eitaa logo
چَنتِه 🗃
3.1هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
22 فایل
چَنته: واژه ای بهابادی به معنی ظرف پارچه ای بزرگ(دولو) که در آن تعدادی کیسه های کوچک قرار داده می شد و معمولا محتوی انواع داروهای گیاهی بود . چنته از ملزومات جهیزیه دختران در قدیم بود. پل ارتباطی @HOSSYN90 @Tayyebeee آگهی و تبلیغات 👇 @HOSSYN90
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ ؟ سلام و وقت بخیر الان که حرف دهه فجر شد یادم میاد موقعی که داشتیم کلاسا رو تزیین میکردیم یه نفر رو به عنوان نگهبان میذاشتیم دم در که نزاره از کلاسای دگه بیان کله کَشو که برن از ماها ایده بگیرن و اگه کلاس پرده داشت خو پرده ها رو می‌کشیدیم اگه هم نداشت چادرامون رو بَرمیکشیدیم 🤭 یعنی باس جوری باشه که هشکی نبینه هنرامون رو😅 و اون موقع بود که تو این ایام چه کدورت ها پیش نمیومد و دعوای دختروها 🤪 چقه خش بود اون روزا 😔
📷 خاطره بازی با تصاویر تزئین کلاس و مدرسه برای گرامیداشت روزهای پیروزی انقلاب 🆔 @chantehh
داستان نوستالژیک دهه شصتیای بهاباد ✍ حسین عبداللهیان بهابادی 🔺قسمت سوم اخوی؛ هنرمند و خلّاق و آچار فرانسه خدا رحمت کنه اخوی رو ( مرحوم حاج حسین گرانمایه ) با اخلاق منحصر به فردشون، هیچ وقت نمی شد بفهمی الان اوقاتشون تلخه یا سرحالند، اما همیشه یک نکته طنزِ با حال توی آستینشون داشتن که واقعا سورپرایز میشدی، حیف اخوی ، اگر ایشون فضای شهری بزرگتری برای ابراز وجود داشتن ، قطعا الان اخوی نبودن😂، تا لحظه آخر ذهن پویا و خلاقی داشتند، این خلاقیت رو به وضوح میشد در جشنهای دهه فجر دید ، جایی که کارگردان در جلوه های ویژه می ماند، اخوی طرحی میدادند که همه انگشت به دهان میشدند. در نمایش « فراری » به کارگردانی آقای محمدحسن خانی من (نگارنده:حسین عبداللهیان) از ترس ارباب توی تنور قایم می‌شدم و اهالی منزل مقداری هیزم روی من می ریزن ، ارباب که احمد آقا ابراهیمی بودن وارد خانه میشدن و برای پیدا کردن فراری کبریتی داخل تنور می انداختن☺️ همه اعضاء واقعا نمیدونستن برای دود و آتش چه کنند 🤔 اخوی پیشنهاد دادند تنور گوشه صحنه باشه و زمانی که ارباب کبریت داخل تنور میندازه ، یه نفر از پشت صحنه سیگار دود کنه و دودش را از زیر تنور بده داخل 😎 به این ترتیب مشکل دود صحنه هم حل شد . روانشون شاد باد🙏 🆔 @chantehh
📷 تصاویری تاریخی و پر خاطره از یکی از نمایش های اجرا شده در جشنهای پیروزی انقلاب با بازی حاج محمد حسین زاده، مرحوم علی ملکپور و... 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#نوستالژی #جشنهای_دهه_فجر_بهاباد داستان نوستالژیک دهه شصتیای بهاباد ✍ حسین عبداللهیان بهابادی 🔺قس
✍ طیبه گرانمایه سلام واقعا یادش بخیر بابای من با چه شوق و ذوقی وسایل نمایش درست میکردن شمشیر و نیزه ها لباساشون ، یادمه سر علی هوشمند را قالب گرفتن با گچ درست کردن😁
چَنتِه 🗃
#نوستالژی #جشنهای_دهه_فجر_بهاباد 📷 اجرای نمایشنامه توسط دانش آموزان هنرستان کشاوری قدس بهاباد 🗓 به
✍ آقای محمد عابدی سلام نفر اول: حسن شریفی.اسدالله صادقیان.محمدقاسمی جوزی.حسن رنجبر.محمدحسین زارع.علی عبداللهیان.ناصر زارع.حسن امینی.محمدرضا زارع زاده.محمدحسین سالاری..از دوستان زمان هنرستان. نفر وسط که گریم کرده آقای محمد جعفری هستند که در چند سال اخیر رئیس منابع طبیعی و شهردار مهریز بودند 🆔 @chantehh
✍ خانم زهره حاتمی خدا همه ی رفتگان رو بیامرزه.چقد از جشن های دهه فجر خاطره دارم. پدرم سختگیر بودن نمیگذاشتن بریم جشن، کلی پیش مادرمون التماس می کردیم همراهیمون کنن و پیاده میومدیم حسینیه هر جوری بود. اگر ده شبش هم نمیومدیم ۴ یا ۵ شب به خصوص وقتی آغا عمو خدا بیامرز (مرحوم حسین حاتمی) نمایش داشتن حتما برای دیدن نمایش میومدیم.
📷 اینجوری نبود که جشنهای دهه ی فجر دهه ی هفتاد بهاباد فقط نمایش داشته باشه. وقتی اون دو تا پرده ی قهوه ای رنگ و رو رفته را دو نفر می کشیدن و به هم می رسید منتظر می شدیم مسابقه شروع بشه پس از گذشت دقایقی دوباره پرده ها کشیده میشد و با این صحنه روبرو می شدیم: مرحوم اصغر گرانمایه که نقش خدابیامرز منوچهر نوذری رو بازی می کردن و سوالات و اطلاعات عمومی می پرسیدن در وسط صحنه پشت میزی نشسته و دو گروه سه نفره هم روی دو تا نیمکت مدرسه ای در دو طرف میز 🔹پ ن:( البته شایدم بعدا منوچهر نوذری از رو دست عمو اصغر این مسابقه را کپی کرده باشه 🤔 کسی چه میدونه؟ 🥸) 🔹اگه خاطره ای از این مسابقه جذاب یادتون میاد به ما هم بِگِت لطفا🙏 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#نوستالژی #جشنهای_دهه_فجر_بهاباد داستان نوستالژیک دهه شصتیای بهاباد ✍ حسین عبداللهیان بهابادی 🔺قس
✍ خانم رویا هوشمند سلام و وقت بخیر تشکر میکنم از جنابعالی بخاطر قلم توانا و خاطره ی زیباتون از پدر عزیزم حاج احمد هوشمند. خدا رحمت کنه پدر و مادر عزیزتون را🌺
✍ آقای فرهاد شجاعی 🔸خاطرات زیبای جشن‌های دهه فجر عالی بود . یادمه: هر سال حسینیه محل برگزاری جشن‌ها و تئاتر رده های سنی شور و اشتیاق فراوانی بین مردم ایجاد کرده بود و اما انتظار مردم برای تئاتر شب آخر که معمولا نمایش بزرگسالان و بزرگان اجرا می شد دوچندان بود . خاطره ای جالب و طنز در خاطرم حک شده که شرح آن خالی از لطف نیست: سال سوم راهنمایی بودیم و در مدرسه ابن سینا ( منزل هاشم آقا دادگر ) که مادرشان همان سال به رحمت خدا رفته بودن و بچه ها اسم مدرسه را گذاشته بودن مدرسه شهید سکینه بگُم 🙈 و حاج محمد حسین زاده ( ممد اصغر ) معلم عزیز و دوست داشتی درس حرفه و فن ما بودن . اتفاق در شب آخر دهه افتاد: حاج ممد که نقش سلطان را داشتن دستور داده بودن هر کس در برابر مرقد پدر سلطان تعظیم نکرد باید دستگیر و گردنش زده شود مشروط به اینکه ۲ تا آرزو کند و سلطان برآورده کند . روی سن دو نفر از وزرای اعظم که یکی آسید عباس هاشمی و دیگری یادم نیست قرار داشتن! حاج علی هوشمند در نقش رعیت بخت برگشته را کت بسته جلوی پای سلطان آوردند . سلطان محمد حسین زاده خشمگین فریادی بر سر حاج علی هوشمند کشیده و گفتن سریع آرزو کن تا گردنت را بزنم . 😊 علی آقای هوشمند با لباسی سفید مثل لباس احرام و مَدَقه ای در دست ( چوبی که با آن رخت میشستن ) آرزو کردن که دلم می‌خواهد با این مدقه بزنم بر گردن سلطان 😂😂😂😂 القصه مشاوران و وزرای عالی هر چه نهیب زدن دهنت را گل بگیر یا لااقل بیا به گردن ما بزن افاقه نکرد و و سلطان مجبور شد به این آرزوی حاج علی هوشمند تن بدهد . و اما پشت پرده و در تمرین‌های گذشته قرار بر این بود سلطان ممد اصغر سر را روی دسته مبل شاهی طوری قرار بدهند که مدقه حاج علی هوشمند در فاصله ای که بین سر مبارک تا پشتی مبل سلطان باقی گذاشتن فرود بیاد و پرده ها کشیده بشه و ۱۰ دقیقه بعد سکانس دوم شروع شود که اینطور نشد یعنی با فرود آمدن مدقه بر گردن سلطان صدای آخخخخ سلطان بلند شد و ۱۰ دقیقه آنتراک تبدیل شد به ۴۰ دقیقه .... 😂😂 و اما روز بعد در مدرسه حاج ممد با سر شکسته و گاز استریل و چسب ضربدری وارد کلاس شدن 😂😂😂 همه با نگرانی سوال کردیم سرتون چه طو شده و حاج ممد با حال نزاری گفتن: مگر دیشب ندیدید علی هوشمند با چه ضربه ای مدقه را کوفت تو سر من 😂😂😂 به طوری که بیهوش شدم. گفتن ازش پرسیدم: علی چرا همچین کردی؟ حاج علی هم جواب دادن: قراربود شما سرتون رو روی دسته مبل طوری قرار بدی که برا من جای خالی برای فرود جا بگذاری ولی من هر چه مدقه را بالا بردم و معطل کردم شما سرت و نکشیدی کنار و منم خب نمیتونستم نمایش رو خراب کنم زدم تو سر مبارک شمااا 😂😂😂😂 🆔 @chantehh
✍ فاطمه پورخدابخش، دبیر زبان 🔺 قسمت اول 🔸نزدیک دهه فجر که میشد بچه ها پول روی هم میذاشتن و برای تزیین کلاس تعداد زیادی فانوس می‌خریدند . من کلاس دوم دبیرستان بودم و رشته ریاضی، یادمه اون سال هم قرار شد همه پول روی هم بزارن و فانوس بخرن ،ما هم یه عده سردمدار کلاس بودیم و به اصطلاح رئیس کلاس (تو کلاس ها معمولا یه چند نفری همیشه هستند) رفتیم فانوس خریدیم و بعد چند روز تلاش و زحمت و بالا پایین رفتن از چهار پایه،کلاس به قشنگی تزیین شد و از کلاس های دیگه میومدن برای بازدید و مربی پرورشی و مدیر همه کلی تعریف و تمجید میکردن . یه روز مونده به شروع دهه فجر، زنگ تفریحی بود و همه بچه ها بیرون از کلاس بودن غیر دو سه تا بچه های کم حرف و مظلوم کلاس، منم از بیرون اومدم داخل کلاس و چشمتون روز بد نبینه پنکه سقفی را روشن کردم بچه ها داد زدن: فانوسا 😬 من بدبخت هم تا نگاه به سقف کردم دیدم ای دل غافل که پنکه داره می‌چرخه و بدون توجه به داد و فریادها و آه و افغان های من داره کل فانوس ها را جر واجر میکنه😭عین مرغ پرکنده بالا پایین می‌پریدم ولی پنکه ی نامرد بی توجه به من به کار خودش ادامه میداد😞سریع خاموشش کردم ولی تا از حرکت ایستاد چیزی جز فانوس های تکه و پاره از سقف آویزون نبود و الباقی فانوس ها دور کلاس و منی که عین یه مرده از گور فرار کرده هاج و واج ایستاده بودم😢 زنگ کلاس به صدا درومد و بچه ها وارد کلاس شدن یادمه درس زیست شناسی داشتیم(نگین مگه رشته ریاضی زیست داره بله یه درس۲واحدی داشتیم😂) خانم معلم مشغول تدریس بود که ناگهان نگاه یکی از همون روسای کلاس به سقف افتاد و چنان جیغی کشید که من یکی از ترس سر جام خشک شدم در این لحظه بود که همه به ماجرا پی بردند و بی‌توجه به معلم که می‌گفت آروم باشید زنگ تفریح پیگیری کنید یه گردان راه افتادن طرف دفتر که خانم مدیر چه نشسته اید که حسودان و عنودان بدگهر فانوس های کلاس ما را کندند(توهم اینکه همیشه دستانی پشت پرده مشغول دشمنی با کلاس ما بودند😂) خلاصه خانم مدیر را جلو انداختند و وارد کلاس شدند و شرح ما وقع دادند،خانم مدیر هم قول مساعد پیگیری دادند که شخص خاطی را پیدا کنند و به سزای عملش برسونند تو تمام این لحظات قلب من مثل توپ بالا پایین میپرید و میدونستم اگه الان بگم قضیه چی بوده سر از تنم جدا میشه اون بچه هایی هم که شاهد ماجرا بودند از ترس من چیزی نمیگفتند. خلاصه ظهر شد و رفتم خونه به مادرم گفتم مادر چه نشسته ای که این اتفاق امروز افتاده و من هیچ راه چاره ای نمی‌بینم. از چشمه کمالات و فضایل خود مرا بهره مند کرده و راهی پیش پای من بگذار(رفتم تو نثر قدیم😂) مادر هم اینگونه راهنمایی کردند که ای دختر هیچ چیز بهتر از راستگویی و درستی نیست . راست قضیه را به دوستات بگو و خلاص! 👈 ادامه دارد... 🆔 @chantehh
✍ فاطمه پورخدابخش، دبیر زبان 🔺 قسمت دوم ... البته خودم هم همین قصد را داشتم ولی اینقدر دوستان عصبانی بودند که میترسیدم😂 از قضا اون شب، تولد یکی از همون دوستان عصبانی من بود و من هم دعوت بودم،بنابر توصیه مادر هدیه درخوری گرفتم و با سلام و صلوات به تولد رفتم و بنا داشتم اونجا پرده از این راز مگو بردارم 😂 باور کنید در تمام طول جشن من نه فهمیدم چی خوردم و چی گفتم و همش دلم تالاپ تولوپ میکرد. بعد از اتمام شام ، صِدام رو صاف کردم و گفتم: بچه ها! فهمیدید قضیه فانوسا کار کی بوده؟ همه گفتن نه ولی فردا میفهمیم و پدرش را درمیاریم😡 من باز پشیمون از برملا کردن راز شدم و با اونا همراهی کردم که بله حتما باید اون فلون فلون شده پیدا بشه و ...،اما باز این وجدان بیدار به سراغم اومد که هی،چی شد راستشو بگو🤓 من اینبار اما شجاعانه عزمم را جزم کرده و در یک جمله کوتاه و البته خیلی سریع گفتم: بچه ها من بودم☹️ بچه ها همه با چشمانی گرد شده و پر از سوال گفتند: تووووووووووو😠😠 گفتم بله و قضیه را مفصل تعریف کردم خلاصه اونها خجالت زده شدند از این همه فحش و بد و بیراه و دعا و نفرینی که به من بیچاره کرده بودند و منم شاد و مسرور از اینکه راستش را گفتم و بار سنگینی از دوشم برداشته شد و با وجدان راحت شب، سر به بالین گذاشتم😂 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#نوستالژی #جشنهای_دهه_فجر_بهاباد داستان نوستالژیک دهه شصتیای بهاباد ✍ حسین عبداللهیان بهابادی 🔺قس
✍ آقای خواجه سلام وقت بخیر از غلامرضا نظری برادر شهید نظری عزیز هم یاد بکنید با شعبده بازی هایی که انجام میدادند در جشنهای انقلاب تو حسینیه
چَنتِه 🗃
#نوستالژی #جشنهای_دهه_فجر_بهاباد داستان نوستالژیک دهه شصتیای بهاباد ✍ حسین عبداللهیان بهابادی 🔺قس
✍ آقای احسان خانی زاده سلام و عرض ادب و احترام جا داشت از کارگردان و کارگردانی اقای محمد حسن خانی زاده در جشن اون سالها یادی می کردید. آرزوی توفیق برایتان دارم.
چَنتِه 🗃
#نوستالژی #جشنهای_دهه_فجر_بهاباد داستان نوستالژیک دهه شصتیای بهاباد ✍ حسین عبداللهیان بهابادی 🔺قس
✍ آقای محمدحسن امینی پور سلام صدا فقط در استودیو آقای شفاهی ضبط میشد خانه خودشان فقط اونجا حتما باید زیر نظر آقای شفاهی باشد.
✅ بله ؛دکترها هم میتونند بازیگر باشن 😊😍 🔸این عکسهای زیبا رو آقای دکتر سعید دادگرنیا ارسال کردند از برادر عزیزشون جناب آقای دکتر حسین دادگرنیا و نوشتن : " عکس تکی ؛ داداش حسین هستن که فک کنم نقش فرشته را بازی میکردن و عکس سه نفری هم داداش حسین در کنار آقای دهقان پسر خدا بیامرز عبدالله و آقای مصطفوی " 🆔@chantehh
چَنتِه 🗃
#نوستالژی #جشنهای_دهه_فجر_بهاباد داستان نوستالژیک دهه شصتیای بهاباد ✍ حسین عبداللهیان بهابادی 🔺قس
✍ حسین عبداللهیان بهابادی 🔺قسمت: چهارم ... و اما ادامه داستان 🎙🔦 نور و صدا : سید حسین شفاهی سید حسین شفائی در بهاباد به «حسین آقا شفاهی» مشهورن ، دارای قدی متوسط ، لاغر اندام ، سری تقریبا خلوت ، جربزه ای وسیع 😂 و هیبتی ترسناک ( البته برای دانش آموزاشون و اختصاصا نسوان محترم ) قبل از اینکه به دهه فجر بپردازیم ، اجازه بدید کمی با شخصیت یکی از مردان اول اون روزای دهه فجر و دبیرستان‌های بهاباد بیشتر آشنا بشیم: جناب شفاهی بر خلاف آنچه که در فیزیکِ اندامی و چهره نشون می دادند ، بسیار با شکوه و جبروت بودند و به واقع واهمه ای از ایشون همیشه در دلهای همچون گنجیشک دانش آموزان وجود داشت و در مدرسه و خارج از اون باید از این شخصیت باحال حساب میبردی . اما برای ما اهالی محله دانشگاه کندئو شخصیت دیگری از این استاد بزرگوار برجسته تر بود و از اونجا که دانشگاه کندئو در تاریخ بشر یک استثنا بود و دانشجوی کوچیک و بزرگ رو با هم داشت ( درهم و برهم بود😂 ) ماها علاوه بر درس و مدرسه گاها در دانشگاه محله نیز از افاضات این بزرگوار مستفیض می شدیم ، به طوریکه می‌دونستیم در پس این چهره خشن ( البته برای دانش آموزان ) ، شخصیتی بسیار مهربان ، دل رحم ، بزرگوار و شوخ طبع قرار دارد. از جمله معروفات اینکه ؛ طبق شواهد و قرائن جناب شفاهی که دبیر زبان انگلیسی هم بودند ، هیچ وخت عادت به تصحیح اوراق بچه ها نداشتند . مثلا فردای روزی که از بچه های چهارم انسانی امتحان گرفته بودند ، طبق معمول بادی به غبغب نداشتشون انداخته و وارد کلاس شده و تعدادی نمره رو کردند و به احمد آقا رضوانی - که اتفاقا فامیلشون هم بود - داده و امر فرمودند : بخوان پسر ، بخوان تا ملت بدونن چه گندی زدن به درس و مشق و مدرسشون 🥸 احمد آقای رضوانی علی رغم داشتن جثه ای چون شیر😂😂😜 ، ترسان و لرزان برگه را از استاد بگرفته و اینچنین قرائت نمودند : ✖️ رضوانی ۸ ✖️ عشقی به زور ۱۰ ✖️گلشن ۱۰ - آقا اجازه؟ این صدای حسن گلشن بود که دل را به دریا زده و جرأت کرده بود اجازه بگیرد . و آقای شفاهی که مشخص بود سیگارشون هم دیر شده ، سری به نشانه رضایت تکان داده و گفتند : بگو حسن آقای گلشن با خنده افاضه نموده بود : آقا ما دیروز غایب بودیم و اصلا امتحان ندادیم که حالا ۱۰ شدیم 🤣🤣🤣🤣 و آقای شفاهی با همان هیبت اوقات تلخ همیشگی و بدون اینکه ذره ای رفتارشون تغییر کنه جواب داده بودند : بنشین سر جات فلون فلون شده ، بَرِی من زبون در اُهُورده ، بِرو خدا رو شکر کن که نبودیو شدی ۱۰ ، اگر بودیو امتحان داده بودی حتما شش هم نمیشدی😂😂😂😂 بله به همین راحتی ، حسن آقا را مجاب کردن که بر جایشان میخکوب شوند و حسن آقا که به خیال خودشان خبر فتح الفتوح بزرگی را خدمت استاد داده بودند ، به ناچار بر جای خود بنشسته و با خوشحالی به سایر دوستان که همگی امتحان داده و نمراتی زیر ده گرفته بودند فخر میفروختند .😄😄😄. از آنجائیکه طولانی شد ، نور و صدای آقای شفاهی باشه برای قسمت بعد . . .😂🌺 ادامه دارد.. 🆔 @chantehh
✍ آقای عباس فلاح(حاج امیر) 🔸سلام خدمت آقای عبداللهیان عزیز و زحمتکش . این عکس مربوط به جشن‌های دهه فجر سال ۷۲ است و بنده در حال اجرای کاتا و حرکت نمایشی.افراد پشت سر بنده: اکبر فلاح توسل خاکی، سید جلال هاشمی و مهدی رحمتیان تشکر مجدد بابت زحمات جنابعالی و دیگر مدیران گروه. 🆔 @chantehh
🔹خاطره بازی ✍ آقای اصغر جعفری 🔸چنته ایهای عزیزم سلام در ایام الله دهه فجر در سالهای دور تئاتری به نماش دراومد که اسمش درخاطرم نیست . اما نقش حقیر یک فرد مبارزی بود که به دام ساواک افتاده وقراربوداعدام بشه.😊 نقش روبروی حقیر جناب مهندس جلیل دانش به عنوان فرمانده وقت ژاندارمری وماموراجرای حکم اعدام بودن .😡 در تئاتر واسه اعدام قبل از شروع پرده آخر، طنابی را از زیر لباس بنده و ازبین دوتا کتفم رد کرده بودن و هنگام اعدام حلقه طناب را دور گردن من مینداختن اما قلابی تعبیه شده بود که به طناب زیر لباسم وصل میشد و بعدصندلی را از زیر پاهام میکشیدن و صحنه اجرا میشد.😳😲 ...و اما بعد...جناب جلیل خان با اون هیبت ☺️ مردونه ولباس نظامی شیک و اتو کشیده بنده را به بالای صندلی هدایت فرموده و حلقه داررابه دورگردن منِ گردن شکسته انداختن . ولی به علت مشغله کاری یادشون رفت قلاب مدنظررا به طناب کذایی وصل کنن😱😱😱 ودستوراعدام؛ جلیل : افراد به جای خود ..مامورها خبردار وایستادن و ایشون باصراحت لهجه، حکم راقرائت فرموده ورفتن برای کشیدن صندلی!!!! درطول این مدت کوتاه من به خودم میگفتم الان میاد قلابه را وصلش میکنه. غافل از اینکه جناب دانش قصد راحت کردن همشهریان از دست من بدبخت را داشتن و کلا به قول امروزیا رد داده بودن و بی خیال قلاب شده بودن ... اینجابود که یک آن به خودم گفتم:اصغرجون دیر بجنبی صندلی راکشیده و تو می مونی و حضرت عزرائیل ویک بازی کاملا طبیعی(البته ازدیدتماشاگران) وبعدهم الفاتحه😭😭😭ازاونجایی که حقیر ید طولایی در پیچوندن اوضاع بحرانی داشتم، بلافاصله حقه ای ردیف کرده نمایش درام را به طنز تبدیل کرده و خودم رانجات دادم. ماجرا این شد که به خودم گفتم یجوری باید به جلیل خان بگم که قلاب فراموش شده لذا یکدفعه فریادزدم:ای بابا هرکی رابخوان اعدامش کنن باید وصیت کنه جلیل:خفه شو مردک نابخرد چه مرگته حرفتا بزن.😡 من: این بالا که نمیتونم حرف بزنم . بیاریدم پایین تا آخرین وصیتم را بنویسم🙈 جلیل:بیاریدش پایین این پدرسوخته راببینم چه غلطی میکنه.....وبعد منِ خدازده را آوردن پایین... من: آخی ...راحت شدم😊 جلیل:زود حرفتا بزن وقت تلف نکن خائن و همینطور که جلیل روی صحنه دورمیزد یک لحظه که پشت به تماشاگران بودم به صورت کاملا نامحسوس گفتم جلیل قلاب رو یادت رفت بزنی.😳 به محض دریافت این خبررنگ از رخسار آقاجلیل پرید و ادامه داستان... جلیل:زود حرفتا بزن هزار تا گرفتاری دارم من:سرکار نمیگی این صندلی را میکشیدی من ناکام ازدنیا میرفتم... وباخنده گفتم؛ای بابا نزدیک بود خفه شم😂(وتماشاگراکه فکرمیکردن جزئی ازنمایشه خندیدن)... و بالاخره جلیل خان در مرحله دوم قلاب راهم درجای خودش قراردادن وبنده راازمرگ حتمی نجات دادن البته اگه زیرکی خودم نبود الان نبودم که براتون بلبل زبونی کنم...🤣 پیروزوسربلندباشید. 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#پیام_شهروندان #جشنهای_دهه_فجر_بهاباد 🔹خاطره بازی ✍ آقای اصغر جعفری 🔸چنته ایهای عزیزم سلام در ایا
✍ معلم و استاد عزیز: آقای اصغر قربانی 🔸معمولا جشن های اول انقلاب ‌که با شکوه خاصی در حسینیه اعظم فاطمیه برگزار می گردید به گونه ای بود که هرشب یک مدرسه برنامه سرود و بعضا نمایش داشت که در پایان هم نمایش هنرمندان بهاباد ‌که انصافا اجراهای عالی داشتن پایان بخش مراسم بود سال ۱۳۶۰ در مدرسه ابن سینا عضو گروه سرود و نمایش مدرسه بودم یه شب نوبت اجرای سرود مدرسه ما بود قبل از اینکه برای اجرا روی صحن برویم مربی وقت به بچه ها گفتن همه بیایید تو مسجد فاطمیه یه تمرین داشته باشیم بعد بریم برای اجرا. همه رفتیم و بعد از ایستادن، مربی عزیز فرمودن: یک دو سه (که ما شروع ‌کنیم) اما صدا از در و دیوار مسجد در اومد ولی از ما نه (همه فراموش کرده بودن) دوباره فرمودن: یک دو سه و باز هم سکوت مطلق 😞 با لحن خاصی اینبار بجای یک دو سه فرمودن: خاک تو سرتون 🤓 خاک تو سرتون 🧐 ولی خاک چاره ساز نبود 😇 چاره کار در همراه داشتن متن سرود در دست بچه ها بود ولی از سر بدشانسی من کوتاه قد نفر اول در صف سرود بودم و بدون کاغذ نوبت به اجرای سرود در صحن شد. اون زمان سیستم صوتی درست و درمونی هم نبود چند تا میکروفن بود که یکی از اونا را دقیقا جلوی دهن من بخت برگشته گذاشته بودن خلاصه منم که ‌برگه نداشتم و دو درمیون سه در میون فقط هر بیتی را یادم میومد میخوندم و صدا یهو تو سالن می پیچید خلاصه ضایع کاری در حد اعلا صبح که رفتم مدرسه نه تنها از گروه سرود که از گروه نمایش هم منا کنار گذاشتن با چشمانی اشکبار اومدم خونه و روز بعد با مرحوم مادرم به مدرسه رفتم (اون زمان هنوز بچه بودم) ولی بقدری آبروریزی شده بود که فایده ای نداشت. البته عده ای معتقدند ذوق هنری بنده از همونجا کور شد.😂 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#نوستالژی #پیام_شهروندان #جشنهای_دهه_فجر_بهاباد ✍ معلم و استاد عزیز: آقای اصغر قربانی 🔸معمولا جش
📷 تصاویری زیبا و خاطره انگیز از نمایشنامه مشهور «آسیابان» 🔺فرد کلاه به سر آقای حاج محمد عبداللهیان (دبیر بازنشسته) ▫️ارسالی از آقای مهدی عبداللهیان ☑️ به جوانهای فعال و خوش ذوق قدیم پیشنهاد میدیم برای دهه فجر امسال نمایش آسیابان را پس از حدود چهل سال دوباره در حسینیه اجراء کنند. حتما مردم هم خیلی ذوق می کنند😍 🆔 @chantehh
📷 تصاویری پر خاطره از نمایش " طبیب عجیب " با بازی استاد محمد حسین زاده در سال ۱۳۵۴ در شهر مشهد 🆔@chantehh
📷 چهار تا عکس قشنگ و پرخاطره ببینید از جشنهای دهه فجر در کانون شهید بهشتی بهاباد 🗓 اوایل دهه هفتاد (تصویر مرحوم هاشمی رفسنجانی به عنوان رئیس جمهور) 🔸آقایان محمدرضا خادمی، محمد حسین زاده، حسین فلاح، اصغر جعفری و... 🆔 @chantehh
📷 تصویری زیبا و به یادماندنی برای جوانان قدیم بهاباد 🌷شهید علی اصغر جلیلی (لباس سفید) در صحنه ای از نمایش تئاتر به مناسبت جشن پیروزی انقلاب. 🔹ارسالی از جناب آقای محمدتقی جلیلی (برادر شهیدان جلیلی) 🔸بچه های هم کلاسی شهید اطلاعات زمان و مکان و افراد عکس را تکمیل کنند. 🆔 @chantehh
📷 این عکس قشنگ دهه شصتی رو مهدی آقای کاظمیان فرستادن با چند تا دیگه عکس از این دست. تقدیر و تشکر آمهدی آقا😘🌹 ❇️ زنده یاد حاج حسین حاتمی، دکتر حسین کاظمیان و جناب حاج محمد برهانی 🆔 @chantehh
📷 شبی خاطره انگیز با نمایشنامه های دهه ی فجر در دهه ی شصت با بازی آقایان محمد حسین زاده (ممد اصغر)، سیدعباس هاشمی ، مرحوم علی ملکپور و علی هوشمند ( نفر آخر ناشناس ) 📨 ارسالی از آقای مهدی کاظمیان 🆔 @chantehh
📨 آقا مهدی کاظمیان این عکس پر خاطره رو برامون فرستادن: 😘 📷 زنده یاد علی اصغر گرانمایه همیشه نقش منوچهر نوذری رو داشتن و مجری مسابقات و سرگرمی و اطلاعات عمومی بودن. اینجا جناب محمدحسن خانی زاده هم احتمالا دستیارشون هستن و در حال کمک... 🔸شرکت کننده ها رو دیگه شما مشخص کنِت 😌 همه رو خو نباد من بگم 😊 🆔 @chantehh
💌 جناب آقای دکتر علی لقمانی بهابادی با محبت و مهری که به این کیسه چنته دارن، به قول خودشون «آلبوم گشائی» کردن و تصاویر بسیار زیبایی از نمایشنامه های قدیم فرستادن با شرح و توضیح جداگانه،از اینهمه بزرگواری سپاسگزاریم.🪴 ✍ در شرح این دو تصویر نوشتن: «این دو تا عکس از نمایشنامه ای به کارگردانی آقای مهدی پاکاری کارمند اون روز درمانگاه بهاباد به نام " طلوع امید " ( بنا به یادداشت پشت عکس که همان زمان نوشتم) گرفته شده . در اینجا بنده کاره ای نبودم همطو ناغافل منا صدا کردند و " ی " کلاهی هِشتن سرم و گفتن:«برای سیاهی لشکر برو تو قهوه خونه بنشین ی چایی بخور .!» بنده هم اطاعت امر کردم . 🖤 شادی روح عزیز از دست رفته " تو جوشی " خون دسته سینه زنی محرم «حسین آقا حاتمی» صلوات 📸 تو عکس با حضور مرحوم حاتمی آقایان محمد برهانی( پشت قلیون ) عباس جباری و نگهبان دم در هم جناب حسین رزاقی ( مرحوم محمد صادق ) . 📷 در عکس با مهدی پاکاری جناب عباس آقا جباری و بنده کمترین حضور داریم .» ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @chantehh
📷 عکسی زیبا و به یادماندنی از نمایش های دهه فجر در حسینیه فاطمیه 🔸از راست : سیدعباس هاشمی ، حاج محمد حسین زاده (ممد اصغر)،ناشناس ، مرحوم سید محمد رضوی 📨 ارسالی از آقامهدی کاظمیان ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
📨 ارسالی از آقای مهدی کاظمیان 🔹 نمایشی از شب های خاطره انگیز و به یادماندنی جشنهای دهه ی فجر در حسینیه فاطمیه بهاباد 🔸از راست : آقایان اصغر قاسمی ، شهید حسین مطیعی ،دکتر حسین کاظمیان ، نفر آخر ناشناس ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh