eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.3هزار دنبال‌کننده
891 عکس
239 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
آره خلاصه که پارت نمیدادم بخاطر همین دلیل بود:/😂 کل اکسپلورم شده آهنگاش💔.؛) .
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_371 نگاهی به پذیرایی انداختم و سمت اتاقم رفتم .. توی این چهار پنج روز د
•{🖤🤍}•• ‌ تصمیمم رو گرفته بودم .. باید عملیش میکردم ! تنها چیزی که لازم بود این بود ... که با ارسلان مهربون باشم و رو اعصابش بندری نرم !! اما بغضی که توی گلوم بود ، اجازه فکرکردن رو بهم نمیداد!! صدای در ‌با صدازدنای ارسلان یکی شد ! پاهای لرزونم رو سمت در کشوندم و درو باز کردم ... +چ..چتههه! نگاه خیره ای بهم انداخت و انگار تو نگاهم ترس بیش ازحدمو دید! سرشو پایین انداخت و گوشی سمتم گرفت! _گوگل و اینستا و برنامه های سرگرم کننده داره! قدمی به جلو برداشت که آب دهنمو قورت دادم! ترس وجودم رو فرا گرفته بود و نمیدونم از چی این موجود عجیب غریب ترسیده بودم! درو بست و با جدیت تمام لب زد: _آرام ! به ارواح خاک یلدا ! اگه خطایی ازت سر بزنه ، خودت و بچت رو باهم میفرستم جهنم ! شب مهمون دارم! دوست ندارم بگن زن ارسلان ... عروس این عمارت حتی یه گوشی هم نداره ! پس حواستو خوب جمع کن ! پاتو کج بزاری ‌، باختی ! هم خودتو ! هم حامدو ! هم بچتو! گوشیت کنترل میشه ! ریز به ریز کارایی که انجام میدی ! گوشیو گرفت سمتم که با دستای لرزونم ازش گرفتم ..! _شب ساعت ۸ بیا پایین ! سری تکون دادم و با رفتنش ، نفس عمیقی کشیدم! سمت تختم شیرجه زدم و پتورو روی خودم کشیدم .. حالم ازش بهم میخورد! مثل برده ها باهام رفتار میکرد و زبون من بخاطر وجود تابان ‌، کوتاه بود! بغض داشت خفم میکرد و هرلحظه منتظر قطع شدن نفسم بودم! پوزخندی به گوشی زدم .. مدلش زیاد برام مهم نبود ... اما مشخص بود خیلی گرون قیمته! منم با دستور گرفتن از اون گردن کلفتا و کشتن جوونای بی‌گناه و هزارتا کثافط کاری دیگه میتونستم بهترین وسایل مادی رو داشته باشم! اما ذاتم خراب نبود! ارسلان وجودش سراسر نحس بود ! مثل حامد نبود .. لبخند تلخی زدم ... حامد !؛) حامد مظلوم و ساده بود!! اونقدری که بخاطر همین ساده بودنش ، همدیگه‌رو ازدست دادیم! دل من مثل دوکفه ترازو بود ! یه کفه‌ش ، دلتنگی بود ... و کفه دیگش تیکه های خورد شده قلبم !!! فکر کردن بهش ، حالمو خوب میکرد ! اما با کارایی که کرده بود، بدجور از چشمام افتاده بود ! کارم همین بود! هرشب و هر روز و هرساعت و هردقیقه ... بهش فکر میکردم ! خاطره های شیرین و شوخی هایی که باهام کرده بود رو مرور میکردم!! فکر به هیچی نمیتونست خوشحالم کنه جز خودش ! فکر اینکه دوباره ببینمش ! نمیدونم ... شاید قسمت بوده:)! من و حامد اونقدری دلامون پیش هم گیر بود که فقط خدا عالمه ! اما داشتم دیوونه میشدم ! چیشد که اینجوری شد ؟! چیشد که الان از شدت دلتنگیش ، قلبم داره پر میکشه؟!
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_372 تصمیمم رو گرفته بودم .. باید عملیش میکردم ! تنها چیزی که لازم بود ا
•{🖤🤍}•• ‌ گوشیو با حرص تو مشتم گرفتم و روشنش کردم ... ذره ذره در حال آب شدن بودم! چون راه مستقیم و راحتی برای رسیدن به حامد و رادین و برگشتنم وجود داشت ! اما دست و پاهام قفل بود ! می‌تونستم به حامد حداقل زنگ بزنم و فقط صداشو بشنوم!. اما انگار خدا بامن قهر بود ! چون آدمیو سر راهم قرار داد که ذره ای وجدان و مهربونی تو وجودش نیست ! وارد موسیقی پلی شدم که پوشه ای توجهم رو جلب کرد! ~-Yalda ~ وارد پوشه شدم و با دیدن آهنگ مورد علاقه حامد ، لبخند تلخی زدم ! پلی کردم و صدارو تا100 بردم بالا ! کنار گوشم گذاشتم و چشمامو بستم !! "من هم دلم تنگته هم قهرم باهات:) هم دلم شکسته از تو هم ... هنوز میمیرم برات~ قلب منی هنوز همو غم منی اما افتادی از چشام دیگه نمیخوام که باهام حرف بزنی هنوزم عین بچه هام من خاطراتم با تورو هر شب مرور میکنم میمیرم از دوریت ولی حفظ غرور میکنم این جای خالیت تو دلم با خودتم پر نمیشه با این همه از تو دلم هنوز دلخور نمیشه:))) ما آدم دنیای همدیگه نبودیم∞ تو فال هم بودیم ولی ما مال همدیگه نبودیم؛)) تو یه رویایی که نمیرسی به دستم من دیگه از عشق تو خستم تو رویایی که نمیشه مال من شی اینه که روت چشمامو بستم من خاطراتم با تو رو هر شب مرور میکنم:)))) میمیرم از دوریت ولی حفظ غرور میکنم:/ این جای خالیت تو دلم با خودتم پر نمیشه با این همه از تو دلم هنوز دلخور نمیشه؛))" _حامیم_✨🫀 _____________________ یک هفته گذشته بود و دریغ از یک خبر کوچیک از آرام ! حامد رو توی این یک هفته ندیده بودم ..! بعداز اون اتفاق کذایی و ماجرای قرص خوردنش، داوود فهمید قرص از ‌طرف ارسلان بوده ! حامد هم بعداز مرخص شدنش ، خودشو تو خونش حبس کرد !.. اومده بودیم تهران و آقامحمد خودشو به در و دیوار میزد تا یک سر و نخی پیدا کنه ! اما با دعوای شدید حامد و آقامحمد ، جفتشون آتیش درونشون تبدیل به خاکستر شد !
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_373 گوشیو با حرص تو مشتم گرفتم و روشنش کردم ... ذره ذره در حال آب شدن ب
Haamim - Moroor.mp3
9.81M
من هم دلم تنگته ... هم قهرم باهات:/ هم دلم شکسته از توهم ....میمیرم برات:)! قلب منی🤍 ... هنوز هم و غم منی... اما افتادی ازچشام:)) _حامیم_ @CafeYadgiry🤍🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- فاصله بین رویا و واقعیت "عمل کردنه" همین امروز حتی با یه کار کوچیک برای هدفت رویاتو واقعی کن...👩🏻‍🎓💜 •° @CafeYadgiry °•
چقدردوست داشتم‌همینقدررک باشم ...همینقدر سنگ‌دل‌و مغرور ... اینجوری حرف‌دلمو به آدمای دوروبرم بزنم ..! حیف... حیف که دلم نمیاد:)🕶🤙 @CafeYadgiry🚶‍♀💓
سمت راستیه انگار میخواد عکس کارت ملی بگیره:🥺😂 @CafeYadgiry♥️✨