کانال چتـرعشــღــق
💠♥️💠 ♥️💠 💠 #part تقه اي به در میخورد و در باز میشود. برمیگردم. عمووحید عصبانی و ناراحت،در چهارچ
💠♥️💠
♥️💠
💠
#part
میکند،برمیگردم.
:_شما نه،عمو
:+شوخی میکنی؟ من نیام؟؟ این ماشین،ماشین مسیحه
به اتومبیلی که جلوتر پارك شده اشاره میکند.
:_عمو همه چیز رو براتون توضیح میدم... فقط باید بذارین اول خودم
باهاش صحبت کنم...
عمو،مستأصل مانده،لبخند گرمی میزنم و از ماشین پیاده میشوم.
بازهم چند دقیقه اي تا قرارمان مانده...
میبینمش،به نظر آدم خوش قولی است.
پشت همان میز صبح نشسته،لباس هایش همان، لباس هاي صبح...
فقط،چهره اش کمی خسته به نظر میرسد.
چشمانش را بسته،دستش را جلوي دهانش گذاشته و خمیازه
میکشد.
چقدر در این حالت شبیه بچه هاست..
پشت میز مینشینم،چشمانش را باز میکند.
با دیدنم متعجب میشود،اما اصلا خودش را نمیبازد.
سلام میدهم
همانطور خشک و جدي،جواب سلامم را میدهد.:+سلام،مثل اینکه کارم داشتین؟؟
:_صبح گفتین حرف هاتون ناقص موند...
پوزخند میزند
:+بله نذاشتین که کاملش کنم...
سعی میکنم مثل او،آرام باشم،یا حداقل آرام به نظر برسم.
:_ببینین،قبول دارم صحبت هاي صبح،اصلا دوستانه نبود،ولیحالا
اومدم واضح در موردش حرف بزنیم.
چیزي نمیگوید،فقط نگاهم میکند..
نگاهش نه گرماي خاصی دارد و نه احساسی...
سرد و بیروح است...
از نگاهش فرار میکنم و حرفم را ادامه میدهم
:_من امروز،تو موقعیتی قرار گرفتم،که اصلا دوست ندارم راجع بهش
حرف بزنم... ولی به پیشنهادتون فکر کردم...
سرش را بالا و پایین میکند و با دست،به گارسون اشاره میکند
:+صبح چیزي نخوردین...الآن چی؟
:_اگه میشه یه فنجون چاي
خیري از قهوه هاي امروز ندیدم!
#ادامه_دارد
#فراری
💠
♥️💠
💠♥️💠
کانال چتـرعشــღــق
💠♥️💠 ♥️💠 💠 #part میکند،برمیگردم. :_شما نه،عمو :+شوخی میکنی؟ من نیام؟؟ این ماشین،ماشین مسیحه ب
💠♥️💠
♥️💠
💠
#part
رو به گارسون میکند
:+دو تا چایی لطفا
گارسون میرود.
دوباره نگاهم میکند،سرم را پایین میاندازم.
:+صبح،نشد ولی الآن از اول براتون میگم...ببینید من رفتم پیش
عمومسعود... تاکید می کنم که من اینطور نگفتم ولی عمومسعود
جوري برداشت کرد که انگار من و شما از قبل با هم آشناییم...
یعنیچطور بگم؟
نگاهم میکند،کلافه سرش را تکان میدهد
:+شد دیگه
:_چی شد دیگه؟
:+صحبتامون جوري پیش رفت که عمو فکر کرد من و شما خیلی
وقته با هم.... دوستیم...
:_یعنی چی؟؟
:+من نمیخواستم اینطور بشه،ولی به نفعمون شد...
پوزخند میزنم، چرا مامان و باباي من باور ندارند که من،مثل خودشان
نیستم...
:_مطمئنم بابام خوشحال شده وقتی فکر کرده من دوست پسردارم...
این بار،پوزخند نمیزند،اما لبخند کم رنگی روي لبش مینشیند...
خیلی کم رنگ...
+:آره... واقعا خوشحال شد
سرم را چپ و راست میکنم...
ادامه می دهد
:+نمیدونم چه اصرار مسخره ایه،در این مورد هم دردیم... مامان و
باباي منم خیلی اذیت میکنن...
اما من کلا اهل این جور مسخره بازیا و وقت گذرونیا نیستم...نه اینکه
شبیه شما فکر کنم.. ولی از این کارم بدم میاد...
تحقیري در کلامش،به چشم نمیآید...
حرفش را ادامه میدهد
:+براي همین وقتی اومدم خونه تون،اونجوري رفتار کردم که شک
نکنن...
:_فهمیدم
:+و اما اصل پیشنهاد من...
ببینید من و شما با هم ازدواج میکنیم،صوري .. با هم یه مدت تو یه
خونه زندگی میکنیم،مثل دو تا همسایه... ولی هیچکس حقیقت رو
#ادامه_دارد
#فراری
💠
♥️💠
💠♥️💠
کانال چتـرعشــღــق
💠♥️💠 ♥️💠 💠 #part میکند،برمیگردم. :_شما نه،عمو :+شوخی میکنی؟ من نیام؟؟ این ماشین،ماشین مسیحه ب
💠♥️💠
♥️💠
💠
#part
رو به گارسون میکند
:+دو تا چایی لطفا
گارسون میرود.
دوباره نگاهم میکند،سرم را پایین میاندازم.
:+صبح،نشد ولی الآن از اول براتون میگم...ببینید من رفتم پیش
عمومسعود... تاکید می کنم که من اینطور نگفتم ولی عمومسعود
جوري برداشت کرد که انگار من و شما از قبل با هم آشناییم...
یعنیچطور بگم؟
نگاهم میکند،کلافه سرش را تکان میدهد
:+شد دیگه
:_چی شد دیگه؟
:+صحبتامون جوري پیش رفت که عمو فکر کرد من و شما خیلی
وقته با هم.... دوستیم...
:_یعنی چی؟؟
:+من نمیخواستم اینطور بشه،ولی به نفعمون شد...
پوزخند میزنم، چرا مامان و باباي من باور ندارند که من،مثل خودشان
نیستم...
:_مطمئنم بابام خوشحال شده وقتی فکر کرده من دوست پسردارم...
این بار،پوزخند نمیزند،اما لبخند کم رنگی روي لبش مینشیند...
خیلی کم رنگ...
+:آره... واقعا خوشحال شد
سرم را چپ و راست میکنم...
ادامه می دهد
:+نمیدونم چه اصرار مسخره ایه،در این مورد هم دردیم... مامان و
باباي منم خیلی اذیت میکنن...
اما من کلا اهل این جور مسخره بازیا و وقت گذرونیا نیستم...نه اینکه
شبیه شما فکر کنم.. ولی از این کارم بدم میاد...
تحقیري در کلامش،به چشم نمیآید...
حرفش را ادامه میدهد
:+براي همین وقتی اومدم خونه تون،اونجوري رفتار کردم که شک
نکنن...
:_فهمیدم
:+و اما اصل پیشنهاد من...
ببینید من و شما با هم ازدواج میکنیم،صوري .. با هم یه مدت تو یه
خونه زندگی میکنیم،مثل دو تا همسایه... ولی هیچکس حقیقت رو
#ادامه_دارد
#فراری
💠
♥️💠
💠♥️💠
کانال چتـرعشــღــق
#داستان_شب
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_اول
💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر #بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید.
دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد میشد، عطر #عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد!
💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد.
همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دقّالباب میکند و بیآنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟»
💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...»
هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطهای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟»
💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :«الو... الو...»
از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو میشناسی؟؟؟»
💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟»
از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!» و دوباره همان خندههای شیرینش گوشم را پُر کرد.
💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت.
چشمانم را نمیدید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب #عاشقانهای که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول میزنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقیمان در گرمای #عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک!
💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم.
از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است.
💠 دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خندهای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم میبرمت! ـ عَدنان ـ »
برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمیدانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟...
#ادامه_دارد
🌴🌴🌴💎🌴🌴🌴
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
❇️*به مناسبت سالگرد آیت الله بهجت رحمت الله علیه:*
❌قسمت اول
*یک هفته قبل از وفات مرجع العارفین حضرت آیت الله بهجت رضوان الله تعالي عليه دور آقا نشسته بودند ؛*
*آقای بهجت فرمودند :*
*امسال برای من ، مشهد خانه اجاره نکنید من امسال حرم امام رضا نمیروم .*
*علی آقا ( پسر آقای بهجت ) گفت :*
*حاج آقا ما فرستادیم همان ساختمان سابق در کوچه باقری را اجاره کنند .*
*آقا فرمودند :*
*زنگ بزنید و بگویید برگردند ، من امسال مشهد نمی روم .*
*علی آقا از جا بلند شد و موضوع را به مادرش گفت ؛ مادرش گفت :*
*آشیخ محمد تقی چی گفتید ؟*
*آقای بهجت فرمود :*
*سر و صدا نکنید ، من این هفته یکشنبه ساعت پنج بعدازظهر می میرم ؛ عمرم دیگه تمام شده .*
*یک ربع مانده به ساعت پنج بیهوش شدند ؛ علی آقا ایشان را گذاشت داخل ماشین تا به دکتر ببرند ، یک لحظه آقا چشمانشان را باز کردند و آرام گفتند :*
*نبرید ! نبرید !*
*سر چهار راه بعدی که رسید*
*آقا بلند شدند و دستشان را روی سینه گذاشتند و گفتند :*
*" السلام علیک یا صاحب الزمان "*
*و دقیقاً راس ساعت پنج از دنیا رفتند.*
*آقا این یک هفته آخر عمرشان را شبها تا صبح بیدار بودند ، یک لحظه نخوابیدند ؛ روزها که برایشان غذا می آوردند یک لقمه می خورد و می گفت :*
*" بسم الله و بالله و الیک اعود " خدایا به سوی تو میام .*
*خانم شان میگفت : آقا یک حال دیگری داشتند ، قرآن می خواند و گریه می کرد و می گفت :*
*خدایا خیلی قرآن را دوست دارم ، روز قیامت هم برام قرآن میاری ؟ بعد فرمود برام گریه نکنید .*
*آقا صبح دوشنبه می آمدند حرم حضرت معصومه (س).*
*علی آقا میگوید :*
*صبح دوشنبه بعد از زیارت قبر آیات عظام* ،
*آقا دست من را گرفتند و گفتند :*
*پسرم من را اینجا دفن می کنند* .
#ادامه_دارد
🌸🍃🌸🍃
گزارشات و تصویری از قیامت کبری براساس آیات قرآن
#قسمتاول
در آستانه ی قیامت با عظمت کوه ها از جا کنده می شوند(مرسلات 10)
هرچند بزرگ و سنگین و ریشه دار باشند و آن گاه حرکت خود را آغاز می کنند(نبا21)
چیزی نمیگذرد که کوه های بزرگ و کوچک با هم برخورد کرده و قطعه قطعه شده(الحاقه 14)
صداهای مهیبی را بر سطح زمین خالی از سکنه طنین انداز می نمایند. قطعه های سنگ در فضا به هم میخورند و همچون گرد در هوا پراکنده(واقعه 6)
و همانند پشم زده شده در می آیند(معارج 10)
و در پایان آن همه کوه های سر به فلک کشیده به صورت سرابی در می آیند که گویا اصلا نبوده اند(نبا21)
وقتی کوه ها که نگهدارنده ی زمین هستند نابود شوند،زمین سست گشته و زلزله های شدید و پی در پی آن را به لرزه در می آورد.(زلزال 1)
زمین به شدت کوبیده شده(فجر23)
هرچه را در خود پنهان دارد بیرون می ریزد(زلزال2)
و در پایان زمین به شکل امروزی دیده نخواهد شد،هرچه هست،غیر از زمین امروزی است.(ابراهیم 47)
اوضاع اسمانها و کواکب نیر بهتر از زمین نخواهد بود.خورشید با آنهمه عظمت و درخشندگی اش تاریک شده(تکویر1)
به عمر بابرکت و ظولانی خود خاتمه می بخشد،به دنبال آن ماه نیز که شبهای زمین را همچون چراغی روشن می ساخت،سیاه و تاریک میگردد.(قیامت8)
و در یک صحنه ی عجیب و باورنکردنی ماه و خورشید در یک جا جمع میگردند(قیامت 9)
پس از آن ستارگان رو به تاریکی میروند(تکویر2)
کواکب از هم فرو میپاشند(انفطار2)
و تمام کهکشانها از نظم و مدار خود خارج گشته متلاشی میگردند. در آن زمان آسمان نیز سست شده(الحاقه 16)
از جا کنده می شود(تکویر11)
و به حرکت می افتد و همچون طوماری درهم میپیچد(انبیا102)
آنگاه شکافهای فراوان بر پیکر آن وارد می شود(مرسلات 10)
و در آخر،آنچه از اسمان باقی می ماند دود است(دخان 10)
که همچون مسی گداخته شده(معارج 9)
در آن فضای نامتناهی پراکنده می شود.
حضور در قیامت
پس از گذشت هزاران سال بار دیگر حضرت اسرافیل در صور خود می دمد اما این بار برای زنده شدن مردگان.
ارواح به اجساد خود مراجعه می کنند.
در یک لحظه،بی نهایت انسان را مشاهده میکنی که پا به عرصه ی قیامت گذاشته(زمر69)
وسعت بی پایانی را سفیدپوش نموده اند.
همه در بهت و حیرت بی اندازه به سر میبرند،هوا به شدت گرم احساس می شود به طوریکه عرق تا دهانها پایین می آید .
مردم چنان در فشارند که هرکس جای پایی پیدا کند خوشحال می شود.(نهج البلاغه فیض ص300)
چشمها از ترس به یک نقطه خیره می شود و دلها فرو میریزد ،حتی پلکها به هم نمیخورند.(ابراهیم 42)
در آن روز اگر خوب به چشمهای اهل محشر نگاه کنی همه را گریان میبینی مگر چند گروه را:
چشمهایی که بر مناظر حرام بسته شده بودند.
چشمهایی که در راه فرمانبرداری از خدا،خالصانه بیداری کشیدند
و چشمهای که از خوف پروردگار در دل شب اشک ریختند(وسایل،ج11ص179)
و در آن میان جنایتکاران،کور و کر و لال و به صورت واژگون محشور شده اند.(اسرا97)
در این لحظه صدایی در محشر طنین انداز میشود که:
ای بندگان(مومن) من،امروز هیچ ترس و حزنی به خود راه ندهید....(زخرف 68)
#ادامہ_دارد
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💕💕خلقت نوری اهل بیت وشیعیان آنها
⭐️🍃#قسمت_دوازدهم
💜❗️#طينت و سرشت #شیعه
💎✨گفتم ای فرزند رسول الله در بین شیعیان شما کسانی هستند که شراب میخورند، دزدی میکنند، زنا و لواط میکنند، ربا میخورند و مرتکب کارهای زشت میگردند، نماز و روزه و زكات را سبک میشمارند و قطع رحم میکنند و گناهان کبیره رامرتکب میشوند پس این چگونه است و چرا این چنین است؟ امام در جواب فرمودند: ای ابراهیم آیا جز اینها سخن دیگری هم در سینه ات هست که قلیان کند و اراده ی گفتن آن را داشته باشی؟ عرض کردم بلی ای پسر رسول خدا. سخنی که بالاتر از اینهاست پس امام فرمودند: آن سخن چیست؟ عرض کردم یابن رسول الله در میان دشمنان شما و کسانیکه به شما ناسزا میگویند کسانی هستند که بسیار نماز میخوانند و بسیار روزه میگیرند و زکات میدهند و پی در پی در سفر حج و عمره هستند، به جهاد ترغیب میکنند و به نیکی و صله رحم پیشی میگیرند و حقوق برادران دینی خویش را به جا میآورند و مال خود را با آنان قسمت میکنند و از شراب و زنا و لواط و سایر زشتیها دوری میکنند پس اینها از کجاست و برای چیست؟ يابن رسول الله اینها را برای من تفسیر کن. دلیل آن را برای من آشکارا بیان فرما، که قسم به خداوند این موضوع فکرم را بیش از حد مشغول کرده و خواب را از چشمانم ربوده و دستانم را بسته و زندگی را بر من تنگ کرده است. امام که درود خداوند بر او باد تبسمی کرده و فرمودند: ای ابراهیم در ارتباط با موضوعی که پرسیدی، پاسخ شفا بخش و آشکارا و علمی نهان از خزینههای علم خداوند و اسرار او خواهی یافت. ای ابراهیم به من بگو که اعتقاد این دو گروه چگونه است؟ در جواب گفتم: ای پسر رسول خدا اگر به آن گروه از شیعیانتان که وصف نمودم، همه ی طلا و نقره ی موجود در بین مشرق و مغرب زمین عطا شود تا از ولایت و محبت شما دست بکشند و ولایت و محبت غیر شما را بپذیرند چنین نمی کنند حتی اگر بینی آنها با شمشیر زده شود و در این راه جان خویش را از دست بدهند. و اگر به آن گروه ناصبی که صفاتشان را بیان نمودم همه ی طلا و نقره ی بین مشرق و مغرب عطا شود تا از محبت طاغوتها دست بردارند و محبت و ولایت شما را بپذیرند چنین نمی کنند ولو آنکه بینی ایشان با شمشیر زده شود و در این راه کشته شوند. و هرگاه یکی از ایشان، یکی از ویژگیهای عالی وفضائل شما را بشنود به جهت کینه ی شما و محبت طاغوتها، رنگش تغییر میکند و ترش رو میگردد و کراهت و ناپسندی در صورتش نمایان میگردد.
قال: فَتَبَسَّمَ اَلْبَاقِرُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ قَالَ يَا إِبْرَاهِيمُ هَنَّهَا هَلَكَتْ «عَامِلَةٌ نَاصِبَةٌ، تَصْلَى نَارًا حَامِيَةً، تُسْقَى مِن عَيْنٍ آنِيَةٍ » [۱] وَ مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ قَالَ عَزَّوجلَّ: «وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورًا» [۲] وَيْحَكَ يَا إِبْرَاهِيمُ أَتَدْرِي مَا السَّبَبُ وَ الْقِصَّةُ فِي ذَلِك؟ ومَا اَلَّذِي قَدْ خَفِى عَلَى النَّاسِ مِنْهُ؟ قُلْتُ: يَابنَ رَسُولِ اللَّهِ فَبَيِّنْهُ لِي وأشْرَحَهُ وبَرِّهِنَهُ.
قَالَ: يَا إِبْرَاهِيمُ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَزَلْ عَالِماً قَدِيماً خَلَقَ الْأَشْيَاءَ لَامِنْ شَيءٍ وَ مَن زَعَمَ أنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ اَلْأَشْيَاءَ مِنْ شَيٍ فَقَدْ كفرَ لانّه لَوْ كَانَ ذَلِكَ اَلشَّيْءُ اَلَّذِي خَلَقَ مِنْهُ الْأَشْيَاءَ قَدِيماً مَعَهُ فِي أَزَلِيَّتِهِ وَ هُوِيتِهِ كَانَ ذَلِكَ أَزَلِيَّاً بَلْ خَلَقَ اَللَّهُ عزوجل اَلْأَشْيَاءَ كُلَّهَا لاَ مِنْ شَيْءٍ فَكَانَ مِمَّا خَلَقَ اَللَّهُ عزَّوجلَّ أَرْضَأُ طَيبَة ثُمَّ فَجَّرَ مِنْهَا مَاءاً عَذْباً زَلا لاً فَعَرَضَ عَلَيْهَا وَلاَيَتَنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ فقبِلتها فَأَجْرَى ذَلِكَ اَلْمَاءَ عَلَيْهَا سَبْعَةَ أَيَّامٍ حَتي طَبَّقَها وَ عَمِّها ثُمَّ نَضَبَ ذَلِكَ الماءُ عَنها وَأَخَذَ مِن صَفْوَةِ ذَلِكَ اَلطِّينِ طِيناً فَجَعَلهُ طِينَ اَلْأَئِمَّةِ عَلَيْهَا السَّلاَمُ ثُمَّ أَخَذَ ثِفلَ ذَلِكَ الطِّينِ فَخَلَقَ مِنهُ شِيعَتَنَا وَلَوْ تَرَكَ طِينَتَكُم يَا ابْراهِيمَ عَلَى حَالِهِ كَمَا تَرَكَ طِينَتَنَا لَكُنْتُمْ وَ نَحْنُ شَيْئاً وَاحِداً.
قُلْتُ: يَابْنَ رَسُولِ اَللَّهِ فَمَا فَعَلَ بِطِينَتِنَا؟ قَالَ: أُخْبِرُكَ يَا اِبْرَاهِيمُ. خَلَقَ اَللَّهُ عَزَّوجلَّ بَعْدَ ذلِكَ ارضا سَبِخَةً خَبِيثَةً مُنْتِنَةً، ثُمَّ فَجَّرَ مِنْهَا مَاءاً ....... #ادامه_دارد
📚منابع:
[۱]: الغاشیة۳/ ۵
[۲]: الفرقان ۲۳
💕💕#شیعیان همنشین اهل بیت در بهشت
🌼🍂۴- مفضل بن عمر جعفی گوید امام صادق عَلَیهِ السَّلام فرمودند: همانا خداوند متعال برای مؤمن ضمانتی فرموده است. عرض کردم آن ضمانت چیست؟ فرمودند: اگر مؤمن به ربوبیت خداوند متعال و نبوت رسول خداصَلَی اللهُ وعَلَیه ِوَ آلِه و امامت حضرت على عَلَیهِ السَّلام اقرار کند و آنچه که بر او واجب نموده است به جا آورد خداوند ضمانت کرده است که او را در جوار خود ساکن گرداند. عرض کردم: قسم بخدا این کرامتی است که کرامت هیچ یک از آدمیان مشابه آن نیست. سپس امام صادق عَلَیهِ السَّلام فرمودند: اندکی عمل کنید و بسیار متنعم گردید.
۵- رسول خداصَلَی اللهُ وعَلَیه ِوَ آلِه فرمودند: هفتاد هزار نفر از امت من بدون حساب وارد بهشت میشوند سپس رو به حضرت على عَلَیهِ السَّلام کرده و فرمودند: آنان شیعیان تو و تو امام آنهاهستی.
۶- امام على عَلَیهِ السَّلام فرمودند از رسول خدا صَلَی اللهُ وعَلَیه ِوَ آلِه شنیدم که فرمودند: هنگامیکه در روز قیامت مردم محشور میشوند منادی ندا میدهد: ای رسول خدا همانا خداوند به تو این امکان را داده است که محبین خود و محبین اهل بیتت را که هم خاندانت را دوست دارند و هم به خاطر تو با دشمنان اهل بیت دشمنی میکنند پاداش دهی. پس به هرچه که بخواهی آنان را کفایت کن و جزا ده. پس من میگویم ای خدای من بهشت را جزای آنها قرار بده و ندا میکنم: خداوندا آنان را در بهشت جای ده هر کجای آن که بخواهی. و این مقام محمودی است که به آن وعده داده شده ام.
۷- عایشه گوید: بر رسول خداصَلَی اللهُ وعَلَیه ِوَ آلِه وارد شدم در حالیکه انگشتر نقره ی عقیقی در دست داشتند. عرض کردم: ای رسول خدا این نگین چیست؟ به من فرمودند: از کوهی است که برای خدا به ربوبیت، و برای علی به ولایت و برای فرزندانش به امامت و برای شیعیانش به بهشت اقرار کرده است.
۸- رسول خداصَلَی اللهُ وعَلَیه ِوَ آلِه فرمودند: هیچ مرد و زنی نیست که بمیرد و در قلبش ذره ای از حبّ على عَلَیهِ السَّلام باشد مگر آنکه خداوند عزوجل او را وارد بهشت میکند.
🌺🌿۹-عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اَنَّه قَالَ: لَنْ يَطْعَمَ اَلنَّارُ مَنْ وَصَفَ هَذَا اَلْأَمْرَ [۱]
۱۰-عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَیهِ السَّلامُ قَالَ أَلاَ وَ اَنَّ شِيعَتِي یُنادِيهِمُ المَلائِكَةُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ: مَنْ أَنْتُمْ؟ فَيَقُولُونَ: نَحْنُ العَلِيُّون فَيُقالُ لَهُمْ: أَنْتُمْ آمِنُونَ أُدْخِلُوا اَلْجَنَّةَ مَعَ مَنْ كُنْتُمْ تُوَالُونَ [۲]
۱۱-عَنْ عَمْرِو بْنِ يَزِيدَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَیهِ السَّلام: إِنِّي سَمِعْتُكَ وَ أَنْتَ تَقُولُ: كُلُّ شِيعَتِنَا فِي الْجَنَّةِ عَلَى مَا كَانَ فِيهِمْ. قَالَ: صَدَقْتُكَ كُلُّهُمْ وَ اللَّهِ فِي الْجَنَّةِ. قَالَ: قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ الذُّنُوبَ كَثِيرَةٌ كِبَارٌ؟! فَقَالَ أَمَّا فِي الْقِيَامَةِ فَكُلُّكُمْ فِي الْجَنَّةِ بِشَفَاعَةِ النَّبِيِّ الْمُطَاعِ أَوْ وَصِيِّ النَّبِيِّ صَلواتُ الله عَلَیهِم أجمعین وَ لَكِنِّي أَتَخَوَّفُ عَلَيْكُمْ فِي الْبَرْزَخِ قُلْتُ وَ مَا الْبَرْزَخُ؟ قَالَ: الْقَبْرُ مُنْذُ حِينِ مَوْتِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ [۳]
۱۲- عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلَى بْنِ ابيطالب عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ قَالَ: اِذا حَمَلَ أَهْلَ وَلاَيَتِنَا عَلَى اَلصِّرَاطِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ نادَى مُنَادٍ: يَا نَارُ أَخْمِدِي فَتَقُولُ اَلنَّارُ: عَجِّلُوا جُوُزونِي فَقَدْ أَطَفَا نُورُكُمْ لَهَبِي [۴]
۱۳-عَن علىٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: شَكَوْتُ إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ وَعَلَيْهِ وَ آلِهِ حَسَدَ مَنْ يَحْسُدُنِي فَقَالَ: يَا عَلِيُّ أَمَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ أَوَّلَ أَرْبَعَةٍ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ اَنَا وَانِتْ وَ ذَرارِيُّنا خَلْفَ ظُهُورِنا وَ شِيعَتُنا فِي اِيْمانِنا وَ شَمائِلِنا [۵]
۱۴-عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِاللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَقُولُ أَنْتُمْ لِلْجَنَّةِ وَالَجَتْهُ لَكُمْ أَسْمَاؤُكُمْ عِندَنَا الصَّالِحُونَ وَالْمُصْلِحُونَ انْتُمْ أهْلُ الرِّضى عَنِ اللَّهِ لِرِضَاهُ عَنْكُمْ والمَلائِكَةُ اخْوانُكُم فِي الخَيرِ اذا اجْتَهَدُوا [۶].... #ادامه_دارد
📚منابع:
[۱]: المحاسن البرقی۲۶۲/۱
[۲]: مشارق انوار اليقين / ۲۵۰
[۳]: البرهان ۳۵۴/۵والكافی ۳/ ۲۴۲
[۴]: بحار الانوار ۱۶/۶۸
[۵]: بحارالانوار۱۷/۶۸
[۶]: بحارالانوار ۱۴۴/۶۸
💞🤲اللهم عجل لولیک الفرج
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
روزى رسول خدا، خاتم انبیاء، محمد بن عبدالله (صلى الله علیه و آله و سلم ) در مسجد الحرام در کنار (کعبه ) خانه خدا نشسته و مشغول راز و نیاز با خداى بى نیاز بود که جمعى از بزرگان و شرفاء شهر (مکه ) به حضورش آمده و سلام کردند، پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) با خوشرویى و خوشخویى جواب سلام آنها را داد، گفتند
اى رسول گرامى اسلام و اى افتخار عالمیان ! ما به خدمت شما رسیدیم تا عرضه داریم که دختر فلان را پسر فلانى ، که هر دو از مشاهیر و اشراف عرب هستند، عقد بسته و مجلس عروسى برپا کرده ایم ، آمده ایم دختر گرامى شما فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را به آن جشن دعوت کنیم . اجازه بفرمایید آنان به جشن عروسى آمده و با قدوم مبارکشان مجلس ما را مزین فرموده و کلبه ما را منور کنند.
رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود صبر کنید، من به خانه دخترم فاطمه (سلام الله علیها) روم و او را از این دعوت خبردار کنم ، اگر مایل شدند بیایند به شما اطلاع مى دهم .
آن حضرت به سوى خانه دختر گرامى اش فاطمه زهرا(سلام الله علیها) راه افتاد، وقتى به حرم و حریم فاطمه ، یعنى به خانه او رسید، سلامش کرده و جریان دعوت اکابر عرب را به عروسى شان به فاطمه زهرا(سلام الله علیها) فرمود و از او نظر خواهى کرد که آیا حاضر است به جشن عروسى آنها برود یا نه ؟!
صدیقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله علیها) لحظاتى به فکر فرو رفت ، سپس عرض کرد جانم فدایت باد اى حبیب حضرت عزت و اى شفاعت گر جمله امت ! من فکر مى کنم دعوت آنان از من به عروسى شان براى سخریه و استهزاء من است ، چون زنان و دختران اشراف عرب در آن جشن همه لباسهاى فاخر گران قیمت از طلا و حریر و جواهر به تن کرده و خود را به هر آرایشى زینت داده ، با حشمت و جلال در کنار عروس جمع شده اند، ولى من لباسى غیر از این پیراهن کهنه و چادر وصله دار و موزه (کفش ) وصله دار چیزى ندارم بپوشم و به آن جا بروم ، اگر با همین وضعیت بروم آنها مرا استهزاء و مسخره و شماتت خواهند کرد.
وقتى که رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) سخنان دخترش فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را شنید، غمگین شده و آهى از دل کشید و چشمان مبارکش پر از اشک شد.
در همان حال جبرئیل امین از سوى رب العالمین به حضورش رسید عرض یا رسول الله ! خداى جل و علا بر شما و فاطمه سلام مى رساند و مى فرماید به فاطمه بگو همان لباسهایى که دارد بپوشد و عازم رفتن عروسى باشد که ما را در این کار (حکمتى ) است .
رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) پیغام خداى تبارک و تعالى را به دخترش فاطمه زهرا(سلام الله علیها) رسانید، صدیقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله علیها) عرض کرد هر چه خداى عزوجل فرماید، همان را مى کنم و حکم و فرمان او را از جان و دل مى پذیرم .
#ادامه_دارد
"
#مسافر_بهشت ❤️
همسرش حدود 40 سال پیش به شهادت رسیده. چهار سال بیشتر با او زندگی نکرده است. از این چهار سال یک سال و نیم را در جبهه بوده است. اما عرض این زندگی مشترک کوتاه آنقدر زیاد است که بعد از شهادتش دیگر نتواند فراموشش کند. هر روز و هر سال دلتنگش شود و بچههایش را با داستان قهرمانی پدر بزرگ کند. این زندگی آنقدر عمیق است که بعد از 40 سال که چند تکه استخوان از شریک زندگی جلوی رویش بگذارند تاب از دست بدهد و همانند زن تازه همسر از دست داده اشک بریزد. زبان بگیرد و با صدای بلند با او حرف بزند. گلایه کند که سید مرتضی چرا اینقدر دیر کردی؟ چرا این همه سال من و بچهها را تنها گذاشتی؟ بچههایی که وقت رفتن پدر شیرخواره بودند را نشان پیکر بدهد و قد رشیدشان را به رخ بکشد. انگار که تازه دارد آنها را به همسرش معرفی میکند: «بلند شو و ببین بچهها چقدر بزرگ شدهاند...»
خیلی از همسران شهدا به خصوص شهدای دفاع مقدس مردانه فرزندان خود را بزرگ کردند و سالها برایشان هم پدر بودند و هم مادر. اما کمتر همسر شهیدی را دیدهام که بعد از این همه سال گمنامی همسرش اینطور دلتنگش شود و بعد از چهار دهه دوری همچون دهه 60 برای شهیدش اشک بریزد. برایش مهم است که در مقابل دوربینها از خود ضعف نشان ندهد و محکم باشد اما وقتی خصوصی تر با همسرش دیدار میکند، از دلتنگیهای کهنهای میگوید که چون زخمی سر باز کرده است.
سید اشرف واقفی، همسر شهید سیدمرتضی رضاقدیری است. شهید گردان کمیل در والفجر مقدماتی. همان بی سیم چی معروفی که در کانال کمیل به شهادت رسید. همسر شهید در گفتگو با تسنیم از آشنایی خود با همسرش چنین میگوید: سال 1357 هنوز انقلاب پیروز نشده بود که با هم آشنا شدیم. نسبت فامیلی داشتیم و 57/9/9 عقد کردیم. دو ماه بعد از ازدواجمان انقلاب پیروز شد. من وقتی دیدم خیلی روحیه مبارزاتی و انقلابیاش قوی است به خواستگاریاش جواب مثبت دادم. از خصوصیات بارز اخلاقی همسرم میتوان به مهربانی، دلسوزی و خانواده دوست بودنش اشاره کرد.
او ادامه میدهد: سال 1358 عروسی کردیم، سال 59 پسرم به دنیا آمد و سال 60 دخترم. نهایتا سال 61 همسرم به شهادت رسید. 4 سال با هم زندگی کردیم که از این مدت یک سال و نیم در جبهه بود. بسیار به نماز و روزه مقید بود و اعتقاداتش برایش اهمیت داشت. دوره عقد ما هشت ماه طول کشید و در این مدت با روحیاتش آشنا شده بودم. هیچ وقت اسمم را صدا نمیکرد و به من میگفت: "سادات". با محبت و پرانرژی بود.
همسر شهید هم پا به پای او پیگیر پیروزی رزمندگان در جبههها بود. او از همسرش از جبههها جویا میشود. در این زمینه میگوید: از شجاعت رزمندگان در جبهه برایم تعریف میکرد که جوانان با چه خلوص نیت و چه صلابتی میجنگند. میگفت از جوان 13 ساله گرفته تا پیرمرد 70 ساله هم در پشت خط مقدم به جبهه خدمات رسانی میکنند. وقتی سال 61 شد گویی به من الهام شد که شهادت سیدمرتضی نزدیک است. اینها اتفاق نیست بلکه حکمتهای خداست. خداوند مقدر میکند که چه کسی باید برود. همه شهدای ما نمونه بودند. حتی در دوست داشتن خانواده، همسر و فرزندانشان نیز نمونه بودند.
و اما خبر شهادت را چگونه میشنود. واقفی در این باره میگوید: 17 بهمن ماه سال 1361 عملیات والفجر مقدماتی شروع شد. خبر شهادت سیدمرتضی توسط یکی از دوستانش که از جبهه برگشته بود به ما داده شد. مصطفی ماهرخ زاد همرزم همسرم بود که جلوی درب منزل خبر شهادت را داد. او کسی بود که با شهید پا به پای هم در رملهای فکه و سنگرها راه میرفتند. به همدیگر کمک میکردند و چون آقای ماهرخ زاد یک دستش را در عملیات خرمشهر از دست داده بود، میگفت سیدمرتضی خیلی تلاش میکرد تا به او کمک کند و هوای او را داشته است. او میگفت من خودم تیر خوردن سیدمرتضی را دیدم و این چنین به شهادت رسید.
تنها پسر شهید سیدمرتضی رضا قدیری هم در از پدری که از او خاطرهای ندارد تعریف میکند و میگوید: دو ساله بودم که پدرم به شهادت رسید. ما خیلی کوچک بودیم و به همین دلیل مستقیما از ویژگیهای اخلاقی او آگاه نشدیم اما خوبیهای زیادی از ایشان شنیدیم. پدرم کارمند مخابرات بود و مسئول واحد فرهنگی بسیج مسجد جلوه بود. سال 61 به منطقه عملیاتی فکه اعزام شد و آنجا بیسیمچی گردان کمیل بود. در همان کانال کمیل هم به شهادت رسید و بعد از 39 سال پیکرش پیدا شد.
#ادامه_دارد
#دانستنیهای_آخرالزمان
✨آخـــ💥ــــرالزمـــــ🌪ــــان✨
#فتنه_های_آخرالزمان
#کنار_گذاردن_دین_در_آخرالزمان
رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «فَعِنْدَها... وَ یَضَعُونَ الدِّینَ وَ یَرْفَعُونَ الدُّنْیا.» [1]
یعنی: «مردم آخرالزّمان دین را رها میکنند و دنیا را بزرگ میشمارند.»
مؤلّف گوید: از جمله «یضعون الدّین» استفاده میشود که به دین خدا نیز توهین میکنند و اهل دین را همان گونه که در بخشهای دیگر این روایت آمده، تحقیر و توهین مینمایند، و از جمله «و یرفعون الدّنیا» استفاده میشود که آنچه مربوط به دنیاست برای آنان بسیار مهمّ و ارزشمند است و آنان دنیا و اهل دنیا را بالا میبرند، همان گونه که دین را پایین میآورند. (أعاذنا اللَّه من ذلک و من شرّ هذا الزّمان)
در سخن دیگری نیز رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمانٌ بُطُونُهُمْ آلِهَتُهُمْ وَ نِساؤُهُمْ قِبْلَتُهُمْ وَ دَنانِیرُهُمْ دِینُهُمْ، وَ شَرَفُهُمْ مَتاعُهُمْ، لا یَبْقی مِنَ الْإِیمانِ إِلَّا اسْمُهُ، وَ لا مِنَ الْإِسْلامِ إِلّا رَسْمُهُ، وَ لا مِنَ الْقُرْآنِ إِلّا دَرْسُهُ، مَساجِدُهُمْ مَعْمُورَةٌ مِنَ الْبِناءِ وَ قُلُوبُهُمْ خَرابٌ عَنِ الْهُدی، عُلَماؤُهُمْ شَرُّ خَلْقِ اللَّهِ عَلی وَجْهِ الْأَرْضِ، حِینَئِذٍ ابْتَلاهُمُ اللَّهُ فِی هذَا الزَّمانِ بِأَرْبَعِ خِصالٍ: جَوْرٍ مِنَ السُّلْطانِ، وَ قَحْطٍ مِنَ الزَّمانِ، وَ ظُلْمٍ مِنَ الْوُلاةِ وَ الْحُکَّامِ. » فَتَعَجَّبَتِ الصَّحابَةُ فَقالُوا: «یا رَسُولَ اللَّهِ أَ یَعْبُدُونَ الْأَصْنامَ؟ » قالَ: «نَعَمْ کُلُّ دِرْهَمٍ عِنْدَهُمْ صَنَمٌ. » [2]
یعنی: «زمانی بر این مردم خواهد آمد که خدای آنان شکم آنان است و زنهای آنان قبله آنان هستند و دین آنان درهم و دینار آنان است و شرف آنان مال آنان است، و از ایمان جز اسمی باقی نمی ماند و از اسلام جز نوشته ای یافت نمی شود و از قرآن جز درسی باقی نمی ماند، مساجد آنان از جهت ساختمان و بنا آباد است و قلبهای آنان از جهت هدایت خراب است، علمای آنان بدترین خلق روی زمین هستند. »
سپس فرمود: «در چنین زمانی خداوند آنان را به چند نکبت مبتلا خواهد نمود: ۱- ظلم سلطان، ۲- قحط زمان، ۳- آزار ولات و حکّام. »
پس اصحاب تعجّب نمودند و گفتند: «یا رسول اللَّه! آیا آنان بت میپرستند؟ » رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «آری آنان بت پرست هستند؛ چرا که هر درهمی برای آنان یک بت میباشد و آن را میپرستند. »
📚منبع
[1]مستدرک الوسائل: ۱۱ ،۳۷۱.
[2]بحارالأنوار: ۲۲ ،۴۵۳ عن جامع الأخبار
#آخـر_الـزمـان
👈 #ادامه_دارد....
💫 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 💫
#امام_زمان_عجل_الله_فرجه_الشریف
#آخرالزمان
#ظهور
#ماه_شعبان
🏝
49.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برگی از انقلاب به روایت تصویر ۱ (کلیپ های قدیمی سال۵۷)
استقبال مردم از ورود امام به ایران - ۱۲ بهمن ۵۷ (تصاویر مستند کمتر دیده شده)
#دهه_فجر
#ادامه_دارد
#ماملت_شهادتیم
#ماملت_امام_حسینیم
#لبیک_یاخامنه_ای
#باشهداتاظهور
@Patoghedoostanha