#سنگرے_از_جنس_حیا
#قسمت_اول
_نگاربلند شو دیگه لنگ ظهره😤
_امممممم مامان یه زره دیگه😴
_نگاااااااااار😡
باصدای مامان از خواب پریدم بعدازاینکه منو بیدار کرد خودش رف مطبش بابام که از صبح الطلوع رفته بود
سرساختمان یه خانواده مذهبی و چادری که فقط من برعکس بودم تازه بابامم جانباز بود ولی من جلوی نامحرم موبازم میگشتم
رفتم سراغ یخچال خالی خالی بود زنگ زدم ساندویچ آوردن بعداز خوردن ساندویچ رفتم اتاقم که گوشیم زنگ خوردسانازبود😬
_بله؟
_سلام نگار خوبی؟خواب نبودی که؟😬
_سلام خوبم توخوبی؟نه خواب نبودم!
_امشب میای خونمون تولدمه هااااا بیا تروخدا🙏
_نمیدونم بابام بیاد خونه باهاش صحبت کنم ببینم😉
_منتظرماااااا فعلا😊😘
_بای🖐
میدونستم راضی کردن بابا کار سختی ولی بهرحال مام فنای خودمونو داریم دیگه😉رفتم سراغ هندزفری🎧ویه آهنگ پلی کردم
کار هر روزم بود تا اینکه تشنه ام شد رفتم پایین صدای کلید اومد و درباز شد
_سلام مامان🌸
_سلام خوبی دخترم💕
_مرسی زوداومدید؟
_امروز مریض کم بود
_منوفکرکردم بخاطرمن زوداومدین😒
_عه نگاردیگه مسخره شودرنیارکه😕
_ببخشید
_حالا ول کن ناهار چی پختی؟😁
_ای واے یادم رفت😶
_نگااااااااااااار😫😫😫
_شما نگران نباشین زنگ میزنم از بیرون میارن
_باشه بابا از دست تو🙁یه روز خواستیم زود بیایم غذا خوش مزه بخوریم😋
_ ببخشید یادم نبود😢
_نه بابا😉بدو زنگ بزن غذابیارن😬
در همین حین بابا وارد خونه شد
_یا الله
_سلام بابایی خسته نباشی💟
_علیکم السلام درمونده نباشی دخترم😊
_سلامت باشی باباجون
_نگار جان دخترم یه لیوان آب میدی🙂
_چشم بابا
_ممنون دخترم ☺️
_بفرمایین نوش جان😌
_السلام علیک یاساقی عطاشی کربلا
#ادامه_دارد
@chadooriyam
کپی پیگرد الهی دارد
#سنگرے_از_جنس_حیا
#قسمت_دوم
_بابا جون یچیزی بگم😶
_جان
_امشب برم تولد ساناز
_من که حرفی ندارم با مادرتون صحبت کن من که دوست شما رو نمیشناسم🙂
از پله ها بدو بدو رفتم بالا
_مامان مامان مامان
_بله مگه سرآوردی😠
_امشب برم تولد ساناز
_نه😤
_خواهش🙏
_نه😫
_جون نگار
_نه😠
_مرگ نگار😙
_لال نمیری برو😤
_هورااااااااااا💥
بلافاصله رفتم اتاقم داشتم ذوق مرگ میشدم
بلاخره شب شد🌙
رفتم یه شال کرم سرم کردم یه ساپورت تنگ صورتی یه مانتو جلو باز که اونم کرم بود از زیرم یه تیشرت صورتی کلا ست کردم یه خط چش باریک یه رژ جیگری💄👄 یه لاک مشکی💅
وای چه خانوم ماهی شدم مــــن😉 چه تیپ خفنی حال میتونم برم ازباباومامان خداحافظی کردم معلوم بود مامان ناراحت شده بابام بغض گلشو گرفت😔
ولی من خوشحال و شادان بودم😁
#ادامه_دارد
@chadooriyam
کپی پیگرد الهی دارد
#سنگرے_از_جنس_حیا
#قسمت_سوم
چون تولد دوست صمیمیم بود🎈وااااای کادونخریدم😨چیکارکنم حالا؟
یه خرازی سر راهم هست میرم از اونجا میخرم😌خیالم راحت شد براش یه نیم ست بدل خریدم💍بلاخره رسیدم درو زدم و رفتم توچون بخاطرمن درباز بود😊
_سلام ساناز جونمممممم😍
_سلام نگاری خوش اومدی
_مرسی تولدت مبالکه
_میسی
ساناز یه دختربی حجاب بود اما دوست صمیمی من 👩❤️💋👩
کم کم مهمونا اومدن کلی خوش گذشت پدر مادر ساناز آلمان بودن و تک برادر ساناز یعنی سعید رفته بود سوئد
سانازم تنهامونده بودایران دیگه کم کم تولد رو به پایان بود که من به خودم اومدمودیدم ساعت ۱:۳۰نصفه شبه🕜😓جواب بابارو چی بدم😭😭
منو میکشن دیگه راهی نبود باید زود برمیگشتم زود خداحافظی کردم اومدم تو ماشین وااای
۵۶تماس از مامان😱
۴۲تماس از بابا 😰
۲۰ پیامک از مامان😨
۲۳پیامک از بابا 😓
وااای با چه رویی برم خونه؟؟؟😓بدنم
سرد سرد بود زنگ زدم به مامان
_الو؟
_زهرمار کوفت درد😡نصفه جونم کردی
وروجک ساعتو نگا کن
_مامان ببخشید
_زوووووود بیا خونه🏡
_چشم
گوشی رو قطع کردم
@chadooriyam
کپی پیگرد الهی دارد
#سنگرے_از_جنس_حیا
#قسمت_چهارم
دستام میلرزیدحالم خیلی بد بود بابا دعوام میکردمیدونستم😓 حال رانندگی نداشتم 🚘
ولی هرجوری بود رسیدم خونه🏡 خیس عرق بودم خوب تقصیر خودم بود
_سلام
_علیکم السلام 😡 نگار بابا جان شما یه خبر نمیدی به ما نمیگی مانگران میشیم😫دلمون هزار جا رفت
_بابا غلط کردم😓 ببخشید
بابا دعوا نمیکرد اما باهام قهر میکرد
_ازاین به بعد دیگه دیر نکن دخترم من تو دارم به تو گفتم با حجب و حیا باش محبوب خدا باش حجابتو رعایت کن مارو هم جلو بی بی سربلند کن به حرفم گوش نکردی این قلبی که شکسته درست نمیشه😔
_اه بابا همچی رو ربط میدی به حجاب
از پله ها دویدم رفتم اتاقم اه چرا انقدر گیرمیده 😣 من چرا دست اینا افتادم☹️
قدرمو نمیدونن گرفتم خوابیدم😴قدر دنیا خسته شده بودم تاصبح راحت
خوابیدم باصدای گوشی بلند شدم
_بله؟
_الو سلام خانم امینی😊
_به جا نیاوردم😒
_عرفانم دیگه😉
_ امرتون😒
_اختیار داری خوشگل خانومیم 😘میخواستم ببینم میشه باهات دوست شم
لحن حرف زدنش فرق کرد😳😨سعی کردم به خودم مسلط شم
_امتحانی بله ولی برا چند روز امتحانی فقط☝️
_آ قربون خانوم خوشگله باشه
نمیدونم چرا گفتم بله دوست داشتم پسرا رواذیت کنم😀
امتحانش ضرر
نداره😉رفتم پایین مامان بابا نبودن دو دقیقه ای حاضر شدم برم دانشگاه خوب اول رژ پررنگ که همه دهنشون باز بمونه😌💄انگشتر💍یه شلوار لی پاره پاره👖 کفش پاشنه ده سانتی👠 عینک آفتابی🕶 کیف خوشگل صورتی👛😋 و در آخر یه لباس تنگ که خیلی کوتاه بود👗
حالا سوار ماشین شدم پامو گذاشتم رو گاز خیلی ام چسبید بلاخر رسیدم عرفان جلو راهمو گرفت
_سلام خانوممممم چه ناناز😍
_میشه خواهش کنم انقدر ضایه نکنی😉
باهم برگشتنی رفتیم خونش🏠کلی خوش گذشت
💕🌸ــــــــــ یک ماه بعد ـــــــــــ🌸💕
_بله؟
_سلام نگار خانم دوست عرفانم میاین بریم خونه عرفان
_صبر کن الان میام
به مامان بابا گفتم میرم خونه ساناز
رسیدیم دوستش اومد داخل خونه
#ادامه_دارد
@chadooriyam
کپی پیگرد الهی دارد