eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.4هزار دنبال‌کننده
921 عکس
248 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
•{🖤🤍}•• ‌ رادین عصبی گفت: _بریم بیرون برات توضیح میدم! دستمو کشید و منو برد بیرون... مات زده فقط نگاش میکردم... دستی به موهاش کشید.. _چجوری پیدا‌کردی اینجارو؟ +..... _باتوام آرام! +هققق..... نمیدونستم چی بگم... حالم بشدت بد شده بود.. فکر نمیکردم رادین.... خدایا خودت مواظبش باش! چرا به من نگفته بود؟ چرا مخفی کرده بود از من؟ گلوم از بغض درد میکرد.. دیگه‌نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه... با کاری که رادین کرد گریم شدید تر شد... __________________________ || بعد اینکه حامد زنگ زد، سمت محل کارم راه افتادم... بدجور ذهنم درگیر بود... اصلا نفهمیدم کی رسیدم... بعداز سلام و علیک با بچه ها رفتم پیش حامد... رفتم سمت اتاق حامد که طبقه دوم بود... در زدم... _بیا تو.. +سلام! ازرو صندلی بلند شد. _به سلام! آقا رادین رفیق دپرس خودم! چت شده؟ نشستم روبروش... +هیچی... _بگو دیگه! +آرام تو دانشگاه... با صدای در ساکت شدم.. =آقای مستوفی خواهرتون اومدن.. +چییی؟ اینجا؟ =بله! +بدبخت شدم! نگاهی به حامد انداختم که نگران شده بود....سریع بلند شدم و رفتم پایین...
•{🖤🤍}•• ‌ همه با هجوم آوردن من سمت در ترسیده بودن... =آقای مستوفی چیزی... +خانوم مگه‌من نگفتم اگه‌کسی بامن کار داشت درو باز نکن؟ =ای بابا! میگم گفتن خواهرتونه! میزاشتم دم در بمونه؟ خواستم حرف بزنم که در باز شد... با دیدن آرام رنگم پرید... استرس بدی داشتم... استرس اینکه اتفاقی برای آرام بیوفته.! هرچی میگفتم‌بیا بریم بیرون برات توضیح بدم توجه ای نمیکرد! کشوندمش بیرون... فقط زل زده بود به‌من و هیچی نمیگفت... دستی به موهام کشیدم و گفتم: +چجوری پیدا کردی اینجا رو؟ هه! خوب مشخصه! تعقیبم‌کرده! جوابی نداد... +آرام باتوام! تا اینو گفتم صدای هق هقش‌بلند شد.. حسابی کفری شدم... دستشو کشیدم‌و انداختمش تو بغلم... +هییییش! آروم باش! مگه‌من‌مردم؟ گریش شدیدتر شد... گند زدم...لعنتی.... از خودم جداش کردم... صورتشو گرفتم طرف خودم و اشکاشو پاک کردم... +آرام! گریه نکن! گریت برای چیه آخه! ...
•{🖤🤍}•• ‌ _چ...را بهم...نگفته بودی؟ +بیا بریم اتاقم همه چیو میگم بهت! دست آرام رو گرفتم و بردمش اتاق حامد..البته اتاق منم بود... در زدم و وارد اتاق شدم.. حامد بلند شد و اومد سمتم.. حامد_ چیش.... عه سلام‌ آرام خانوم! آرام ، گیج بهم نگاه کرد: +حامد رفیق صمیمیم هست! _سلام ! به حامد نگاهی انداختم که دیدم خیس عرق شده... اه اه! باحیای کی بوده این... خودمو به حامد نزدیک‌کردم و در گوشش گفتم: حامد..داداش...اگه میشه ی دقه برو من با آرام حرف بزنم... _باش! +خواستی بری صورتتم‌آب بزن مردی ازبس آب شدی... تک خنده ای کرد : گمشو! _بااجازه آرام خانوم.. آرام سری تکون داد.. +بشین ! نشستم پشت میز و آرام هم نشست روبروم.. _میشنوم..! +ببین...من .. نمیدونم چجوری بگم! _میشه حاشیه نری؟ میشه دیگه دروغ نگی؟ میشه دیگه پنهون کاری نکنی‌؟ +خیله خوب! آروم باش! چندسال پیش موقع انتخاب رشتم‌ بابا گفت که رشته ای بزنم که مربوط بشه به دانشگاه افسری....
•{🖤🤍}•• ‌ +اولش منظورشو نفهمیدم و دوست نداشتم برم این رشته... ولی وقتی گفت: دوست دارم کنار خودم‌خدمت کنی...شوکه شدم. _ی..‌یعنی باباهم...! +آره! رشتمو همونی که بابا گفت رو زدم...چندسال درس خوندم تا وارد سازمان شدم... تا اینکه بعد دوسال مامان و بابا شهید شدن... _________________________ || گیج ومنگ به رادین خیره شده بودم. یعنی این همه سال بابام مامور بوده و هیچی به من نگفته بوده؟ حتی رادین هم با اینکه خودش کنار بابا بوده، هیچی نگفته! با جمله آخر رادین گیج تر شدم... _تااینکه بعد دوسال مامان و بابا شهید شدن!! شهید شدن؟ +چی؟ _ببین...مامان و بابا میرن برای آروم کردن کسایی که تو اغتشاشات بودن‌... اون افراد هم تا میفهمن بابا ماموره، با اسلحه شلیک‌می..کنن!... مامان هم تا بابارو تو اون وضعیت میبینه، میره طرفشون که مامان رو میگیرن زیر مشت و لگد و با ضربه ای که به سرش واردش..... +باورم نمیشه! _آرام! آروم باش ! +باورممم نمیشهههه!... هققققق... حس خیلی بدی داشتم...پس برای چی به‌من گفتن تصادف بوده!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه افسانه‌میگه...: @CafeYadgiry💜
نرم‌افزار های‌مفید کنکوری🤫 @CafeYadgiry😉
ترفندهایی برای بهتر درس خوندن🤓 ⅕ همیشه اول درس یا موضوعی رو که توش ضعیف هستی بخون🤕📚 ⅖ سوالات تمرینی رو انجام بده، فقط از روی کتاب درسی مطالعه نکن📝 ⅗ بین درس خوندن حتما استراحت کن و به خودت فشار نیار🔔 ⅘ توی مسیرتون استوار و سازگار باشید📆 ⁵ حتما برنامه ریزی داشته باشید 🧮 میتونید برنامه ریزیتونو در بازه های سه ساعته انجام بدید ، یعنی برای هر سه ساعت یه برنامه جدید بنویسید⌚️🔁 @CafeYadgiry♥️
چجوری درس بخونیم؟ 🧐 مفھومی بخون 📚 خودتو جای طراح بذار📄 از حافظہ تصویریت کمک بگیر🧠 براۍ خودت مثال زیاد بزن🗓 مطالب رو به زبون خودت ساده اش کن📑 بین مطالب ارتباط برقرار کن🤝 قبل از مطالعه یه نگاه کلی به مبحث بنداز .... @CafeYadgiry♥️
چند تا نکته برای رفع‌تنبلی .📚🚛. • برای همه ما آدم ها بستر تنبلی وجود 🍃داره ولی باید این نکته رو بدونیم که یک شبه نمیشه تنبلی رو کنترل کرد ! 🎋 اولین و مهمترین کار اینه که باور کنیم خداوند، منتظر اعمال خوب ماست پس بلندشیم و تلاش🌴 کنیم چون قراره حساب همه لحظات زندگیمون رو یک روز تحویل خدا بدیم 🐢 • هدفمند زندگی کردن . ↶.🐢 یکی از مهم ترین راهکارهای غلبه بر تنبلی، هدفمند بودنه. اگه هدفمندی رو داخل دستور کارتون بزارید نصف راه رو رفتین .🌿🥒. ! • تمرکز روی هدف . ↶. 🕯️🔋 طبق تحقیقات درصد بسیاری از انسان های موفق، اونایی بودن که اهدافشون رو نوشتن و بعد روش متمرکز شدن .👒🧃. ! • انجام کارهای مرتبط به هدف . ↶. 🌳💚 این بخش سخت ترین قسمت کاره که🍏 حس تنبلی به سراغتون میاد. وقتی این حس به سراغتون اومد، به آخر کار فکر کنین، وقتی که کاری رو به آخر می رسونین حس لذت و پیروزی دارین.🎋.. بنابراین وقتی تنبلی رو حس کردید اون حس شیرین رو مرور کنین . (خدا رو هم یادت باشه همون حساب پس دادن 🥝. ! @CafeYadgiry🌱🥺♥️
یک عدد سیب کجا🍎 آن همه تبعید کجا.... @CafeYadgiry♥️
امید، چیزی مقدس تر از زندگی! @CafeYadgiry🦋