.️دلـاࢪامــ|ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ.
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_230 چنددیقه بعد حامد چایی نباتی جلوم گذاشت و اخمی کرد.. _غذا زیاد خوردی
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_231
سکوت کردم که بعداز چنددیقه رسیدیم خونه...
وارد خونه شدم و خودمو انداختم رو مبل...
+زنگ بزن رادین!
_اوخخ آره زنگ بزنیم دایی شدنشو تبریک بگیم!
+حامد رو مخم نرو میزنم نصفت میکنم! هنوز این گندی که زدی رو یادم نرفته!
نشست کنارم و اخمی کرد...
_آرام دلتو با بچمون صاف کن! نعمت خدارو نباید توش نه آورد و نق زد!
غر نزن دیگه !
خب؟
سکوت کردم که دستمو گرفت..
_بیا دنیای بچمونو خوب بسازیم باشه؟
تو دلم قهقه میزدم!
حامد شده بود یه بچه !
بچه ای که از شدت ذوق یه ریییز حرف میزد و لحنش بانمک بود!
لبمو گاز گرفتم تا نخندم..
+باشه باشه...تو فقط دور بشین ازمن...به رادین هم زنگ بزن !
_اصلا کار خدارو ببین آرام! خدا میدونست این بچه میخاد بیاد... بعد پرواز رادینو عقب انداخت ! کیف کن ! قربونت برم خدا !
+حامد ! زنگتو بزن!
_باشه باشه..
رفت تو بالکن و از جلو چشمام دور شد...
اونقدر عصبی بودم که فقط دوست داشتم خفش کنم!
کمرم درحال ترکیدن بود!
دراز کشیدم که حامد با قیافه بهم ریخته اومد...
+چته تو!
_رادین رفته آرام!
بلند شدم و روبروش وایستادم..
+چی؟ کجا رفته؟
_آلمان ! پروازش خیلی یهویی برای امروز میوفته!
+ بیجا کرده ! چرا الان باید بگه !
_چنددیقه دیگه پروازشه !
بهش نمیرسیم وگرنه میرفتیم فرودگاه!
بغضم ترکید که جیغ زدم:
+شمارشو بگیر!
_آروم باش آرام بشین !
+گفتم شمارشو بگیر!
منو نشوند رو مبل و خیلی جدی گفت:
_آروم باش! باید چکار میکرد! میومد میگفت که بدتر بود!
+همتون ازهم بدترید! گوشیمو بده !
گوشیمو از رو میز برداشت و گرفت سمتم...
شماره رادینو گرفتم ...
"درحال حاضر مشترک مورد نظر خاموش میباش..."
+خدا لعنتت کنه رادین...خدا لعنتت کنه!
زدم زیر گریه و توخودم جمع شدم...
حامد عصبی بلند شد و نشست روبروم..
_آرام چرا انقدر اذیت میکنی ! بخدا زود برمیگرده!
+نمیدونم چه مرگشه ! هرچی ازش میپرسیدم طفره میرفت و جواب نمیداد!
الانم ک بیخبر پاشد رفت!
معنی این کاراش چیه !
نشست کنارم و اشکامو با انگشتاش پاک کرد...
_گریه نکن !
خوشت میاد عصبیم کنی؟
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_232
سرمو روی سینش گذاشتم که نفهمیدم کی خوابم برد...
________________________
یه هفته گذشته بود و نه من از رادین خبر داشتم و نه حامد!
تواین یه هفته ریز به ریز کارام رو حامد انجام میداد و اجازه آب خوردنم هم دست حامد بود!
مامان و نرگس هم اومده بودن و مسئول مراقبت از من بودن!
کلی جر و بحث داشتیم!
سر گریه کردنای من!
اونقدر ضعیف و لاغر شده بودم که فکر میکردم بچه ای درکار نیست!
_آرام بیا اینارم بخور.!
بادیدن آبمیوه و غذایی که نرگس آورده بود عصبی شدم...
+نرگس ول میکنی یانه؟
میدونی ازصبح چقدر آتاشغال به خورد من دادی؟ بخدا من توهمین یه هفته بشکه نمیشم !
_مرض! الهی فدای اون فسقله بشم ! بیشعور به خودت رحم نمیکنی به اون بچه رحم کن ! قیافتو تو آینه ببین !
شبیه شلیل خراب شده شدی!
گوشیمو گذاشتم کنار و سمتش خیز برداشتم که رفت..
_غلط کردم بیام تو؟
پوکر نگاش کردم و زیرلب گفتم؛
+بیا...
نشست کنارم ..
_میشه یه سوال بپرسم؟
+اوم!
_چرا انقدر رادین رو دوست داری؟
+ببخشید که داداشمه !
_نه خب... جدی میگم!
الان من و حامد هم خواهر برادریم!
اما اگه حامد یه ماه هم که نباشه برام واقعا مهم نیست!
+نیست؟
_نه که نباشه ...منظورم اینه که اونقدری حسی ندارم که بخوام بخاطرش اذیت بشم!.
واقعا چرا انقدر خودتو اذیت میکنی!
خیره شدم به پنجره ..
+نرگس تو هیچوقت طعم یتیم بودنو نچشیدی!
تنها کسی که تو بدترین روزای زندگیم کنارم بود رادین بود!
تنها کسی که درکم کرد رادین بود!
هرچند یکم دیر فهمید که باید حواسش به منم باشه!
اما ...
اما بازم کنارم موند !
الان نبودش اذیتم میکنه چون انگیزه و پشتوانه ای ندارم!
_حامد چی ؟
+حامد با این بچه هیچ فرقی نداره !
خندیدیم که لحنمو جدی کردم:
+جدی میگم نرگس ! گاهی اوقات اونقدر بچه میشه که به سنش شک میکنم!
نفس عمیقی کشیدم..
+اما الان دلخورم !
اونقدر بی خبر گذاشت رفت که تا چشم باز کردم دیدم توموندی و مامان و حامد!
حتی یه زنگ هم نزد نرگس!
دلیلشم قانع کننده نبود!
دلیل رفتنش!
ماموریت؟
ماموریت چی؟
_آرام خودتم خوب میدونی نمیتونن اینجور بحثا رو بازش کنن وبخوان ریز و درشت قضیه رو به ما بگن!
اما با اتفاقاتی که افتاد ماها فهمیدیم و اذیت شدیم! شاید باورت نشه اما مامانم شبا خواب نداره !
ازبس که تو خونه حامد حامد میکنه و یکسره این حامد از شهادت حرف میزنه توخونه!
لبخندی زدم و سرمو انداختم پایین...
_درسته نگرانشی! اما تو باید درک کنی شرایطشون رو! یکم صبر کنی متوجه میشی قضیه از چه قراره!
زود قضاوت نکن !
شاید اصن ماموریتی درکار نیست!
+یعنی چی ؟ چی داری میگی ! حامد که گفت ماموریت داشته !
۸ عادت افراد شاد 🌤🌈:
-🦋 به نیازمندا کمک میکنن
-🐚 به مزخرفات توجه نمیکنن
-🦋 برای چیزای کوچیک زندگی شکرگزاری میکنن
-🐚 هر روز یه چیزی یاد میگیرن
-🦋 بیشتر میخندن
-🐚 دارایی خودشونو جار نمیزنن
-🦋 کمتر حرف میزنن (حرف های بیجا نمیزنن)
#توصیه
@CafeYadgiry🤓🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شانسمنبهروایتتصویر:
#سوگنگ
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
@CafeYadgiry😻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای شناخت سوگنگ ببینید این کلیپ رو🙈🥺🌹
#سوگنگ
@CafeYadgiry🤓
#معرفے '💅🏻🤍'
معرفی اپلیکیشن های کاربردی‹.🍐🌸.›↭.
– · – · – · ☆ · – · – · –
💕🎞MUSIX MATCH*-*!
پیدا کردن آهنگ با شنیدن قسمتی از آن.🐄🧡⊹ ࣪ ›
🔥🥝parallel space*-*!
از هر برنامه ای دوتا نصب کنید.🍒🐋⊹ ࣪ ›
💘🍿Daily Diary journal*-*!
دفترچه خاطرات با کلی ویژگی خاص.🥺🪴⊹ ࣪ ›
@CafeYadgiry♥️
.️دلـاࢪامــ|ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ.
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_232 سرمو روی سینش گذاشتم که نفهمیدم کی خوابم برد... ___________________
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_233
سرشوانداخت پایین که چشمامو ریز کردم..
+نرگس منظورت چی بود ازون حرفت؟ چیزی میدونی بگو به منم!
باصدای حامد ، نرگس هول شد و رفت..
خیره شدم به گل های روی فرش...
ماموریتی درکار نیست !؟
اگر نیست؛ رادین براچی پاشده رفته آلمان؟
دستی رو لباسم کشیدم و رفتم بیرون...
_سلام خانوم خانوما ! حالت چطوره؟ اون پدرسوخته چطوره؟
اخمی کردم ..
+سلام خوبم!
حامد خیره شد بهم و حرفی نزد...
تموم فکرم سمت رادین بود!
دلم میخواست یه جای خلوت گیر بیارم و هق بزنم !
این پسرا اونقدر مغرورن که احساسات چه زنشون چه خواهرشون رو نادیده میگیرن!
_دخترم بیا اینو بخور جون بگیری!
+قربونت برم مامان از صبح این دخترت یکسره به من داره میرسه ! ممنونم ! فعلا میل ندارم!
مامان خندید و ظرف میوه رو گذاشت رو میز...
حالم گرفته بود!
همه همه چیو میدونن الا من!
شده بودم مث یه سنگ !
اونقدر فکر و خیال میکردم که ذره ذره آب میشدم!
متوجه نگاهای سنگین بابا و حامد شدم..
+ب..ببخشید من خوابم میاد! مامان شما شامتون روبخورید ! ظرفارو هم بزارید همونجا میام میشورم !
بااجازه!
_برو مامان شب خوش!
+شب بخیر!
سمت اتاق مشترک من و حامد رفتم و درو بستم...
دراز کشیدم رو تخت و خیره شدم به پرده..
باید با رادین حرف میزدم!
حرفای نرگس، منو دوبه شک انداخته بود !
گوشیمو برداشتم و شماره رادینو گرفتم...
خاموش بود!
باصدای تق تق در پتورو کشیدم رو سرم...
_من که میدونم بیداری ! ولی عب نداره... غذاتو گذاشتم رومیز ... بخور ضعف نکنی!
صدای بسته شدن در اومد که پتورو برداشتم..
حامد مظلوم و فهمیده ...
برگشتم سمت سینی غذا و بادیدن حامد، پشت سرم جیغی زدم!
+خیلی خری حامد خیلی !
_یعنی جدی فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟
پوفی کشیدم و نشستم ...
حامد هم اومد و نشست کنارم..
_چیزی شده؟ چکار کردم باز!
لبخندی زدم و نفس عمیقی کشیدم...
+دلم برای رادین تنگ شده !
_اووو ! بخاطر همین انقدر بهم ریختی؟
+اوم....
_میدونی مامان چی میگه؟
+چی میگه!
_میگه نکنه آرام ازمون خسته شده! ناراحته که ما اینجاییم !
خندیدم و گفتم؛
+ازمن مظلوم تر هم وجود داره؟
من فکرمم به اینجور جاها نمیرسه!
اصلا اینا به کنار!
آدم مهربونی و محبتشونو میبینه نمیتونه دل بکنه ازشون!
_آره خب! اگه منم بجا تو بودم! هرروز و هرشب ناهار و شام و دسر و خوراکی هام رو برام میاوردن و فقط میخوردم، نمیتونستم دل بکنم!
+هه هه هه ! نمک!
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_234
سکوت کردیم که حامد گوشیشو درآورد و همزمان زیرلب غر میزد:
_آخه یکی نیست بگه دلت تنگ چیه اون نره غول شده!
+چیزی گفتی عزیزم؟
_نه بابا! بخواب بخواب..!
دلم مثل سیر و سرکه میجوشید!
خبرایی بود و من ازش غافل بودم!
دراز کشیدم و بعداز چنددیقه خوابم برد...
________________________
یک ماه گذشته بود و از رادین هیچ خبری نبود!
بی حوصله بلند شدم و آبی به دست و صورتم زدم...
تواین یک ماه بچمون یکم تپل شده بود!
حامد اونقدر ذوق میکرد که منم یه انگیزه ای برای خندیدن و ذوق کردن پیدا کردم!
مامان و بابا رو هم راهی مشهدکرده بودم و فرستادم سر خونه زندگی خودشون!
اونقدر بهم رسیده بودن که حسابی تنبل شده بودم!
سمت یخچال رفتم و قابلمه غذارو آوردم بیرون..
گذاشتم رو گاز و بعداز اینکه داغ شد شروع کردم به خوردن ماکارانی دیشب...
حامد شیفت کاریش ظهر بود و من کارام نصف شده بود!
و این برای من بینظیر بود...
باصدای پیامک گوشیم حواسم پرت شد و قاشق چرب افتادرو فرش و کثیف کاری شد...
" رومخ من " H
_سلام خانومی.
آرام آماده شو بیام دنبالت بریم فرودگاه دنبال داداش جونت!
جیغی زدم و شمارشو گرفتم...
+الوووووو ! حامد این پیامت الکی بود ؟
_نه به جان خودم..! رادین داره برمیگرده !
بغضم ترکید...
_گریه نکن دیگه!
آماده باش که دیر میرسیم ها!
+ب...باشه!
سریع لباسامو پوشیدم و رفتم تو حیاط..
بعداز یه ربع صدای بوق ماشین اومد که رفتم بیرون...
+سلام عشقمم!
_وا خدا شانس بده ! کاش همیشه رادین درحال برگشتن باشه !
خندیدم که جیغ زدم؛
+زودباش راه بیووووووفت!
پاشو گذاشت رو گاز ک گفتم؛
+حامد یادته یدفه سوار ماشینت شدم دیوونه شدی تخته گاز میرفتی منم حالم بد شد؟
_وای حاجی یادته!؟ چقد سوسول بودی!
+مرض! سوسول بودم اما دیوونه نبودم!
_ عزیزمن سزای بی محلی همینه!
+وای چرا یادم اومد اینارو؟
اعصابم خورد شد.
خنده مردونه ای کرد که دلم براش ضعف رفت..
بعداز ۴۰ دیقه رسیدیم فرودگاه..
دست حامدو میکشیدم و مثل بچه ها میکشوندمش هرجاکه میخواستم!
_آرام زشته نکن این کارارو!
+وای اوناهاشششششش!
با دیدن رادین جیغی زدم و سمتش دوییدم!
؛𖦆 شکست خوردی؟ خب که چی؟
پاشو یه بار دیگه پاتو رو زمین بکوب
و از اول شروع کن! بزار دنیا بدونه که هیچی مانع تو نمیشه...💓🧋 ✨𖦆
#انگیزشی
@CafeYadgiry🫂
این همون بازارچه ایه که وقتی بعدازظهر میرفتم کلاس .... :)
پ.ن: خیلی وایب بدی میده:)🥲😂
خلوت ترین ساعت روز...🗿
@CafeYadgiry❤️
˼ #انگیزشی👩🏻🎓💕!
دفنمان کردند....!
ولی خبر نداشتند که ما بذر هستیم🌱
و دوباره رشد خواهیم کرد....♡
#پروف
@CafeYadgiry🫀
دمنوش های عالی و آرامبخش💆🏻♀🌸 ..
↶. ‹دمنوش بابونه›↲.🌼🌙
↶. ‹دمنوش زنجبیل›↲.🫖💕
↶. ‹چای نبات↲.🍋✨
↶. ‹چای نعنا›↲🍵🌱
↶. ‹دمنوش بهار نارنج›↲🍊🌿
#معرفی‹.🌝💘.›
@CafeYadgiry🫂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماازت درس میپرسیم که خودت مطمئن بشیم بلدی یا نه🗿😂
تفووو🤣🤣🤣
#سوگنگ
@CafeYadgiry🫀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعضایبدنبا"ی"🗿😂
آخرش...؛)🤣
#سوگنگ
@CafeYadgiry🌴
دوستمونروچیسیوڪنیم🥺🌸'!
- شیرکاکائومن🧋 -
- خانومدیوونہ🍓 -
- ملوسِمن💘 -
- اسمش+میم🌱 -
#ایده
@CafeYadgiry🌻