eitaa logo
چَنتِه 🗃
3.1هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
22 فایل
چَنته: واژه ای بهابادی به معنی ظرف پارچه ای بزرگ(دولو) که در آن تعدادی کیسه های کوچک قرار داده می شد و معمولا محتوی انواع داروهای گیاهی بود . چنته از ملزومات جهیزیه دختران در قدیم بود. پل ارتباطی @HOSSYN90 @Tayyebeee آگهی و تبلیغات 👇 @HOSSYN90
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹ارسالی از خانم نسرین ترحمی 📷 تصاویری از نخستین آزاده شهرستان بهاباد آقای دکتر حاج احمد ترحمی در زمان اسارت و در روز خاطره انگیز آزادی در ۲۶ مرداد ۶۹ بر دوش زنده یاد محمد گرانمایه که همان روز صاحب دختری شده بودند و به یُمن آن روزهای آزادی و حماسه نام او را « آزاده » گذاشتند. 🆔 @chantehh
🔸از راست: برادر آزاده حاج حسین شیخ زاده - برادر آزاده سید علی اکبر میرابراهیمی - شهید حسن اسماعیل زاده - شهید عباسعلی یوسفی - شهید غلامرضا گنجی 🆔 @chantehh
🔸تصویر ۲۲ آزاده سرافراز و افتخار آفرین شهرستان بهاباد. 🌹سالروز بازگشتتان به وطن مبارک🌷 🔹ارسالی از آقای محمد هوشمند بهابادی 🆔 @chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطرات آزاده و جانباز سرافراز شهرستان بهاباد حاج حسین شیخ زاده از زمان مجروحیت و اسارت در عملیات والفجر مقدماتی در بهمن ماه ۱۳۶۱ 🔺قسمت اول 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#آزادگان_بهاباد 🎥 خاطرات آزاده و جانباز سرافراز شهرستان بهاباد حاج حسین شیخ زاده از زمان مجروحیت و ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطرات آزاده و جانباز سرافراز شهرستان بهاباد حاج حسین شیخ زاده از زمان مجروحیت و اسارت در عملیات والفجر مقدماتی در بهمن ماه ۱۳۶۱ 🔺قسمت دوم 🆔 @chantehh
🔹 نفر اول نشسته از راست : آزاده سرافراز بهاباد آقای حاج عباس اسماعیلی 🆔 @chantehh
🔹 چهار نفر از آزادگان غیور شهرستان بهاباد در زمان اسارت در بند رژیم بعث عراق 🔺 از راست : حاج علی اکبر میرابراهیمی ، حاج محمدحسن محب زاده ، حاج عباس اسماعیلی و حاج حسین شیخ زاده 🆔 @chantehh
✉️ کارت آزادی حاج عباس اسماعیلی که تاریخ آزادی در آن اول شهریور ۶۹ درج شده + نامه ای از این آزاده سرافراز به خانواده در تاریخ هشتم مهر ۶۵. 🔸ایشان در بخشی از نامه نوشته اند: « متاسفانه برای من نامه نیامد. چیزی نیست که ناراحت شوم، چون برای حسین که بیاید برای من هم آمده... بعد از ۴۵ روز انتظار آخر هیچ، امیدوارم در دادن نامه کوتاهی نکنید، برای محب زاده هم نیامد، برای اکبر و حسین و مسعود و رضوی نامه و عکس آمد.» 🆔 @chantehh
📸 عکسی از یکی از اردوگاه های عراق که چهار اسیر بهابادی در آن حضور دارند : 🔻 نشسته از چپ : 🔸 نفر اول آقای حاج مسعود رفیعیان 🔸 نفر پنجم : آقای حاج عباس اسماعیلی 🔺 ایستاده از چپ : 🔸 نفر پنجم : آقای حاج علی اکبر میرابراهیمی 🔸 نفر نهم : آقای حاج محمدحسن محب زاده 🔹در تابلوی پشت سر جمله ی مشهوری به عربی نوشته شده: «مَن لایَحترِم الزمَن، لایُومن بِالمُستقبَل و لایُرید لِشَعبه الاِنتِصار» «کسی که زمان (حال) را محترم ندارد به آینده ایمان نداشته و برای ملتش پیروزی نمی خواهد» 🆔 @chantehh
📷 لحظه ی ورود آزادگان غیور آقایان حاج حسین شیخ زاده و حاج علی اکبر میرابراهیمی به بهاباد 🆔 @chantehh
📸 آزاده سرافراز بهاباد آقای حاج محمد فلاحی ( نفر دوم ایستاده از چپ ) در اردوگاه اسرای ایرانی 🆔 @chantehh
25.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 لحظه ی تاریخی ورود آزاده ی دلاور و فدکار آقای حاج عباس کاظمیان به بهاباد در روزهای اول شهریور ۱۳۶۹ 🆔 @chantehh
💌 دلنوشته ی زهرا خانم، دختر آزاده ی سرافراز حاج محمد فلاحی(خارکش) به پدرش که در آذرماه ۶۵ توسط عمویش نگاشته و پاسخ پدر به فرزند در پایین همان نامه به تاریخ خردادماه ۶۶ 📷 حاج محمد فلاحی (نفر سوم ایستاده از راست) در اردوگاه رژیم بعث عراق 🆔 @chantehh
📷 آزادگان دلاور بهابادی آقایان حاج علی اکبر میرابراهیمی و حاج عباس اسماعیلی (نفر اول و دوم ایستاده از چپ) در اردوگاه اسرای ایرانی در عراق 🆔 @chantehh
آزاده سرافراز حاج احمد ترحمی : واپسین ساعات عصر روز بیست و هفتم مردادماه ۱۳۶۹ بود که پس از طی تشریفات رسمی بر طبق کنوانسیون ژنو و با حضور نمایندگان صلیب سرخ جهانی، از طریق مرز خسروی وارد خاک ایران شدیم. دومین گروه اسرای ایرانی از اردوگاه موصل یک بودیم و در این سوی مرز بود که متوجه شدیم «آزاده» نام گرفته ایم و چه لذتی داشت آزادی و رهایی از قفس و لذت بالاتر، آزاده ماندن است. 🆔 @chantehh
✍ خانم... (فرمودن بی نام باشه) 🔸خدا میدونه در این چند سالی که همراه همکاران یا دانش آموزان در برنامه بازدید موزه دفاع مقدس یا زیارت گلزار شهدا ....بودم هر موقع این خاطره را تعریف کردم با بغض و اشک بوده ، حتی همین دیروز که برای شما می نوشتم . قدمهاتون استوار در پناه خدا 🇮🇷 با گرامیداشت سالروز ورود آزادگان عزیز و تشکر از کانال خوب چنته ، به بهانه مصاحبه آزاده سرفراز حاج حسین شیخ زاده : 🔸در یکی از روزهای گرم تابستان که عزیزان شهرمون در اسارت نیروهای بعثی بودند ، در این آمد و شدها گذرم به جمعی دوستانه افتاد که طبق معمول در کنار درِ حیاط یکی از همسایه ها نشسته بودند تا صحبتی کنند شاید روزهای بلند و گرم تابستان زودتر بگذرد . یکی از افراد این جمع حاج سکینه ( سکینه شاه حسینا ) زن حاج رَضا شیخ زاده و مادر حاج حسین بودند . صحبت جمع به اینجا رسیده بود که دیشب چقدر شب گرمی بود که - خدا رحمت کنه- حاج سکینه گفتند : - ها؛ خییلی گرم بود ، ما تو اتاق خوابیده بودیم دیدیم از گرما نمیشه بخوابیم .اومدیم رو خونه خوابیدیم دیدیم خیلی پشه داره ، رفتیم پنکه را آوردیم روشن کردیم ، ایقدو بهتر شد که ناغافل رَضا گفتند: ای خاک وَر سرُم ، من زیر پنکه بخوابم، بچم تو زندون عراق چطو سر کنه و ..😔😔 و بلند شدن پنکه را خاموش کردن و دو تایی نشستیم به گریه کردن و تا هوا روشن شد چَش رو هم نهشتیم 😭😭 روح حاج سکینه و دیگر پدر و مادران خفته در خاک غرق رحمت الهی . 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 اینو نوشتم که بگم ما نه تنها قدردان و مدیون این عزیزان سرفراز و جان بر کف هستیم که تا ابد مدیون صبر و استقامت خانواده های آنهاییم . 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#آزادگان_بهاباد 🎥 خاطرات آزاده و جانباز سرافراز شهرستان بهاباد حاج حسین شیخ زاده از زمان مجروحیت و ا
🔹جناب حاج حسین شیخ زاده در این فیلم که خاطرات خود را از زمان اسارت تعریف می کردن، به مراجعه شون به پزشک متخصص آقای دکتر متفکر اشاره کردن و اینکه نتیجه سونوگرافی و آزمایشات نشان دهنده ی وجود گلوله ای در نزدیکی قلبشون بوده مستندش 👆👆 🆔 @chantehh
✅ هم اکنون 🇮🇷 مراسم شبی با آزادگان؛ یادگاران دفاع مقدس 🎙همراه با روایت گری و خاطره گویی و تجلیل از آزادگان ساکن شهر بهاباد 🔸با تشکر از جناب سید حسین میرزایی برای ارسال تصاویر 🆔 @chantehh
🔸 چند وقت پیش و در سالروز بازگشت آزادگان عزیز به وطن، به دیدار یکی از همکاران آزاده رفتیم. ایشون در باب سختی هایی که پدران و مادران اسراء کشیدند مطلب جالبی نقل کردند: « ما که در اسارت، جزء مفقودین بودیم و صلیب سرخ آماری از ما نداشت که به خانواده هامون بده ولی بیشترین بار سختی این جنگی که برای همه مشقت بار بود، بر دوش پدران و مادران اسراء بوده که در هر لحظه لحظه ی اسارت، صحنه های شکنجه و کتک خوردن پاره های تنشون را به دست دشمن بعثی تصویر می کردند و عذاب می کشیدند.» مردم قدرشناس بهاباد، امروز با شرکت در مراسم تشییع این مادر صبور و فداکار، از مقام والای این بزرگواران تجلیل خواهند کرد. 🔹 بازخوانی خاطره ای از انتظار پدر و مادر آزاده ی عزیز: حاج حسین شیخ زاده 👇 https://eitaa.com/chantehh/6022 ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
خاطره ای از روز آزادی دکتر حاج احمد ترحمیخانم فریبا شجاعی 🔺قسمت اول 🔸این خاطره را خانم شجاعی چند روزی پس از سالروز ورود آزادگان به وطن ارسال کردن که چون وقتش گذشته بود گفتیم در هفته ی دفاع مقدس منتشر می کنیم: اعلام کرده بودند که حاج احمد ترحمی در بین سری اول آزادگان وطن هستند که به یزد میان اما دوباره اعلام کردند که ایشون روز دوم برمیگردن برای همین هم مردم تصمیم داشتن روز دوم به سمت یزد بیان اما جریان طور دیگری شد که شاید خیلی ها مطلع نباشند ازین واقعه ☺ در روز ورود آزاده ی سرافراز شهرمون جناب حاج احمد ترحمی، عده زیادی از مردم شریف بهاباد ، به پاس تحمل اینهمه سال سختی ها و مرارتها و بیماری ها و انواع شکنجه های جسمی و روحی سربازان وطن، در فاصله بین بهاباد تا یزد به استقبال آمده بودند. همه جا جشن و شادی برپا بود. همه خوشحال بودند. خوشبختانه من جزء اولین نفراتی بودم که ناخواسته، حاج احمد این آزاده ی عزیز شهرمون را زیارت کردم: در اولین روزهایی که سری اول آزادگان وارد یزد می شدند، مرحوم حاج سید محمد رضوی - پدرشوهرم- از طرف دفتر حاج آقای صدوقی به عنوان نماینده ی جامعه روحانیت برای استقبال و خوش آمدگویی به آزادگان انتخاب شده بودن. ایشون وقتی داشتن برای رفتن به باغ ملی و استقبال آماده میشدن، پرسیدن کسی با من نمیاد؟ پسرها که اصلا در منزل نبودن، از بین خانمها هم من داوطلب شدم حاج آقا را همراهی کنم. خیابونهای منتهی به باغ ملی از هر طرف مملو از جمعیت بود و با فاصله ی زیادی از میدون پیکان حاج آقا رو پارک کردیم. جایگاه نسبتا قشنگی آماده کرده بودن و آزاده ها در میان هلهله شادی و سلام و صلوات مردم به جایگاه هدایت می شدن و ما حاج آقا رو می دیدیم که باهاشون دست میدن و حلقه های گلی که آماده شده بود رو به گردن هر آزاده ای میندازن. در این حال دیدم حاج آقا در حالی که گل رو گردن آزاده ای میندازن جلوی او توقف بیشتری کرده و مشخص بود از اول او را نشناختن اما وقتی اون آزاده عزیز خودش را معرفی کرد، ناگهان با اشتیاق اون آزاده رو در بغل گرفتند و هر دو اشک شوق ریخته و مدتی نسبتا طولانی با هم صحبت کردن. من که لحظه به لحظه بر تعجبم اضافه میشد، کنجکاو شده بودم که ایشون کی بود که حاج آقا اینقدر از دیدنش خوشحال شدن! 🤔 کم کم مردم هر کوچه و برزنی آزاده خودشون رو درمیان گرفتن و روی دوش خودشون به سمت ماشین ها حرکت کردند. برای هر آزاده یک ماشین راحت و خوب که با پرچم ایران به سبک اون روزا گل آرایی و تزئین شده بود ، تهیه کرده بودن و دنبال هر ماشین هم سیل جمعیت از هم محله ای ها و همرزمان و همسایه ها و فامیل و بستگان آزاده در جنب و جوش و شور و هیجان بودند. من هم که از خوش شانسی در آن شلوغی همسر محمد آقای لقمانی را پیدا کرده بودم، خودم را به ماشین حاج سید محمد رسانده و منتظر ایشون بودیم که دیدیم حاج آقا با علی آقای توسلی، زیر بغل همون آزاده ی آشنا را - که هنوز حلقه گل گردنشون بود - گرفتن و دارن به سمت ماشین میان. چشمامون دیگه چهار تا شده بود! خدایا این کیه که آشناست🤔 وقتی نزدیک شدن و سلام کردیم ، با دیدن صورت حاج احمد آقا از نزدیک بلافاصله شناختمشون و ناخودآگاه رو به همسر آقای لقمانی داد زدم:« واااای صدیق خانم احمد ترحمی» 🔹 ادامه دارد... ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
خاطره ای از روز آزادی و ورود حاج احمد ترحمی به یزدخانم فریبا شجاعی 🔺قسمت دوم احمد ترحمی را میخواستن سوار ماشین کنند اما انبوه جمعیت مشتاق مردها که عاشقانه بر سر و روی ایشان بوسه میزدند اجازه سوار شدن نمی دادند، زنها هم البته بیکار نبودند و با لمس لباس تبرک می جستند. بالاخره ماشین حاج آقا با هر حربه ای بود تونست حرکت کنه. من و صدیق خانم که از شدت شوک و هیجان نمیتونستیم چیزی بگیم در همه ی مسیر فقط اشک شوق می ریختیم. در خیابون فرخی به سمت میدان مجاهدین،انبوه جمعیت وقتی بوق ماشین رو میشنیدن جا باز می کردن تا ماشین رد بشه ولی تا میدیدن تو ماشین آزاده هست، می ریختن دور ماشین و بر سر و روی احمد آقا بوسه می زدند. و خانمها هم ما رو به جای مادر و خواهر احمد آقا می بوسیدن و تبریک می گفتن و ما هم مونده بودیم در پاسخگویی به اینهمه مهربونی. من که متوجه حال نامساعد احمد آقا شده بودم، از علی آقا توسلی خواستم از یه فرعی و راه خلوت تری که جمعیت نباشه برن تا زودتر به منزل حاج آقا برسیم که ایشون هم اجابت کردن،به محض پیچیدن تو کوچه بیمارستان فرخی، با اشاره احمد آقا توقف کردیم، من که وضعیت جسمانی ایشون را دیدم با دستپاچگی پریدم پایین دم نزدیکترین خونه، خانمی درب منزل رو باز کرد و من اشاره کردم به حاج احمد و گفتم آزاده مون حالشون بده میشه یه کم آب بدین؟ خانم تا دید یه آزاده دم خونشه و حالش بده زد تو سرش و گفت: مرگوم چطور شدن؟ و بدو رفت با یه پارچ شربت گلاب اومد. یه کم شربت گلاب بهشون دادیم. تا احمدآقا شربت را بخورن و بهتر بشن کم کم مردم کوچه جمع شدن و با تعجب به ما نگاه می کردن. همون خانم پرسید: مادر! این آزاده مون مال کدوم محله بی معرفتیه که هم محله ایاش نیومدن به استقبالش؟ ما هم که مجال پاسخگویی اینکه ایشون اهل این شهر نیستن نداشتیم، جوابی داده و نداده تشکر و خداحافظی کردیم. با رسیدن به منزل مرحوم حاج سید محمد رضوی، اهل منزل به استقبال اومدن. خدا رحمت کنه عمه ام حاج فاطمه شجاعی رو، دهنشون باز مونده بود از دیدن احمدآقا یکی از همسایه ها اومد دم خونه و گفت: ایشون کی هستن؟ چرا نگفتین حاج آقا مهمان آزاده دارن کوچه رو براشون ببندیم، هم محله ای ها رو خبر کنیم؟ علی آقای توسلی تلفنی به برادراشون خبر دادن و پدر مرحوم و مادر و برادر منم اومدن . تلفن بابا و علی آقای توسلی یک لحظه هم قطع نمیشد فامیل و بستگان با ناباوری زنگ میزدن و میپرسیدن واقعا حاج احمد اومدن و الان اونجان ☺️ دوساعتی گذشته بود که لحظه ی موعود فرا رسید. حاج فاطمه توسلی ( بی فاطی جوادا ) و حاج محمدمهدی ترحمی ( رحمت خدا بر این دو عزیز ) رسیدن و چه صحنه ای بود ملاقات پدر و مادر با فرزندشون پس از هشت سال دوری و فراق! اشکها بود که به پهنای صورت همه سرازیر بود . یادمه تا مادرشون رسیدن دست انداختن دور گردن حاج احمد و گفتن:«ای ننو، من دور سرت بگردم، بالاخره اومدی، ای ماااادر چشام به در خشک شد انقده انتظارتو کشیدم» تو اون حال من مثل ابر بهار گریه می کردم. احمدآقا پس از استحمام و استراحت، با حوصله جوابگوی یکی یکی فامیل و رفقاشون شدن و از حکایات زندان و ماجراهای رفتار وحشیانه ماموران بعثی با آزادگان مقاوم و دلاور ایرانی تا جایی که میتونستن تعریف کردن. فردای اون روز، مقدمات عزیمت حاج احمد به بهاباد فراهم شد و ما و ایشون، صبح زود منزل حاج آقا رو ترک کردیم و اون ماجرای هیجان انگیز استقبال مردم قدرشناس بهاباد از اولین آزاده ی شهرشون... ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#آزادگان_بهاباد خاطره ای از روز آزادی و ورود حاج احمد ترحمی به یزد ✍ خانم فریبا شجاعی 🔺قسمت دوم احم
آقای محمدرضا دهقان بهابادی (حسن دادگر) پیرو خاطره سرکار خانم‌ شجاعی در مورد آزاده سرافراز حاج احمد ترحمی ، من هم خاطره ای از ایشون دارم : گرچه همه آزاده ها خاص هستند ولی حاج احمد در بین آزاده ها ، خاص تر بودند و اون هم روحیه سرسختی و مقاومت در مقابل نیروهای بعثی عراق بر سر عقائدشون بوده و به همین دلیل شکنجه های بیشتری را متحمل می شدند . شاید برای دوستان سوال بیایید که این موضوع را از کجا میگی ؟ در طی مدت اسارت ، نامه هایی که از ایشون به بهاباد می رسید و منتشر میشد ، گوشه هایی از این شکنجه و با زبانی که عراقی ها متوجه نشوند انعکاس پیدا میکرد. ولی موضوع شکنجه ایشون را من از زبان یه آزاده دیگر و اون هم در بیمارستان بقیه الله الاعظم تهران شنیدم‌. من در تابستان ۶۹ در اتاق عمل بیمارستان ، کارآموزی تکنسین اتاق عمل را طی می کردم. آزاده هایی که بعد از آزادی ، نیاز به درمان و عملهای تخصصی داشتند را به اون بیمارستان می فرستادند . یه روز آزاده ای را آوردند که عراقی ها بدنش را با آتش سیگار سوزانده بودند و محل هایی که اتش سیگارشون را اون لعنتی های از خدا بی خبر خاموش کرده بودند تبدیل به کیست عفونی شده بود. معمولا یکی از سوالات از آزاده ها در اون موقع ، سوال از شرایط و سلامتی دیگر عزیزان بود. من تا آزاده ی عزیزمون برای عمل آماده بشه ، گفتم از اسرای بهابادی هم اطلاعاتی کسب کنم. ازشون پرسیدم : با بچه های یزد هم در یک زندان بودید؟ فکری کرد و گفت : بله. یه آزاده بود که بسیار مقاوم بود و اکثرا هم شکنجه ای بودیم و اسم ایشون احمد ترحمی بود . از شنیدن اسم احمد آقا بدنم لرزید . شادی و غم با هم در بدنم شعله گرفت . اندوه رنج و اذیت و آزاری که ایشون تحمل کردند و شادی و افتخار به اینکه همشهری این آزاده سرافراز هستم. یادمه با چه افتخاری به همکلاسیها و همکارا می گفتم (حاج ) احمد ترحمی همشهری من هستند. ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh