" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_305 توجهی به لفظ "خانمم " نکردم ! چون مطمئن بودم که حامد ، دوربین ها و
حامد و رادین پشت سیستم و مانیتور دارن پرپر میشن😂🗿.
پ.ن: غیرتی شدن حامد؛)))
.
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_305 توجهی به لفظ "خانمم " نکردم ! چون مطمئن بودم که حامد ، دوربین ها و
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_306
با شنیدن اسم آرمان ، دلم پر شد و تو یه ثانیه اشک تو چشام جمع شد !
_آرام الان وقتش نیست !
کارتو بکن !
تموم کارایی که آقامحمد یاد داده بود بهم رو انجام دادم ...
لبمو گاز گرفتم و سینی رو گذاشتم رو میز...
_سحر ..سحر بیا ...
بی توجه به صدازدنای دختره، مشغول چیدن جام ها توی سینی شدم ..
علی: آرام باتوئههه !
+وای ببخشید...
چیکار میکردم خب؟!
به اسم سحر عادت نداشتم!
جلوی دختره که تو پذیرایی وایستاده بود ، رفتم...
کفشای پاشنه بلند قرمزش ، باعث بلند شدن قدش شده بود و حداقل سه سانت قدش بلند تر از من بود!
لباس مجلسی نگین دار اما ساده ای پوشیده بود و موهاش رو روی شونه هاش ریخته بود...
آرایش ساده و دخترونش ، چهرش رو زیباتر و درخشان تر جلوه میداد!
خب...تیپ منم بد نبود !
موهای جلو سرمو حالت داده بودم و شال طوسی رنگی پوشیده بودم ...
تیپمم نسبت ب خودم عالی بود !
+جانم خانم؟
_ببین تو یخچال یه بطری آب معدنی هس توش آب زرشک ریختم ...
اونو بریز تو یه پارچ جداگانه سریع بیار توبالکن ...
سری تکون دادم ...
_یادت نره ها !
+چشم خانم!
بدوبدو سمت بالکن رفت که نفس عمیقی کشیدم...
هر لحظه به لحظه تعداد مهمونا بیشتر میشدن ...!
استرس کشیدن و نگرانی شده بود کارم !
پارچ و جام هارو گذاشتم تو سینی و یاعلی گفتم ...
نگاهی گذرا به پذیرایی و کل مهمونا انداختم و خواستم برم سمت بالکن که با تیرکشیدن پهلوم ، سینی رو برگردوندم سرجاش ..
_آرام ؟ آرام چرا نمیری !
ازشدت درد نشستم رو صندلی و دستمو دور پهلوم گره زدم...
نای حرف زدن نداشتم و خدا خدا میکردم که علی زودتر بیاد !
انگار خدا خیلی دوسم داشت که علی بعداز دودیقه پیداش شد...
_چرا نمیای پس آرام !
خیلی مزخرف انجام میدی کارتو !
_علی ساکت !!! ساکت !!!!
ببند دهن کثیفتو !
به قرآن میام اونجا و همه چیو میریزم بهم تا ببینی کی مزخرف کارشو انجام میده !
حامد بدجور عصبی شده بود و من؛ ترسیده بلند شدم تا مبادا حامد ، دیوونه بشه و به چیزی که گفت عمل کنه !
+بریم !
بریم آرمان !
علی با تعجب نگام کرد که ابرویی بالا انداختم...
برگشت و بادیدن دختره که پشت سرش وایستاده بود ، دستپاچه شد...
_س..سلام خانم !
_علیک سلام !.
چیشد این آب زرشک ؟؟؟
+الان میارم خانم ! تشریف ببرید الان خدمت میرسم !
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_306 با شنیدن اسم آرمان ، دلم پر شد و تو یه ثانیه اشک تو چشام جمع شد ! _
داش حامد داره دیوونه میشه از شدت نگرانی:)))
🥺🥺🥺
.
جراتداشتہباش،
اززندگۍلذتببرهمین ِکہ؛
زندگیتوفوقالعادهمۍکنہ🌪'💙ᯤ
#انگیزشی #پروف
@CafeYadgiry💗☘
ما از آدمای بد آسیب نمیبینیم،
چون باورشون نداریم ..
ما اغلب از آدمای خوبی آسیب میبینیم
که باورشون کرده بودیم !!!
#توییت
@CafeYadgiry☘
وقتی امتحان ریاضیتو خراب کردی و خیره شدی به گوشی :
#توییت
🥲😂💔
@CafeYadgiry💘
امروز گند ترین روزی بود که میتونستم داشته باشم ...
#توییت
@CafeYadgiry✅🤦♂
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_306 با شنیدن اسم آرمان ، دلم پر شد و تو یه ثانیه اشک تو چشام جمع شد ! _
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_307
_حرفای شما خدمتکارا حرف نیس !
زود اومدی ها !
+چشم !
با رفتنش نفسی از سر آسودگی کشیدیم که علی گفت؛
_شما اول برید.... پشت سرتون میوه هارو من میارم !
+اوکی ...
سینی رو دو دستی گرفتم و بسم الله ای گفتم ..
دلم حسابی شور میزد و دعا میکردم که تا الان لو نرفته باشیم !
هرچند با خنگ بازی های من و سوتی های علی ، غیرممکن هم نبود که لو رفته باشیم !
لرزش دستام بیشتر و بیشتر میشد و ازشدت ترس ، حالت تهوع گرفته بودم !
کنترل سینی برام سخت بود و آروم آروم سمت سالن قدم برمیداشتم ..
باصدای لرزون رادین نفس عمیقی کشیدم..
_آرام ... ! آرومباش!...فقطمیخایمکساییکهتومهمونیانرو شناساییکنیم!واردپذیراییبشیتمومه!
وارد سالن شدم و نگاهی گذرا به مهمونا انداختم.!
با دیدن وضعیت خرابشون لبمو گاز گرفتم ...
درصد بیشتر مهمونا، پسر جوون بودن و به خاطر کشتن خودشون توی خوردن شر*اب ، مست بودن !
دخترای بیست و سه سال الی بیست و پنج سال هم که بدتر ازاونا !
تقه ای به در بالکن زدم و وارد شدم...
_بیا عزیزم ...
+سلام !
پسر جوونی لم داده بود روی کاناپه کوچیکی که گوشه دیوار بود ...!
روبه حیاط بود و دیدی نسبت به من نداشت !
_آرام ! آرام برو جلوتر ! چهره ش رو نداریم تو تصویر !!!
باصدای رادین عصبی یه قدم جلوتر رفتم که دختره اخمی کرد...
_خب ! میتونی بری !
سری تکون دادم و سینی رو روی میز گذاشتم ...
از بالکن اومدم بیرون و خواستم برم پیش علی که باصدای مردی که روی مبل نشسته بود ، سرجام میخکوب شدم.!
_آی دختر ! دختر بیا اینجا !
+ب...بله؟
رادین: آرام سرگرمشون کن !
+چیزی میخواستید جناب؟
_نه ! کیلی خوشگلی !
با کر کر خندش بی اختیار اخمام رفت توهم !
صداهای نامفهوم که بیشتر صدای حامد بود ، بیشتر کلافم میکرد !
+چیزی خواستی بگو بیارم !
_این ...این چه طرز حرف زدن با یه آگای محتر..محترمه !؟
پوزخندی زدم ..
+محترم؟
رادین : آرام بحث نکن ! نباید درمعرض توجه باشی ! زود برو پیش علی !