eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
° . . خواستگارها آمده و نیامده ، پرس و جو  می کردم که اهل نماز و روزه  هستند یا نه ؛ باقی مسائل برایم مهم نبود . 😳👏 حمید هم مثل بقیه ؛ اصلا برایم مهم نبود که خانه دارد یا نه ؛🏠 وضغ زندگیش چطور است ؛💵 اینها معیار اصلیم نبود . شکر خدا حمید از نظر دین و ایمان  کم نداشت و این خصوصیتش مرا  به ازدواج با او دلگرم می کرد .💍😍 حمید هم به گفته خودش حجاب و عفت من را دیده بود و به اعتقادم درباره امام و ولایت فقیه و انقلاب اطمینان پیدا کرده بود ،❤️ در تصمیمش برای ازدواج  مصمم تر شده بود .💞  @chaadorihhaaa |❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃 ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 📖🕋📖🕋📖 🕋📖🕋📖 💠همراهان گرامی کانال 🌷ختم دسته جمعی سلام امام رضا( ع ) بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مناسبت هفته وحدت و میلاد پیامبر عظیم الشان در کانال برگزار میشود ✅ تعداد ثبت مجموعه یا ضامن آهو میشود و توسط متصدی آمار در حرم مطهر 🍃🍂آقا علی بن موسی الرضا 🍂 🍃 از طرف شما عزیزان ثبت میشود و نزد ولی نعمتمان به امانت سپرده میشود ❇️فرصت اعلام و خواندن تا سه شنبه شب ۱۳/ ۸/ ۹۹ ❇️ به نیابت از امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف، هدیه به پیامبر ( ص ) و برآورده شدن حاجت افراد شرکت کننده 📣لطفا تعداد سلام امام رضا ع بر پیامبر (ص ) را که‌ می خوانید ،به آیدی زیر بفرمایید تا آمار ثبت مجموعه یا ضامن آهو شود و در حرم مطهر امام رضا( ع )ثبت شود تشکر و عاقبت بخیری از حضور پر رنگتون 🌹 ⬅️آیدی جهت پیام دادن برای اعلام تعداد تلاوت سلام امام رضا (ع )بر پیامبر(ص) در ختم دسته جمعی 👇👇 🆔 @ZZ3362 ✍متن سلام امام رضا (ع) بر پیامبر (ص) ⬇️⬇️ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ [أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ‏] أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ خَاتَمُ النَّبِيِّينَ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ‏ رِسَالاتِ رَبِّكَ وَ نَصَحْتَ لِأُمَّتِكَ وَ جَاهَدْتَ فِي سَبِيلِ رَبِّكَ   وَ عَبَدْتَهُ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ وَ أَدَّيْتَ الَّذِي عَلَيْكَ مِنَ الْحَقِّ   اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ نَجِيِّكَ [وَ نَجِيبِكَ‏] وَ أَمِينِكَ وَ صَفِيِّكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَنْبِيَائِكَ وَ رُسُلِكَ كَمَا سَلَّمْتَ‏ عَلى‏ نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ‏ وَ امْنُنْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا مَنَنْتَ‏ عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ‏ وَ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ  اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ تَرَحَّمْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اللَّهُمَّ رَبَّ الْبَيْتِ الْحَرَامِ وَ رَبَّ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ رَبَّ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ وَ رَبَّ الْبَلَدِ الْحَرَامِ وَ رَبَّ الْحِلِّ وَ الْحَرَامِ وَ رَبَّ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ بَلِّغْ رُوحَ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ ص مِنِّي السَّلَامَ.  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💫:] بخدا در آستانه ظهوریم... اللهم عجل لولیک الفرج🌹 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
🕊💫 چونـکه صـبح آمـد وچـشمم باز شد قلـب مـن با یادتان هـمراز شـد... غـرق رحمـت می شـود آن روزکـه صبحـــش با یادتـان آغـاز شـد... 🌷سلام صبحتون شهدایی🌷✋🌷 @chaadorihhaaa
╚ ﷽ ╝ ••○♥️○•• اصلاً یادم نمی‌آید چه شد که همه دارایی ام رفت. دستانم را از میان سری که از خاراندن نزدیک به زخم بود، بیرون کشیدم _ چیزی شده برادرم، چرا تکیه بر مزار شهید داده ای؟ جلویم را نگاه کردم، مرد قد بلندی داشت با من صحبت می‌کرد. _ پولم را دزدیدند برادر،همه اش را. نمی‌دانم چرا توانستم به چشم آبی اش و قد و بالای رعنایش اعتماد کنم. _ شام خوردی برادر؟ _ کی شب شد؟! ظهر بود که پولم را دزدیدند، اصلا متوجه نشدم که کی شب شد؟ _ برخیز برادرم، برخیز که خانة ما منتظر مهمان لایقی چون توست. نامت چیست برادر؟ من که چاره ای جز خجالت و اعتماد نداشتم زیر لب و با بغض های قورت داده گفتم: سعید. _ برویم سعید که دیر وقت است، برویم. خانة مان همین نزدیکی هاست در راه با هم حرف می‌زنیم. باز هم با خجالت گفتم: ـ مزاحمتی که ندارم برادر ـ اگر هم داشتی قدمت روی چشمانم بود، اما حالا شما کجا و مزاحمت؟ همانطور که تند به سمت خانه شان قدم بر می‌داشتیم، مقابل نانوایی ایستاد و نان سمونی خرید که نکند مهمان که من باشم برایش خجالت بیاورم. بوی نان امانم را بریده بود، بگویم، نگویم... نتوانستم سخن را در دهانم نگه دارم، پرید بیرون. ـ برادر حالا که نان داغ خریدی می‌شود یک تکه هم به من بدهی ـ آری بیا سعید، اسمت را درست گفتم دیگر؟ نان را گرفتم، اول بوی نان را خوردم وبعد خودش را. برای اینکه گستاخی ام برای این درخواست لاپوشانی کنم گفتم ـ شرمنده برادر، روزه بودم، الان هم که پاسی از افطار گذشته، نتوانستم زبانم را کنترل کنم... ••○♥️○•• ✍ ✍ لطفا فقط با ذکر و کپی شود .... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
╚ ﷽ ╝ ••○♥️○•• ـ این چه حرفی است برادر. مکث کوتاهی کرد و ادامه داد: روزه! مگر نگفتی که غریب هستی؟ روزه برای چه!؟ دست و پایم را جمع می‌کنم، امینی جز ابومهدی را در این شهر نمی‌شناسم به او می‌گویم آری برادر، از کربلا آمده ام، برای کار. روزه ام روزة نذر بود می‌خواستم کارم جور شود اما همه دارایی هایم از دست رفت. با چشمان رنگی اش در صورتم نگاه می‌کند و با تعجب می‌گوید: از کربلا آمده ای بصره آن هم برای کار؟ مگر شغلت چیست سعید؟ ـ پرستارم. سریع بحث را عوض می‌کنم و می‌گویم که: تو که گفتی خانه نزدیک است، پس چرا نمی‌رسیم برادر؟ ـ می‌رسیم برادر، می‌رسیم. از قدیم گفتند که باید ضرب درد را گرفت، کسی خواست که صورتت را به ضرب سیلی مهمان کند، تو دستت را در راه ضربه او بگیر تا ضربه اش کمتر درد بگیرد، ما هم می‌خواستیم ضرب درد تو را بگیریم اما گویا تو باید ضرب گیر زندگی ما باشی. متوجه نشدم چه می‌گوید، دو دستی به جان سرم افتادم و ازگنگی سرم را خاراندم، همیشه که هیجانی در کار بود سرم بود که میزبان دو دستی بود که با ناخن های تیز به جانش افتاده اند. ـ این بسته نان را بگیر احمد. سرم را از دست تهی کردم و نان را گرفتم، او هم دست در جیب دشداشه عربی اش کرد و مهر تربتی از جیبش بیرون آورد چند ثانیه ایستاد، قبله را که تشخیص داد به سجده رفت، رفتارش برایم عجیب بود همینطور نگاهش می‌کردم و خیره خیره و با تعجب کامل به ابومهدی نگاه کردم. به قد و قوارة بلندی که جلوی خدا زانو زده بود. اشک چشمش توی خیابان پر از خاک ولی قابل تحمل بصره که آخر آن به مزار زید بن صوحان منتهی بود، خیلی دیدنی بود. ••○♥️○•• ✍ ✍ لطفا فقط با ذکر و کپی شود ... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
- 🌸﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾🌸 ~•°باتوکل به نام اعظمت°•~
•••• -به رسم هر روز ~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~ ~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام‌الانس‌والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان°•~ ~> دعای فرج <~ إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.. ••• •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💫:] خروج سفیانی ! اللهم عجل لولیک الفرج🌹 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
روح خسته‌ی شهر، حبس در بحران‌های پی در پی... نبودنت؛انگار خاکستر مرگ روی ثانیه‌ها پاشیده‌!می‌بینی تا نیایی خبری از بهار نیست... ‌ 🌺 | @chaadorihhaaa
|❤️😕| در پی اهانت به مسعود نبی اکرم حضرت محمد (ص) #ILoveMohammad #من‌محمد‌را‌دوست‌دارم @Chaadorihhaaa <❤️>
~♥️~ 🌙 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود درد ما جزء به ظهور تو مداوا نشود 🥀| @chaadorihhaaa
╚ ﷽ ╝ ••○♥️○•• سر از سجده که برداشت مستقیم مرا در آغوش گرفت، لحظه به لحظه تعجبم بیشتر و بیشتر می‌شد. مرا نشاند کنار کوچة خاکی که منتهی به خانه شان بود، کوچه ای بن بست ولی پهن که در آخر کوچه سه خانه به زور جا شده بود. ابومهدی گفت که یک پسر فلج و معلول دارد که نیاز به پرستار دارد، گفت که دکترها از او قطع امید کردند ولی می‌خواهد یک سال، من یعنی سعید از پسرش مهدی مراقبت کنم. من که تازه حکمت خدا را فهمیده بودم گفتم: این نان را بگیر، آن مهر تربت را هم بی زحمت به من بده برادر. به تقلید از ابومهدی به سجده رفتم. از سجده که بلند شدم گفتم: با کمال میل این مسئولیت را قبول می‌کنم یک سال کامل پرستاری مهدی را کردم، مهدی نزدیک به قطع نخاع بود طبقه بالای خانه ابومهدی یک سالی در اختیارم بود. بعد از یک سال معجزه شد، مهدی با دعا و توسل هایمان و پا قدم یک فرزند دیگر که ابومهدی می‌گفت در راه است، زنده ماند، ولی هنوز فلجی خود را داشت. از وقتی مهدی با معجزه حسینی زنده ماند و قطع نخاع نشد، من هم با تمام انس و الفتی که با ابومهدی و خانواده اش پیدا کرده بودم، مجبور شدم که بروم، در کربلا برایم کار پیش آمده بود، آن هم کار در بیمارستان شهر. ••○♥️○•• ✍ ✍ لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
🍃🌸•|° اگر نتیجه ی حجاب زنان استجابت همین دعاے گرانقدر پیامبر اکرم {صلوات الله علیه و آله و سلم} باشد آیا با افتخار و لذت حجاب را در آغوش نگیریم؟🌟•° •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
「 دوست‌داری‌ به قول شهیدمحسن‌حججی، یه جوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه؟♡ 」، +میخوای‌گوشیت‌امام‌حسینی«ع»بشه؟پس‌بسم‌الله....😌💚 +باصلوات‌وارد‌شوید. 👇😇🌿 https://eitaa.com/joinchat/2761883672C271bdb21f6 🌿[.این‌یه‌کانال‌ساده‌نیست‌.شهدا‌دعوتت‌کردن.]👆
『🧡͜͡🌿』 [• یہ‌ڪانال‌ویژہ‌ے‌فدآییـان‌‌آسیـدعلے،☺ َِپسرانِ‌ عݪَوے و دُختـران زهـرایـے💓••••] 💛•°°| آهاے بچہ ‌شیعہ، حیف ‌نیسٺ‌ این ‌همہ ڪانآل،تو گوشیٺ‌ دارے، ولے ‌این ‌ڪانآل‌ کہ‌ داره ‌ڪآبوس ‌بے‌بے‌سے، آمریڪآواسرائیل میـشہ ‌رو تو گوشیٺ ندارے؟ |💛°°• 🌿↳❁✿❁⇜ بیآ اینجآ تا بآ ڪمڪ هم و عملیاٺ هاے متعدد آمریڪا و اسرائیل رو ڪلہ‌ پآ ڪنیم••°‌💛👇 https://eitaa.com/joinchat/2761883672C271bdb21f6 #بہ‌شدٺ‌پیشنہآد‌میشہ جویـن‌برآبچہ،هآی‌حآج‌قاسم[🌿]
- 🌸﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾🌸 ~•°باتوکل به نام اعظمت°•~
•••• -به رسم هر روز ~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~ ~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام‌الانس‌والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان°•~ ~> دعای فرج <~ إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.. ••• •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💫:] غرب،علیه مهدی... اللهم عجل لولیک الفرج🌹 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
╚ ﷽ ╝ ••○♥️○•• تیر رد شد از دو سمت پایم، کاری نمیشد کرد. ـ ابومهدی من جلو بمانم وبال گردنت می‌شوم. حالا که صبح است شما در خط مقاومت کنید اگر توانستی ساعت دوازده بیا حرم، آنجا می‌بینمت. البته که مقاومت می‌شکند و شاید دیگر نبینمت. خیلی گرم در آغوشش گرفتم، خیلی گرم. تانک ها به داخل شهر نفوذ کرده بودند، هیچ جا امنیت نداشت. حتی به حرم هم رحم نکرده بودند... این دو هفته ورق برگشته بود، همه چیز عوض شده بود، مردم از یک طرف خام وعده های آمریکا و از طرفی هم مغرور از پیروزی ها زمین بازی را خالی کردند. باخت سنگینی دادیم ـ البته که چه بسا باخت هایی که خود پیروزی اند و چه بسا باخت هایی که مقدمه ای بر پیروزی ـ تانک ها حرم را محاصره کرده بودند مردم در کوچه پس کوچه های خیابان های منتهی به حرم قایم شده بودند، ساعت یازده بود، خودم را با پای شل تا حرم رساندم حریمی‌که دیگرفقط حرم نبود، ملجأ در ماندگان شده بود کاری نمی‌توانستم بکنم، خودم تیر خورده ام، مثلاً با این پای شلی که خون زیادی از آن رفته است، چگونه این و آن را تا حرم کولی بدهم. حرمی‌که خودش داشت محاصره می‌شد. در راهی قدم می‌گذاشتم که با ابومهدی کشیک می‌دادیم. دو هفته ای گذشته است _ ولی برای من که بیش از دو ساعت حس نشد ـ هر طوری بود می‌خواستم خودم را التیام بدهم، ولی درست نمیشد. در همین فکرها بودم که به نزدیکی های حرم رسیدم، از ضلع شرقی حرم تانک ها حرم را محاصره کرده بودند،آه، ای حسین، در شهر خودت هم غریب گیر آوردند تو را. خودم را به گوشه ای از یکی از پس کوچه های باب القبله رساندم تا ببینم فرمانده و سربازی که در چند متر آن ورتر من ایستاده اند به هم دیگر چه می‌گویند. تا بلکه بتوانم از ضرب حمله دشمن بگیرم، به قول ابومهدی ضرب درد را باید گرفت، همه سربازان و دو فرمانده که داشتند با هم حرف می‌زدند را زیر نظر گرفتم. ••○♥️○•• ✍ ✍ لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ