" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_64 میز بزرگی روبروی ارسلان بود... اسلحه ای از توی کشوی میزش درآورد و رو
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_65
افتاده بودم روی زمین و زار میزدم...
خم شد و روکرد طرفم...
_اینا برات درس و عبرت باشه!
انگشت اشارشو زد روی سرم...
_اینجا نگهشون دار! فکر نکن چون دوستت دارم پارتی بازی میکنم! نچ! ب هیچ وجه!
هم تورو...هم اون داداش نامردتو یکجا میفرستم مسافرتی که دیگه برنگردین!
پس هم مراقب دهنت باش!
هم مراقب رادین جونت!
چون میزنه به سرم !
یدفه دیدی رادین جونت دوتا بال درآورده و رفته تو آسمون!
بلند شد و با قدرت گفت:
خلاصه حواستو جمع کن! و مراقب خودتو داداشت باش!
امیییر!
# جانم آقا؟
_جون تو بدنش نمیمونه! فهمیدی؟
# چشم آقا!
دوتا گوریل اومدن طرفم که جیغ زدم..
+بیشرفاااااا ولم کنین! ارسلان خیلی نامردی! عوضی! بمیری ایشاللهههههه!
جییییغ...
با دیدن پسر جوونی که غرق در خون بود حالم بدشد...
دوتا گوریل افتادن به جونم و هرچی در توان داشتن ، خالی کردن رو من!
دیگه جونی برامنمونده بود! به حرف آقاشون گوش کرده بودن!
تمام بدنمکوفته شده بود...
توان جیغ زدنو نداشتم.....
چشمام خسته بود...آروم روی هم گذاشتم که به خواب عمیقی فرو رفتم...
_____________________________
#فلش_بک_به_حال
چشمامو باز کردم که دیدم رادین عصبی و نگران اسممو صدا میزنه...
نگاهی به دوروبرم انداختم که متوجه شدم تویه پارکیم...
سرم تو بغل رادین بود...
_آرام! حرف بزن! آرام گریه نکن!
کل صورتم خیس شده بود!
به سختی نشستم و پریدم بغل رادین...
رادین همه کسم بود!
الان میفهمم که چقدر حس خواهر برادریمون قویه!
چقدر همدیگرو دوست داریم!
منجونمم حاضر بودم بدم تا رادین چیزیش نشه!
ای کاش رادینمیفهمید چرا حرف نمیزنم..
کاش....
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_65 افتاده بودم روی زمین و زار میزدم... خم شد و روکرد طرفم... _اینا برات
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_66
_آرام! آروم باش آجی جونم! من اینجام! کنارتم! حرف بزن ! چیشده ! چرا هی گریه میکنی!
ازتو بغلش اومدم بیرون...
به سختی بلند شدم و سمت ماشین حرکت کردم...
سرم بدجور گیج میرفت...
نفس تنگی امونمو بریده بود...
نشستم تو ماشین و درو بستم...
دراز کشیدم و نفسای عمیق کشیدم...
بعد از ۵ دیقه رادین و حامد اومدن و حرکت کردیم....
رادین خیلی ناراحت و عصبی بود..
داداشی؟ میشه نگران نباشی؟ ناراحت نباشی؟ عصبانی نباشی؟
کاشکی میفهمیدی من بخاطر خودت و خودم حرف نمیزنم!
کاشکی بفهمی دوستت دارم!
کاشکی بفهمی به بودنت نیاز دارم....
کاشکی بفهمی من از اون سیلی و حرفاتو اصن ناراحت نیستم!
من میفهمیدم!
از رفتاراش...
از ناراحتیاش...
از عصبانیتاش...
از نگران شدناش...
میفهمیدم که خودشو داره سرزنش میکنه !
که چرا سیلی زدم و.....
ولی نمیدونه که من ازاونا ناراحت نیستم!
نمیدونه !...
اونقدر فکر کردم که خوابم برد...
~•~~~~~~~•~~~~~~~~~~•
#رادین
خوب...خداروشکر...از شر بیمارستان راحت شدیم.!
حامد هم قهر کرده بود...
در گوشش گفتم:
+رفیق! ببخشید بابا! اه ...
جوابی نداد...
بعداز سلام علیک حامد با آرام سوار شدیم وراه افتادیم سمت خونه....
توراه بودیم که حامد رو کرد طرفم...
_رادین!
باسرش سمت عقب رو نشون داد..
با اخم برگشتم نگاه کردم...
آرام صورتش خیس خالی بود و چشماشبسته بود...
+حامدبزن کنار!
سریع از ماشین پیاده شدم....
جلومون یه پارکی بود که آرامو بغلش کردم...
آروم گذاشتمش روی زمین و سرشو گرفتم توی بغلم...
چندفعه ای به صورتش زدم و اسمشو صدا زدم...
ولی جواب نمیداد...
+حامد تو ماشینت آب داری؟
_آ....آره وایسااا..
چند قطره ای به صورتش آب پاشیدم که چشماشو باز کرد...
گیج بود...
نشست ووبغلم کرد...
از رفتاراش سر درنمیاوردم!
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_67
چیشده که انقدر وابسته شده!
اونم تو یه روز!
سوار ماشین شد ...
دستامو دور پاهام حلقه زدم...
حامد کنارم نشست...
+حامد...دیدی بدبخت شدم؟
با ندونم کاریهای من آسیب دید!
*آرام لکنت گرفته حامد!*
دستی روی شونه ام گذاشت وگفت:
_رادین! چندروز به نظرم جلو چشمش نباش! چون هردفعه تورو میبینه گریه میکنه!
برگشتم سمتش...
+ی..یعنی چی؟
_یعنی چندروزی بیا خونه من!
از دور مراقب آرام خانوم باش!
+نمیدونم...
_پاشو..پاشو بریم...
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم...
تو ماشین خیلی با خودم کلنجار رفتم...
اینکه چرا آرام هی منو بغل میکنه!
چرا وابسته شده؟
چرا حرف نمیزنه!
مطمئن بودم از یه چیزی ترسیده !
ولی نمیدونم از چی!
رسیدیم خونه...
حامد آروم لب زد...
_رادین...الان آرام خانومو ببر خونتون...خودت سریع بیا ....
+.....
آرام خوابش برده بود...
بغلش کردم و بردمش خونه...
آروم گذاشتمش روی تخت و پتو رو کشیدم روش...
پارچ آب و لیوانی رو آوردم و گذاشتم بالا سرش...
اومدم پایین ..
با حامد راه افتادیم سمت خونش...
+کار درستیه؟
_نمیدونم! ولی وابستگی که پیدا کرده بهت نمیفهمم برا چیه!
چرا این دوروزه انقدر حالش بده!
رادین! چرا حرف نمیزنه؟
+من خودمم دنبال همینم که بفهمم چرا حرف نمیزنه!
ترسیده حامد!...
از یه چیزی ترسیده!
_هووووف...باید بعدا سر فرصت حرف بزنیم....
رسیدیم خونه حامد...
_پاشو برو بالا بخواب....من اینجا همیشه میخوابم...
+باش...
رفتم بالا و ولو شدم رو تخت....
به سه نکشیده خوابم برد....
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_67 چیشده که انقدر وابسته شده! اونم تو یه روز! سوار ماشین شد ... دستامو
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_68
#آرام
باصدایتیکتاکساعت،ازخواب پریدم.
دو روبرم رونگاهی انداختم که فهمیدم اتاقم خوابیده بودم...
گلوم بشدت خشک و دست وپام لمس بود...
بیزارشده بودم ازاین حس و حال...
کاشکی حالم بهتر بشه...
دستمو دراز کردم سمت میز تا لیوان رو بردارم...
ازدستم لیز خورد و صدای جیغ شکستنش گوشم رو پاره کرد...
تحمل شرایطم واقعا برام سخت بود...
به سختی و باکلی درد از روی تخت بلند شدم تا برم آبی به دست و صورتم بزنم...
حواسم اصلا به زمینی که از خورده شیشه درست شده بود، نبود....
خواستم قدم اول رو بردارم که کف پام سوزش بدی پیدا کرد...
بیخیال در اتاقمو خواستم باز کنم که دیدم قفله....
+را...ر..رادیییییین!
ای خدا....قفلش گیر کرد!.
هزار دفعه به رادین گفتم لامصبو عوضش کن .....
الان تواین وضعیت چکار کنم؟
چجوری بازش کنم؟
نشستم پشت در ...پاهامو جمع کردم تو خودم..
نه رادینی وجود داش...
رادین کجاست؟
دلم حسابی شور میزد...
یاد تهدید ها افتادم!..
گوشی هم نداشتم که بهش زنگ بزنم....
چشمم خورد به تلفن اتاقم....
به سمتش پرواز کردم و نشستم روی تختم...
شماره رادینو گرفتم .....
جواب نمیداد!
گذاشتم تا آخر زنگ بخوره...
ولی ....
اشکام آماده پرت شدن روی گونه هام بودن....
نگرانی و استرس هیچ جوره ول کنم نبود..
کی این روزا تموم میشه؟
کی حال بد و دلشوره ازبین میرفت؟
رفتم سر جای قبلیم...پشت در نشستم...
بغضم ترکید ...
حرفای ارسلان تو سرم اکو میشد...
_یدفه دیدی رادین جونت دوتا بال درآورده و میره تو آسمون!
_اینا برات درس و عبرت باشه!
صدای هق هقم کل اتاقو برداشته بود....
جیغ زدم:
+خدایااااااااااا! رادین سپردم دست تو! خدا.! خودت مراقبش باش!
نزار بیکس و کار تر بشم!
نزار دیگه هیچ پشتوانه ای نداشته باشم!
...
با انگیزه بودن هیچ هزینهای برایتان ندارد اما میتواند همه چیز را برای شما فراهم کند.
#انگیزشی
#اد_کوثر
@CafeYadgiry😊
✻┄┄┄┅┅❋┅┅┄┄┄✻
𓏲💙⤹
#دانستنی .🔖💛.
-قوانین عجیب کشور ها .🧺🍓.
♡-------------------♡
•انگلستان🇬🇧↶
- توی شهر پارلمان نباید بمیرید!طبق این قانون هرکسی که توی شهر پارلمان فوت کنه براش مراسم تشیع جنازه برگزار نمیشه و اموالش مصادره میشه .🐤🌸.
•ایتالیا🇮🇹↶
- این کشور یه قانون مهم داره و اونم اینه که باید همیشه لبخند بزنید،در غیر این صورت مجازات میشید یعنی توی تمام ساعات روز باید چهره خندان داشته باشید جز بیمارستان و مجالس ترحیم! .🥡🌸.
•دانمارک🇩🇰↶
- اگه کودک یه خانواده دانمارکی بیشتر از 2 ساعت گم بشه و پیدا نشه شهروند های دانمارک میتونن به صورت قانونی حق حضانت کودک رو به عهده بگیرن .🥣.
#دانستنی 🏜
#فکت 🎡
#اد_کوثر
@CafeYadgiry🫀
‹◌. ˹🌱🖤.
میدونستی که گلابی در حقیقت نام یک نوع مارمولک وحشی است و اسم این میوه را به خاطر این گلابی گذاشته اند که این مارمولک از گلابی تغذیه می کند!🍐🚕
#دانستنی💛🌿
#اد_کوثر
@CafeYadgiry🤗
‹◌. ˹🦋💙.
「 #انگیزشی💛」
◁آنقدر قووی باش که به جاهای
ناشناخته سفر کنی و چیز هایی رو
که قادری یاد بگیری...!🦋🌿🍓▷
#اد_کوثر
@CafeYadgiry📱
✻┄┄┄┅┅❋┅┅┄┄┄✻
𓏲💙⤹
Ꮺ.· #ایده🍹⸼ ۫
⊹˚. بگو ، نگوهای روزمره رو تمرین کنیم .
بگو هدیه ایست برای شما ، نگو قابل نداره .🌸💿 𓂃
بگو خدا سلامتی بده ، نگو خدا بد نده🥤🌤 𓂃
بگو خداقوت ، نگو خسته نباشی🧘🏻♀🥒𓂃
بگو زیباتر هم میتونست باشه ، نگو زشته🧚🏻♀🌱𓂃
بگو عالی هستم ، نگو بد نیستم🐰💛𓂃
بگو تجربه بدست آوردم ، نگو شکست خوردم🍓🏖𓂃
#اد_کوثر
@CafeYadgiry🐥
✻┄┄┄┅┅❋┅┅┄┄┄✻
𓏲💙⤹
اینجوࢪۍمنظمشو🛵🍓..!↷
#ایده
• هࢪروزسࢪوقتبیداࢪشو!🕰♥️
• هࢪشبخودتوبسنج!🪴✨
• هࢪࢪوزڪتاببخون!📕🌸
• هࢪࢪوزمتعہدبہبࢪنامهاتباش!👩🏻💻🎨
• هࢪࢪوزڪاࢪاتوتمومڪن!🍨💛
• چالشࢪوزانہاتࢪوداشتہباش!🦋🖇
#اد_کوثر
@CafeYadgiry🎨
‹◌. ˹🌱🖤.
اگهاسترسداری...🙍🏻♀🍓
⇤سعیکنیکمبخوابی 💤🧡
⇤یهفنجونچایبنوش🖇☕️
⇤خلوتکنباخودت🌸📎
⇤قدمبزنونفسعمیقبکش📻
🎀⇤خودتوسرگرمکن(نقاشی.بازیو..)🛁🍓
⇤اتاقتوتمیزکن🚪🎀
⇤یهفیلمخوبببین📽🦋
⇤موزیکبیکلامگوشکن🎶♥️
⇤وبدونکههیچچیزیاهیچکس💛🍓
ارزشندارهکهبخوایاسترسبگیری☺️💗.
.⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─⋅⊰
#ایده「🌸🍶」
#اد_کوثر
⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─⋅⊰
‹◌. ˹🦋💙.@CafeYadgiry