جلسه هم اندیشی در خصوص طرح مردمی کاشت یک میلیارد درخت شهرستان بهاباد
در مورخ یکم مرداد ماه سال جاری جلسه هم اندیشی در خصوص طرح مردمی کاشت یک میلیارد درخت با حضور دکتر علیزاده رئیس موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع کشور، مدیرکل منابع طبیعی و آبخیزداری استان یزد، معاونت فنی و رئیس اداره جنگل اداره کل منابع طبیعی و آبخیزداری استان یزد، فرماندار و کارشناسان اداره منابع طبیعی و آبخیزداری شهرستان بهاباد در محل خانه سنتی دالونه برگزار شد.
در این جلسه پیرامون اجرای موفقیت آمیز طرح مردمی کاشت یک میلیارد درخت در شهرستان بهاباد و استان یزد بحث و گفتگو شد.
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
#طرح_مردمی_کاشت_یک_میلیارد_درخت
#فضای_سبز_بیشتر_زندگی_بهتر
#نهالکاری_همگانی_برای_ایران_سرسبز
#به_یاد_شهدا_هزاران_اصله_درخت_بکاریم
📞 تلفن امداد جنگل و مرتع: 1504_ 139
#کانال_پیام_طبیعت_شهرستان_بهاباد_در_ایتا
https://eitaa.com/payametabiatbahabad
سایت اداره کل:
🌐 https://yazd.frw.ir
🍀🍀 روابط عمومی اداره منابع طبیعی و آبخیزداری شهرستان بهاباد 🍀🍀
https://eitaa.com/Rowzeh128
این لینک☝️ کانال روضه های مستنده ، واقعا جالبه ، اگر دوس دارید روضه هایی که گوش میکنید رو از درستیش مطمئن باشید . بد نیست به این کانال سر بزنید .
هدایت شده از فاطمه یا فاطمه زهرا س. فاطمه
چه عکس قشنگی و چه آدم های خوبی بودند قدیمی ها و چه ناباورانه رفتند و جز حسرت داشتن شون چیزی تو. دلمون نکاشتند
مخصوصا حسین اقا لقمانی
هنوز از راه تهران نرسیده بودن در خونمون یکی در میزد و صدا میزد دخترعمو هستین اومدم سر بهتون بزنم
دم در خونمون کنار حال یه صندلی راحتی بود همیشه مامانم اونجا می نشست و وقتی حسین اقا می اومدن یه صندلی هم برا حسین اقا میزاشتیم از هر دری سخن می گفتند
اینقدر خوشحال. میشدم وقتی می اومدن خونمون چون مثل یه پدر دلسوز. بودند
و اینکه خیلی با معرفت بودند کمتر کسی بود که از راه دور. بیاد و به کلبه محقر ما سر بزنه
مهندس لقمانی یه آدم تک بودند خیلی خوب با نصیحتهای پدرانه و خوب
جاشون واقعا خالیه 😔خدا. رحمت کنه همگی اونا که وارسته بودن و به راستی
گلچین روزگار عجب باسلیقه است
چیند گلی که در این جهان نمونه است
روح مامان گلم هم شاد 😔
#پیام_شهروندان
سلام خوبین
شبتون خوش
خدابیامرزه پدر ومادر بزرگوارتونا...
خداخیرتون بده
واقعاااا چقدر زیبا آدم رو میبرین تو اون دوران وحال وهوا...
دلم میخواد بشینم و به یاد اون روزها ودوران گریه کنم که قدرش رو ندونستیم....
اقای عبداللهیان این قصه دوران بچگی خودتون رو همچنان ادامه بدین...
وقتی این داستان رو میخونم انگار دارم تو اون زمان و کوچه ها قدم میزنم وبا چشم خودم این چیزا رو میبینم....
🆔@chantehh
سلام مجدد
بعضی از دوستان احوال مسابقه نهج البلاغه را پرسیدند که قرار بود امروز برگزار بشه ، از طرفی هم بعضی از دوستان اصرار داشتند به تعویق بیفته ، از اونجاییکه هدف ما آشنایی با این کتاب ارزشمند هست ، موافقت شد که هفته آینده مسابقه نهج البلاغه برگزار گردد .
اگر بخواهیم به یک نفر اشاره کنیم که به نوعی به مردم بهاباد خدمت مستقیم داشته ، بدون شک میتونیم از جناب زنده یاد محمود ملاحسینی نام ببریم . محمود آقا از هیکل و از سبیل چیزی کم نداشت ، اما به اذعان همه دلش مثل گنجشک بود ، مهربون و دل نازک . اصلا به هیکلش نمیخورد اهل ترحم باشه . اما کافی بود یه بار مسافرش بشی تا با خنده ها و خوبیهاش کیف کنی .
بعضی وقتا سرتاتو ( به قول بابادیا ) میشم که از کجای بهاباد بنویسم ، لحظه به لحظه بهاباد و مردمش قصه بود که امیدوارم شما ها کمک کنید باهم قصه شهرمون رو بنویسیم .
قصه اتوبوسها و راننده هاش که صد البته جای خود داره . سمت چپ جناب زنده یاد استاد محمد دهقان همسر بی بی بگم ، که البته به زودی از این سیده بزرگوار داستانی به قلم زنده یاد حسین گرانمایه ( اخوی ) در چنته منتشر میکنیم .
🆔@chantehh
همراهان عزیز اگر مطلب و یا عکس و یا خبری رو قصد ارسال دارید ، لطفا فقط و فقط به یکی از آیدی های کانال چنته ارسال بفرمایید. آیدی سوم ( حسین ۹۰ ) متعلق به اینجانب میباشد که آماده انجام وظیفه هستم .🌹🌺🙏
#داستان_طنز
احتمالا قسمت ۲۴
کوچه پس کوچه های شهر من
🔸ماه رمضان و ما بچه های نوجوون
و اما . . .
غروب که میشد دیگه داشت دلامون غنج میرفت وچشمامون جز سیا پَته ای چیزی نمیدید😇 خصوصأ اگر روزای بلند تابستون بود که دیگه واویلا . تو کوچه مینشستیم و همراه با آهنگ زیبای گوسفندان عمو که در طویله چیزی برای خوردن نداشتند چشممان به خورشید بود والتماسش میکردیم که جان ما بجنب دلمون داره از حلقمون در میاد(به قول ننه زمزم) 😍 وحتی گاهی ریش نداشتمون را گرو میذاشتیم تا شاید عموعلی (عبداللهیان) که مؤذن و خادم مسجد فاطمیه بودند اذان را زودتر بذارند.
اما انگار تو اون روزای داغ ماه رمضون تنها چیزی که خریدار نداشت دل گشنه و زبون دراز و خشک شده ما بچه ها بود😏.
البته از حق نباید گذشت که با پخش اذان دلمان خش میشد چرا که لشکری از بچه های هم سن وسال راهی مسجد فاطمیه میشدیم . از خونه حاج علی خانی که سر کوچه زیرون بود تا خونه احمد توسلی و مَحَد یحیا(محمد رزاقی) وایضأ آق دیی(حسین غنی زاده) هرکدوم گردانی از بچه داشتند.😉 اصلأ من مانده ام اون زمونا که نه تلفنی بود و نه از موبایل خبری بود و نه از دیجیتال اثری بود و نه از فضای مجازی، این بزرگترای ما چطوری اینقد با هم هماهنگ بودند که تمامی خونه ها بچه های هم سن هم داشتن اونم نه یکی نه دوتا بلکه بیش از ده تا 😜🤣.
مثلأ هم سن من توی همه خونه های کوچه زیرون گیر میومد ویا هم سن مهدی ما توی همه خونه ها بود یا هم سن فاطمه ما توی همه خونه ها پیدا میشد . یا للعجب به این قدیمیا و حس ششمشون . نور به قبرشون بباره هرچه بوده بین خودشون بوده . به قول خنسا مگه ما فضولیم . . .😁
القصه لشکر نوجوونای محله میرفتیم مسجد . عموعلی به عنوان همه کاره مسجد فاطمیه جای مخصوص خودشون رو داشتند و سمت راست امام جماعت نفر اول می ایستادند و امان از اینکه کسی به خودش اجازه بده نگاه چپ به این مکان مقدس بندازه اونوقت بود که به دلیل جای غصبی نمازش باطل بود😱 . آقای ایمانی گاهی اوقات سر معرفی کردن بانی با دیگران بحثشون میشد حسین عالمی کار پذیرایی رو خونوادگی انجام میدادند وجالب اینکه مهدی عالمی در هنگام پذیرایی کلامی حرف نمیزد واگه حتی قبولی طاعات را براش آرزو میکردی امکان نداشت جواب بده و به طرز محیرالعقولی بداخلاق میشد وترسش این بود اگه روی خوش نشون بده نکنه حسین عبداللهیان دوتا کیک برداره 😡😡😢. نماز خودش حکایتی داشت در حالی که تمامی مساجد نمازشون رو خونده بودن و افطارشون رو خورده بودند و ماها حرص سریالهای رمضونی رو میخوردیم آشیخ حسن نفیسی تازه داشتند شک کشیدن مس سر و پاشون رو برطرف میکردن .😊
همه حواسمون به رسول خاله(گرانمایه) بود تا قدقامت الصلاه مخصوص خودش رو بگه وقشنگتر اینکه نه میفهمیدیم رسول چی میگه نه حوصله ولضالین های فوق کشیده آقای نفیسی روداشتیم که شاید بعضی از کلماتشون تا سر چهار کوچه انتهای کوچه زیرون کش میومد 😲.
خلاصه به هزار زحمت نماز دوم رو میخوندیم وبرای بیرون رفتن از مسجد مسابقه میگذاشتیم و بی خیال دعا خوندن آقای ایمانی در پایان نماز میشدیم .☺️( به یاد زنگ خوردنهای مدرسه ) .
گاهی اوقات هم که با بی مبالاتی وشلوغ بازی صفو بهم میریختیم واز جلوی آقای ایمانی رد میشدیم وپامون به ایشون میخورد و تمرکزشون به هم میخورد یا تِرنجِکومون میگرفتند ویا وسط دعا از دعاشون بی نصیبمون نمیذاشتن.( با افعال معکوس). 🤣🤣🤣
ادامه دارد. . .
🆔@chantehh