Challenge Mallenge💥
همه اون رو دوست داشتن،هم اون رو و هم چنلش رو ، اون از چیزی حرف میزد که بقیه متوجه نمیشدن،از حسی که مدام احساس میکرد اما بقیه احساسش نمیکردن بجز معلمش.
معلمش خوب میفهمید اون چه احساسی داره،معلمش با دیدن اون یاد دوران جوانی خودش می افتاد،یه روز شروع کرد به بافتنی کردن،اون به معلمش گفت که چه بافتنی قشنگی و معلمش روز های بعد یه شالگردن بافت براش بافت و بدون اینکه بقیه ی همکلاسی هاش بفهمن اون رو گردنش کرد و بعد بغلش کرد و بهش گفت که چقدر ادم عزیز و با ارزشیه.
معلمش روز بعد اخراج شد و اون دیگه هیچوقت معلمش رو ندید اما همیشه براش یه خاطره ی عزیز باقی موند.
اولین آرزوی wish list شما:
I wish I could work on myself this year and not mess up my room so much.
Challenge Mallenge💥
این بار میخوام من برات بنویسم،
نوشته زیاد دیدی،نوشته های خودت رو از همه ی نوشته هایی که تاحالا خوندم بیشتر دوست دارم،نویسنده ی مورد علاقه ی من تویی اما اجازه بده اینبار من برات بنویسم.
این بار میخوام حرف های خودم رو از زبون یه ادم دیگه برات بنویسم:
اون دست نداشت،دست هاش از کار افتاده بودن،نه اینکه دست نداشته باشه دست داشت اما دست هاش خیلی وقت بود که نقش دست رو بازی نمیکردن،فلج شده بود. تویک تصادف تو یه سانحه ی غیر منتظره،میدونم تو همیشه می خواستی تو تصادف بمیری اما اون خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی دوستت داشت وقتی ماشین داشت با سرعت به سمتت میومد تو حرکت نکردی،انگار میخواستی بمیری انگار از قصد جلوی ماشین وایساده بودی،اون بلند اسمت رو داد زد یه بار،دوبار،سه بار،صدای بوق... دستت رو کشید و پرتت کرد رو اسفالت اما نتونست خودش رو هم پرت کنه رو اسفالت برای همین فلج شد .
قبل از مرگش بهم میگفت وقتی میری دم رودخونه برام دعا کن بتونم اون کاری که میخوام رو انجام بدم،همیشه ازش میپرسیدم خب چه کاری؟میگفت دعا کن دستم خوب شه بتونم یه شالگردن برای این گربه ی بیچاره ببافم،میره بیرون هوا سرده سردش میشه،بهش گفتم اخه این گربه با این همه پشم کجا سردش میشه اصن چجوری سرما میتونه از اینهمه پشم عبور کنه و برسه به بدنش؟اون اعصبانی شد و گفت تو میدونی یا من؟تو مامانشی یا من؟گمشو برو همونجایی که بودی و فقط دعاتو بکن. من دیگه جرعت نکردم چیزی بهش بگم رفتم براش دعا کردم . چند سال بعد وقتی دم مرگ بود و دست های پیر و چروکش رو به سر گربه ی بی نوا میکشید فقط یه چیز بهم گفت،گفت بعد از مرگم مراقبش باش اگر چیزیش بشه خودم شخصا میام حسابی حالت رو میگیرم.
اون مرد،سکته کرد،یادمه اون روز بارون میومد یه پتو پیچیدم دور گربه و بردمش سر مزار اون،نمی دونم من خیالاتی شده بودم یا اینکه گربه داشت گریه میکرد؟!یه بغضی تو چشماش بود.
همون موقع پستچی اومد سمت من،یه بسته بهم داد گفت این رو اون خانم دادن من بدمش دست شما گفتن مال گربه است. تو بسته یه شالگردن بود، هیچوقت نفهمیدم اون پیرزن بی نوا چجوری و با چه دستی اون شالگردن رو بافت ...
اولین آرزوی wish list شما:
I wish he would show up at our door next year on my birthday with a tail ring.
Challenge Mallenge💥
داشت سریال میدید،زار زار اشک میریخت بخاطر اینکه بازیگر مورد علاقش تو سریال مورد علاقش مرده.
نقلشی میکشید،خیلی هم میکشید،دستاش موقع نقاشی کشیدن یخ میزد. همیشه میرفت تو مزرعه ی گندم میشست و روی بوم نقاشی میکشید. یه روز یه زن کشاورز اون رو دید،دلش سوخت که تو این سرما داره نقاشی میکشه برای همین براش یه شالگردن بافت شالگردن ونگوگ چون اون واقعا شبیه ونگوگ بود.
اولین آرزوی wish list شما:
I wish I could find a good friend this year, someone I can rely on.