبَ، وإنَّ حائِرَ الحُسَینِ(علیه السلام) مِن تِلک المَواطِنِ.
امام هادی(علیه السلام): اماکنی هست که خدا دوست دارد در آنها به درگاهش دعا شود تا اجابت کند و حائر حسین(علیه السلام) یکی از این اماکن است.
📗المزار للمفید: ص ۲۰۹ ح ۲. نهج الدّعا (با ترجمه فارسی) جلد ۱ صفحه: ۳۷۸
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
8.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙حجت الاسلام کاشانی
او مثل ما نیست....
کوتاه و شنیدنی
#امام_زمان_عج
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
#داستانک
⭕️جنگ
🔺سلطان محمود غزنوی از طلحک پرسید:
فکر میکنی جنگ و نزاع چگونه بین
مردم آغاز می شود...؟
🔺طلحک گفت: ای پدر سوخته!
🔺سلطان گفت: توهین میکنی سر از بدنت جدا خواهم کرد...!
🔺طلحک خندید و گفت: جنگ اینگونه آغاز میشود!
کسی غلطی میکند و کسی به غلط جواب میدهد...!
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
❣️#تو_مهمترین_ثروت_زندگیت_هستی!
▫️یه زندگی بساز که از درون ،
▫️حال دلت خوب باشه.
▫️نه اینکه فقط ازبیرون خوب به نظر بیاد.
😊 خودتو دوست داشته باش
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
#داستان و پند
نقل میکنند که شاه عباس وقتی میدان نقش جهان را میساخت، دم دمای غروب خودش میرفت و مزد کارگران را میداد. کارگران هم برای دیدن شاه و هم برای گرفتن پول صف میکشیدند و خوشحال و قبراق مدتها در صف میماندند تا از دست شاه پول بگیرند.
در این میان عدهای بودند که کار نکرده بودند و روی خاک غلت میزدند و لباسهای خود را خاکی میکردند و در صف میایستادند تا بدون زحمت کشیدن حقوق دریافت کنند. وقتی نوبت به آنان میرسید، سر کارگرانِ عصبانی که کار نکردههای مرد رند را خوب میشناختند، به پادشاه ندا میدادند و کارگران خاکمالیشده را با فحش و بد و بیراه بیرون میانداختند اما شاه عباس آنها را صدا میزد و به آنها نیز دستمزد میداد و میگفت: من پادشاهم و در شان من نیست که اینان را ناامید برگردانم!
یا صاحب الزمان!
مدتهاست در بساط شما خودم را خاکمالی کردهام!
گاهی در نیمهی شعبان،
گاهی جمعهها،
گاهی در زیارت و گاهی در قنوت نماز، دعایتان کردهام!
میدانم این کارها کار نیست و خودم میدانم کاری نکردهام ولی خوب یاد گرفتهام خودم را خاک مالی کنم و در صف، منتظر بمانم تا دستمزد دریافت کنم.
ای پادشاه مُلک وجود!
این دستهای نیازمند،
این چشمهای منتظر،
این نگاههای پرتوقع،
گدای یک نگاه شمایند!
یک نگاه!
از همان نگاهها که به کارکردههای با اخلاصتان میکنید!
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan