#نوستالژی
📷 خب؛ دیشب قول دادیم حالا که ۲۰۰۰ نفری شدیم امروز به عکسها و خاطرات جشن های دهه ی فجر بپردازیم و الوعده وفا!
با این دو تا عکس شروع می کنیم که حسین مَحَد اصغر (حسین آقای حسین زاده) برامون فرستاده و چه عکسایی😍
مرحوم حسین حاتمی در کنار مَحد اصغر و یحتمل بالا سرشونم امیرِ رَضِ امیر (حاج امیر فلاح)
حُکماً که تو تئاتر شهر تهرون هم همچین بازیگرایی پیدا نمی کنت،
کیه که دلش نخواد بدونه الان مرحوم احمد توسلی با این لباسها داشتن چه تیاتری بازی می کردن، البته هنرمند بودن و آواز خوندن و عربونه زدنشون حال و هوای دیگه ای به جشن ها و نمایش ها می داد.
روح هر دو نازنین مردا بخیر!
(فرد کنار احمد توسلی رو نشناختم)
🆔 @chantehh
#نوستالژی
#جشنهای_دهه_فجر_بهاباد
داستان نوستالژیک دهه شصتیای بهاباد
✍ به قلم حسین عبداللهیان بهابادی
🔺قسمت اول
_ اَ دیوار نُ چینه میجیکَم بالا ، میجیکَم پایین
این جمله رو مَحَدِ اصغر( محمدحسین زاده )گفتُ با اشاره به اصغر جعفری ادامه داد: این تخمِ جن هم بلده .
با گفتنِ هزار باره این دو جمله محمدتقی خادمی به مرز انفجار رسیده بود اما فایده نداشت. مرغ مَحَداصغر یَ پا داشت .
آقای حسین زاده در این نمایشنامه سر دسته دزدا بودن ( دقت کنت فقط توی نمایشنامه سر دسته دزدا بودن و حمیدشون پیششون شاگردی میکرد😜 🤣🤣 ) و اصغر جعفری بچّشون بود و آقای خادمی هم کارگردان و محل تمرین هم توی بسیج بود ( خونه قدیم آقای صمصامی و بانک کشاورزی فعلی ) ، قرار بود آقای حسین زاده این جمله را تهروونی و به جوهونی بِگَن که از دیوار ۹ متری پریدم بالا و پریدم پایین . البته نه اینکه آقا نپذیرند ، پذیرفتند اما آخرشم توی اجرا که توی حسینیه باغستون بود گفتن: جِکیدم پایین ، جِکیدم بالا .
دهه فجر که تموم میشد غم همه عالم میومد رو دلمون ( خصوصا رو دل دانش آموزای تنبل😂 ). باید صبر میکردیم تا سال دگه . جَنگ بودُ تنها دلخوشیمون جُنگ های دهه فجر . از ۲۰ روز مونده به ۱۲ بهمن ، جُمبُ جوشمون شروع میشد. میزهای چوبیِ فکسنی و پر از کَنده کاری و سرشار از هنرخودمون رو میکشیدیم زیر پامونُ فانوسهای به هم منگنه شده رو میزدیم به بالاترین جای دیوار که دستمون میرسید. و پرچموهای سه رنگ ایران رو که با نخی سلسله وار به هم دوخته شده بودند را نیز به هر جایی از سقف که میشد آویزون میکردیم . و در انتها که کار تزئین کلاسُ مدرسه تموم میشد ، چه شَلَم شوربایی شده بود مدرسه . وای خدای من . همه ما بچه های دهه شصتی یه پا برا خودمون پَتُ متی بودیم که دائم در حال خاراندن پَس کَلِّه مبارک و صادر کردن افکار خاصه بودیم 😂😂 . ساختن فانوس کاغذی از جمله هنرهای عمومی بود که هممون بلد بودیم .
محل برگزاری جشنها حسینیه باغستون بود که از ده روز قبل ملت اونجا سِن ( صحنه نمایش ) رو میبستن . تمام مدارس نمایشنامه داشتن و طبق برنامه اجرا میشد. جالب این بود که در این جشن ملی همه یعنی کوچک و بزرگ شرکت داشتند و جالب تر اینکه حتی نمایش بچه مدرسه ایها از سوی بزرگترا با دقت دیده میشد و ضمن لذت بردن کلی هم تحلیل داشتن براش😄 .
دختر خانما و خانمای بزرگتر و در واقع کُلُهُم اجمعین نسوان محترم طبقه بالا جاگیر میشدند و ما امت ذکور اعم از بچه و بزرگ در پایین مینشستیم و هر از چند گاهی کفشی ، پوست میوه ای ، خیاری ، هندونه ای چیزی از بالا و از سمت خواهر مادرای محترممون بر کُدُمبه مبارک فرود میومد، اونوخت بود که کولی بازی ما بچه های پایین نشین در میومد. بعدش به نظرتون چه اتفاقی می افتاد؟ بله درست حدس زدت چشی میخوام بگم . بزرگترای مجلس مطلبو گرفتن( ببخشت یَ لحظه رفتم تو حس روضه خونی😂 ) . بعد از بلوایی که به کارگردانی دُختروها در طبقه بالای حسینیه رقم خورده بود . حسین آقای شفاهی با اون جثه ریزه میزه اما با عرضه ، شمشیر از نیام میکشیدُ( ببخشت منظورُم کمربند از شلوار بود😂 ) اُ میرفت بالا و علی رغم اِجتراد( کلمه ی من در آوُردی بود😊 به معنی مجرد😊 ) چنان نهیبی بر سر این دختروهای مادر مرده میزد که گمونُم تا سه روزِ متوالی زبونشون بند میرفت و به عبارتی اصلا یادشون میرفت زبونی هم دارند😂 . ( نور به قبرشون بباره ، نیستن ببینن دختروهای حالا چه زبون ۴۴ گزی دارن 😭 ).
🆔 @chantehh
#نوستالژی
#پیام_شهروندان
✍ لیلا خانم قطب الدینی
سلام
در یکی از نمایشنامههایی که در ایام دهه ی فجر ،توسط دانش آموزان از طرف مدرسه در حسینیه برگزار می شد ؛ما به کارگردانی شادروان بانو بلقیس صادق زاده نمایشنامه ای اجرا میکردیم .(روحش شاد و یادش جاودان)
یکی از دوستان در یکی از پرده های نمایش زنده که انجام میدادیم میخواست بگه : شاه رو از ایران بیرون کردیم ،گفت : شاه رو از ایرون بیران کردیم 😁🤦
و حضار منفجر از خنده 🤣
🆔 @chantehh
ای روز آفتابی
ای مثل چشم های خدا آبی
ای روزِ آمدن
ای مثل روز، آمدنت روشن
این روزها که می گذرد هر روز
در انتظار آمدنت هستم
اما با من بگو
که آیا من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟
#قیصر_امین_پور
🌹 صبح آدینه انتظار بخیر باد 🌸
🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#نوستالژی #جشنهای_دهه_فجر_بهاباد داستان نوستالژیک دهه شصتیای بهاباد ✍ به قلم حسین عبداللهیان بهاباد
#نوستالژی
#جشنهای_دهه_فجر_بهاباد
داستان نوستالژیک دهه شصتیای بهاباد
✍ حسین عبداللهیان بهابادی
🔺قسمت دوم
مهمترین آدم جشنهای دهه فجر اگر گفتت کی بود؟ درست حدس زدت همه اینهایی که گفتت مهم بودن ، اما مهمترین آدم جشنهای دهه فجر مرحوم «حاج احمد هوشمند» بودند .
زمانی که تکلیف نمایشی روشن میشد و عواملش مشخص میشدند . کل امور و عوامل نمایش از سوی کارگردان با پیک موتولی😂 به درِ خونه آقای هوشمند فرستاده میشد تا ایشون زحمت بکشندُ و با صدای مثلا گرمشون ( به زعم ملت اونزمون ) اسامی عوامل رو ضبط کنند و اونوخت بود که آقای هوشمند کلی برامون ناز میومدن😂. لازمه در این مورد بیشتر توضیح بدم .
آقای احمد هوشمند دبیر عربی بودند و در برهه ای از زمان ، رئیس آموزش و پرورش
بهاباد . قدی بسیار بلند، صورتی کشیده ، موهایی لَخت که علی رغم خالی بودن دو طرف سر( البته اندکی ) به سمت بالا شانه میشد و دیسیپلین و شخصیت مقتدری داشتند .
اونزمونا همه فکر میکردن( جالبه، واقعا همه اینجوری فکر میکردن😂 ) حنجره آقای هوشمند طلائیه و اگر دم مسیحایی ایشون نباشه کار نمایشنامه و جشن لَنگ میمونه و امان از روزی که حاج احمد هوشمند مثلا بهاباد نبودن ، همه عوامل در عذاب بودندُ و دائم درِ خونه حاج احمدآقا کله کشو میکردن و کشیک میکشیدن که ایشون تشریف فرما بشن .
بعد از زدن همه این حرکات، آقای هوشمند بوسیله ضبطی قدیمی( البته اونوخت جدید بودُ هر کسی نداشت😊 ) با صدای بم و کُلُفتشون و یحتمل در یک اتاق خلوتی که دور از دسترِس محمدشون بود( مدیونت اگر فکر کنت بنده خدا حاج احمد هوشمند تو خونشون استودیویی چیزی داشتن ، استودیو که نداشتن هیچ، بلکه مجبور هم بودن از شر بدی کردنای پُسر دسته گلشون محمد به اتاقی دیگه پناه ببرن ) اسامی عوامل رو میخوندن و ضبط میکردن.( جالب اینجاست که در مُخَیَّلِه هیچ بنی بشری از ابناء بشرِ اونروزی نمیگنجید که شاید صدایی بهتر از صدای آقای هوشمند هم باشه، و شاید خودمون بهتر از ایشون بتونیم ضبط کنیم ، خدای من !!! چرا این چیزا الان داره به ذهن من میرسه😜😭😂 ).
القصه : آقای هوشمند، نوار کاست که اونروزها بسیار ارزشمند بود رو توسط پیک موتولی که دو روز بعد به درب منزل ایشون گُسیل شده بود به دست کارگردان میرسوندن( لازم به ذکر اینکه آقای هوشمند هیچ وجهی هم از امت حزب الله دریافت نمیکردند ) . ما بچه های نمایش هِش وخت قبل از اجرا نمیتونستیم ( بخونید حق نداشتیم 😜😭😂 ) این صوت داوودی رو بشنویم تا اینکه قبل از نمایش همه حسینیه سکوت میشد و از بلندگوها این صدا که گوینده اش آقای حاج احمد هوشمند بودند پخش میشد:
نمایشنامه آسیابان
بازیگران به ترتیب اجرای نقش:
محمد حسین زاده پادشاه
علی هوشمند آسیابان
حسین حاتمی وزیر
محمد عبداللهیان . . .
سیدعباس هاشمی . . .
نور و صدا: سید حسین شفاهی
گریم: احمد اخوان
تدارکات : حسین گرانمایه ( اخوی )
جالب اینکه پای ثابت تمامی نوارهای ضبط شده با صدای آقای هوشمند ، نور و صدایی بود که حسین آقای شفاهی بودند .
در قسمت بعد به نور و صدا میپردازیم.
🆔 @chantehh
#نوستالژی
#جشنهای_دهه_فجر_بهاباد
📷 مرحوم حاج احمد هوشمند در کنار سید عباس هاشمی و محمد حسین زاده، حسین عبداللهیان، ناصر گرانمایه و...
🔸پس از اجرای نمایشنامه در سالهای اول دهه هفتاد
🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#پیام_شهروندان
✍ آشیخ حسین حاتمی
سلام و صبح بخیر
فکر کنم ممد علی حمزه باشند
قدیما در عروسیا با یک استکان و نعلبکی می خوندند که اوف اوف مورچم گزید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺سمفونی دیدنی و شنیدنی خرمشهر اثر استاد مجید انتظامی
🆔 @chantehh
#پیام_شهروندان
#جشنهای_دهه_فجر_بهاباد
🔸یادمه یکی از شب هایی که حتما باید می رفتیم حسینیه و برنا مه های دهه فجر و می دیدیم شبی بود که هنرستان برنامه داشت😁
#نوستالژی
#جشنهای_دهه_فجر_بهاباد
📷 اجرای نمایشنامه توسط دانش آموزان هنرستان کشاوری قدس بهاباد
🗓 بهمن ماه ۱۳۷۰
🔹وقتی حسن امینی و علی عبداللهیان هنرمند تئاتر بودن😊
🆔 @chantehh
#ارسالی_شهروندان
✍ آقای علی اکبر عابدی
تصویر یک میوهفروشی در تهران ۱۰۰ سال قبل؛ چرا کاسبان قدیم مشتریها را دست بهسر میکردند!؟
🔹مغازهدارها و بازاریان قدیم، صبحها که دکان خود را باز میکردند، کرسی کوچکی بیرون از مغازه میگذاشتند. اولین مشتری که به دکان میآمد و جنس میخرید، بلافاصله کرسی را به داخل مغازه میآوردند.
🔹وقتی مشتریهای بعدی به آنها مراجعه میکردند، کاسبها نگاهی به بیرون از دکان خود میانداختند تا ببینند کرسی کدام مغازه بیرون مانده است.
🔹به این ترتیب میفهمیدند همکارشان هنوز دشت نکرده و با اینکه جنس در مغازه داشتند، مشتریها را به روش و بهانههای مختلف به مغازه او میفرستادند.
🔹این عکس سال۱۳۰۸ از یک دکان میوه فروشی در شهرری گرفته شده؛ همان زمان که مغازهدارها چنین خصلتی داشتند و سحرخیزی، خواندن قرآن و حدیث در اول صبح، وضو گرفتن هنگام باز کردن کرکره حجره، مدارا با مشتری، دوری از ربا و نزول، کسب سود حلال، ارائه جنس مرغوب و خالص به مشتری، اهمیت به نماز اول وقت و گلریزان برای حل مشکلات مردم و کسبه، رفتارهای ویژه آنها بود.
#ارسالی_شهروندان
#جشنهای_دهه_فجر_بهاباد
✍ خانم اقدس حاتمی
سلام خانم عبداللهیان
جشن های دهه فجر یکی از پر خاطره ترین اتفاقات زندگیمون هست با کلی شور و شوق شبها میرفتیم حسینیه و نمایش ها رو که با کم ترین امکانات وبه بهترین وجه روی صحنه میرفت میدیدیم
آقای علی هوشمند و پدر من محمد علی حاتمی زاده و پسر عمویم حمید حاتمی زاده (پسر مرحوم حسین حاتمی زاده ) هم بودن فکر کنم یکی عکسها که گفتید حاج امیر فلاح پدر من باشن البته مطمئن نیستم.
علاوه بر این عصرها هر روز در مدرسه زینب سابق جنب ملاعبدلله مدارس جشن داشتن و مرحومه بلقیس صادق زاده کارگردان و هنرمند بسیار متبحری بودن.
یکدفعه نمایش شاه و امام رو ایشون کارگردانی کردن که خود من و خانم صدیقه حداد ، خانم فرح برهانی ،خانم دکتر جلیلی و چند نفر که الان یادم نیست بازی کردیم اونموقع ما دبستانی بودیم.
واقعا یادش به خیر! من همیشه میگم کی گفته دهه ۵۰ و۶۰ سوختن؟ ما کیف دنیا رو کردیم و در زمان جنگ و سختیهای زیاد کشور، باز هم شاد بودیم و باهم بودن و انسانیت رو بیشتر درک میکردیم. نسل الان واقعا با ورود اینترنت و فضای مجازی نابود شدن، هیچی از زندگی نفهمیدن. اصلا اونا انگیزه زندگی در این کشور رو درک نکردن
پیروزی انقلاب ،شهدای مظلوم ۸ سال دفاع مقدس وهزاران پستی وبلندی که همه با همت و همدلی و پشتکار پشت سر گذاشته شد 🌺
چَنتِه 🗃
#نوستالژی #جشنهای_دهه_فجر_بهاباد داستان نوستالژیک دهه شصتیای بهاباد ✍ حسین عبداللهیان بهابادی 🔺قس
#پیام_شهروندان
#جشنهای_دهه_فجر_بهاباد
✍ حسین امینی پور
سلام پوسرعمو 😍
گریمور همیشگی نمایشنامه های قدیم:
احمدآغا اخوان
#نوستالژی
#جشنهای_دهه_فجر_بهاباد
📷 تصویری خاطره انگیز از برگزاری جشن های دهه فجر در سالهای نخست دهه هفتاد در حسینیه فاطمیه بهاباد
🆔 @chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و ناگهان چه زود دیر میشود ✨
🆔 @chantehh
#نوستالژی
#جشنهای_دهه_فجر_بهاباد
✍ ؟
سلام و وقت بخیر
الان که حرف دهه فجر شد یادم میاد موقعی که داشتیم کلاسا رو تزیین میکردیم یه نفر رو به عنوان نگهبان میذاشتیم دم در که نزاره از کلاسای دگه بیان کله کَشو که برن از ماها ایده بگیرن و اگه کلاس پرده داشت خو پرده ها رو میکشیدیم اگه هم نداشت چادرامون رو بَرمیکشیدیم 🤭
یعنی باس جوری باشه که هشکی نبینه هنرامون رو😅
و اون موقع بود که تو این ایام چه کدورت ها پیش نمیومد و دعوای دختروها 🤪
چقه خش بود اون روزا 😔
#نوستالژی
#جشنهای_دهه_فجر_بهاباد
📷 خاطره بازی با تصاویر تزئین کلاس و مدرسه برای گرامیداشت روزهای پیروزی انقلاب
🆔 @chantehh