eitaa logo
چَنتِه 🗃
3.3هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
28 فایل
چَنته: واژه ای بهابادی به معنی ظرف پارچه ای بزرگ(دولو) که در آن تعدادی کیسه های کوچک قرار داده می شد و معمولا محتوی انواع داروهای گیاهی بود . چنته از ملزومات جهیزیه دختران در قدیم بود. پل ارتباطی @HOSSYN90 @Tayyebeee آگهی و تبلیغات 👇 @HOSSYN90
مشاهده در ایتا
دانلود
📷 آسید حمید رضوی (حمید احمد سِدِسِن) برامون عکسای نابی فرستادن خیلی درجه یکه. در تو ضیح این عکس هم نوشتن: «من و حامد سبیلی وسکینه گلستون مشهد مقدس پارک کوهستان» 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#طنز #خاطرات_مدرسه ✍ خانم لیلا قطب الدینی سلام و عرض ادب 🙏 خدایی ش آغای عبدالهیان چقدر خوب اشاره
✍ خانم اقدس حاتمی سلام وقتتون به خیر وشادی 🌺 در دهه شصت ما دو شیفت مدرسه میرفتیم دبستان ابوریحان سابق (شهید مدنی )، هر روز هم پیاده با دوستامون خانم حسن زاده، قربانی و جلیلی می رفتیم مدرسه. زمستونا چکمه های پلاستیکی با دو تا جوراب روی هم می پوشیدم که البته بعدا پدرم برامون چکمه چرمی گرفتن که از خوشحالی تا صبح گذاشتم بالای سرم 😊اون موقع زمستونا کلی برف میومد ولی مث الان نبود که با ماشین بریم و برگردیم ،کلی شاد بودیم و تو راه مدرسه هر روز نوبتی از مغازه خدا بیامرز حاج مختار،حاج جواد باقری نسب ،محمد صادق رزاقی(مصادق)و حسین مطیعی تو کوچه مسجد جامع خرید می کردیم ، کلی کیک و نوشابه می‌گرفتیم و تو راه می‌خوردیم . تازه پدر من خیلی چشم و دل سیر بودن و هر روز ظهر که میومدیم خونه، خورجین موتورشون پر از پفک و بسته های کامل آدامس موزی واقعی بود(نه مث الان قلابی😅) خلاصه روزگاری داشتیم: قشنگ یادمه سال چهارم خانم بی بی زهرا رضوی گفتن باید دفتر صد برگ بیارد. تو بهاباد فقط خدا رحمت کنه حاج حسین جلیلی لوازم التحریر میاوردن (اینی که یادمه چون مغازشون نزدیک خونمون بود ) بعد گفتن دفتر صد برگ تموم کردم 😞 خدا میدونه چقدر اون شب من گریه کردم و صبح از ترس جرات رفتن به مدرسه رو نداشتم تا بالاخره بعد چند روز خدا بیامرز حاج جواد باقری نسب آوردن و بابا برام خریدن 🙇‍♀ یکی جعبه رنگ ۱۲ رنگی خریده بودم با یکی سرویس پرگار که بابام از تهران برام آوردن. باور کنین هنوز پرگارا رو دارم . درست خیال میکردیم رو آسمونا سیر می کنیم. مث حالا نبود اینقدر تو دست و پای بچه ها وسایل ریخته که نمیدونن چطوری استفاده کنن، تازه ما خیلی پیشرفته بودیم چون بابام به ما می گفتن: من یکی دفتر داشتم تو طول سال باید مشقامو پاک می کردم و دوباره داخلش می‌نوشتم. خلاصه صبح می رفتیم ظهر بر می گشتیم تند تند ناهار بخوریم و مشق بنویسیم اونم هر درسی چند صفحه و کلی جریمه املاء، بعدم سر یک و نیم بریم دوباره مدرسه 🤦‍♀ عصر ساعت یک ربع به ۵ تعطیل می‌شدیم. همین دم خونه شروع می کردیم لباس رو درآوردن تا داخل اتاق سریع بریم برای دیدن برنامه کودک با مجری مهربونش خانم خامنه و شبا هر چی گریه و التماس که از تلویزیون سیاه و سفیدمون فیلم ببینیم اجازه نمی‌دادن و ۹ شب خاموشی زده می شد و به زور می خوابیدیم تا صبح بتونیم سرحال بلند بشیم 😊 صبح قبل نماز صدامون میزدن سرمای زمستون بریم بیرون (چون خونه ها مث الان نبود گرما و سرما رو حس نکنیم ) وضو می‌گرفتیم و بعد با صدای نوار داخل ضبط صوت که بابام صداشون رو ضبط کرده بودن نماز می خوندیم و تازه توی برفا می رفتیم همراهشون گوسفندا رو ببریم کنار حدیله تا خدا رحمت کنه آقای رضوی (سید علی) بیان ببرن برای چرا و بعدش پارچ به دست در خونه همسایمون شیر و سرشیر بگیریم . تازه یه مدت طولانی خودمون گاو هم داشتیم و فقط من نمی ترسیدم و همراه بابا برای دوختن شیر می رفتم و بعد همه این کارا آماده می‌شدیم می رفتیم مدرسه 😊 همه اینا با شادی همراه بود چون خونواده گرم و با محبتی داشتیم و هرشب شب نشینی و آمد و رفت فامیلی ترک نمیشد👌 شاد بودیم چون از غم و غصه دنیا دور بودیم یعنی اصلا درک نمی‌کردیم. با بچه های عمو و عمه بازی میکردیم و جمعه ها هر هفته می رفتیم کوهسون 😊 خلاصه نمیدونم ته دل بچه های ما چی میگذره ولی فکر می کنم خیلی خوشبخت نیستن، اصلا نزدیک ترین فامیلاشونو نمیشناسن ،با ماشین میرن مدرسه و برمی‌گردن. اصلا با دوستاشون در ارتباط نیستن فقط از طریق گوشی‌ها و بازیهای انلاین 😔 البته اینم اضافه کنم واقعا امنیتی که زمان ما بود الان نیست و خود من جرات نمی کنم یک لحظه پسر آخریمو بفرستم تنهایی بره بیرون 😔 به هر حال کاش میشد یه دفعه دیگه به دنیای کودکیمون سفر کنیم یادش به خیر 🌺 🆔 @chantehh
📷 آسید حسین مولا وهمسرشون اختر خانم 🔸 ارسالی از جناب آسید حمید رضوی یا به قول خودشون: حمید احمد سِدِسن😘 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#نوستالژی #ارسالی_شهروندان 📷 آسید حسین مولا وهمسرشون اختر خانم 🔸 ارسالی از جناب آسید حمید رضوی یا
🔸 برای جوانان و نوجوانان بهابادی که با جناب آسیدعبدالحسین رضوی یا آسیدحسین مولا آشنایی ندارن باید گفت: بخشی از تاریخ معاصر ایران و برگ زرینی از آن با ایشان گره خورده و نام ایشان در قیام تاریخی کفن پوشان ورامین ثبت شده است. کفن پوشان ورامینی در ۱۵ خرداد ۴۲ به رهبری آسید عبدالحسین رضوی بهابادی به خیابانها ریختند و با تقدیم هفت شهید، سرسلسله قیام مردم ایران شدند. ورامینی ها که اغلب آنان دهقان و کشاورز و کارگر بودند، کفن پوش به سمت تهران حرکت کردند و هدف اصلی تظاهرکنندگان، آزادی امام خمینی (ره) و پیروی از امام در مخالفت با اعمال ضد دینی شاه بود. مردم شهرستان ورامین، بعدازظهر روز ۱۵ خرداد ۴۲ به پل باقرآباد رسیدند اما متوجه شدند جاده توسط نیروهای نظامی بسته شده است. علیرغم هشدار نیروهای نظامی، مردم به حرکت خود ادامه دادند و مأموران نظامی که هشدار خود را بی نتیجه می دیدند، به سمت مردم تیراندازی کردند و کفن پوشان ورامینی را به خاک و خون کشیدند. 🆔 @chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ تصاویر آخرالزمانی از غزه! 🔹صحنه‌ای از آوارگی فلسطینی‌ها در جنوب نوار غزه در نتیجه تهدیدات ارتش اسرائیل و بمباران مداوم آن 🆔 @chantehh
💠تصاویر روز بیستم (روز آخر) کاروان پیاده امام رضا(علیه السلام) زینبیون شهرستان بهاباد ✏️ از رباط خاکستری تا مشهد 🆔 @chantehh
13.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیشب پزشک ۵ بار کتف حسن یزدانی را در ۶ دقیقه مسابقه جا انداخت 🔹سهراب کیهانی، پزشک معتمد فدراسیون کشتی گفت: یزدانی به‌خاطر جراحی که انجام داده بود، بعد از دوران بازتوانی که پشت سر گذاشت، بلافاصله وارد یک مسابقه سنگین یعنی المپیک شد. من نزدیک تشک بودم و دیدم کتف یزدانی ۵ بار در رفت و آن را جا انداختند و توانست ادامه دهد. باید یاد آور شوم برای جا انداختن یک بار کتف، باید فرد بیهوش شود و جا انداخته شود چرا که درد شدیدی خواهد داشت. این پسر ۵ بار با غیرتی که داشت این کار را تحمل کرد و به مسابقه ادامه داد. 🆔 @chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥇تصاویر تکان دهنده از لحظه جا زدن کتف حسن یزدانی وسط تشک! 🆔 @chantehh