••••
-به رسم هر روز
~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~
~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح
المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامامالانسوالجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان°•~
#اللہمعجللولیکالفرج
~> دعای فرج <~
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ..
•••
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
❇ #تقویم_ابراهیم✔
✍ #امروز
🌹 #جمعه ، مورخ👇
یازدهم(۱۱)، مهر(۷)، نود و نه(۹۹)؛ میباشد.
مصادف با:
۱۴صفر۱۴۴۲
۲اکتبر۲۰۲۰
🔸️ذکر امروز: #صلوات
🔹️حدیث امروز: خوش رفتاری با مردم، راس خرد است. #امام_حسن_مجتبی(ع)
🔸️رویدادهای امروز:
شهادت شهید مدافع حرم حامد احمدی (لشکرفاطمیون) ۱۳۹۳ه.ش
🔵 ۶روز تا اربعین حسینی
⚫ ۱۴روز تا شهادت حضرت محمد(ص)
و امام حسن(ع)
🆔️ @j_ebrahimhadi
🆔️ @chaadorihhaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمانی 🌸💫:]
بخدا ظهور نزدیکه ...!
«اللهم عجل لولیک الفرج»💜✨:/
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
#فرازے از وصیت_نامه
خواهر عزیزم
هرگاه خواستی از حجاب خارج شوی☝️و لباس اجنبی♨️ را بپوشی به یاد آور که اشک امام زمانت را جاری میکنی،😔
به خونهای پاکی که ریخته شد برای حفظ این وصیت خیانت میکنی،😞به یاد آور که غرب را در تهاجم فرهنگیاش یاری میکنی فساد را منتشر میکنی و توجه جوانی که صبح و شب سعی کرده نگاهش را حفظ کند جلب میکنی،🍃به یاد آور حجابی که بر تو واجب شده تا تو را در حصن نجابت فاطمی حفظ کند تغییر میدهی، تو هم شامل آبرویی، بعد از همه اینها اگر توجه نکردی، هویت شیعه را از خودت بردار...✅
#شهید_علاء_حسن_نجمه
#پویش_حجاب_فاطمے
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
میگفت :
یکی برا مادرتون یه کاری بکنه ، جبرانش نمیکنید مگه؟
برید در خونه ام البنین .
تا میتونید نوکری کنید .
حضرت عباس بی جواب نمیذاره .
حواسش جمعِ مادرشه ... اخه غیرتیه
•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·
@chaadorihhaaa
———⃟💛⃟🌻⃟🌙⃟———
#ثوابهایت_را_در_کیسه_سوراخ_نریز
وضو میگیرے..
اما در عین حال اسراف میکنے❕
نماز میخوانے..
اما با برادرت قطع رابطه میکنے❕
روزه میگیرے..
اما غیبت هم میکنے❕
صدقه میدهے..
اما منت هم میگذارے❕❕
بر پیامبر و آلش صلوات میفرستے.
اما بد خلقے میکنے❕
صبر کن بابا جان!!!!!!
ثوابهایت را در کیسه سوراخ نریز
#آیت_الله_مجتهدے_تهرانے
°•[ @chaadorihhaaa ]•°
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_شستودوم ••○🖤○•• .... پیش از آنکه ما
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_شستوسوم
••○🖤○••
....
کوفه اى که زمانى مرکز حکومت پدرت بوده است، جان تو را به آتش کشید، شام با تو چه خواهد کرد!؟ "شامى" که از ابتدا مقر حکومت بنى امیه بوده است و بر تمام منابر، هر صبح و ظهر و شام، علیه على خطبه خوانده اند و به او ناسزا گفته اند، "شامى" که مردمش دست پرورده یزید و معاویه اند، "شامى" که نطفه اش را به دشمنى با اهل بیت بسته اند، با تو چه خواهد کرد؟!
چهار ساعت، این کاروان خسته و مجروح و ستم کشیده را بر دروازه جیران نگاه مى دارند تا شهر را براى جشن این پیروزى بزرگ مهیا کنند. به نحوى که دروازه از این پس به خاطر این معطلى چند ساعته، دروازه ساعات نام مى گیرد.
پیش از رسیدن به شام، تو خودت را به شمر مى رسانى و مى گویى: "بیا و یک مردانگى در عمرت بکن."
شمر مى گوید: "باشد، هر خواهشى که کنى برآورده است."
با تعجب و تردید مى گویى: "نگاه نامحرمان، دختران و زنان آل الله را آزار مى دهد. ما را از دروازه اى وارد شام کن که خلوت تر باشد و چشمهاى کمترى نگران کاروان شود."
شمر پوزخندى مى زند و مى گوید: "عجب! نگاهها آزارتان مى دهد. پس از شلوغترین دروازه شهر وارد مى شویم؛ جیران!"
و براى اینکه دلت را بیشتر بسوزاند، اضافه مى کند: "یک خاصیت دیگر هم این دروازه دارد. فاصله اش با دارالاماره بیشتر است و مردم بیشترى در شهر مى توانند تماشایتان کنند."
کاروان در پشت دروازه ایستاده است و تو به سرپرستى و دلدارى کودکانى مشغولى که زنى پرس و جو کنان خودش را به تو مى رساند، پسر جوانى که همراه اوست، کمى دورتر مى ایستد و زن که به کنیزان مى ماند، به تو سلام مى کند و مى گوید: "من اسمم زینبه است. آمده ام براى خانمم خبر ببرم. شهر شلوغ است و ما نمى دانیم چرا. گفتند کاروانى از اسرا در راه است. آمده ام بپرسم که شما کیستید و در کدام جنگ اسیر شده اید."
تو سؤال مى کنى: "خانم شما کیست؟"
کنیز مى گوید: "اسمش؛ حمیده است از طایفه بنى هاشم.:
و به جوان اشاره مى کند: "آن جوان هم پسر اوست . اسمش سعد است."
سعد، قدرى نزدیکتر مى آید تا حرفها را بهتر بشنود.
تو مى گویى: "حمیده را مى شناسم. سلام مرا به او برسان و بگو من زینبم، دختر امیرالمؤمنین، على بن ابیطالب.
و آن سرها که بر نیزه است، سر برادران و برادرزادگان و عزیران من است. بگو که..."
پیش از آنکه کلام تو به پایان برسد، کنیز از شنیدن خبر، بى هوش بر زمین مى افتد.
سر بلند مى کنى، جوان را مى بینى که گریان و بر سر زنان مى گریزد.
به زحمت از مرکب فرود مى آیى و سر کنیز را به دامن مى گیرى. کنیز انگار سالهاست که مرده است.
مصیبتى تازه براى کاروانى که قوت دائمى اش مصیبت شده است.
صداى فریاد و شیون، تو جهت را جلب مى کند. زنى را مى بینى، با سر و پاى برهنه که افتان و خیزان پیش مى آید، مى افتد، برمى خیزد، شیون مى کند، چنگ بر صورت مى زند و خاك بر سر مى پاشد.
نزدیکتر که مى آید، مى بینى حمیده است. خبر، او را از جا کنده است و با سر و پاى برهنه به اینجا کشانده است.
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_شستوسوم ••○🖤○•• .... کوفه اى که زما
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_شستوچهارم
••○🖤○••
....
سر کنیز را زمین مى گذارى و به استقبال او مى شتابى تا مگر سر و رویش را بپوشانى. پسر که خود، بى تاب و وحشتزده است با تکه پارچه هایى در دست به دنبال او مى دود. براى اینکه زن را در بغل بگیرى و تسلا دهى، آغوشى مى گشایى، اما زن پیش از آنکه آغوش تو را درك کند صیحه اى مى کشد و بر روى پاهایت مى افتد. مى نشینى و سر و شانه هایش را بلند مى کنى، یال چادرت را بر سرش مى افکنى و گرم در آغوشش مى گیرى و به روشنى درمى یابى که هم الان روح از بدنش مفارقت کرده است، اگر چه از خراشهاى صورتش خون تازه مى چکد و اگرچه پوست و گوشت صورتش در زیر ناخنهاى خون آلودش رخ مى نماید و اگرچه چشمهاى اشکبارش به تو
خیره مانده است.
سعد گریان و ضجه زنان پیش پایت زانو مى زند و نمى داند که بر مصیبت شما گریه کند یا از دست دادن مادر.
ماموران ، حتى مجال گریستن بر سر جنازه را به تو نمى دهند.
با خشونت، کاروان را راه مى اندازند و به سمت دروازه، پیش مى برند. پیش از ورود به شام، صداى، دف و تنبور و طبل و دهل، به استقبال کاروان مى آید.
شهر، یکپارچه شادى و مستى است. مغنیان و مطربان در کوچه و خیابان به رقص و پایکوبى مشغولند. حجاب، برداشته شده است. دختران و زنان، بى پوشش در ملاء عام مى چرخند. پارچه هاى زرنگار و پرده هاى دیبا، همه دیوارهاى شهر را پر کرده است. هر که با هر چه توانسته، کوچه و محله و خیابان را آذین بسته است.
جا به جا شدن پرچم شادى افراشته اند و قدم به قدم، نقل بر سر مردم مى پاشند.
همه این افتخارات به خاطر پیروزى یک لشگر چندین هزار نفرى بر یک سپاه کوچک صد و چند نفرى است؟! همه این ساز و دهلها و بوق و کرناها براى اسیر گرفتن یک مرد بیمار و هشتاد زن و کودك داغدیده و رنج کشیده و بى
پناه است؟
آرى آنکه در کربلا به دست سپاه کفر کشته شد، برترین مخلوق روى زمین بود و همه عالم و آدم در ارزش با او برابرى نمى کرد و این بزرگترین پیروزى کفر ظاهر و شیطان باطن بود. ولى مردمى که به پایکوبى و دست افشانى مشغولند که این چیزها را نمى فهمند.
آرى، تمام کوفه و شام و حجاز و عراق و پهنه گیتى با کودك خردسالى از این کاروان، برابرى نمى کند و ارزش این کاروان به معنا بیش از تمام جهان است.
اما این عروسکان دست آموز که دنبال بهانه اى براى غفلت و بى خبرى مى گردند که این حرفها را نمى فهمند.
شیعه پاکدلى که قدرى از این حرفها را مى فهمد و از مشاهده این وضع، حیرت کرده است، مراقب و هراسناك، خودش را به تو مى رساند و مى گوید: "قصه از چه قرار است؟ شما که از چنان منزلتى برخوردارید، به چنین ذلتى چرا تن داده اید؟ چرا خدا به چنین حال و روزى براى شما رضایت داده است؟!"
تو به او مى گویى: "به آسمان نگاه کن!"
نگاه مى کند و تو پرده اى از پرده ها را برایش کنار مى زنى. در آسمان تا چشم کار مى کند، لشکر و سپاه و عده و عده است که همه چشم انتظار یک اشارت صف کشیده اند. غلغله اى است در آسمان و لشگرى به حجم جهان، داوطلب یاورى شما خاندان، گشته اند.
مرد، مبهوت این جلال و شکوه و عظمت، زانو مى زند و تو پرده مى اندازى.
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_شستوچهارم ••○🖤○•• .... سر کنیز را ز
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_شستوپنجم
••○🖤○••
....
و مرد، کاروانى را مى بیند که مردى نحیف و لاغر را در غل و زنجیر بر شترى برهنه سوار کرده اند و زنان و کودکان را بر استران بى زین نهاده اند و نیزه دارانى که سرها را حمل مى کنند، در میانه کاروان پخش شده اند و ماموران ، گرداگرد کاروان حلقه زده اند تا هر مرکبى آهسته تر مى رود یا مسیرش منحرف مى شود، سوارش را به ضرب تازیانه بزنند و یا هر زنى و کودکى اشک مى ریزد، گریه اش را با سرنیزه، آرام کنند.
سهل بن سعد از اصحاب پیامبر که پیداست تازه وارد شام شده و مبهوت این جشن بى سابقه است، به زحمت خودش را به سکینه مى رساند و مى پرسد: "تو کیستى؟"
و مى شنود: "من سکینه ام دختر حسین."
شتابناك مى گوید: "من سهل بن سعد صاعدى ام. از اصحاب جدت رسول خدا بوده ام. کارى مى توانم برایتان بکنم؟"
سکینه مى گوید: "خدا خیرت دهد. به این نیزه داران بگو که سرها را از کاروان بیرون ببرند تا مردم به تماشاى آنها، چشم از حرم پیامبر بردارند."
سهل، بلافاصله خود را به سردسته نیزه داران مى رساند و مى گوید: "به چهارصد درهم خواهش مرا برآورده مى کنى؟"
نیزه دار مى گوید: "تا خواهشت چه باشد."
سهل مى گوید: "سرها را از کاروان بیرون ببرید و جلوتر حرکت دهید."
نیزه دار مى گوید: "مى پذیرم."
چهارصد درهم را مى گیرد و سرها را از کاروان بیرون مى برد.
پلیدى دشمن فقط این نیست که دورترین مسیر به دارالاماره را برگزیده است، پلیدى مضاعف او این است که کاروان را دوباره و چندباره در شهر مى گرداند تا چشمهاى بیشترى را به تماشاى کاروان برانگیزد و از رنج حرم رسول الله لذت بیشترى ببرد.
و تو چه مى توانى براى زنان و دختران کاروان بکنى جز دعوت به صبر و تحمل و آرامش؟ تویى که خودت سخت ترین لحظات زندگى ات را مى گذرانى. تویى که خودت خونین ترین دلها را در سینه مى پرورانى، تویى که خودت سنگین ترین بارها را با شانه هاى مجروحت مى کشانى.
کاروانتان را مقابل مسجد جامع شهر -محل نمایش اسراى جنگى - متوقف مى کنند. اگر چه حضور در بارگاه یزید، عذاب و شکنجه اى تازه اى است، اما همه زنان و کودکان کاروان دعا مى کنند که این نمایش جانسوز خیابانى زودتر به پایان برسد و زودتر از زیر بار این نگاهها و شماتتها و ریشخندها رهایى یابند و زودتر بگذرانند همه آنچه را که به هر حال باید بگذرانند.
این معطلى در مقابل مسجد جامع شهر، فقط به خاطر نمایش نیست.
براى مهیا شدن مجلس یزید نیز هست. به همین دلیل، سرها را از کاروان جدا مى کنند تا آماده نمایش در مجلس یزید کنند.
محفر بن ثعلبه که دستیار شمر در سرپرستى کاروان است، هنگام بردن سرها فریاد مى کشد: "این محفر ثعلبه است که لئیمان و فاجران را خدمت امیرالمؤمنین مى برد."
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_شستوپنجم ••○🖤○•• .... و مرد، کاروان
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_شستوششم
••○🖤○••
....
امام، بى آنکه روى سخنش با محفر باشد، آنچنانکه او بشنود، مى گوید: "مادر محفر عجب فرزند خبیثى زاییده است."
پیرمردى خمیده با سر و روى سپید، خود را به امام مى رساند و مى گوید: "خدا را شکر که شما را به هلاکت رساند و شهرها را از شر مردان شما آسوده کرد و امیرالمؤمنین را بر شما پیروز ساخت."
حضرت سجاد، اگر چه از شدت ضعف، ناى سخن گفتن ندارد، با آرامش و طماءنینه مى پرسد: "اى شیخ! آیا هیچ قرآن خوانده اى؟"
پیرمرد مى گوید: "آرى ، هماره مى خوانم."
امام مى فرماید: "این آیه را مى شناسى :
قل لا اسئلکم علیه اجرا الاالمودة فى القربى(28) از شما اجر و مزدى براى رسالتم نمى طلبم جز مهربانى با خویشانم."
پیر مرد مى گوید: "آرى خوانده ام."
امام مى فرماید: "ماییم آن خویشان پیامبر. این آیه را مى شناسى : و آت ذالقربى حقه (29)
حق نزدیکانت را به ایشان بده."
پیرمرد مى گوید: "آرى خوانده ام."
امام مى فرماید: "ماییم آن نزدیکان پیامبر."
رنگ پیرمرد آشکارا دگرگون مى شود و عصا در دستهایش مى لرزد.
امام مى فرماید: "این آیه را خوانده اى: واعلموا انما غنمتم من شى فان الله خمسه و للرسول ولذى القربى.(31) و بدانید هر آنچه غنیمت گرفتید خمس آن براى خداست و رسولش و ذى القربى."
پیرمرد مى گوید: "آرى خوانده ام."
امام مى فرماید: "آن ذى القربى ماییم!"
پیرمرد وحشتزده مى پرسد: "شما را به خدا قسم راست مى گویید؟"
امام مى فرماید: "قسم به خدا که راست مى گوییم. این آیه از قرآن را خوانده اى که : انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا.(31) خداوند اراده کرده است که هر بدى را از شما اهل بیت دور گرداند و پاك و پیراسته تان قرار دهد."
پیر مرد که اکنون به پهناى صورتش اشک مى ریزد، مى گوید: "آرى خوانده ام."
امام مى فرماید: "ما همان اهل بیتیم که خداوند، پاك و مطهرمان گردانیده است."
پیرمرد که شانه هایش از هق هق گریه مى لرزد، مى گوید: "شما را به خدا اهل بیت پیامبر شمایید؟!"
امام مى فرماید: "قسم به خدا و قسم به حقانیت جد ما رسول خدا که ماییم آن اهل بیت و نزدیکان و خویشان ."
پیرمرد، دستار از سر مى اندازد، سر به آسمان بلند مى کند و مى گوید: "خدایا پناه بر تو از شر دشمنان اهل بیت، گواه باشد که من از دشمنان آل محمد بیزارى مى جویم.
سپس صورت اشکبارش را بر پاهاى امام مى گذارد و مى پرسد: "آیا راهى براى توبه و بازگشت هست؟"
امام مى فرماید: "آرى ، خداوند توبه پذیر است."
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
••••
-به رسم هر روز
~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~
~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح
المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامامالانسوالجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان°•~
#اللہمعجللولیکالفرج
~> دعای فرج <~
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ..
•••
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمانی 🌸💫:]
چیکار کردی برای امام زمان!؟
«اللهم عجل لولیک الفرج»💜✨:/
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃
📖🕋📖🕋📖
🕋📖🕋📖
💠همراهان گرامی کانال
🌷ختم دسته جمعی⬅️ صلوات محمدی ( اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ) به مناسبت اربعین ، در کانال برگزار میشود
✅ تعداد ثبت مجموعه یا ضامن آهو
میشود و توسط متصدی آمار در حرم مطهر
🍃🍂آقا علی بن موسی الرضا 🍂 🍃
از طرف شما عزیزان ثبت میشود و نزد ولی نعمتمان به امانت سپرده میشود
❇️فرصت اعلام وخواندن تا آخر هفته جمعه شب
❇️ به نیابت از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هدیه به امام حسین علیه السلام و حضرت عباس علیه السلام و یاران باوفایشان
و برآورده شدن حاجت افراد شرکت کننده
📣لطفا تعداد صلوات را که می فرستید به آیدی زیر بفرمایید تا آمار در حرم مطهر امام رضا( ع )ثبت شود
تشکر و عاقبت بخیری از حضور پر رنگتون 🌹
⬅️ آیدی جهت پیام دادن برای اعلام تعداد صلوات در ختم دسته جمعی ⬇️⬇️
🆔 @ZZ3362
#منبر_مجازے🌿
سـه کار است که شیـعه
باید هر روز آن را انجام دهد
¹.خواندن دعای عـهد
².دعای فرج
³.سه بار سوره توحید
و هدیه آن ها به امام زمان "عج"
#میرزا_جوادآقـا_ملـکی. . . ]
🍃@chaadorihhaaa🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فریب نخورید
یه ذره مو بیرون باشه به کجا بر میخوره؟!
🎙شیخ حسین انصاریان
#پویش_حجاب_فاطمے
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_شستوششم ••○🖤○•• .... امام، بى آنک
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_شستوهفتم
••○🖤○••
....
پیرمرد که انگار از یک کابوس وحشتناك بیدار شده است و جان و جوانى اش را دوباره پیدا کرده، عصایش را به زمین مى اندازد و همچون جنون زده ها مى دود و فریاد مى کشد: "مردم! ما فریب خوردیم. اینها دشمنان خدا نیستند. اینها اهل بیت پیامبرند، قاتلین اینها؛ دشمنان خدایند، یزید دشمن خداست. آن پیامبرى که در اذانها شهادت، به رسالتش مى دهید، پدر اینهاست. توبه کنید! جبران کنید! برگردید!"
مامورى که از لحظاتى پیش، کمر به قتل پیرمرد بسته و به تعقیب او پرداخته، اکنون به پیرمرد مىرسد و با ضربه شمشیرى میان سر و بدن او فاصله مى اندازد، آنچنانکه پیرمرد چند گامى را هم بى سر مى دود و سپس بر زمین مى افتد.
مردم، مردمى که شاهد این صحنه بوده اند، بیش از آنکه هشیار و متنبه شوند، مرعوب و وحشتزده مى شوند.
بیش از این، نگاه داشتن کاروان مصلحت نیست. کاروان را در زیر بار سنگین نگاهها به سمت قصر یزید، حرکت مى دهند.
☆☆☆
یزید، همه اعیان و اشراف شام و بزرگان یهود و نصارى و سران بنى امیه و سفرا را براى شرکت در این جشن بزرگ، دعوت کرده است، قصر را به انواع زینتها آراسته و شرابهاى گوناگون تدارك دیده است. پیداست که یزید به بزرگترین پیروزى زندگى خود، دست یافته است.
یزید به هنگام شنیدن خبر ورود کاروان سرها و اسرا، در حین مستى و سرخوشى، ناگهان ناله شوم کلاغها را مى شنود و با خود آنچنان که دیگران بشنوند، زمزمه مى کند: "در این هنگام که محمل شتران رسید و آن خورشیدها بر تل جیران درخشید، کلاغ ناله کرد و من گفتم: چه ناله کنى، چه نکنى، من طلبم را وصول کردم و به آنچه مى
خواستم رسیدم."
هم اکنون نیز، با غرور و تبختر بر تخت تکیه زده است و ورود کاروان شما را نظاره مى کند. او که همه تلاش خود را براى تحقیر این کاروان و تعظیم دم و دستگاه خود به کار گرفته است، اکنون به تماشاى شکوه و عزت خود و خفت و خوارى کاروان نشسته است. همه اهل کاروان را از بزرگ و کوچک، با طناب به یکدیگر بسته اند. یک سر طناب را برگردن سجاد افکنده اند و سر دیگر را به بازوى تو بسته اند. طناب دیگر از بازوى تو به دستهاى سکینه و طناب دیگر و دست دیگر و بازوى دیگر و همه اهل کاروان به گونه اى به هم وصل شده اند که اگر کسى کندتر و یا تندتر برود، دیگران را با خود به زمین بیفکند و اسباب خنده و مضحکه شود.
به محض ورود به مجلس، امام رو مى کند و به یزید و با لحنى آمیخته از شکوه و اعتراض و توبیخ مى گوید: "اى یزید! گمان مى کنى که اگر رسول خدا ما را در این حال ببیند، چه مى کند؟!"
با همین اولین کلام امام، حال مجلس دگرگون مى شود. یزید فرمان مى دهد که بند از دست و پاى شما و غل و زنجیر از دست و پا و گردن اما ، باز کنند.
یزید در دو سوى خود امرا و بزرگان را نشانده است، براى شما جایى درست مقابل خویش، تدارك دیده است و سرها را در طبقهایى پیش روى خود چیده است. دختران و زنان تا مى توانند به هم پناه مى برند و به درون هم مى خزند تا از شر نگاهها در امان بمانند.
یکى از سران لشگر یزید، شروع مى کند به ارائه گزارش کربلا و مى گوید: "حسین با گروهى از یاران و خویشانش آمده بود. به محض اینکه ما به آنها حمله کردیم، برخى به دیگرى پناه مى بردند و ساعتى نگذشت که ما همه آنها را
کشتیم و..."
تو ناگهان از جا بلند مى شوى و فریاد مى کشى: "مادرت به عزایت بنشیند اى دروغگوى لافزن! شمشیر برادرم حسین، تک تک خانه هاى کوفه را عزاخانه کرد و هیچ خانه اى را در کوفه بدون عزادار نگذاشت .(32)"
سر لشکر یزید، با این تشر، حرف در دهانش مى خشکد، نفس در سینه اش حبس مى شود و کلامش را نگفته، بر جا مى نشیند.
مجلس در همین لحظات اول ، دگرگون مى شود.
یزید که حال و روز بیمار و جسم نحیف سجاد را مى بیند، براى تغییر فضاى مجلس هم که شده، به پسرش اشاره مى کند و به سجاد مى گوید: "حاضرى با پسرم خالد کشتى بگیرى؟"
و با خود گمان مى کند که از دو حال خارج نیست. یا مى پذیرد و با این حال و روز، زمین مى خورد و یا نمى پذیرد و با شانه خالى کردنش و اظهار عجزش، زمین مى خورد. سجاد، اما پاسخى مى دهد که یزید را براى لحظاتى گیج مى کند. امام مى گوید: "کشتى چرا؟! یک شمشیر به دست هر کداممان بده تا درست و حسابى بجنگیم."
یزید زیر لب با خود زمزمه مى کند: "حقا که پسر على بن ابیطالب است."
سپس به امام مى گوید: "اى فرزند حسین! پدرت درباره سلطنت با من ستیز کرد و دیدى که خداوند چه بر سر او آورد!؟"
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_شستوهفتم ••○🖤○•• .... پیرمرد که انگا
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_شستوهشتم
••○🖤○••
....
امام مى فرماید: ما اصاب من مصیبة فى الترض و لا فى انفسکم الا فى کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک على الله یسیر.
لکیلا تاءسوا على ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتیکم و الله لا یحب کل مختال فخور.(33)... هیچ مصیبتى در عالم ارض و یا در نفس شما واقع نمى شود مگر پیش از آنکه بروزش دهیم در کتاب موجود است. و این بر خدا آسان است. براى اینکه به خاطر از دست دادنها غمگین نشوید و حسرت نخورید و به خاطر به دست آوردنها، شادمان نگردید. و خداوند هیچ متکبر و فخر فروشى را دوست ندارد."
یزید رو مى کند به خالد، پسرش و مى گوید: "پاسخ بده!"
خالد به پدر، به امام و به سرها نگاه مى کند و هیچ نمى گوید.
یزید مى گوید: "ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر.(34)... هر مصیبتى که به شما مى رسد، دست آورد خودتان است و خداوند از گناهان بسیارتان مى گذرد."
امام بر جاى خود نیم خیز مى شود و آنچنانکه همه کلام او را بشنوند، مى فرماید: "اى پسر معاویه و اى زاده هند و صخر! قبل از آنکه تو به دنیا بیایى، نبوت و فرمانروایى، همواره در اختیار پدران و اجداد من بوده است. در جنگهاى بدر و احد و احزاب، جدم على بن ابیطالب، لواى پیامبر خدا را در دست داشت و پدر تو پرچم کفر را. واى بر تو یزید! اگر مى دانستى که چه کار کرده اى، و درباره پدر و برادر و عموها و خاندانم، مرتکب چه جنایتى شده اى، آنچنانکه سر پدرم حسین، فرزند على و فاطمه و ودیعه رسول الله را بر سر در شهر آویخته اى، به کوه.ها مى گریختى و شنهاى بیابان را بستر خویش مى ساختى و فریاد و شیونت را به آسمان مى رساندى. پس چشم انتظار باش، خوارى و ندامت روز قیامت را که وعده گاه خلایق است."
یزید که پاسخى براى گفتن نمى یابد طبقى که سر حسین را بر آن نهاده اند، پیش مى کشد و با چوب خیزرانى که در دست دارد، شروع مى کند به کوفتن بر صورت و لب و دندان امام . و آنچنانکه همه بشنوند، زمزمه مى کند: "اى کاش بزرگان قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند، بودند و مى دیدند که چگونه قبیله خزرج در برابر ضربات نیزه به خوارى و زارى افتاده است، و از شادى فریاد مى زدند که اى یزید! دست مریزاد.
بزرگانشان را به تلافى جنگ بدر کشتیم و مساوى شدیم. مساءله بنى هاشم ، بازى با سلطنت بود. نه خبرى از آسمان آمد و نه وحى نازل شد!
من از خاندان خندف نباشم اگر کینه اى که از محمد (ص) دارم از فرزندان او نگیرم .(35)"
با دیدن این صحنه، ناله و فغان و گریه دختران و زنان به آسمان مى رود و از گریه آنان زنان پشت پرده قصر یزید به گریه میفتند و صداى گریه و ضجه و ناله، مجلس را فرا مى گیرد.
و تو ناگهان از جا برمى خیزى و صداى گریه و ضجه فرو مى نشیند. همه سرها به سوى تو برمى گردد و همه نگاهها به تو خیره مى شود. سؤال و کنجکاوى اینکه تو چه مى خواهى بکنى و چه مى خواهى بگویى بر جان دوست و دشمن، چنگ مى اندازد.
چوب خیزران به دست یزید میان زمین و آسمان مى ماند.
نفسها در سینه حبس مى شود و سکوتى غریب بر مجلس سایه مى افکند.
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
••••
-به رسم هر روز
~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~
~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح
المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامامالانسوالجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان°•~
#اللہمعجللولیکالفرج
~> دعای فرج <~
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ..
•••
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمانی 🌸💫:]
خیلی بی وفاییم💔:)
«اللهم عجل لولیک الفرج»💜✨:/
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
#کلامبزرگان
#دوایدرد♥️
هر جا کم آوردی
حوصله نداشتی
پول نداشتی ، کار نداشتی
باطریت تموم شد !!!
تسبیح رو بردار صد بار بگو
استغفرالله ربی و اتوب الیه
آروم میشی... :)
#آیتاللهمجتهدیره
|♥️| @chaadorihhaaa
🔴 نابغه محجبه و بایکوت رسانه ای ❗️
🔹 #حنانه خلفی دختر محجبه و #نابغه ایرانی ، حافظ کل #قرآن کریم در هفت سالگی بوده و در سن ۱۳ سالگی مدرک کارشناسی گرفته و در کارشناسی ارشد هم قبول شده ، اما چرا مورد توجه رسانه ها قرار نگرفته؟!!!!
❌ دلیلش مشخص است :
رسانه های #مذهبی و انقلابی که دچار #اختلال فرماندهی بوده و هر کدام بسمتی بی هدف حرکت می کنند و حواسشان به حاشیه ها و پوست موزهایی است که زیر پایشان گذاشته شده!!!
رسانه های #غربگرا و اصلاح طلب هم نمیخواهند چهره یک دختر محجبه نابغه را بزرگ کنند. چون در فرهنگ #غرب ، #زن نابغه باید #برهنه و لارج باشد ، زن #نابغه باید آستین کوتاه پوشیده و با #آرایش غلیظ نماد یک زن غربی را بنمایش بگذارد!!!!
❌ دختران محجبه در جمهوری اسلامی هم مظلومند.
#حجاب
#ما_ملت_امام_حسینیم
#پویش_حجاب_فاطمے