eitaa logo
《CafeNovel࿐
19 دنبال‌کننده
788 عکس
85 ویدیو
1 فایل
꧁﷽꧂ 🌻تاریخ تولدت چنل: 1400/10/7 🌻خوش اومدید🎉 🌻اينجا برا عاشقان رمانه🦋 🌻ارسال آثار: @Queen_as 🌻 @Naia_lisa_807 🌻 🌻مدیریت کل:💻 @Queen_as🌻 🌻معاون:💻 @Naia_lisa_807🌻 🌻گپ کانال:👥 https://eitaa.com/joinchat/572457120G887698e279 🌻
مشاهده در ایتا
دانلود
نظر یکی از ممبرای گلمون☺️ ممنون ازش😍❤️
پارت ۹ ولی نمیدونم چرا، من که به استیو نگاه کردم که ببینم چقدر باهاش فاصله دارم ولی یهو دیدم که پشت استیو هستم!😟😲(ن: در واقع به خاطر دلایلی که در این پارت میخونیدش تله‌پورت شده خودش نمیدونه😐🤦‍♀) استیو منو دید با ناراحتی گفت:《ملکه من، من که ازتون عذرخواهی کردم😔😕》 گفتم:《از کجا فهمیدی من ملکه شدم؟😎😉》 استیو:《الکس، خودتی؟》 گفتم:《پ ن پ! من ملکه‌ی لولوخورخوره‌هام!😡🤦‍♀😐》 گفت:《آخه چشمات سفیده، تو الان الکس‌براین هستی نه الکس! یعنی میخوای بگی خودت نفهمیدی؟🤦‍♂😐》 یه لحظه قلبم وایساد. من... اهریمنی شده بودم؟😦🤯 همه‌ی خاطراتم از ذهنم گذشت... هیروبراین فهمیده بود که من یه دختر استثنایی‌ام و میخواست نزاره من برم اند.😨😱💔💔💔 به‌خاطر همین اندرمن‌ها بهم حمله میکردن. درحالی که به هیچ کس دسته‌جمعی حمله نمیکنن.😔 همه چیو فهمیدم. تاجم 👑 رو انداختم زمین و شمشیر استیو رو برداشتم و دویدم پیش هیروبراین اما من پیشش تله‌پورت شدم.😒 شمشیرو🗡 گرفتم زیر گلوش و گفتم:《 از همون اول باید میدونستم که کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه‌اس.😒 هیروبراین هیچ وقت دلش به رحم نیومده و به رحم نمیاد.💔 هیچ وقت به غیر از نفع خودش فکر نکرده. حتی با سپاه خودش هم رفتار بدی داره. چرا باید با من رفتار مهربانانه‌ای داشته باشه؟🤬》 فقط یه لبخند اهریمنی زد. بعد شمشیرش رو درآورد که ندرایت انچت بود. فهمیدم میخواد چیکار کنه. فرار کردم اما اون از جلوی من تله پورت شد و شمشیرش رو فرو کرد شکمم😱🤕 آخرین چیزی که شنیدم جیغ و داد های استیو بود... این داستان ادامه دارد...
👑👑 پارت:11 🧛🏻‍♀🖤 🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀ لیا افتاد زمین و بیهوش شد😰 هیروفایر:لیا؟!لیاااا؟!😭💔 ل ل:هیروفایر... (میخواست حرفشو ادامه بده) هیروفایر:تایگر!!! ازت انتقام میگیرم😡🤬 هیروفایر هیچ فکری نکرده بود یعنی در این حد اعصبانی بود که به این فک نکرده بود که کنار حفره‌ آتش فشانن😥 تایگر پرید و هیروفایر افتاد توی مذاب😨😱 تایگر این از یکیتون بقیتون بیاید جلو😏 استم که داشت جلوی نیرو های دشمنو با سرباز ها میگرفت⚔ وتوریکس حمله کرد ولی بازم خودشو ل ل رو بر باد داد😨 جرج پرید و تبديل به هلیکوپتر شدو و خودشو و وتوریکس رسون اما تایگر یکی از تيغه هاشو پرت داد سمت جرج، جرج و وتوریکس و ل ل هم افتادن😱 حیراقل به تایگر حمله کر اما تایگر آدم آهنی ای از نوع سرعته ولی حیراقل از نوع قدرته😕 تایگر دست حیراقل رو با تیغه هاش قطع کرد😱😳 حیراقل روی زمین بیهوش افتاد😣 عقرب آبی وزیر تایگر خودشو رسوند🦂🔵 عقرب آبی:آفرین فرمانده😈این دفعه همشونو باهم بردید😈😏 تایگر:این دختره رو با خودمون میبریم قلعه ی قدرت عقرب آبی:فرمانده مگه شما رمز قلعه ی قدرت رو دارید؟ 😟 تایگر:آره تایگرم دیگه😏✌️ تایگر لیا رو برد با خودشون😳 🔆ظهر رو بعد🔅 لیا از خواب بیدار شدم سرش گیج میرفت اما نوار پانسمانی که دور شکمش پیچیده شده بود و سِرُم می که توی آنجش بود، رو حس کرد😓 تا جایی اکه فهمیده بود توی. قلعه ی قدرت بود در باز شد لیا فکر کرد هیروفایره، خیلی خوشحال شد😊 ولی دقت که کرد تایگر بود😧 لیا:تو اینجا چیکار میکنی😡 تایگر:میتونی بری از قلعم بیرون😏 لیا:قلعه ی تو؟!😠 تایگر:دوستات مردن😏فقط تو موندی😏😈 لیا:ای کاش میمردم اینجا نبودم😒 تایگر:مگه آرزوت این نبود که ملکه بشی؟!😏 لیا:آره، ولی بدون دوستام نمیتونم😒😔 تایگر:خب با من ازدواج کن و ملکه شو🙃 لیا:با تو😠 تایگر:خب من که چی😒😐 لیا روی رخت خواب نشستو گفت:من عاشق یکی دیگم😏نه تو پادشاه خیالی😏 تایگر:مجبوری با من ازدواج کنی😏😈 لیا:که چی؟! 😒 تایگر:به قلعه ی یخ و جنگل سرباز مقدس حمله میکنم و کل نسل میکانیکی ها رو منقرض میکنم😏😈 لیا:😳باشه باشه😭 تایگر:آفرین دختر خوب🙃😏حالا پاشو ببرمت اتاقت🙂 لیا بزور پاشد و با تایگر رفت لیا اشکاشو توی چشاش نگه داشته بود😢😭 بعد از 3 ساعت🕒 🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤❤️ادامه دارد🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🖤🧛🏻‍♀ 🙃پایان پارت:11🙂 ❤️ممنون که تا اینجا خوندید 🚫کپی حرام🚫 ✅کپی با ذکر منبع و لینک مجاز✅
💎 ♠️ قسمت سیزدهم پادشاه دروند ها گفت: خب اگه قهرمانن باشه. گفتم: ببخشید ما چه کمکی میتونیم بهتون بکنیم؟ پادشاه دروند ها: ما تحت حمله ی اوشن دراگون قرار گرفتیم و اون هر روز عده ای از مارو میخوره و هرچه سعی کردیم فایده نداشت. فانر: اون هیولای دریایی کجاس؟ 😳 پادشاه دروند ها: اون تو غاری که کنار شهرمونه زندگی میکنه. 🌊 گفتم: پس بریم شکار اژدهای اقیانوس 😏 چارلی: وایسا وایسا! من یه نقشه ای دارم که شاید کار کنه. پادشاه: احتمالش چند درصده؟ فانر: میتونیم اژدهارو اینطوری شکست بدیم........ قصر آرچ ایلیجر 🏰 ارچ ایلیجر در فکر فرو رفته بود که یهو پیلیجری سمت او دوید و گفت: قربان قربان یه...... آرچ ایلیجر داد زد: بازززز چیشدههههههه🤬 گفت: پدر بزرگتون...... جلوی در ایستاده 😶 آرچ ایلیجر: چییییی؟! 😨 که بابابزرگ آرچ جلو اومد و گفت: نوه ی گلم چطوره 😊و با چوبش محکم سر آرچ زد 😂: چرا انقدر کوچولو شدی؟ 🤨 آرچ ایلیجر: پدر بزرگ.... مگه شما نمرده بودین؟ 😳 پدر بزرگ: من زنده بودم فقط یه سکته ی کوچولو کرده بودم 😐حالا بیا واست آبنبات ترش آوردم ایلیجر کوچولوی من ☺️ آرچ ایلیجر غر زد: بابا بزرگ من دیگه بچه نیستم.... 😒😕 که وقتی کیسه ی آبنبات ها روی زمین ریخت آرچ چشماش مثل بچه ها درشت شد و یهو روی زمین نشست و آبنبات هارو میخورد 😂انچنتر طاقت نیاورد و آرچ ایلیجر رو مثل بچه ها بقل کرد: گوگولی مگولی 😍 یهو به خودش اومد و با چوب دستیش محکم زد تو سر انچنتر و گفت: مگه من بچه ام؟! 😡منو بیار پایین ببینم🤬 آرچ ایلیجر که پایین اومد با خودش گفت: بابا بزرگ الان چه وقته اومدنت بود🤕😡 ادامه دارد........... کپی حرام 😐🔪❌
پارت ۱۰ آخرین چیزی که شنیدم، جیغ و دادهای استیو بود... از زبان استیو📝 دیدم الکس داره با هیروبراین حرف میزنه. بعدش، هیروبراین شمشیرش رو فرو کرد به شکم الکس.😭 الکس نقش بر زمین شد. بی‌اختیار فریاد کشیدم.😖 هیروبراین یه نگاه به من کرد. فهمیدم جام لو رفته. دویدم عقب اما تا سرم رو برگردوندم دیدم کینگ‌ندر پشتمه.😱😢 فهمیدم نمی‌تونم فرار کنم. فهمیدم باید جلوشون وایستم و خودمو نشونشون بدم و الکس رو نجات بدم.💪🏻🗡 شمشیرم آهنی بود. زره‌هام هم همشون خراب شده‌بودن.⚔🛡 هیروبراین بهم صاعقه زد. مجروح شدم.😭 فهمیدم نمی‌تونم مقاومت کنم. ناامید شدم. خودمو انداختم زمین تا شاید هیروبراین فکر کنه من مردم و دست از سرم ورداره و اینطوری هم شد☺️🤩 من ۴ جون داشتم. وقتی رفتن، آروم خودمد کشوندم طرف الکس. روش آب ریختم اما آب تبخیر شد.🌊😨 تازه یادم افتاد ما تو ندریم مثلا.😔 بغلش کردم رفتم کنار پورتالمون. وای، خدای من، خاموش شده‌بود.😕 یهو صدای خشنی رو از پشت‌سرم شنیدم:《اینقدر تند نرو!😠》 باید حدس می‌زدم. هیروبراین به این راحتیا گول نمی‌خوره. کار من احمقانه بود. گفت:《مثل اینکه دلت می‌خواد حال‌ و روزت مثل دوستت بشه!😤⚡️》 به حرفش اعتنا نکردم. فندکم رو درآوردم و پورتال رو روشن کردم اما تا خواستم برم توش، هیروبراین جلومو گرفت. نفهمیدم باید چیکار کنم. یهو دیدم الکس چشماش رو باز کرد... این داستان ادامه دارد...
💎 ♠️ قسمت چهاردهم همه جلوی غار دریایی ایستادیم، قرار بود وقتی اوشن دراگون بیرون از آب اومد به اون حمله کنیم و اونو بکشیم 🔪 وقتی بیرون آمد همه شروع به حمله کردند که ناگهان کسانی پشت دراگون داد زدند: اژدهارو نکشین اژدهارو نکشین! ما زنده هستیم 😢 پادشاه دروند ها👑: چطور؟! اوشن دراگون که اونارو میخورد؟! اونها داد زدند: اون فقط کمک میخواد 😕 تو فکر فرو رفتم و ناگهان چارلی آرام آرام نزدیک اژدها شد، اژدهارو نوازش کرد و گفت: اوشن دراگون چی شده ما میتونیم کمکت کنیم 🙂میدونم که تو دلسوزی و دلت نیومده اون دروند هارو بخوری 🙂ما قهرمانیم مشکلتو بگو ما حلش میکنیم ☺️ اوشن دراگون روی شن ها تصویری کشید و یهو گفتم: بچه ی اوشن دراگونو که تازه از تخم بیرون اومده بوده رو الدر گاردین ها گرفتن 😶 خب اوشن دراگون چرا نتونستی بهشون حمله کنی؟ اون تصویر دیگه ای کشید و جولی گفت: طفلکی چون اونجا یه ارتش ویدر اسکلت های...... 😢 یهو من، چارلی، انجیرا و فانر جا خوردیم: چیییییییی؟؟! ویدر اسکلتون دریایی؟! 😱😳 فانر: چطور اونا که تو ندر بودن 😧 👑: اینجا داره یه اتفاق هایی میوفته. چارلی که حالا حالا ها با اوشن دراگون دوست شده بود گفت: نگران نباشین میریم بچه ی این اژدهارو نجات میدیم! و یهو تبدیل به گکو شد و باسرعت به سمت شمال غربی شنا کرد 🌊 قصر آرچ ایلیجر ⚔ بابا بزرگ ارچ ایلیجر توی باغچه به گل های پاپی آب میداد 🌺💦 ارچ ایلیجر با حرص از پنجره به بابا بزرگش نگاه میکرد 😂 آرچ ایلیجر: خوبه بابا بزرگم ایلیجره به جای اینکه شرور باشه داره به گل ها آب میده 😡😑 ایسولوگر: قربان باید یه جلسه برپا کنیم با مهم های قصر. و ایوکر، انچنتر، آرچ ایلیجر، ایسولوگر و ایلوسیونیست جلسه تشکیل دادند. آرچ ایلیجر: یه پیشنهاد بدید چجوری از شر بابا بزرگم خلاص شم:/😠 آیسولوگر: قربان من میبرمش کوه بعد زیر پاشو یخ میکنم که از کوه بیوفته پایین ❄️ آرچ ایلیجر : نمیخوام که یکی از اقواممو بکشم پشمک 😡 ایلوسیونیست: میتونیم بابا بزرگتونو به یه سفر دور رو دراز ببریم 🏔 آرچ ایلیجر: دوباره برمیگرده 😐 ایوکر: قربان شما فکر دیگه ای دارین؟ آرچ ایلیجر: پس برای چی جلسه تشکیل دادمممممم؟ 🤬🤬 که آرچ یهو باز یکی از آبنبات های ترش رو دید و دوباره بچه شد 😂 انچنتر: جلسه تمومه......... ادامه دارد........ کپی حرام 😐🔪❌
💎 ♠️ قسمت پانزدهم به اوشن ماینومنت ها رسیدیم و آنچرا که دیدیم باور نکردیم، ویدر اسکلتون دریایی همراه با ماگما دراگون و چند گاردین و یک الدر گاردین 😳گکومن (ای بابا همون چارلی دیگه از دست چارلی با این اسم گذاشتنش 😐😂)پشت صخره ای قایم شد. 🦎: خب چیز راحتیه میتونیم بکشیمشون 😏 🦚 :اما ما به نقشه نیاز داریم 😕اینطوری نمیتونیم....... 🦎: همین که گفتم باید به اوشن دراگون کمک کنیم. من به محض احتیاط به پادشاه دروند ها و اوشن دراگون گفتم که دنبالمون نیاد و ما بریم ببینیم چخبره. گکومن (کسی که با اسمش مشکلی نداره؟ 😐😂) درحالی که به سمت یه گاردین شنا میکرد ترایدنتش رو در آورد، نزدیک ترشد، یهو تو چشم گاردین فرو برد 👁 ویدر اسکلتون ها فهمیدند، گاردین ها اومدند و ماگما دراگون هم با یه غرش بزرگ از داخل شن ها بیرون اومد. ویدر اسکلتون ها با سرعت فوق العاده باورنکردنی سمت ما شنا کردند و یهو جنگ شروع شد ⚔ سرعت ما تو آب خیلی کند بود و فقط میتونستیم جاخالی بدیم. الدرگاردینی لیزرش را سمت قلب فاکسی گرفت و...... فاکسی بی جون شده بود؛ ویدر اسکلتون ها اون رو گرفتند و بردند. من: فاکسییییییییی! نههه! 😰 یهو دیدم دارم دمیج میخورم! تکنوبلوکم دستم اومد، داشت سیاه میشد. یهو گاردینی لیزرش را سمت من گرفت و........ چند ساعت بعد..... بهوش اومدم، دیدم توی زندان هستم و وقتی خودمو توی یک آینه دیدم، چشمام سیاه شده بود، پوستم بی رنگ بود و اون لحظه......... ادامه دارد...... کپی حرام 😐❌🔪
پارت ۱۱ یهو دیدم الکس چشماش رو باز کرد.👁👁 از زبان الکس📝 استیو رو دیدم. تلاش می‌کردم یادم بیاد که آخرین چیزی که دیدم چی‌بوده. یهو یادم اومد.🧠 هیروبراین متوجه بهوش اومدن من نشده بود. فریاد کشید:《پیگلینا! حمله کنین!😡》 استیو:《هیچ‌وقت!》 چیزی که دیدم، باعث شد لبخند بزنم. استیو همیشه همه‌ی تلاشش رو میکنه. پشت هیروبراین کلی سول‌تورچ (یه چیزیه همون مشعل آبی پیگلینا ازش میترسن😝) چیده شده بود. هیروبراین با تاسف نگاهی به پیگلینا کرد و خودش صاعقه فرستاد سمتمون اما ما تا اون موقع فرار کرده بودیم😅😂 گفتم:《خدارو شکر از اون مخمصه خلاص شدیم😊》 استیو، در حالی که گوسفندی 🐑 رو میکشت،‌ گفت:《آره. حالا آی‌آف‌اندر(همون چشم اند) بسازیم بریم اند.》 من چشم رو ساختم انداختم هوا رفت و رفت و رفت رسیدیم به روستا. زیر روستا رو کندیم رسیدیم به استرانگ هولد. چشم‌های پورتال رو گذاشتیم و پورتال، فعال شد‌. چشمم رو دوختم به وسط پورتال‌. انگار یه چیزی داشت منو درون پورتال می‌کشید. وارد اند شدیم. کارمون رو با پرتاب تیر زهرآلود به اندردراگون شروع کردیم🏹... این داستان ادامه دارد...
💎 ♠️ قسمت شانزدهم چشمانم را باز کردم، توی یک زندان افتاده بودم؛ همچنان افکت ویدر رو داشتم. به اطرافم نگاه کردم، توی یک قلعه دریایی (اوشن ماینومنت نبود) که گاردین ها میچرخیدند زندانی شده بودم، حتی نمیتونستم با کلنگم زندان رو خراب کنم تا خودمو آزاد کنم؛ با صدای گرفته و لرزان جلوی میله ها آمدم: انجیرا،...... فانر......، چارلی...... شما ها کجایین؟ یهو پادشاه ویدر اسکلتون های دریایی محکم به میله های زندان زد و گفت: ساکت باش.... هیشکی کمکت نمیکنه 😡 من: تا وقتی من زنده ام کسی به دیگری زور نمیگه 😒 پواهد (پادشاه ویدر اسکلتون های دریایی): خفه شو تو حتی اندازه مورچه هم قدرت نداری 😡 و بعد دور شد. چارلی با صدای گرفته گفت: نایا........ من... متاستفم 😔ببخشید که به حرفت..... 😕 من: یه فکری دارم. چارلی میتونی تو تبدیل به گکو بشی؟ چارلی: آره چطور؟ من: ببین نامرئی شو بعد که نامرئی شدی با این اندر پرلی که بهت میدم زیر این میله ها پرت کن، بعد برو به ارتش دروند ها بگو و ازشون کمک... بگیر. چارلی خودش رو آزاد کرد و نامرئی شد. تبدیل به اکسل پیکاک شدم و سعی کردم با دم و بادبزن برنده ام میله هارو ببرم. از راست، از چپ و هر جهتی که ضربه زدم چون الدر گاردین کنارم بود جواب نداد و بیشتر بد حال شدم. فانر با خوردن شیر اثر افکت را از بین برد و بعد تونست همه رو از زندان آزاد کند.به سرعت شنا میکردیم که باز هم گاردین ها و ویدر اسکلتون ها محاصرمون کردند. من: اهههه از گاردین ها متنفررررمم🤬🔪 جنگ شروع شد. فانر به فاکسی ، انجیرا به Mr. cat و من هم همون اکسل پیکاک شدم 🔮شمشیرم را چرخاندم و با سرعت سر یک ویدر اسکلتون رو قطع کردم 💀 گاردینی که آمد همان شمشیر را در چشمش فرو بردم 👁🗡Mr. cat آرواره های اندرمنی اش را باز کرد و ناگهان سر یک ویدر اسکلتونی را کند و روی یک الدرگاردین پرید اما تیغ هایی که در گوشه های الدرگاردین بود داشت اورا زخمی میکرد و حتی داشت بدنش را سوراخ سوراخ میکرد 😱 من: Mr. caaaaatt ! از پشت الدرگاردین بیا پایین 😱😨 الدرگاردین محکم با دمش به Mr. cat ضربه زد و او به صخره ای برخورد کرد. فاکسی اورا بلند کرد و رو به من کرد: اکسل پیکاک الان باید فقط خودمونو به تمدن دروند ها برسونیم تعدادشون خیلی زیاده 😕 من: خب چطوری ازشون رد شیم؟ که با تبرم ویدر اسکلتونه رو نصف کردم. فاکسی: یه فکر بکر 😏 اون تی ان تی گذاشت و فعالش کرد و سپس روش سند گذاشت و وقتی ترکید شن های زیر ویدر اسکلتون ها ریخت و حواسشون پرت شد. از این فرصت استفاده کردیم و سپس فرار کردیم..... ادامه دارد........ کپی حرام 😐❌🔪
سلام دوستان در نوشتن رمان ؟ به مشکل بر خوردیم😔 لطفا لفت ندید تا مشکل رو برطرف کنیم دوستون داریم❤️
💎 ♠️ قسمت هفدهم به تمدن دروند ها برگشتیم. پادشاه دروند ها: چی شد نقشه تون عمل نکرد؟ من: فرار کردیم باید یه نقشه ی دیگه بکشیم تعدادشون زیاده 🤕 که یهو دست جولی یه اکسلاتل دیدم 😳 من: جولی!!! چجوری اکسلاتل رو اهلی کردی؟!! 😳 جولی: با سطلی که توش ماهی استواییه 😍 یهو نقشه تازه ای به ذهنم رسید. گفتم: من یه نقشه ی جدید دارم 😏....... گکو جلوی (همون چارلی 😐) قلعه ی ویدراسکلتون های دریایی رفت و داد زد: کی دلش جنگ میخواد؟ 😃 پادشاه ویدراسکلتون ها: تو که یه نفری چجوری میخوای مارو شکست بدی مارمولک 😏 گکو: من تنها نیستم. یهو همه ی دروند ها حمله کردند ⚔با آرمور های دایموندی انچنت 💎 یهو من داد زدم: اکسلاتل ها حمله 🗡 و داشتیم به برنده شدن جنگ نزدیکتر میشدیم که یهو ماگمادراگون از داخل سند ها بیرون اومد 🔥. مسترکت (انجیراماتوره 😂😁): اکسل پیکاک باید اون اژدهارو کور کنیم 🗡 من: اما مسترکت ماگما دراگون مثل ماگما بلوک داغه نمیتونیم بهش دست بزنیم 😶 فاکسی: من میتونم یه چیزی درست کنم که با شتاب میتونیم به ماگما دراگون نزدیک بشین. سریع یه چیزی ساخت که شامل پیستون و اسلایم بلوک میشد. گکو: بیاید معجون محافظت از آتش بخورین داغی ماگما دراگون اثر نمیکنه 🙂 من و مسترکت با دستگاهی که فاکسی ساخته بود به ماگما دراگون نزدیک شدیم. انجیرا پرید و با داسش یه چشم دراگون را کور کرد . یهو اوشن دراگون پرید و گردن ماگما دراگون را گاز گرفت و اونو به زمین انداخت 🔥💎 جنگ را پیروز شدیم و بچه ی اوشن دراگون رو پس گرفتیم. پادشاه دروند ها: ممنون از همتون ما نمیدونیم چطوری ازتون تشکر کنیم 🙂 من: خواهش میکنم ما کاری نکردیم 😅 پادشاه: حالا هرچی ازمون میخواید بگین ماهم براتون بیاریم 😊 من: ما فقط میخوایم به بالای خشکی برسیم 🙂 از آنها خداحافظی کردیم و به دشت رسیدیم. برای استراحت چند روز اونجا موندیم 😄..... ادامه دارد....... کپی حرام 😐❌🔪