🔭🔮🔭🔮🔭🔮🔭🔮
🔮🔭
🔭
💎 *تقویم نجومی* 💎
✴️ یکشنبه 👈 25 مهر / میزان 1400
👈10 ربیع الاول 1443👈 17 اکتبر 2021
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی .
💍 ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله و حضرت خدیجه علیها السلام "۱۵ سال قبل از بعثت"
🏴 رحلت جناب عبدالمطلب جد پیامبر صلی الله علیه و آله"۸ عام الفیل"
🔥 اولین روز خلافت غاصبانه معاویه علیه الهاویه " ۴۱ ه.ق ".
⚫️ فوت مالک بن انس " ۱۷۹ ه.ق ".
⭐️ احکام دینی و اسلامی .
❇️ روز مبارک و شایسته ای برای امور زیر است:
✅ خرید رفتن و فروش اجناس .
✅ مسافرت.
✅ حسابرسی اموال.
✅ امور کشاورزی و زراعی.
✅ نگارش کتاب و مقاله و پایان نامه .
✅ و قرارداد نوشتن خوب است .
👼 زایمان خوب و نوزادش پاک دامن و با حیا و مبارک و در معاش خود در تنگنا قرار نگیرد .ان شاءالله.
✈️ مسافرت : مسافرت خوب و مفید است .
🔭 احکام نجوم .
🌓 امروز : قمر در برج حوت است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است:
✳️ از شیر گرفتن کودک.
✳️ تعلیم و تعلم و امور اموزشی.
✳️ دیدار با بزرگان .
✳️ بذرافشانی و کاشت .
✳️ دادن سفارش خرید .
✳️ شروع به کار و شغل .
✳️ و آغاز معالجه و درمان نیک است.
💑 مباشرت و مجامعت مباشرت امشب (شب دوشنبه)،فرزند چنین شبی حافظ قرآن گرددان شاءالله.
⚫️ طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث عزت و احترام است.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، موجب درد و الم می شود .
😴😴تعبیر خواب
خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 11 سوره مبارکه " هود " است.
الا الذین صبروا و عملوا الصالحات...
و چنین استفاده میشود که برای خواب بیننده کاری پیش آید که در نظر مردم مشکل باشد ولیکن چون صبر کند موجب نیکنامی و راحتی ایام عمرش میگردد.ان شاءالله و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی
📚 منابع مطالب
کتاب تقویم همسران
🔭
🔮🔭 @chadoraneh113
🔭🔮🔭🔮🔭🔮🔭🔮
#ٺلنگࢪانہ🌱
بالا ٺࢪین اࢪٺفاع
براے سـقوط↓
افــٺـادن از
چشـمِ مهدے فاطمہ اسٺ ...!♥️
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
#امتحان😊
🍃رفقا اگه یه نامحرمی بهتون پیام داد...
اگه موقعیت دیدن یه صحنه ی حرام🔞 براتون فراهم شد...
اگه موقعیت غیبت کردن براتون فراهم شد و...
فکر نکنید اتفاقیه!!
👈🏻نه ابدا.... این موقعیتی که توسطه خدا برات جور شده تا باهاش خودتو قوی کنی(در واقع خدا تحویلت گرفته و یه امتحان برات درست کرده😉)
🚫مبادا بهشون به چشم یه موقعیت برا لذت بردن نگاه کنی🤨
🚨همونطور که گفتیم این یه #امتحانه👍(بگو الان خدا منو داره میبینه
داره...امتحانم میکنه....پس باید بهترین برخوردو داشته باشم✌️)
✨اگه ازشون بگذری بهت تبریڪ میگمم امتحانو قبول شدی🌹
👈🏻 و یه درجه روحتو قوی کردی💪🏻
✔️یادت باشه همه ی این موقعیتا فقط برا رشد دادته توعه
🚫مبادا امتحانو رد بشی و این موقعیتا باعثه الوده شدنت بشه؟مبادا باعث قوی تر شدنه هوای نفست بشه🤨
💞خودتو پیش مولات سربلند کن😌
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
#حرفقشنگ🌱
گاهۍخدامۍخواهدبادستتو،بہدیگرانکمککند!
وقتۍدستۍرابہیارۍمۍگیرۍ،بدانکہدستدیگرتدر،دستخداست ...♥
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
❌حرفای یه دختر چادری تو شبکه مجازی که بیشترین لایک راگرفت 😔
شما ﺧﺎﻧﻢ ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭙﯽﮐﻪ ﺗﻮ خیابون ﻣﻨﻮ ﭼﭗ ﭼﭗ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ!ﺑﺒﯿﻦ ﻋﺰﯾﺰﻡ ...
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮَﻣﻪ ﻋﻘﻠﻢ ﻧﻤﯿﺮﺳﻪ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﺎ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﻭ ﺁﺯﺍﺩ ﺗﺮِ!
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭﻡ ﮐﻮﻟﺮ ﮔﺎﺯﯼ ﺭﻭﺷﻦ ِ...
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻢ ﮔﺮﻣﻪ! ﺍﺻﻦ ﺩﺍﻏﻪ ! ﻻﮎ ِﻗﺮﻣﺰ ﻧﻤﯿﺰﻧﻢ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﺳﺮ ﺩﺭ ﻧﻤﯿﺎﺭﻡ ﻻﮎ ﭼﯽ ﭼﯿﻪ ﻫﺎ!
ﺑﯿﺎ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺑﺒﯿﻦ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯽ ﻻﮎ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ ! ﺧﻮﺑﻢ، ﺑﻠﺪﻡ ﺑﺰﻧﻢ
ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺘﻪ، ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﺎﻧﺘﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭ ﺗَﻨَﻤﻪ ﺯﺷﺘﻪ، ﻧﭻ! ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﭘﻮﻝ ﻣﺎﻧﺘﻮﻣﻮ ﺩﺍﺩﻡ! ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻧﻤﯿﺑﯿﻨﯿﺶﺣﺎﻻ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﻫﯿﭽﯽ..ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺸﮑﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﮔﺮﻭﻥ ﺷﺪﻩ؟؟
ﺑﺨﻮﺍﯼ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺘﺎﺏ ﮐﻨﯽ ﺳﺮ ﻧﮑﺮﺩﻧﺶ ﺑﻪ ﺻﺮﻓﻪ ﺗﺮﻩ
ﺍﮔﻪ ﺷﻤﺎ ﺷﺎﻝ ﻣﯿﺨﺮﯼ ۵ ﺗﻮﻣﻦ٬ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺎﻝ ﺑﺨﺮﻡn ﺗﻮﻣﻦ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭ ﻭﺣﺮﺍﺭﺕ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﭼﺮﻭﮎ ﻧﺸﻪ!
ﮐﻪ ﺑﺎﻓﺘﺶ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﻟﺒﻪ ﺍﺵ ﺩﺭﺳﺖ ﻭﺍﯾﺴﻪ
ﺑﺒﯿﻦ ﻣﻨﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﻭ ﮐﯿﻒ ﻭ ﮐﻔﺶ ﻗﺮﻣﺰﻡُ ﺑﺎ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﻭﺷﻠﻮﺍﺭ ﺳﻔﯿﺪ ﺳﺖ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﺎ ﻏﺭﻭﺭِ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡﻭ ...
ﺍﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﻦ ﺭﻭﯼ ﺩﻟﻢ ﭘﺎ ﺑﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﯾﻪ " ﺧﺎﻧﻢ ﭼﺎﺩﺭﯼ" ﺑﺎﺷﻢ ...
ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﭼﺎﺩﺭﻡ ﺑﺎﺷﻢ
چون بهم ثابت شده ک هرچی تنگتر بپوشم بالاتر نیستم...بلکه کالاترم....چون یادگرفتم که
(( جنس ارزون مشتری های زیادی داره )
⛔️هر روز شالهایتان عقب تر
⛔️مانتوهایتان چسبان تر
⛔️ ساپورتتان تنگ تر
⛔️رژ لبتان پررنگتر میشود
❓بندهی کدام خداییید؟🔴
❓دل چند نفر را لرزاندهاید؟🔴
❓کدام مرد را از همسر خود دلسرد کردهاید؟🔴
❓اشک چند پدر و مادر و همسر شهید را درآوردید؟🔴
❓چند دختر بچه را تشویق کردهاید که بعدها بی حجابی را انتخاب کند؟🔴
❓چند زن را به فکرانداختهاید که از قافله مد عقب نمانند؟🔴
❓آه حسرت چند کارگر دور از خانواده را بلند کردهاید؟🔴
❓پا روی خون کدام شهید گذاشتید؟🔴
❓باعث دعوای چند زن و شوهر، بخاطر مدل تیپ زدن و آرایش کردن شدید؟🔴
❓چند زوج را بهم بی اعتماد کردهاید؟🔴
❓ نگاههای یواشکی چند مردی که همسرش دارد کنارش راه میرود، به تیپ و هیکلت افتاد؟🔴
⛔️نگاه های هوس آلود چند رهگذر و...
🔥 🔥 🔥
🚫چطور؟
🔥بازهم میگویی، دلم پاک است!
🚫چادری ها بروند خودشان را اصلاح کنند؟
😑بازهم میگویی، مردها چشمشان را ببندندنگاه نکنند؟
🚫جامعه چاردیواری اختیاری تو نیست❗️
🔻 من اگر گوشه ای از این کشتی را سوراخ کنم، همه غرق میشوند.
🔥میتوانم گاز سمی اسپری کنم و
بعد بگویم،شما نفس نکشید؟
⛔️چرا انقدر در حق خودت و دیگران ظلم میکنی؟⛔️
ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﻋﻠــﻲ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ،
ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﺣﺴﻴـــﻦ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ،
ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
ﻭﺍﻱ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﻬـــﺪﻱ(ﻋﺞ) ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ،
ﻟﻌﻨﺘﻤﺎﻥ ﻣیکنند…
...اللہم عجل لولیڪ الفرج...
اگریک نفررابه اووصل کردی
برای سپاهش توسرداریاری
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
#زیاده_ولی_ارزش_خوندن_داره
چادرم که خاکی می شود،مادرم غر می زند...🙈
اما من یاد چادر خاکی مادرم زهرا میفتم!😭
چادری که جای جایش پر از رد پا شد…!😞
چادری که با چه سختی لحظات آخر زهرا از سرش نیفتاد تا به دست ما برسد.😢
امروز نیز دشمنانی از نسل دشمنان فاطمه هستند که برای این چادر نقشه ها دارند...😰
و من فکر می کنم؛🤔
متاسفانه آنها در کارشان تا حدودی موفق شده اند…!😕
چرا که چادر زنان ما را تبدیل کردند به مانتوی بلند،😐
کم کم مانتو ها از عرض و طول آب رفته شدند مانتوی تنگ و کوتاه....😒
کم کم و دست آخر نیز دکمه ی مانتو ها رفت و ساپورت به بازار آمد...😰
و من واقعا درک نمیکنم که پوشیدن مانتوی بدون دکمه چه فایده دارد؟🤔
این روز ها کسانی را می بینم که از روی بلوز کوتاه و ساپورت تنگشان مانتوی بدون دکمه انداخته اند...😕
خب😏
با همان بلوز و شلوار ساده بیرون می آمدی که بهتر بود!😀
این ها به کنار؛✋
نمی دانم افتخار کردنت برای چیست؟😒
یک تکه پارچه که دکمه هم ندارد و می شد به جایش پتو و ملافه نیز پیچید و بیرون آمد،پز دادن دارد؟😝😡
یا یک شلوار به نازکی جوراب که نمی پوشیدی سنگین تر بود برایت؟😞
نکند افتخارت این است که خود را عرضه ی چشم های گرسنه می کنی؟☹️
یا اینکه دیگران را به گناه می کشانی و دل دشمنت را شاد؟🙄
این ها برای دختر مومن و مسلمان افتخار نیست!☝️
وقتی با پوزخند از کنارم می گذری و به چادرم می نگری؛😒
من در درون دلم برایت می سوزد...😓
دلم می سوزد که نمی دانی چه کار می کنی یا می دانی و دهن کجی می کنی...😥
دلم می سوز که چشم و گوشت را بسته ای!😑
دلم می سوزد که غرق در دنیا،آخرتت را به باد می دهی...😣
اما من به خود و امثال خود افتخار میکنم!☺️
من به دنبال رضایت خدا و حضرت مادرم نه خلق خدا...😌
من اجازه نمی دهم که چشمان گرسنه حریم خصوصی مرا بپایند...😏
تو روسری ات هم بزور روی سرت است،اما من تاج بندگی میراث فاطمه بر سر دارم...😇
افتخار می کنم از اینکه وقتی چادرم را می بویم،بوی زهرا می دهد...😍
بوی چادری خاکی را می دهد که خاکی شد تا به خاک مالیده نشود...🤓
تو می گویی گرم است...چادر سخت است...😶
من هم گرمم است،رنگ چادرم هم گرما را جذب می کند،😉
اما دلم به خدا هم گرم است...😊
مگر وعده نداده:
ان مع العسر یسری😚
خدایم دانسته دیر باورم،برای همین دوباره تاکید کرده:
فان مع العسر یسری
"قطعا با هر سختی آسانی است"✌️🙃
عمر ما دراین دنیا کوتاهست!
اما در آخرت زندگی ابدی داریم...!🤔
من و امثال من گرما و سختی را به خاطر خدا تحمل می کنیم🤗 اما آرامش ابدی خود را به ۵۰ سال لذت و دنیای زود گذر فانی نمی فروشیم...!😤
خواهرم!
به خدا هنوز دیر نشده است...😞
خدایی که عذاب می کند،خدای مهربان هم هست...☺️
خدایی که مفسدان را دوست ندارد،محب توبه کنندگان است...😉
بعضی می گویند:
جوان است،پیر که شد توبه می کند....😐
اما تو گوش نده!✋
عمر دست خداست،هیچ تضمینی نیست که همه ی ما به سن پیری برسیم…!🙄
پیامبر اکرم(ص):هیچ چیز نزد خدا محبوب تر از جوان توبه گر😌،وهیچ چیز نزد خدا منفور تر از پیر پایدار بر گناهش😒 نمی باشد…!☝️
#عزیزم اندکی فکر کن‼
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
اینو همیشه یادت باشه☝️🏻
قولْ هایے رو که🌿
هنگامِ طوفان به خدا میدے
هنگامِ آرامشــ💫
فراموش نڪنے ...😊♥️
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
علامہحسنزادهآملےمیفرمایند :
دوچیزباعث#تاریکےِقلبوبیحالےدر
عبادتمیےشود :☝🏻
¹زیادحرفزدنبا#نامحرم 🗣
² زیاد#خوردن 🍔
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
پسر بچہ فلجے بہ خدا مےگفت :
خدایا ممنونمـ
مــرا در مَقامے آفریدے
که هر ڪس مـرا مےبیند
مهربانیٺــــ را یاد مےکند
و تو را شڪر مےگوید ...‼️
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
#دوکلمهحرفحساب ... 🌸
[قضـآوت]
و
پیشداورۍ
درمـورد یڪ شخـص
مشخـص نمےڪند
او ڪیست
مشخـص مےڪند
شمآ ڪیستید !🌿🥀💎
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
ڪانالمونروبہرفقاتونمعرفےڪنید🙂🌱
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
#نغمہ_آسمان🌧🌱
کُلُّ نَفسٍ بِمَا کَسَبَت رَهِینَهُ (المدثر/38)
شما اگر سیبۍ🍎را افقۍ و بہ سمت
مقابل پرتاب کنید↜هرگز بہ سمت
شما باز نمۍگردد.✖️
اما اگر همین سیب🍎را مستقیم و
به سوی آسمان پرتاب کنید↨دیر یا
زود به خود شما باز میگردد.✔️
یادمان باشد خدا دنیا را افقۍنیافریدھ،
بلکہ کاملا عمودۍاست🙂
پس آدم ها هر چہ مۍکنند بہ خودشان
باز میگردد🍃
کُلُّ نَفسٍ بِمَا کَسَبَت رَهِینَهُ؛
هر كسى در گرو كارى است كه كرده است.🌸
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
- چرا نماز نمیخونی؟
+ برام دعایِ هدایَت کن
- سرکار نرو !
+ چرا؟
- براتدعایِروزیمیکنم((:😏
#تباهیات...🚶🏻♂
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
#انگیزشی
نوشته بود
هربار که تصادف کردمـ ،
به خودم گفتمـ :
میتونستی بمیری ولی زنده موندی
پس حتما یه خبریه ،
یه کاری باید بکنی ، پاشو بجنگ ،
پاشو ...!
#پاشوبجنگوهیچوقتنامیدنشو ...✌🏻🌸
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
.•°🌼(=
مادر شهید سعید علیزاده میگفت :
سعید ببین.
برو من ڪاری ندارم
یا شهید میشے
یا سالم بر میگردے :)
من حوصله جانباز ندارم😁
#شهیدسعیدعلیزاده🌱
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
13.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 دخترااا ببینند
دوستیدختروپسر
ازنظردخترامقدمهازدواجِ
وازنظرپسراجایگزین
ازدواج !
همینقدرتفاوت ..
حالاهیتوجیهکنکهدوستمدارهواسم میمیره😶
افسران جنگ نرم
[ما ملت شهادتیم]
[ما ملت امام حسینیم]
(حاج قاسِم🕊)
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
#تلنگࢪانھ⚠️
منبچہبودممـامـانممیگفـتتوخیابون
نبایدبستنۍبخورۍچونبچہهاےدیگہ
میبیننودلشونمیخواد"!
بعدشماعکسهاوفیلمهایغذاخوردنتونرو
انتشار میدید!😐🌱
روزمرگۍمیزاریدوازتفریحاتتونمیگید؟
انسانیتمرده/:
#حقیقتاتبـاھ:/
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج:
#به_نام_خدای_مهدی .
*#قلبم_برای_تو*
قسمت_بیست_و_چهارم
🔮از زبان سهیل:
-چییی😨😨چرا؟! چی شده؟؟
-نمیدونم..فعلا خداحافظ
-لا اقل آدرس بیمارستان رو بدید😕
-شرمنده...نمیتونم.و رفت..ولی دقیقه ای نگذشت که برگشت و گفت: -فقط قول بدین اونجا نیاین..چون حالش با دیدن شما شاید بدتر بشه..😐 -چشم 😔😕و ادرس رو روی یه تیکه کاغذ نوشت و بهم داد. برگشتم به محل ثبت نام..ولی اصلا نفهمیدم اونروز چجوری گذشت..بعد از ظهر اومدم خونه ولی فکر و خیال نمیزاشت آروم بشم..همش با خودم میگفتم یعنی چی شده؟! شاید کمکی نیاز داشته باشن..شاید..دلم رو به دریا زدم و به سمت بیمارستان حرکت کردم..از پله های بیمارستان بالا رفتم..نمیدونستم تو کدوم اتاقه..ازش هم فقط یه اسم میدونستم و قطعا اطلاعات بهم شک میکرد و کمکی نمیکرد..داشتم ناامید میشدم که یک آن دوستش رو دیدم که به سرعت از روبه روم رد شد و من رو ندید...پشت سرش رفتم و دیدم پشت در یه اتاقی وایسادن..اتاق 26/خواستم جلو برم ولی انگارقدم هام سست شد😕آخه برم جلو چی بگم😔
تازه به دوستشم قول داده بودم بیمارستان نیام...
رفتم جلوی اطلاعات بیمارستان
-سلام..ببخشید
-بفرمایین -میخواستم حال مریض اتاق 26 رو بپرسم...
-کدوم مریض؟؟
-مریم..یکم من و من کردم و گفت: -آها مریم فلاحی رو میگین...دکترش معاینش کرده و منتظره یکی از بستگان نزدیک بره تو اتاق دکتر باهاشون صحبت کنه...شما اگه جز بستگان درجه یک هستید میتونین تشریف ببرین.../ -نگفتن حالشون چطوره؟!
-نه...ولی براش دعا کنید..با شنیدن این جمله انگار آب سردی رو تمام بدنم ریختن..پاهام سست شد و اروم اروم پله ها رو پایین اومدم..دلم نمیخواست از بیمارستان برم ولی راهی نداشتم..تا خونه قدم زدم و هر دعایی بلد بودم خوندم😔
🔮از زبان میلاد:وارد بیمارستان شدم..از استرس داشتم میمردم.تمام بدنم انگار درد میکرد/نفهمیدم چجوری پله های بیمارستان رو بالا رفتم تا جلوی در اتاقشون رسیدم..
جلوی در مادرش و یکی از دوستاش وایساده بودن
سلام...چی شده؟!😯
که مامان مریم با گریه گفت:
سلام آقا میلاد 😢کجایی؟!
-چی شده عصمت خانم؟!صبح که بهم خبر دادین شهرستان بودم سریع حرکت کردم...دکترا چی میگن؟؟
-نمیدونم...دکترش گفت یکی بیاد تو اتاق باهاش حرف بزنه ولی من دلش رو نداشتم تنها برم..شما میاید؟!
-آره آره..حتما../با عصمت خانم سمت اتاق دکتر رفتیم و وارد اتاق شدیم.
-سلام..بفرمایین؟!
-همراهای مریم فلاحی
-بله بله / چه نسبتی دارین؟! -ایشون مادرشون و من هم نامزدشون هستم..
#ادامه_دارد
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
#سیده_بانو
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
#به_نام_خدای_مهدی
*#قلبم_برای_تــو*
🔮#قسمت_بیست_و_پنجم
سلام آقامیلاد😢کجایی؟!
-چی شده؟!صبح که بهم خبردادین شهرستان بودم سریع حرکت کردم..دکترا چی میگن؟؟
-نمیدونم..دکترش گفت یکی بیاد تو اتاق باهاش حرف بزنه ولی من دلش رو نداشتم تنها برم..شما میاید؟!
-آره آره...حتما..با مادر مریم سمت اتاق دکتر رفتیم و وارد اتاق شدیم.
-سلام...بفرمایین؟!/-همراهای مریم فلاحی/-بله بله/چه نسبتی دارین؟!/-ایشون مادرشون و من هم نامزدشون هستم..
-خیلی خوشبختم..بفرمایین بنشینیدکه مادر گفت: -آقای دکتر تورو خدا هرچی شده به ما بگین😢من نصف عمر شدم.😕
-نگران نباشید.
-دخترم چشه؟!😕/-خیلی خب..روراست میگم..ما از ایشون آزمایش ها و تست های مختلف گرفتیم و نشون داد متاسفانه قلبشون خیلی ضعیف شده و علنا متاسفانه درصد کمی از قلبشون کار میکنه
-یا صاحب الزمان😢😢
-نگران نباشید مادر...امروزه علم پزشکی خیلی پیشرفت کرده...فقط دعا کنید..دکتر با مادر مریم همینطوری حرف میزدن و من فقط مات و مبهوت نگاهشون میکردم..نمیدونستم چی باید بگم..چیکار باید کنم..از اتاق بیرون اومدیم و یه لحظه تعادل اعصابم رو از دست دادم و بافریاد گفتم: چرازودترکاری نکردین😠چرا به من نگفتین که بیماری داره تا زودتر اقدام کنیم😠
/-میلاد جان ما هم نمیدونستیم اینقدر حاده😕فقط بچگی ها چند بار قلب درد گرفته بود و با قرص خوب میشد😔
-به صحبت ها توجه نکردم و دوباره تنهایی رفتم توی اتاق دکتر../
-آقای دکترماچیکاربایدکنیم؟!
-فقط دعا..دعا کنید کار نامزدتون به پیوند نکشه چون توی این گروه خونی معمولا قلبی پیدا نمیشه..
-اگه بکشه و پیدا نشه چی😯
-با دارو میشه مدتی سر کرد ولی..
-آقای دکتر با من روراست باشید..پای زندگی و آیندم در میونه..
-شما عقد هم کردید؟/-نه هنوز..ولی قراربودچندروزدیگه😔
-ببین پسرم..تصمیم برای ادامه زندگیت دست خودته..اگه دوستش داری پیشش بمون وگرنه..
-اگه با عمل خوب نشه من چه قدر فرصت دارم..
-شاید چند سال..چند ماه...شاید چند هفته..شاید چند روز..
همه چی بستگی به شما داره..به محیط زندگی و هیجان و استرس خونه..از اتاق دکتر بیرون اومدم.گیج بودم.هیچ جا رو درست نمیدیدم..از پشت شیشه اتاق مریم رو نگاه کرد که رو تخت بیمارستان نشسته داشت نماز میخوند..اشکام نمیزاشت پیشش برم😢آروم اومدم تو حیاط
بیمارستان..نمیفهمیدم چیکار میکنم..فقط راه میرفتم..چند ساعتی رو تو حیاط بودم.سردرد داشت دیوونم میکرد.پشت فرمون نشستم..چشمام باز و بسته میشد..یک لحظه پشت فرمون چشمام سنگین شد و..😯
#ادامه_دارد
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
#سیده_بانو
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
#به_نام_خدای_مهدی
# *قلبم برای تو*
#قسمت_بیست_و_ششم
از زبان سهیل
تا صبح بیدار بودم و با خودم کلنجار میرفتم...
تا چشمم رو میبستم کابوس میدیدم...
دلم میخواست کاری کنم و خبری بگیرم ولی دستم به هیچ جا بند نبود...😕
صبح رفتم دانشگاه و محل ثبت نام راهیان نور...
منتظر بودم شاید دوستش امروز دانشگاه بیاد و از اون خبری بگیرم..
ولی خبری نشد...
بیشتر نگران شدم...
نمیدونستم بازم بیمارستان برم یا نه 😕
چند روز دیکه زمان اعزام راهیان بود و من به بچه ها گفته بودم من امسال نمیتونم بیام
فرماندمون اصرار میگرفت تو حتما باید باشی چون مسئول راهیانی و ته دل یه چیزی راضی نمیشد...
ظهر شد و تصمیم گرفتم برم بیمارستان...
هرچی شد شد
دیگه بهتر از این نگرانی و دلشوره و فکر و خیاله...
سریع یه ماشین گرفتم و سمت بیمارستان حرکت کردم...
توی راه صلوات نذر کردم که اتفاق خاصی نیوفتاده باشه و حالشون بهتر باشه...
به بیمارستان رسیدم و وارد بخش شدم
جلوی در اتاقش رفتم و دیدم یه خانمی بیرون وایساده و داره تسبیح میزنه...
آب دهنم رو قورت دادم و یه نفس عمیق کشیدم و رفتم جلو
-سلام حاج خانم...
-سلام پسرم...بفرمایین(از تن صداش معلوم بود گریه کرده و اشکاش رو با دستش پاک میکرد)
-میخواستم بپرسم خانم فلاحی اینجا بسترین؟؟
-ببخشید شما؟! 😯
-من یکی از همکلاسیاشون هستم...شنیدم حالشون خوب نیست اومدم جویای احوالشون بشم...شما مادرشون هستید؟!
-بله...لطف کردین...آره مریم همینجاست...اجازه بدین برم تو و ببین آمادگی داره یا نه...
-خواهش میکنم بفرمایین
.
🔮از زبان مریم
-مادر: مریم جان...بیداری؟!
-آره مامان...چیشده؟؟ -هیچی مادر جان...ملاقاتی داری
-کیه؟؟ میلاده؟!😕
-نه دخترم یه آقاییه میگه از همکلاسیاته
-همکلاسی؟!😯حتما این زهرا برداشته همه جا جار زده؟! خود زهرا بیرون نیست؟! -نه هنوز نیومده...
-راستی مامان از میلاد خبری نشد؟!
-نه دخترم...نگران نباش...سرش شلوغه...تا شب میاد حتما...
-آخه الان دوروزه نیومده ملاقات😕
-شاید نمیتونه تورو رو تخت ببینه...درکش کن..
🔮از زبان سهیل:مادرش از اتاق بیرون اومد و در رو باز گذاشت و گفت: اگه کاری دارین باهاش بفرمایین فقط زیاد طول نکشه چون حرف زدن براش خوب نیست زیاد
-چشم حاج خانم..
-آروم در رو زدم و وارد اتاق شدم..
چشماش کنجکاو بود ببینه کی اومده ملاقات..
تا من رو دید سرش رو برگردوند به طرف اونور و چیزی نگفت../-ببخشیدخانم فلاحی..نگرانتون بودم..خواستم جویایاحوال بشم../-بازم چیزی نگفت..
-فک کنم مزاحمم..ببخشید..
و به سمت در حرکت کردم:داشتم از اتاق بیرون میرفتم که گفت:
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
#سیده_بانو
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
#به نام خدای مهدی عج
# *قلبم_برای_تو*
#قسمت_بیست_و_هفتم
-فک کنم مزاحمم..ببخشید..فقط میخواستم حالتون رو بپرسم..یا علی..
-و به سمت در اتاق حرکت کردم که گفت:
-آقای محترم..من ازدواج کردم..اگه شوهرم شما رو اینجا ببینه چه فکری در مورد من میکنه؟! اگه حال من براتون مهمه دیگه اینجا نیاید..😐
پاهام خشک شد..نمیتونستم باور کنم..
یه دیقه انگار در و دیوار سرم خراب شد..😔
برگشتم و نگاش کردم دیدم باز سرش رو برگردوند اون طرف...
نتونستم جلو اشکم رو بگیرم..😢
از در اتاق بیرون اومدم...
دیدم مادرش نشسته و داره باز تسبیح میزنه و گریه میکنه..
رفتم جلو و با بغض گفتم..نگران نباش مادر من مطمئنم حالشون خوب میشه و سریع به سمت پله ها حرکت کردم..
توی راه پله دوستش رو دیدم که داشت بالا میومد و با دیدن من گفت: /-شما؟! اینجا؟!😯
چیزی نگفتم و راهم رو ادامه دادم..
صداش رو بلند تر کرد و گفت: -مگه قول نداده بودین به من؟!😐 /-برگشتم وسرم رو بالا گرفتم و نگاش کردم..
اشکهام رو دید و چیزی نگفت..😢سرم رو برگردوندم و به راهم ادامه دادم../مثل دیوونه ها شده بودم...به هرچی که رو زمین بود لگد میزدم../از همه چی عصبانی بودم../مثل یه انبار باروت که منتظر یه جرقه هست هر آن دلم میخواست داد بکشم../از خاطرات یکی از شهدا یادم اومدم موقع عصبانیت لاحول ولا قوه الا بالله خیلی اثر داره/این ذکر رو میگفتم و راه میرفتم..
تو راه بودم که گوشیم زنگ خورد..فرماندمون بود..
اول بی اعتنا شدم و جواب ندادم ولی دیدم دوباره زنگ میزنه برداشتم
-بله؟! /-سلام سهیل..خوبی؟!
-نه زیاد..😧/-چی شده؟//-هیچی..کارتو بگو محمد😧
-سهیل اسمت رو دارم برا راهیان به عنوان مسئول اردو رد میکنما..
-محمد من هیچ جا نمیام..😐
-لااله الا الله..چرا؟!..
-نمیدونم..فعلا خداحافظ..یه ماشین گرفتم و مستقیم رفتم امامزاده صالح..وارد حیاط که شدم رفتم رو مزار شهدا و زار زار گریه کردم..مردم همه نگام میکردن..ولی برام مهم نبود..
بلندبلند میگفتم مگه قرار نبود کمکم کنید..😭
چی شد پس؟!نکنه شما هم فک میکنین همش تظاهره..
نکنه شما هم با دیدنم حالتون بد میشه؟!
ها؟!چی شدددد؟!😢
🔮از زبان مریم:بعد ازرفتن اون پسره احساس میکردم قلبم بیشتر دردمیکنه..به مامان چیزی نگفتم که بدتر ناراحت نشه..
داشتم بیرون رو نگاه میکردم که دیدم زهرا اومد تو اتاق
-سلام مریم گلی -سلام..چه عجب..
-خوبی خانم؟همه چی ردیفه../-اره..اگه شمابزارین..
-چی شده؟!/-تو به این پسره گفتی من اینجام..😐
-کدوم پسره؟!😕/-خودتو نزن به اون راه😡
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
#سیده_بانو
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
#به_نام_خدای_مهدی عج
# *قلبم_برای_تو*
#قسمت بیست و هشتم
🔮-راستش خیلی اصرار کرد منم دلم سوخت..ولی قول داده بود نیاد😕حالا چی گفت مگه؟!
-مهم نیست دیگه..از میلاد خبری نشد؟!
-نه..نیومد مگه امروز؟!
-نه..به مامان یه زنگم نزده از صبح تا حالا..😑
-نگران نباش..حتما باز شهرستانه برا کاراش
-دیگه اندازه یه زنگ که وقت داره؟؟
-شاید آنتن نمیده..راستی مریم چی گفتی به این پسره؟! داشت گریه میکرد رو پله ها
-گریه میکرد😯😯😕
-آره..خواستم جر و بحث کنم باهاش که چرا اومدی اینجا که دیدم حالش خوب نیست چیزی نگفتم..
-واقعا گریه میکرد😯😕
-اره..
🔮از زبان سهیل:بعد از زیارت آروم به سمت خونه حرکت کردم..حوصله رفتن به خونه و سئوال جوابهای اهل خونه رو نداشتم..ظاهرم داد میزد که یه چی شده..موندم تا یکم دیرتر بشه و نصف شب اروم کلید رو انداختم و رفتم تو خونه..هر کاری میکردم خوابم نمیبرد..با خدا درد و دل میکردم تا صبح...خدایا نه دیگه ازت میخوامش و نه هیچی...فقط میخوام بفهمه که دوست داشتنم تظاهر نبود..😢بفهمه که آدم بیخودی نیستم..😢بفهمه واقعا عوض شدم😔نفهمیدم کی خوابم برد..خواب دیدم نصف شبه و در خونمونو محکم میکوبن..بدو بدو رفتم پایین..انگار کسی تو خونه نبود و تنها بودم.در رو باز کردم...دیدم چند تا جوون بسیجی پشت درن..تا من رو دیدن با لبخند ارامش بخشی گفتن:..به به آقا سهیل...و بغلم کردن...شوکه شده بودم
پرسیدم شما؟!😯گفتن: حالا دیگه رفیقاتو نمیشناسی؟!اومدیم دعوتت کنیم..شلمچه منتظرتیم..ببین رفیق..اگه هیشکی دوست نداشته باشه ما که هستیم😉بیا پیش خود ما..از خواب پریدم..قلبم تند تند میزد..یادم اومد اینا همونایی بودن که دفعه قبل تو خواب دردمشون و بیرونم کردن از طلائیه😢
یعنی امسال شهدا منم انتخاب کردن؟!😕
صبح شده بود و من دیگه بی خیال عشق و عاشقی و این چیزا..فقط دلم میخواست زودتر به شهدا برسم..
اون عطر و بو وحسی که موقع حرف زدنشون تو فضا پیچیده بود رو هیچ جا دیگه حس نکرده بودم...
4 صبح بود.اصلا حواسم به ساعت نبود.
شماره فرمانده رو گرفتم: -سلام...
-سلام سهیل..چی شده؟! تفاقی افتاده😨😲
-نه حاجی..میخواستم بگم منم راهیان میاما.
-لا اله الا الله..خو مرد حسابی میزاشتی صبح میگفتی دیگه...
-الان مگه صبح نیست؟!😯
-عاشق شدیا حاجی.ساعت چهاره😩
-ای وای..ببخشید.اصلا حواسم نبود//اشکال نداره پاشو نماز شب بخون فرمانده😆
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
#سیده_بانو
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
https://harfeto.timefriend.net/16341389638625
نظرات،انتقادات،پیشنهادات خود را در مورد رمان#قلبم_برای_تودراین لینک ارسال فرمایید
نظراتتون رو درمورد رمان بگید منم امشب به جای پنج پارت هشت پارت میفرستم
#سیده_بانو
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
قرارِهر صٌبحمون.…(:💔🦋
بخونیمدعآیفرجرآ؟✨📿
-اِلٰهےعَظُمَالْبَلٰٓآ،وَبَرِحَالخَفٰآءُ
وَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…!🌱
#دعایفࢪج…!🌸🍃
https://eitaa.com/chadoraneh113
#ڪلآم_شُـهَـدا🌹
✍ میخواهید خدا عاشق شما شود:
▫️قلم میزنید برای خدا باشد
▫️گام بر میدارید برای خدا باشد
▫️سخن میگویید برای خدا باشد
▫️همه چی و همه چی برای خدا باشد....❤️
♡شهید محمدابراهیم همت♡
🍃سردار خیبر🍃
شهدا همیشه نگاهے💔
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
یهاهلدلیمیگفت:
-خداهیچوقتبهتوپشتنمیکنه
-چَپَکینشستنِخودتوتقصیراونننداز =)
#روبهخداباشیم...☝️🏼
#پشتنکنیمبهخُـدا...✨!
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
『 @chadoraneh113 』
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄