eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.3هزار دنبال‌کننده
903 عکس
241 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
واکنش من نسبت به مامانم وقتی از امتحان برمیگردم و مامانم میپرسه امتحانت چطور بود:🙂 @CafeYadgiry🌱✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهم نیست چقدر عقب باشی ، مهم اینه که با چه قدرت و انگیزه ای میخوای شروع کنی!💗📑• | | @CafeYadgiry🍓🌱
نماد های ریاضی و مفهوم 📚 📕-اعداد طبیعی =(.....N (1_2_3_4 ❣-اعداد حسابی =.....W (0_1_2_3 📕اعداد صحیح = ( ...Z (_1 _2 _3 منفی و مثبت ❣اعداد گویا = اعدادی که می‌توان به صورت کسر نوشت اعداد زوج = 2X 📕اعداد فرد 2X+1 یا 2X_1 @CafeYadgiry🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_373 گوشیو با حرص تو مشتم گرفتم و روشنش کردم ... ذره ذره در حال آب شدن ب
•{🖤🤍}•• ‌ گچ پاهام رو از سر کلافگی ، خیلی زود باز کردم .. بااینکه باید برای ترمیم شکستگی استخون پاهام؛ یک ماه توگچ میموند .. سردرد های شدید ، ولم نمیکرد و فکر آرام مدام تو ذهنم میپیچید! یک لحظه هم نمیتونستم آروم بگیرم ! نمیدونم .. شاید من خیلی احساساتی بودم! خیلی نازک نارنجی بودم که دلم خیلی زود براش تنگ شده ! برای سربه سر گذاشتناش !.. برای غرزدناش ... یا حتی گریه کردنش ! روی مبل دراز کشیدم و ساعد دستم رو ، روی پیشونیم گذاشتم ... خیره شدم به سقف و توی دریای فکر و خیال غرق شدم ..! ________________________ طناب فکر و خیال های رادین، دور گردنش پیچیده شده بود و هرلحظه ممکن بود اورا به کام مرگ بکشاند ! دلتنگ بود و خسته ! آرام و قرار نداشت و نمی‌دانست چه بر سر دخترک ساده و مظلوم ، آمده است ! اصلا جانی در بدن دارد ؟ فرشته کوچک او درچه حال است؟! دیوانگی او بخاطر فهمیدن حقیقت بود ! حقیقتی تلخ و فهمیدن اعتماد کردن بی جایش به لادن ! عاشق بود! نمی‌دانست هنگام عاشقی، عقل و زبان ، در اختیار قلب است و زیر و روی زندگی را به معشوق اطلاع می‌دهد ! اما بی خبر بود از جاسوس بودن معشوقه اش ...! نمی‌دانست غصه کدام‌ یک از عزیزانش را بخورد ! رفیقش که حکم داماد را برایش دارد .. و برای او از صدتا رفیق و برادر هم عزیزتر است .. یا خواهر عزیزتر از جانش که برای او روزگار شمشیرش را از رو بسته ! چه میکرد؟ مگر به غیراز غصه خوردن و مرخصی گرفتن و کنج دیوار نشستن، کار دیگری از دستش برمی‌آمد؟ طعم جوانی ، طعمی بود که بر کام این خواهر و برادر چشیده نشد ! اما همه ی اینها .. فقط نیمی از داستان است ! حامد را چه می‌کردیم؟! پسری که هم رویاوعشقش‌ر‌ا ازدست داده بود .. وهم دختری را که از خون و رگ خودش بود ! هنگامی که چشمانش را بسته بود و دهانش را بدون فکر کردن باز ... فکر این اتفاق را هم نمی‌کرد! اما روزگار ، پراز درس است و شاگرد در خواب غفلت و نادانی ! به او پندی داد که تا عمر دارد ، از خاطرش نمی‌رود ! با خودش تکرار می‌کرد .. _آرام میشه برگردی؟! غلط کردم آرام ! دور اون چشمات بگردم! تو برگرد !! قول میدم لال بشم ! قول میدم دیگه قضاوتت نکنم ! قول میدم دیگه دست روت بلند نکنم ! دستم بشکنه آرام ! بشکنه ! داد او همراه میشود با صدای هق هق هایی که تا هفت آسمان رسیده ! با شخصی صحبت میکرد که وجود حقیقی نداشت ! تنها یک عکسی بود که جان و روحی در وجودش نبود و توانایی همدردی و ابراز علاقه را نداشت ! کار هرروز و هرشبش همین بود ! صحبت و ابراز پشیمانی و گریه و داد ! آن هم با عکس !