eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.4هزار دنبال‌کننده
921 عکس
248 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
شادی رو با این روشها به خودت تزریق کن ☆به خودت عشق بده🧚‍♀ ☆ریلکس باش🧜‍♀ ☆برای خودت تند تند هدیه بخر🎁 ☆بیخیال حرف مردم باش🧘‍♀ ☆کارتن و فیلم کمدی زیاد ببین🤹 ☆مثل بچهها ذوق کن💃🏼 ☆حتما یک کتاب لطیفه داشته باش☺️ @CafeYadgiry🤓
ایشون‌آرام‌خانوم‌هستن🥺😂 اسمشو‌گذاشتم‌آرام😌 @CafeYadgiry🌻
خدایا منو سوسک کن😭😭😭😭😭 چرا باید سوتی گنده و عجق وجق و ...پیش یکی از ممبرا بدممممم! آی الله... خدا😭😭😭🤣🤣🤣
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
خدایا منو سوسک کن😭😭😭😭😭 چرا باید سوتی گنده و عجق وجق و ...پیش یکی از ممبرا بدممممم! آی الله... خدا😭😭😭
داستان ازینجا شروع شد😭😂 من چون دخترعموم سرکار میزاره فکر کردم دخترعمومه😂 فهمیده بودم اونه اما گفتم منم سرکارش بزارم💔😂
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
تا اینکه عصبی شدم...
و گفتم ویس بده🗿 ویس دادن....وای خدایا منو محو کن... باید دیل بزنم با این اتفاق✅😂
خدایا تمام مریضان را بیامرز.
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_224 دست و پام شل شد! افتادم روی تخت ..! _ارسلان! اونا خیلی زرنگ تر از م
•{🖤🤍}•• ‌ باصدازدنای حامد از خواپ پریدم.. +آخ... _چیشد! رگ گردنم و بدنم کلا گرفته بود ! +بدنم گرفته...اوووف. _هرچی صدات زدم بیدار نشدی! بیا این ساندویچو بخور چندساعت دیگه میرسیم خونه! نگاهی به ساعت دستم انداختم.. 12:36 دقیقه. پوفی کشیدم و گازی به ساندویچ زدم... +رادین تهرانه؟ _نمیدونم! برادر توئه ازمن میپرسی؟ چشم غره ای بهش رفتم و حرصی گفتم: +اذیتم نکن ! رادین تهرانه یا مشهد؟ بعد از عقد من یه بارم باهاش حرف نزدم حامد! خندید و گفت: _تهرانه...منتظر ماست! دستامو کوبیدم به هم و بازوشو فشار دادم! +وایییییی جدی میگی؟ دلم براش یذره شده ! اوخخخخخخخ بگردمممم! _اها ... باشه. نیشمو بستم و تکونی خوردم و برگشتم سمتش.. +حسودیت شد الان مثلا؟ نیم نگاهی انداخت و نگاهشو به جاده دوخت.. _نوچ... +د آخه قربون آقاییم بشم که انقدر حسودههه! انگشتشو روی لبش کشید تا خندش معلوم نشه.. +آرههه آره بخند خجالت نکش بی تربیت! _بیخیال بابا ! تو الان اون نره غول رو ببینی همه چی یادت میره! اصن یادت میره که من شوهرتم! +نره غول خودتی ! برو بابا ! اصن من قهرم! زد کنار و پیاده شد.. توجهی نکردم که بعداز چنددیقه با صورت اخمالو و موهای بهم ریخته سوار شد.. سوالی نگاش کردم که توجهی نکرد و راه افتاد... جدیده باز.. من باید ناز بکشم! برو بابا... دنده رو عوض کرد و باصدای مردونه گفت: _همیشه اولویت زندگیت من نبودم! فرمونو چرخوند و عصبی تر گفت: _اون یالغوز همیشه جلوتر از منه! اونو بیشتر دوسش داری! جلو در خونه ای که تازه خریده بودیم پارک کرد.. _گمشو پایین! اعصابمو ریختی بهم! +ولی من شوخی کر.. _گفتم گمشو پایین! با صدای دادش بغضی تو گلوم گیر کرد ... پیاده شدم و کلیدو انداختم تو در! حامد توی دو دیقه عوض شد ! رفتارش ازین رو به اون روشد! باید میفهمیدم چخبره! وارد حیاط شدم که دیدم پشت سرم داره میاد.. نگاهمو دوختم بهش و راه افتادم... کلیدو انداختم تو در .. درو باز کردم که با صدای ترکیدن بادکنک جیغ بنفشی کشیدم..
•{🖤🤍}•• ‌ برگشتم و خودمو انداختم تو بغل حامد... سرمو فرو بردم به سینش که قهقه ای زد.. _نترس ارام بادکنک بود! دستمو مشت کردم و زدم به سینش.. +اصلنم نترسیدم! برو اونور.! براچی منو بغل کردی! خندید و سکوت کرد.. با ذوق وارد خونه شدم که با خیس شدن صورتم کیفمو انداختم زمین... +اییییی این چیههههه! روی چشمامو خالی کردم که رادین رو با برف شادی که تو دستش بود دیدم! +خیلی الاغی! _منم دلم برات تنگ شده بود! سمت بغلش پرواز کردم که کنار گوشم لب زد: _مبارک باشه آبجی کوچیکه!...خوشبخت بشی! بوسه ای به گونش زدم و خیره شدم بهش! چقدر لاغر شده بود! رنگش حسابی پریده بود ! +رادین تواینجا چکار میکنی؟ حالت خوبه؟ چرا رنگت پریده! به من و من افتاد و برف شادی رو داد به حامد.. _چی من؟ نه بابا..والا این شوهر ندید پدیدت پدرمنو از دیشب درآورده ! کل این بادکنک ها و دیزاین خونه و بامن بود! توجه کردی اصن؟ نگاهی به جز به جز خونه انداختم..! چقدر شیک و خوشگل بود! وایب خونه دلنشین بود! از رنگای خاکی و سفید و طلایی استفاده شده بود! +اینهمه...اینهمه اثاث از کجا اومده! حامد: نه خواهش میکنم این چه حرفیه... دست شماهم درد نکنه! رادین: والا این یه هفته دهنمو سرویس کرد که اثاث و وسیله هارو بخرم بیارم بچینم اینجا. که انجام شد! +خیلی خوشگله! لبخندی رو لب دوتاشون اومد که رادین دوباره گفت: _منم این برف شادیه رو خریدم قشنگه؟ زدیم زیر خنده که شروع کردم به بررسی اجزای خونه.. سرویس و حموم تو اتاق بود.. از بچگی دوست داشتم اتاقم مجزا باشه..ینی حموم وودسشویی داشته باشه! لبخندی زدم و رفتم سراغ قلب خونه... آشپزخونه! کابینت ها رنگ سفید و خاکی داشت.. یکی درمیون رنگاشون الگوبرداری شده بود.. لباسشویی و یخچال و ماکروفر و ...اوووو!کلی کوفته دیگه! تموم وسیله ها تکمیل بود! اتاق خوابش اونقدر بی نظیر بود که...دلم میخواست جیغ بزنم! جهاز من خیلی کمتر ازین وسیله ها بود! من و رادین تیکه های اصلی خونه رو گرفته بودیم! اما بقیه رو حامد تکمیل کرده بود! رفتم پیششون که رادین گوشیش زنگ خورد.. _باشه آقا الان میام! سمت من رو کرد .. _آرام من برم کار دارم...بالاخره خدا بهم نظر کرد منو نجات داد از دست این نچسب! خندیدم و سفت بغلش کردم.. _قربونت برم...میرم دوباره میام سر میزنم! +باشه ! مراقب خودت باش! _توهم همینطور ! چشمکی زد و بالحن شیطونی گفت: _خوش بگذره!! لپام گل انداخت که ضربه ای به بازوش زدم... +بیشعور بی حیا...خدافظ..! _خدافظ.. درو بستم و رفتم تو پذیرایی... ولو شدم که حامد با یه سینی چایی و کیک اومد ... کنارم نشست و خودشو بهم چسبوند... به حالت قهر ازش فاصله گرفتم که منو پرت کرد تو بغلش... _ناز نکن دیگه! گفتم سوپرایزت کنم بد کردم؟ سرمو گذاشتم رو سینش .. +دیگه سرم داد نزن حامد! بوسه ای به سرم زد .. _از خونه خوشت اومد؟ +اوهوم! خیلی قشنگه! آرامش خاصی داره!اما...وسیله هارو چجوری تهیه کردی؟ _والا ... با خرج کردن پس انداز و فروش ماشین و طلاهای مامانم همینا شد... +طلاهای مامانتتت؟ _آره دیگه! +خیلی خری! _باشه ! کیکتو بخور بریم چرت بزنیم...دارم خورد میشم از خستگی.! +ایش! باشه! چاییمونو خوردیم و سمت اتاق پرواز کردیم.. به ثانیه نکشید جفتمون خوابمون برد..