چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_شستوچهارم ••○🖤○•• .... سر کنیز را ز
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_شستوپنجم
••○🖤○••
....
و مرد، کاروانى را مى بیند که مردى نحیف و لاغر را در غل و زنجیر بر شترى برهنه سوار کرده اند و زنان و کودکان را بر استران بى زین نهاده اند و نیزه دارانى که سرها را حمل مى کنند، در میانه کاروان پخش شده اند و ماموران ، گرداگرد کاروان حلقه زده اند تا هر مرکبى آهسته تر مى رود یا مسیرش منحرف مى شود، سوارش را به ضرب تازیانه بزنند و یا هر زنى و کودکى اشک مى ریزد، گریه اش را با سرنیزه، آرام کنند.
سهل بن سعد از اصحاب پیامبر که پیداست تازه وارد شام شده و مبهوت این جشن بى سابقه است، به زحمت خودش را به سکینه مى رساند و مى پرسد: "تو کیستى؟"
و مى شنود: "من سکینه ام دختر حسین."
شتابناك مى گوید: "من سهل بن سعد صاعدى ام. از اصحاب جدت رسول خدا بوده ام. کارى مى توانم برایتان بکنم؟"
سکینه مى گوید: "خدا خیرت دهد. به این نیزه داران بگو که سرها را از کاروان بیرون ببرند تا مردم به تماشاى آنها، چشم از حرم پیامبر بردارند."
سهل، بلافاصله خود را به سردسته نیزه داران مى رساند و مى گوید: "به چهارصد درهم خواهش مرا برآورده مى کنى؟"
نیزه دار مى گوید: "تا خواهشت چه باشد."
سهل مى گوید: "سرها را از کاروان بیرون ببرید و جلوتر حرکت دهید."
نیزه دار مى گوید: "مى پذیرم."
چهارصد درهم را مى گیرد و سرها را از کاروان بیرون مى برد.
پلیدى دشمن فقط این نیست که دورترین مسیر به دارالاماره را برگزیده است، پلیدى مضاعف او این است که کاروان را دوباره و چندباره در شهر مى گرداند تا چشمهاى بیشترى را به تماشاى کاروان برانگیزد و از رنج حرم رسول الله لذت بیشترى ببرد.
و تو چه مى توانى براى زنان و دختران کاروان بکنى جز دعوت به صبر و تحمل و آرامش؟ تویى که خودت سخت ترین لحظات زندگى ات را مى گذرانى. تویى که خودت خونین ترین دلها را در سینه مى پرورانى، تویى که خودت سنگین ترین بارها را با شانه هاى مجروحت مى کشانى.
کاروانتان را مقابل مسجد جامع شهر -محل نمایش اسراى جنگى - متوقف مى کنند. اگر چه حضور در بارگاه یزید، عذاب و شکنجه اى تازه اى است، اما همه زنان و کودکان کاروان دعا مى کنند که این نمایش جانسوز خیابانى زودتر به پایان برسد و زودتر از زیر بار این نگاهها و شماتتها و ریشخندها رهایى یابند و زودتر بگذرانند همه آنچه را که به هر حال باید بگذرانند.
این معطلى در مقابل مسجد جامع شهر، فقط به خاطر نمایش نیست.
براى مهیا شدن مجلس یزید نیز هست. به همین دلیل، سرها را از کاروان جدا مى کنند تا آماده نمایش در مجلس یزید کنند.
محفر بن ثعلبه که دستیار شمر در سرپرستى کاروان است، هنگام بردن سرها فریاد مى کشد: "این محفر ثعلبه است که لئیمان و فاجران را خدمت امیرالمؤمنین مى برد."
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ