چطوری بهتر ✨
مطالعه کنیم ؟
هر ۴۵ دقیقه یک استراحت کوتاه ⏰🛌🤪
یادداشت برداری کنیم 🤓🗒🖌
سخت ترین قسمت رو اول تموم کنیم🤯📈
به خودمون جایزه بدیم🥳🎁
سحر خیز باشیم🥱🖼
عوامل حواس پرتی رو دور کنیم🙄📱💔
#جهاد_علمی #مطالعه
❥︎•
•┈┈••✾•✨•✾••┈┈•
@chadorbesarha 💙
#تلنگر🖇
#شهیدانه🤍🕊
بعضی ها فکر می کنند.
اگر ظاهرشان را
شبیه شهدا کنند،
کار تمام است!
نه،
باید مانند شهدا زندگی کرد...!!
#شهید_همت🤍🕊
『 』
•┈┈••✾•✨•✾••┈┈•
@chadorbesarha 💙
Chadorat Ra Betekan - Mohammad Hossein Poyanfar.mp3
6.88M
#مداحی
چادرترابتکان❣
روزیمارابفرست🥺
ایکهروزیِدوعالمهمهازچادرتوست♥️
من از خاک پای تو سر بر ندارم،✨
مگر لحظهای که دگر سر ندارم...♡
•♡•
•┈┈••✾•✨•✾••┈┈•
@chadorbesarha 💙
[ #سخن_بزرگان🌾 ]
🧔🏻|#استاد_پناهیان
کسیکهدوستنداشتهباشهبیاد کربلا
مومننیست!
علامتمومناینهکه
هرچندوقتیکباردلشتنگمیشه...
براۍبینالحرمین،
دلشتنگمیشه..
میگه:
نمیدونمبرایچی!
ولی دلم میخواد برم کربلا ...💔
『 』
•┈┈••✾•✨•✾••┈┈•
@chadorbesarha 💙
| #پروفایل🌱
| #پاییز✨
پاییز تنها فصلیه که از همون اولین روزش خودشو نشون میده!
کاش همه انسانها مثل پاییز باشن ..
تا از همون روز اول رنگ و روی اصلیشون رو نشون بدن!🍂🧡🍁❤️🍂
〖 〗
•┈┈••✾•✨•✾••┈┈•
@chadorbesarha 💙
.
#استـوري
.
[ شب جمعهس
هوایت نکنم میمیرم💔 ]
.
#حالیکجاماندهرا
#جاماندهمیفهمدفقط..!
.
.
•┈┈••✾•✨•✾••┈┈•
@chadorbesarha 💙
هرات-افغانستان🇦🇫
مقبره ملکه مهد علیا، گوهر شاد بیگم رحمة الله علیها👑
سازنده و موسس مسجد جامع گوهرشاد در کنار حرم مطهر رضوی و همسر شاهرخ تیموری.
از آثار و بناهای خیریهای که توسط گوهرشاد خاتون بنا شد، مسجد جامع، مدرسه و خانقاه شهر هرات افغانستان و مسجد جامع مشهد در ایران بیش از همه اهمیت دارند که در هر دو شهر به نام «مسجد گوهرشاد» موسوم و مشهور میباشند و از شاهکارهای هنر معماری و کاشی کاری قرن نهم هجری بهشمار میروند. همچنین او آثار ارزندهای در حرم امام رضا و اطراف آن پدیدآورد، از جمله دو رواق «دارالحفاظ» و «دارالسیاده» را بنا کرد. معمار این دو رواق و دو مسجد در هرات و مشهد، قوامالدین شیرازی بود.
روحش شاد و یادش گرامی باد...✨🌱
#اطلاعات_عمومی 🌏📚🗞
❥︎• ↷ #ʝøɪɴ ↯
˹ ˼𖥸 ჻
•┈┈••✾•✨•✾••┈┈•
@chadorbesarha 💙
#حاج_حسین_یکتا:
بچهها حواستان باشد، یک لحظه رفتم خار از پا کشم راهم صد سال دور شد. از در هیئت بیرونتان میاندازند از پنجره بیایید. شیطان زمینت میزند پاشو. یاعلی بگو و پاشو. چطو بچه زمین میخورد یاعلی میگوید پا میشود. از هیئت، جلسه، دوست خوب جدا نشویدا.
❥︎• ↷ #ʝøɪɴ ↯
˹ ˼𖥸 ჻
•┈┈••✾•✨•✾••┈┈•
@chadorbesarha 💙
•• نسبت به زیبایی های جهان بیتوجه نباش🌸🥺💕
❥︎• ↷ #ʝøɪɴ ↯
˹ ˼𖥸 ჻
•┈┈••✾•✨•✾••┈┈•
@chadorbesarha 💙
🍃سوسنگرد، سالهاست که بوی نوای الله اکبر های #نماز شما را میدهد، سالهاست که بوی شما را از خاک و هوای این سرزمین استشمام میکنیم، اینجا چون شیشه عطری رایحه ی شما را خوب در طنین خویش به یادگار حفظ کرده است... 🍃رایحه ای که تا مغز استخوانمان حس میشود و اینک مشفی حال مادی زده یمان شده است. از آن روز که پیکر لاله گونتان، در آغوش سوسنگرد آرام گرفت دیگر حال و روز قبل را ندارد انگار خون #بهشت را در شریان های خویش تزریق کرده و، قلبش جان تازه ای گرفته باشد، هوای بهشت را میدهد... 🍃آقا احمد؛ ورق زدن کتاب زندگی کوتاهِ پر ثواب شما و هم قطار هایتان، طلوع فهمی شده که ما همه، افق های معنوی انسانیت را درک کنیم و در پی کسبشان براییم. 🍃راستی که، رد پای شما چشمه ی عشق است و ما عشق را زِ رد پای شما میگیریم. میگویند که بانوی بی نشان شب های #جمعه برای شما مادری میکند، تو را به جانش، ما را نزدشان یادی بکن. دعا کنید غروب گناهانمان برسد😞 نویسنده: زهرا حسینی شهید احمد رجب خیشگر تاریخ تولد : ۱٣٣٩ تاریخ شهادت : ٣ مهر ۱٣۵٩ 🥀مزار شهید : مفقود الاثر ❥︎• •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• @chadorbesarha 💙
#تَــلَنـگـر... ⃠🚫
سوریه نرفتهاے..!؟
باشد قبول🙂
اما در کوچه و بازار این سرزمین
هم میشود #مدافع_وطن #مدافع_حرم شد💪🏽
آرے آن هنگام که در اوج جوانی
چـ👀ـشم میبندی بر روی صورت نامحرم یعنی
#مدافع_وطنی 🇮🇷
#مدافع_حرمی😎
آن هنگام که بخاطر حیای چشم متلک میشنوی و به خود افتخار میکنی که چشمانت را کنترل کردی✌🏻..
#مدافع_وطنی 🇮🇷
#مدافع_حرمی💔
آن هنگام که در مجازی هیچ دختری را به خیال خودت خواهر نمیدانی🙅🏻♂...
#مدافع_وطنی🇮🇷
#مدافع_حرمی✨
آن هنگام که با گریه برا پاک دامنی دعا میکنی...🍃
#مدافع_وطنی🇮🇷
#مدافع_حرمی😍
یک نکته☝🏻
"در #جوانی #پاک بودن شیوهی #پیغمبری است"
•┈┈••✾•✨•✾••┈┈•
@chadorbesarha 💙
♡••
زعشقتبندبندِایندلِدیوانـہمۍلرزد!
خَرابمـمۍڪنۍاماخَرابۍباتُـومۍارزد...
•┈┈••✾•✨•✾••┈┈•
@chadorbesarha 💙
💫 فــرشــتــهها 💫
❀(﷽)❀ #رمان_چاردیواری✨ #پارت52🌱 #بازگشت🕊 •┈┈••✾•🌟•✾••┈┈• بعد از محرم و صفر اون سال، امیر خواستگاری
❀(﷽)❀
#رمان_چاردیواری✨
#پارت53🌱
#بازگشت🕊
•┈┈••✾•🌟•✾••┈┈•
و من...
من هم تونستم اون دانشگاه و اون رشته ای که میخام قبول بشم. حقوق در یک دانشگاه دولتی.
بعد از نامزدی هلسا من تصادف کردم. یک تصادف کوچیک پای چپم شکست و برای مدت کوتاهی حافظم رو از دست دادم. دکتر گفته بود اگر یک ضربه دیگه به سرم بخوره دوباره ممکنه همچین اتفاقی واسم بیفته... یک ماه پیش بود که مادر النا زنگ زد به مامانم برای خواستگاری.
همه راضی بودن جز امیر. اصلا از ارمیا خوشش نمیومد. میگفت فرهنگ خانواده ما با خانواده اونا خیلی متفاوته.
راست هم میگفت. من اوایل نمیخاستم قبول کنم ولی ارمیا خیلی لجباز بود. یک دفعه با مامانم ملاقات داشت و توی همون یک دفعه تونسته بود مامانم رو به ازدواج راضی کنه. مامان هرروز روی مخم رژه میرفت که بیا قبول کن. پسر از این اقا تر هیچ جا نمیتونی پیدا کنی.
قبول کردم ولی ته دلم راضی به این ازدواج نبودم. ارمیا مرد کاملی بود که میتونست خوشبختم کنه ولی من حس خوبی نسبت بهش نداشتم.
قبول کردم و اینجوری خودم رو قانع میکردم که ارمیا پسری خوش تیپ و جذاب از یک خانواده پولدار میتونه همون شاهزاده سوار بر اسب زندگی من باشه.
جواب مثبت دادم و یک صیغه محرمیت بینمون خونده شد.
از همه خوشحال تر النا بود که به همه دوست ها و همکلاسی هامون خبر داده بود که سویل زنداداشم شده...
غمگین ترین فرد ماجرا هم امیر بود که معتقد بود زندگی من با ارمیا سرانجامی نداره و خانوادش با فرهنگ متفاوتشون باعث اذیت من میشن. خانواده منظورش پدر و مادر ارمیا نبود. پدر و مادر خیلی محترم بودن و من خیلی دوسشون داشتم. منظورش فامیل های درجه دو و سه ارمیا بود. تا حالا برخوردی باهاشون نداشتم ولی امیدوار بودم که به خیر میگذره.
این سه سال به حدی پر تنش گذشته بود که سپهرو فراموش کرده بودم. غافل از اینکه سرنوشت چه خوابهایی برام دیده...
✍🏻نویسنده: یگانه28
•┈┈••✾•🌟•✾••┈┈•
@chadorbesarha 💙