دعوتنامه عروسی مان را خودمان نوشتیم☺️. کارتهای عروسی را که توزیع می کردیم، جای برخی مهمانان را خالی دیدیم، شروع به نوشتن دعوتنامه کردیم برای امام علی(ع)، امام حسین(ع)، حضرت ابوالفضل(ع)، امام جواد(ع)، امام موسی کاظم(ع)، امام هادی(ع) و امام حسن عسگری(ع)😍. بعد دعوتنامه ها را به عموی آقا مرتضی که راهی #کربلا بودند دادیم تا در حرم این بزرگواران بیندازند. برای #حضرت_مهدی(عج) هم نامهای مخصوص نوشتیم. 👌❤️
حتی برگه هایی را برداشتیم و در آن احادیث و جملات بزرگان را نوشتیم👌 و بین مهمان ها توزیع کردیم😄 و جالب آنکه عده ای به ما گفتند آن جملات، راه زندگیمان را عوض کرد🌹. برای ما خیلی جالب بود که تاثیر یک کلام معصوم در مکانی به نام تالار عروسی، شاید تاثیرگذارتر باشد تا روی منبر🍃
هر دو نفرمان با گل زدن🌸🌸 ماشین عروس مخالف بودیم چون آن را خرج اضافه می دانستیم☝️. البته یکی از همسایه ها به اصرار دوستان چند تا شاخه گل به ماشین عروسمان زد. در راه آرایشگاه به تالار، زندگی مان را با کلام وحی شروع کردیم☺️. نزدیک اذان مغرب بود. آقا مرتضی خیلی با سرعت رانندگی می کرد🚗. فیلمبردار به او تذکر داد. آقا مرتضی به من گفت: نماز اول وقت مهمتر است یا فیلمبرداری؟
نمازمان را با هم توی تالار خواندیم😍. من در قسمت زنانه، آقا مرتضی در قسمت مردانه😌. وقتی وارد تالار شدیم، آقا مرتضی رو به مهمانان گفت: برای تعجیل در #ظهور حضرت، صلوات بفرستید🌹. ما اولین عروس و دامادی بودیم که قبل از آمدن مهمان ها در تالار حضور داشتیم. دلمان نمی خواست مهمان ها معطل شوند.🍃
شهید مدافـع حـرم مرتضے زارع🌹
@chaadorihhaaa
می گویند "چادر" دست و پا گیر است... راست می گویند... این "چادر" یک جاهایی دست مرا گرفته که فکرش را هم نمیتوانند کنند...
@chaadorihhaaa
محجبه جانم؛ حتی اگه یه فرشته هم باشی، بازم همیشه یکی پیدا میشه که از صدای بال زدنت خوشش نمیاد!
خودتو گرفتار حرف مردم نکن
این یعنی تضمین شادی خدا😍
@chaadorihhaaa
چـــادرےهـــا |•°🌸
داستان 《 زیباترین دختر روز 》👸 👑 👸
شب ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) بود؛
جمع کوچکی از طلاب در نجف اشرف، دور هم نشسته بودند و صحبتها به آنجا میرسد که یکی از طلاب در روزنامه، عکس دختری را با عنوان «زیباترین دختر روز» نشان میدهد
و میپرسد اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر به طور مشروع و قانونی ازدواج و هزار سال هم زندگی کنید، یا اینکه جمال حضرت علی(ع) را مستحباً زیارت و ملاقات کنید، کدام را انتخاب میکنید⁉️
عکس روزنامه دست به دست میچرخد و طلاب در عالم جوانی، همگی دیدار با امام علی(ع) را مستحب میشمرند و زندگی با آن زن را انتخاب میکنند.
اما یکی از همین طلبههای جوان نمیتواند حتی نگاهی به کاغذ بیندازد، در حالی که بغضی گلوگیرش شده، بدون توجه به روزنامه فقط واسطه رسیدن آن از نفر قبلی به بعدی میشود.
در همین حال حس میکند حالت خیلی عجیبی به او دست داده است. حالتی شبیه به خواب و بیهوشی، حالت غیر عادی. بلند میشود، یک دفعه میبیند در اتاق بزرگی است، آقایی در صدر مجلس نشسته است، تمام علامات و قیافهای که شیعه و سنی درباره امام علی(ع) نوشتهاند در این مرد موجود است. طلبه از جوانی که سمت راستش نشسته میپرسد این آقا کیست؟ و جوان پاسخ میدهد: این آقا امام علی(ع) است. طلبه سیر امام علی(ع) را نگاه میکند. بیرون میآید و به همان جلسه باز میگردد. کاغذ عکس به دست نفر نهم یا دهم رسیده است. رنگ از صورت طلبه جوان پریده است.
یکی از حضار میپرسد: آقا شیخ محمدتقی شما کجا رفتید و آمدید؟ نمیخواهد ماجرا را بگوید، اگر بگوید عیششان به هم میخورد، اصرار کردند و او بالاخره ماجرا را شرح میدهد، همه منقلب میشوند و شاید حسرت میخورند!
✍ #لیلا_غلامزاده_نطنزی
✅ڪانال برتـــر حجابـــ
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی
@chaadorihhaaa
🍃🌹🕊
مدافع حرم فاطمیون
🌹 #شهید_حسین_فدایی 🌹
راوی: همسر شهید ☘
زمانی که برای خواستگاری آمدند و رفتیم داخل اتاق صحبت کنیم ☺️ تنها جمله ای را که رویش تأکید داشتند این بود که من روحیه جهادی دارم و یک مجاهدم، هر کجا که جنگ باشد خواهم رفت. 🌹
من هم با خودم گفتم جنگ کجا بود حالا؟! برای همین یک «باشه» الکی گفتم. 😉 مهرش هم به دلم افتاده بود و نمی خواستم حرفی بزنم که نشانه مخالفت باشد.
چه میدانستم این «باشه» روزی کار دستم میدهد؟! 😭
@chaadorihhaaa
#یـادشهدابـاذڪـرصـلـوات 🌸🍃
این تصویر بازیگران تئاتر جمهوری اسلامی ایران است .
کشوری که دین و مذهب حداکثر مردمش شیعه است .
ودر قران خیلی واضح حد و حدود حجاب در سوره نور و احزاب از طرف خداوند ذکر شده و جای بحثی باقی نمی مونه
.
اگر بی حجابی قانونی شده خب بگید اینو اگر فقط برای سلبریتی هاست اینو بازم بگید که همه تکلیف رو بدونند
.
.الان فهمیدم چرا این جماعت سلبریتی میخواستن روحانی بشه رئیس جمهور!!!
#دولت_لیبرال .
@chaadorihhaaa
✨✨
✨
📝 #پارت_سی_و_ششم
#فرشته
به همه چیز دقیق بود، حتی توی شوخی کردن....
به چیزایی توجه می کرد و حساس بود? که تعجب می کردم.گردش که می خواستیم بریم اولین چیزی که بر می داشت کیسه ی زباله بود. مبادا جایی که میریم سطل نباشه چیزایی که میخوریم آشغالش آب داشته باشه....!
همه چیزش قدر و اندازه داشت.
حتی حرف زدنش.
اما من پر حرفی می کردم...!!
میترسیدم در سکوت به چیزی فکر کنه که من وحشت داشتم.......
نمیذاشتم وصیت بنویسه...
می گفتم: "تو با زندگی و رفتارت وصیتاتو کردی. از مال دنیاهم که چیزی نداری."
به همه چیز متوسل می شدم🙏 که فکر رفتن رو از سرش دور کنم.....
همون روزا بود که ازتلویزیون اومدن خونمون....
از منوچهر خواستن خاطراتش رو بگه که یه برنامه بسازن منوچهرم گفت...
دو سه ماه خبری از پخش برنامه نشد....
میگفتن (کارمون تموم نشده.)
یه شب منوچهر صدام زد...
تلویزیون برنامه ای از شهید مدنی نشون می داد.
ازبیمارستان تا شهادت🌹 و بعد تشییعش رو نشون
داد....
اونم جانباز شیمیایی بود...
منوچهر گفت: "حالا فهمیدم... اینا منتظرن کار من تموم شه..."
چشماش پر اشک شد....
دستش رو آورد بالا با تاکید رو به من گفت: "اگه این بار زنگ زدن بگو بدترین چیز اینه که آدم منتظر مرگ کسی باشه تا ازش سوژه درست کنه.... هیچ وقت بخشیدنی نیست..."
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
••••●❥JOiN👇
🆔 @chaadorihhaaa
✨
✨✨
✨✨
✨
📝 #پارت_سی_و_هفتم
#فرشته
《فرشته هم نمی توانست ببخشد...
هر چيزی که منوچهر را می آزرد، او را بیشتر آزار می داد. انگار همه غریبه شده بودند...
چقدر بهش گفته بود گله کند و حرف هایش را جلوی دوربین بگوید...
هیچ نگفت اما فرشته توقع داشت روز جانباز از بنیاد کسی زنگ بزند و بگوید یادشان هست...
چه قدر منتظر مانده بود....
همه جا را جارو کشیده بود، پله ها را شسته بود. دستمال کشیده بود، میوه ها را آماده چیده بود و چشم به راه تا شب🌙 مانده بود.
فقط به خاطر منوچهر که فکر نکند فراموش شده.....
نمی خواست بشنود "کاش ما همه رفته بودیم."
نمی خواست منوچهر غم این را داشته باشد که کاری از دستش بر نمی آید، که زیادی است...
نمی خواست بشنود «ما را بیندازید توی دریاچه ی نمک، نمک شویم اقلا به یک دردی بخوریم."》
همه ی ناراحتیش می شد یه حلقه اشک توی چشمش و سکوت می کرد.
من اما وظیفه ی خودم می دونستم که حرف بزنم، اعتراض کنم، دادبزنم توی بیمارستان ساسان که چرا تابلو می زنید «اولویت با جانبازان است»، اما نوبت ما رو می دید به کس دیگه و به ما میگید فردا بیاید....
چرا باید منوچهر آنقدر وسط راهروبیمارستان بقیةالله بمونه برای نوبت اسکن که ریه هاش عفونت کنه و چهار ماه به خاطرش بستری شه....
منوچهر سال هفتاد و سه رادیوتراپی شد، تا سال هفتاد و نه نفس عمیق که می کشید می گفت: "بوی گوشت سوخته رو از دلم حس می کنم."
این درد ها رو می کشید اما توقع نداشت از یه دوست بشنوه "اگه جای تو بودم حاضر بودم بمیرم از درد اما معتاد نشم."
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
••••●❥JOiN👇
🆔 @chaadorihhaaa
✨
✨✨