eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
چـــادرےهـــا |•°🌸
اینم عیدی یکی از شما مهربون ها ❤️🌱
✨ آرزومند آرزوی زیبایت... ♥️ @chaadorihhaaa
رایحه ی حجابت؛ اگر چه دل از اهل خیابان نمی برد؛ اما بدجور خدا را عاشق می کند...🙂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@chaadorihhaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ استاد رائفی پور 🔮 « چرا ما تصمیم نمی‌گیریم جز 313 یار امام زمان باشیم؟ » 🔺خدا رو باور نداریم... •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(🌿!¡) گفت وگو با خانم دکتر《 طناز بحری 》❣ نخبه ایرانی که از نوجوانی در هلند زندگی کرده اند و پس از دندان پزشک شدن 👩🏻‍⚕ ایران 🇮🇷را برای زندگی انتخاب کرده اند...😍 روایتی از زنان موفق و فرشتگان سرزمینم🍃)) #پویش_حجاب_فاطمے
°|♥️|° ... دوربین رو تحویل امانت داری حرم دادم و با یه قبض زرد رنگ به طرف بچه ها برگشتم. اعصابم خط خطی و داغون بود و منتظر بودنم کسی حرف بزنه تا به مثل سگ پاچه شو بگیرم. :| +فاطی(فاطمه خانوم رفیق شفیق بنده): فائزه چرا عین گوجه فرنگی قرمز شدی؟! حرف فاطی شد تلنگری برای به رگبار بستن فاطی و اون خادم حرم که تو گشت بود.‌ _هان؟!چیه؟! توقع داری عین گوجه فرنگی نشم!! دختره ی عقده ای به هیچکس کار نداشت اصل اومد گیر داد به این دوربین بدبخت من‌.. فاطی: بابا خواهر من ول کن حالا با گوشی عکس بگیری چی میشه حتما که نباید دوربین باشه! _عه! نکنه فکر کردی کیفیت عکس دوربین کنون و گوشیای چینی ما یکیه؟! فاطی: پیف پیف حالا هی کیفیت کیفیت نکن بابا، دیگه گذشت رفت بیا بریم زیارت. _الهی چادرت نخ کش بشه...! الهی غذات بسوزه...! الهی شوهرت کچل باشه...! دختره عقده ای!.. چرا دوربینو گرفتی! مندل(مهدیه بانو دوست گرام اینجانب): خدا مرگت بده! زیارت خودت با این حرفایی که زدی باطل شد که بدرک :| زیارت مارم باطل کردی! _عه! چه ربطی داره به زیارت؟ کی گفته باطله؟! اصلا صبرکن الان میرم از اون حاج آقا که اونجا وایساده میپرسم فاطی بدو بریم.. دست فاطی رو گرفتم و به زور کشوندم سمت یه روحانی که با یه پسر وایساده بود توی یه قدمی شون ایستادیم از پشت _ سلام حاج آقا! حاجی برگشت و ما با دیدن سیمای زیبای حاجی چشامونو درویش کردیم حاجی: سلام علیکم بفرمایید؟ _ ببخشید حاج اقا من یه سوالی داشتم. حاجی: بفرمایید میشنوم؟ _حقیقتش میخواستم بدونم اگه فحش بدی و نفرین کنی زیارتت باطل میشه؟!! یهو یه نفر عین یه حیوون نجیب شروع کرد به خندیدن :| عه کی بود..؟! فاطی که نی :| منم نیستم :| حاجیم نی :| پس کیه ؟! عه این یارو قدبلندس که کنار حاجیه! پشتش به ما بود و میخندید و شونه هاش از پشت می لرزید!! _وا آقا واسه چی میخندی؟! یارو قلد بلنده: برای اینکه زیارت رو اصولا میگن قبول نیست نه باطل شده! اینو گفت و برگشت طرف ما... و برگشت برادر قدبلنده همانا و باز موندن دهن اینجانب به ابعاد غار مرحوم علی صدرم یه جا.. وای خدا چه چشمایی... عسلی! °|♥️|° ✍🏻 ✍🏻 لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
°|♥️|° چشم قشنگه: اوهوم! خانوم حواستون کجاست؟! اوه اوه از اون موقع دارم همینجوری عین بز پسر مردمو دید میزنم وای آبروم رفت! خودمو جم و جور میکنم.. _بله آقا! من اصلا دوس دارم بگم باطل میکنه شما مفتشی؟! چشم قشنگه: نخیر مفتش نیستم، طلبه هستم و باید مشکلات دینی افراد رو حل کنم! _عه! پس امامه ات کو؟! اصلا عبام نداری که! چشم قشنگه: یعنی بنظر شما هرکس لباس نداشته باشه طلبه نیست! _نه نیست! چشم قشنگه: بابا خانوم شما عجب رویی دارید ها! روحانی که تا اون موقع ساکت بود با صدایی که توش خنده موج میزد گفت : جواد از تو بعیده! دخترگلم بی ادبی پسر منو ببخشید. اوه اوه فامیل در اومدن! _عه چیزه.. یعنی چیزه! آهان یعنی میخواستم بگم نه بابا این چه حرفیه خداببخشه. روحانی: ممنون دخترگلم لطف کردی التماس دعا چشم قشنگه: |: من: (: روحانی: (: فاطی: /: با فاطمه به طرف بچه ها برگشتیم ولی فکرم پیش چشمای پسره بود!! وای خدایا خودت ببخشم من که چشم ناپاک نبودم. فاطی: واااای خاک تو سرم! _عه خاک تو سر من! چرا تو سر تو؟! فاطی: بچه ها رفتن! حالا تو این شلوغی چجوری پیداشون کنیم بدبخت شدیم فائزه خدا لعنتت کنه! _فاطی :| مگه عصر حجره؟! بابا زنگ میزنیم پیداشون میکنیم دیگه! فاطی: عه راس میگی ها! بزنگ ببین کجان. _از دست تو.. گوشیمو از جیب شلوارم بیرون آوردم _وااای فاطی شارژ برقی نداشتم خاموش شده‌.. توهم که گوشیت تو ماشینه‌.. فاطی: وای فائزه یه کاری کن! برو از یکی گوشی بگیر :| یک آن یه فکر به ذهنم رسید... حاج آقا و پسرشون.. آروم و متین به سمتشون حرکت کردم هنوز همونجا بودن.. _ببخشید حاج اقا! حاجی: شمایید دخترم.. بفرمایید؟ _حقیقتش ما از دوستامون جدا شدیم حالاهم گوشیم شارژ نداره باهاشون تماس بگیرم.. میشه از گوشی شما استفاده کنم؟! حاجی: عه این چه حرفیه دخترم. جواد جان گوشیتو بده تا تماسشونو بگیرن. جواد (همون چشم قشنگه خودمون): بله بفرمایید.. وقتی گوشیشو به طرفم گرفت دستامو بردم جلو برای گرفتنش که یهو یه لرزش کاملا ضایع افتاد توی دستام! به هر بدبختی بود گوشی رو از دستش گرفتم.. تا رسید دستم قفل شد دوباره روی صفحه قفل نوشته بود "سید محمد جواد" وای خدا اونم سیده.. _ببخشید قفل شد! آقا سید آروم جوری که من نفهمم (البته ارواح عمش یجوری اتفاقا گفت من بفهمم :| ) گفت: از بس استخاره کردید موقع گرفتنش دیگه.. گوشی رو دوباره دستش دادم اونم رمز و زد و بهم پس داد. حالم بی خود و بی جهت گرفته بود.. °|♥️|° ✍🏻 ✍🏻 لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
°|♥️|° ❤️ شروع کردم به گرفتن شماره مهدیه... یه بار... دوبار... سه بار... مشترک مورد نظر خاموش می باشد! ای وای بدبخت شدیم رفت گل رُس تو سرمون! _ممنون.. برنمیداره! احتمالا گم شدیم! حاجی : از کدوم شهر اومدید دخترم.. _کرمان. سیدجواد_با کاروانای زیارتی اومدید؟ _بله. سید: پس بیاید من میرسونمتون ترمینال فقط زود باشید چون ممکنه برن _ممنون دستتون درد نکنه! فاطی: خدا خیرتون بده ممنون.. سید: خواهش میکنم بفرمایید از حاج اقا تشکر کردیم و پشت سر سید راه افتادیم. ماشالا چه قد و بالایی! چقدر مردونه و جذاب از پشت راه میره! حالا تازه فرصت کردم نگاهش کنم کلا جذب چشاش بودم قیافشو ندیدم! خدای من این طلبه اس..؟! بابا الکی میگه! تیپش عین خانواننده هاس! روشو کرد طرف ما خدای من چهرش.. چقدر ناز و معصومه! ندای درون : وای فائزه خجالت بکش پسر مردومو خوردی! _ندا جون شرمنده تم میشه خفه شی؟! گناهش گردن خودم :| با مشتی که فاطی به پهلوم زد جیغم رفت هوا... _مگه مشکل داری؟ چرا میزنی؟! فاطی که رنگش قرمز شده بود اشاره کرد به سید سید در حالی که کلافه بود گفت : خانوم محترم اگه نگاه کردنتون تموم شد بیاید سوار شید جا می مونید ها!! وای...خاک تو سرم :| شرفم افتاد کف پام! با فاطمه رفتیم کنار ماشینش یه ۲۰۶ آلبالویی بود در عقب رو که باز کردیم روی صندلی عقب کلی خرت و پرت بود و فقط یه نفر جا میشد! من و فاطیم عین بز همدیگه رو نگاه میکردیم سید برگشت طرف من و گفت : به دوستتون بگید عقب بشینن شما یکم بیشتر جا میبرید بفرمایید جلو! بعدم با یه لبخند ملیح تمرگید سرجاش.. این بیشعور با من بود؟! به من گفت چاق؟! خو آره دیگه فقط یکم محترمانه ترش :| فاطی عقب نشست و منم در جلو رو باز کردم و نشستم. پسره بی ادب! یه بسم الله آروم گفت و ماشینو روشن کرد _واااای صبر کنید آقا جواد!! سید: چیشد؟! _دوربینمو از امانت داری نگرفتم. سید: قبض رو بدید من میرم میگیرم! قبض رو به بدبختی از جیب شلوارم در آوردم و دادم دستش.. از ماشین پیاده شد و با دو از پله های جلوی ورودی حرم بالا رفت. °|♥️|° ✍🏻 ✍🏻 لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
۞♥️به توکل نام اعظمت♥️۞
- •••• -به رسم هر روز ~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~ ~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام‌الانس‌والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان°•~ ~> دعای فرج <~ إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.. •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
"سنَحیا بعد کُرباتنا ربیعا، کاننا لم نذق بالأمس مُراً" پس از اندوه‌های‌مان همچون بهار زنده خواهیم شد، انگار که هرگز مزه‌ی تلخی را نچشیدیم... 🤍🌱 @chaadorihhaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 چرا امام زمان علیه‌السلام، بیش از هزار سال، آواره است؟ 🔺 چرا خداوند اجازه‌ی ظهور ایشان را نمی‌دهد؟ •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
⁉️تن زیبا یا من زیبا 🌀کسانی که زیبایی اندیشه دارند زیبایی تن را به نمایش نمی گذارند شهید مطهری @chaadorihhaaa
۞♥️به توکل نام اعظمت♥️۞
- •••• -به رسم هر روز ~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~ ~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام‌الانس‌والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان°•~ ~> دعای فرج <~ إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.. •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
"حجاب‌های امروزی بوی حضرت زهرا(س)نمی‌دهد حجابتان را زهرایی ڪنید. پیروخط ولایت فقیه باشید. اگر دنبال این مسیر باشید به آن چیزی که می‌خواهیدمی‌رسید همانطورڪه من رسیدم❤️🌱 @chaadorihhaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آزادی تا کجا؟؟!! آمار عجیب قتل و تجاوز به زنان در انگلیس؛ کشور چشم و دل‌سیرها! ✍️ در انگلیس، ظرف ۱۰ سال گذشته بیش از ۱۵۰۰ نفر به قتل رسیدند و ۶۰ درصد از این زنان قبل از قتل مورد شکنجه و تجاوز واقع شده‌اند. ✍️ پیشنهاد نماینده اعیان مجلس انگلیس: تا زمان برپایی امنیت، تردد مردان را از ساعت ۶ غروب ممنوع کنیم! #پویش_حجاب_فاطمے
°|♥️|° ... بیرون رفتن آقاجواد از ماشین همانا و ترکیدن فاطی از خنده هم همانا😂 _کوفت.. سر قبر شوور نداشتت بخندی الهی! فاطی: این پسره ناجور تو رو کرده تو دیوار ها.. اخ اخ دلم... تو به پسرا نگاهم نمیکردی تا دیروز نه از امروز که پسر مردمو قورت دادی یه بشکه آبم روش!! _هه من اصلا اینو آدمم حساب نمیکنم :/ هردو ساکت شدیم و نشستیم منتظر آقا ..اوه اوه فاطیم فهمید چقدر امروز ضایه بازی در آوردم(البته خواننده محترم مدیونی فکر کنی من کلا ضایع هستم دیگه احتیاجی به ضایع بازی نیس) دیگه باید عین آدم رفتار کنم عین یه دختر گل مثل خودم سنگین و رنگین. آقا جوادم بالاخره تشریف مبارکشون رو آوردن و دوربین منم آوردن.. _آخی دوربین جوووونم! چقدر دلم برات تنگ شده بود‌! اوه اوه بلند گفتم برادر جواد داره عین بز نگام میکنه.. _عه چرا منو نگاه میکنید! حرکت کنید دیگه. سید: مگه من راننده شخصی جناب عالیم! دستورم میده! اوندیم ثواب کنیم ها... _اگه میخواید منت بزارید ما همینجا پیاده میشیم. دستمو تا گذاشتم روی دستگیره در که بازش کنم سید گفت : لازم نکرده پیاده شید شهر غریب گم میشید!خودم میرسونمتون. تصمیم گرفتم تا ترمینال حداقل خفه خون بگیرم و دیگه حرفی نزنم.. وااای نه رسیدیم.. ولی چه رسیدنی! ماشین کرمان رفته.. فاطی: فائزه بدبخت شدیم چیکار کنیم؟! _نمیدونم! سید: از ترمینال قرار بود مستقیم برن کرمان؟ _عه نه! میرن جمکران.. اخ جوووون جواد جوون بزن بریم! اوه اوه.. یا همه امام زاده ها! چی گفتم.. چه جو سنگینی حاکم شده هیچ کس حرف نمیزنه :| جوادم منو فقط تو چشمای من نگاه میکنه! منم دارم تو چشماش نگاه میکنم.. این اولین باره با یه پسر اینجوری چشم تو چشم شدم! جواد نگاهشو ازم گرفت و راه افتاد دیگه نه اون منو نگاه کرد نه من اونو.... °|♥️|° ✍🏻 ✍🏻 لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
°|♥️|° ❤️ تقریبا یه ربع تو راه بودیم تا بالاخره رسیدیم جمکران.. در ورودی ماشینو پارک کرد.. سید: بفرمایید بریم ببینیم پیدا میکنیم کاروانتون رو.. فاطی:ممنون چشم. من :.... فاطی: چرا کشتیات غرق شده؟! _هیچی بابا ولم کن! آقا سیدم مشکوک شده بود شدیدددد :| لابد پیش خودش میگه این دختره پرحرف چرا زبون به دهن گرفته! اصلا بزار بگه.. سید: خب یه نگاهی بندازید ببینید دوستاتون رو میبینید! فاطی: نه من آشنایی ندیدم میخوای من میرم داخل مسجد رو بگردم فائزه جان شما با آقاجواد توی صحن بیرون رو بگردید. هر موقعیت دیگه ای بود قطعا از حوشحالی هم قدم شدن باهاش غش میکردم.. ولی الان اصلا حالم خوب نیست.... نمیدونم چی تو نگاهش داشت که اینجوری پریشونم کرد...! فاطی از ما جدا شد و رفت طرف مسجد من و آقاسیدجوادم همراه هم راه افتادیم... هم قدم هم آروم حرکت میکردیم... انگار نه انگار که قرار بود دنبال کاروان بگردیم... هیچ کدوممون تو این دنیا نبودیم اصلا... من تو فکر اون و حسی که تو این یکی دو ساعته تو دلم جوونه زده..! اونم تو فکر... هعی... سید: چرا سرتون پایینه خانوم. نگاه کنید ببینید دوستاتون رو نمیبینید :| چه قدر صداش قشنگه... چرا دقت نکرده بودم... _چشم! سرمو که گرفتم بالا یه گنبد فیروزه ای جلوی چشمام نقش بست... خدای من اینجا جمکرانه... آرزوم دیدن اینجا و زیارت آقا بود... ولی حالا این قدر درگیر یه جفت چشم عسلی شدم که حتی نفهمیدم کجام...! _السلام علیک یا بقیه الله فی العرضه... به زبون آوردن سلام همانا و جاری صدن اشکام همانا.. جواد با بُهت سرشو طرف من چرخوند و وقتی دید نگاهش نمیکنم اومد جلوم عسلی چشماشو تو قهوه ای خیس چشمام دوخت.. سید: چیشد یهو؟! _هیچی... یهو یه صدای آشنا اسممو از پشت سر صدا کرد... صدا:فائزه السادات خودتی...؟ °|♥️|° ✍🏻 ✍🏻 لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
°|♥️|° ... ❤️ این صدای آشنا کیه..؟! این صدا... این صدای... این صدای علی! به سمت صدا بر میگردم.. با دیدن علی خودمو تو بغلش پرت میکنم و میزنم زیر گریه.. _علی! علی: جان علی؟ _علی دلم برات تنگ شده بود... خیلی زیاد...! علی: الهی فدای دلت بشم گریه نکن عزیزدلم تو گریه کنی منم گریم میگیره ها.. _چشم گریه نمیکنم. از بغل علی بیرون اومدم توی چشمای عسلی جواد یه غم به بزرگی دریا دیده میشد...! نگاهشو ازم گرفت..! علی: فائزه جان نمیخوای معرفی کنی؟ _علی جان این آقا امروز خیلی به من کمک کردن. از صبح من و فاطمه از کاروان جا موندیم آقا سیدمحمدجواد زحمت کشیدن از صبح دارن مارو میبرن این ور و اون ور.. علی: آقامحمدجواد خیلی ممنون واقعا شرمنده کردی داداش! سید: خواهش میکنم وظیفه بود جای خواهر بنده هستن. به خداقسم یه جوری با غم داشت حرف میزد! جوادی که دیدم این قدر با غرور حرف میزد صداش غم داشت حالا.‌. علی: واقعا لطف کردی داداش هرچی بگم کم گفتم. علی رو به کرد و گفت : فائزه جان فاطمه کوش پس؟ _رفته داخل مسجد.. علی: فائزه جان تا من با آقامحمدجواد آشنا میشم بیشتر توهم برو دنبال فاطمه بیاین باهم بریم. _چشم با اجازه... وارد مسجد جمکران شدم... زبون آدم از وصف اونجا عاجزه... بوی یاس میومد... بوی نرگس... بی اراده زانو زدم و سجده کردم... از سجده که بلند شدم چشام خیس بود... بلند شدم و دو رکعت نماز شکر برای اینکه تونستم جایی که پاهای مولام روش قدم گذاشته رو لمس کنم خوندم... نمازم که تموم شد به طرف محراب رفتم بعد تبرک پلاکم دنبال فاطمه گشتم... توی اون شلوغی تونستم تشخیصش بدم... نشسته بود یه گوشه و داشت دعا میخوند... _فاطمه! فاطی: فائزه کاروانا رفتن... بدبخت شدیم...! _فاطمه... فاطی: چیه؟ _علی اینجاست. فاطمه : وا! _بخدا راس میگم پاشو بریم. فاطی: وای خدا! آخ جووون علی! _هوی دختر حیا کن ناسلامتی من اینجا نشستم ها.. فاطی: برو بابا! بدو بریم پیشش.. از مسجد اومدیم بیرون و به سمت در ورودی رفتیم سید و علی کنار هم بودن و داشتن صحبت میکردن. چقدرم باهم صمیمی شدن ها صدای خنده شون تا اینجا میاد! از پشت بهشون نزدیک شدیم فلطمه نزدیک علی شد. فاطی: سلام علی آقا! علی: سلام فاطمه خانم.. خوبی عزیزم؟ فاطی: ممنون شما چطوری؟ فاطی: ای وای ببخشید آقاجواد سلام! سید: سلام فاطمه خانوم این چرا یهو صمیمی شد.‌. فاطمه خانوم! بعد به من میگه خانوم‌‌‌‌.. علی: سادات... کجایی؟؟ تو فکری! _همینجام علی جان... °|♥️|° ✍🏻 ✍🏻 لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ