زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_61 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله همه مهمانها رفتن . منم رفتم توی اتاق پیش مامان ب
#پارت_62
# رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
در رو باز کرد_ بیا تو
_ نه تو بیا بیرون مامانت ناراحت میشه. بیا کوچه ، هم بازی کنیم . هم حرف بزنیم .
باشه بزار حاضر شم .
باهم اومدیم کوچه دیدم مامانم سرا سیمه داره دنبال من میگرده تا منو دید . نرگس نگفتم نرو بیرون . بیا بریم خونه
نمیام میخوام کوچه باشم.
میگم بیا بگو خب با من بحث نکن بیا بربم.
فریده تو میای خونه ما
به مامانم نگفتم بیام دعوام میکنه.
یواشی بهش گفتم بهت زنگ میزنم باهم حرف بزنیم . فعلا خدا حافظ
باشه خداحافظ
مامان چرا نزاشتی بازی کنیم .
تو دیگه مثل سابق نباید بری کوچه یا که بری خونه کسی.
چرا مامان اینطوری که می پوسم
چرا شو بعدن خودت میفهمی
**
ساعت چهار بعد از ظهر مامانم و جواد خوابیده بودن علی اصغرم رفته بود پایگاه بسیج تمرین سرود منم صدای تلوزیونو کم کرده بودم داشتم فیلم می دیدم که صدای زنگ حیاطمون اومد.
هرکی هست غریبه چون نمی دونه به در حیاط ما بند هست که بکشش در باز شه . برای اینکه مامانم و جواد بیدلر نشن اومدم پشت در آهسته گفتم کیه.
باز کنم منم ناصر
عه وای حالا چیکار کنم روسری سرم نبود بلوزم آستین کوتاه بود. گفتم یه دقیقه صبر کنید الان میام
دویدم تو خونه هول شده بودم دور خودم میچرخیدم هیچی پیدا نکردم چادر دیشب رو سرم کردم . اومدم در و باز کردم.
سلام .
سلام چرا دیر باز کردی
نمی دونستم چی بگم. هیچی نگفتم
ناصر یه شاخه گل رز توی یه دستش بود توی اون دستشم یه ساک که معلوم بود چند تا چیزی توش بود .
شاخه گل رو داد به من .
تعارفم نمی کنی بیام تو خونه.
گل رو گرفتم چرا چرا بفرمایید تو الان مامانمو صدا میکنم با جواد خوابن.
دستمو گرفت . نمی خواد بیدارشون کنی بزار بخوابن. ما میریم توی اتاق خودت میشینیم
تو دلم گفتم وای تنهایی.
اومدیم تو اتاق .
نرگس
بله
چرا چادر سرت کردی مگه اینجا نامحرم هست؟
نه همینطوری سرم کردم . اومد جلو چادر رو از سرم برداشت. گذاشت گوشه اتاق . من خودمو جمع کردم .
راحت باش نرگس چرا خودتو جمع کردی؟
آخه آستین لباسم کوتاهه
با یه صدای آروم و لبخند گفت نرگس جان هیچ کسی توی دنیا به اندازه زن و شوهر به هم محرم نیستند. اشکالی نداره که لباست آستین کوتاهه بعدم اومد جلو تر دستهای من از دور خودم آزاد کرد. راحت باش عزیزم. دستمو گرفت بیا اینجا بشین.پیش من .
همه تلاشمو کروم که با فاصله ازش بشینم.
خب چه خبر نرگس خانم
شونه بالا انداختم و به زور گفتم هیچی.
دستشو کرد توی ساک یه کارتن که عکس موبایل روش بود در آورد. گرفت جلوی من .
این برای تو هست بفرما
دست لرزونمو بردم جلو گرفتم.
ممنون.
نمی خوای بدونی چی هست
با زورو زحمت گفتم کارتن موبایله
لبخد زد بله موبایل برات خریدم شبا تا صبح باهم پیام بدیم کتیم
خیلی خوشحال شدم اصلا غافلگیر شده بودم خدایا موبایل برام خریده
خوشحالی رو تو چهرم دید
آفرین_ نرگس ، من باید همیشه همینطوری باشه.
بده بازش کنم کار کردن باهاشو بهت یاد بدم.
گوشیو بهش دادم . از ذوقم آستین کوتاهو روسری که سرم نبود فراموش کردم
اونم شروع کرد یکی یکی برنامه هاشو آموزش دادن ......
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_62 # رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله در رو باز کرد_ بیا تو _ نه تو بیا بیرون مامانت
#پارت_63
#رمان_آنلاین_نرگی
به قلم # زهرا_حبیباله
با خودم میگفتم بسه دیگه خیلی آموزش دادی بده دست خودم باهاش کار میکنم یاد می گیرم.
هم زمان که داشت یاد میداد دستمو بردم سمت گوشی .
آهان اینطوریه یه دقیقه بده منم امتحانش کنم
صبر کن نرگس عجله نکن بزار بهت بگم
یه سر موبایل دست من بود یه سرش دست ناصر به لاخره کوتاه اومد و موبایل رو داد.
اینقدر که محو موبایل و آموزشش شده بودم هواسم نبود که چقدر بهش نزدیک شدم و تو کشاکش موبایل من بگیر اون بگیر چند بار دستم خورد به دستش. هواسم جمع شد یه کم خودمو کشیدم عقب.
چرا رفتی عقب بیا جلو بهت بگم .
سیم کارتت خامه هیچ شماره ای توش نیست خندید اول شماره حاجیتو بریز تو گوشی تا افتتاح بشه.
تو دلم گفتم حاجی دیگه کیه؟
بلد نبودم شمارشو بریزم تو گوشی.
چه جوری باید بریزم ؟
با یه لحن آرومی گفت
نمی زاری که بهت بگم هی از دستم میگیری بده من گوشیورو.
یه لحظه از کار خودم خجالت کشیدم .گوشی رو گرفتم سمتش . اونم از دستم گرفت شمارشو وارد گوشی کرد . با دقت داشتم نگاه میکردم ببینم چیکار میکنه که یاد بگیرم .
بیا این شماره منه الان یه سلام میدم . خب دیگه از این به بعد میتونی کاری داشتی اینجا بهم پیام بدی.
خودشو میگف حاجی تو دلم کلی بهش خندیدم.
دوباره گوشیمو بی هوا از دستش گرفتم _بده ببینم .
هول نشو این گوشی برای توست صبر کن بهت بگم.
باشه بزار تو دست خودم باشه بگو.
لبخند زد_ببین به این میگن کی برد . اینجا مینویسی بعدم این گزینه رو می زنی برای من ارسال میشه
اوله له چه جالب . خیلی خوشم اومده بود .دلم میخواست پاشه بره خونشون گوشیمو بر دارم ببرم به فریده نشون بدم
نرگس موبایل رو بزار کنار چشاتو ببند میخوام یه چیز دیگه بهت نشون بدم
هیچی نمی خواستم همه هوش و هواسم به موبایل بود ایکاش می رفت. ولی دیگه چاره ای نداشتم .چشمامو بستم .
حالا چشماتو باز کن .
لواشک بود. از کجا می دونست من لواشک دوست دارم. همونطور که گوشی تو دستم بود لواشک رو گرفتم .
ممنون .
دستشور آورد سمتم که گوشی رو بگیره ناخواسته دستمو کشیدم عقب. اونم اومد جلوتر گوشی رو گرفت گذاشت کنارش.
این گوشی هدیه من به توست اینجا باشه من که رفتم هرچقدر دوست داشتی باهاش کار کن.
اصلا خوشم نیومد ولی ناچارن به تایید حرفش سرمو تکون دادم .باشه.
خب دیگه چه خبر ، نرگس خانم دیشب بهت خوش گذشت.
نه
عه چرا؟
حوصلم سر رفته بود.
خنده بلندی کرد. چرا حوصلت سر رفته بود. اون همه آدم دروبرت بود.....
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_63 #رمان_آنلاین_نرگی به قلم # زهرا_حبیباله با خودم میگفتم بسه دیگه خیلی آموزش دادی بده دست
#پارت_64
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم#زهرا_حبیباله
به خنده اون منم خندم گرفت.
همه بزرگ بودن ساکت هم نشسته بودن منم حوصلم سر رفته بود.
یعنی اصلا بهت خوش نگذشت.
چرا اونجا که نقل ریختن رو سرم بهم خوش گذشت
نرگس رو سرمون سر منو تو .
خب آره سرمون
یه نگاه به ساعتش انداخت من دیگه باید برم . کاری نداری.
اوخ جون داره میره.
نه کاری ندارم بلند شد دستشو دراز کردسمتم که دست بده. یه کم خجالت کشیدم ولی دستمو دراز کردم سمتش. دست منو گرفت تو دستش و کمی فشار داد.
_ تو هم دست منو فشار بده ببینیم زور کی بیشتره.
خام حرفش شدمو با تمام قدرت دستشو فشار دادم . خنده بلندی کردو به مسخره گفت :
بسه بابا بسه دستم شکست .
تو دلم گفتم بی مزه برو دیگه میخوام برم با موبایلم کار کنم.
صدای در زدن ، در اتاقم اومد
نرگس
بله مامان بیاتو
ناصر خودشو جمع و جور کرد صاف ایستاد
منم رفتم در اتاقمو باز کردم .
سلام مامان آقا ناصر اومده بیاتو
سلام حالتون خوبه ببخشید شماخواب بودید دیگه مزاحم نشدم .
خواهش میکنم خوش امدید بفرمایید بشینید.
نه دیگه رفع زحمت میکنم. خیلی وقته اومدم داشتم میرفتم .
خواهش میکنم هر طور راحتید
کاری نداری نرگس.
نه
روشو کرد سمت مامانم .
خدا حافظ به احمد آقا سلام برسونید.
خدا نگه دار شماهم به خونواده سلام مارو برسونید.
مامانم با اشاره زد بهم دنبالش برو.
اهان باشه.
تا دم در حیاط دنبالش رفتم. وقتی خواست بره سرشو اورد در گوشم :
یادم باشه بعدن تلافی دستمو سرت در بیارم بعدم خندید.
منکه می دونستم داره شوخی میکنه خندیدم گفتم خب باشه.
خدا حافظ
رفت در حیاط رو بستم. آخیش رفت دویدم تو اتاقم موبایلمو برداشتم.
نرگس چرا از ناصر پذیرایی نکردی .
سرم تو گوشیم بود جواب ندادم.
نرگس باتو هستم .
جانم مامان چی میگی
سرتو بیار بالااون گوشیورو بزار کنار دارم باهات حرف می زنم
همین طور که سرم تو گوشی بود .
میشه بعدن بگی مامان.
دستشو آورد سمتم گوشی رو از دستم گرفت.
نخیر همین الان باید بگم
عه مامان گوشیمو رو بده
میگم چرا ازش پذیرایی نکردی؟
نمی دونم هواسم نبود.
ازاین به بعد هواستو جمع میکنی.
باشه مامان حالا گوشیو بده.
عه اینقدر گوشی گوشی نکن ، گوش کن ببین چی بهت میگم
باشه مامان ببخشید این دفعه اومد چایی میارم ، اگر میوه تو یخچال بود میارم ، هرچی خوراکی تو خونمون بود براش میارم. حالا تورو خدا گوشیمو بده.
بیا بگیرش.
دستمو بردم جلو و گوشی رو از دستش گرفتم . روسریمو سرم کردم رفتم سمت در اتاق که برم پیشِ فریده
کجا نرگس
پیش فریده
اونجا چیکار داری؟
میخوام گوشیمو بهش نشون بدم
که چی بشه؟
وای مامان چقدر سوال میکنی .
اونم هر چی بخره فوری به من نشون میده
نه خیر لازم نکرده بری
چرا مامان؟
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_64 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم#زهرا_حبیباله به خنده اون منم خندم گرفت. همه بزرگ بودن ساکت هم
#پارت_65
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم#زهرا_حبیباله
نرگس خانم من باید مفصل باهات حرف بزنم.
تو دلم گفتم: وای بیچاره شدی نرگس نصیحت.
باشه مامان جون بعدن بگو الان بزار برمم پیش فریده بعدن هرچی تو بگی میگم چشم. چشامو ریز کردم به التماس گفتم گوشیمو بده.
بیا این گوشیت ولی از خونه بیرون نمی ری.
چاره ای نداشتم . دسمو دراز کردم همراه با آهی که کشیدم گفتم باشه.
گوشیمو روشن کردم فقط شماره ناصر توش بود به اونم که حرفی نداشتم بزنم .
نرگس بسه دیگه بیا کارت دارم .
باشه مامان الان میام . گوشیمو دوباره گذاشتم تو کارتنش .
بله مامان چیکار داری
نرگس جان بشین میخوام باهات حرف بزنم .
نشستم رو به روی مامانم.
ببین دختر گلم تو دیگه ازاین به بعد باید یه دختر سنگین و رنگینی بشی
خندیدم و گفتم ، مثل رنگین کمون
مسخره بازی در نیار دارم جدی باهات حرف می زنم .
به زور خندمو کنترل کردم .
باشه مامان جون بگو.
دیگه تو کوچه بازی نمی کنی.
عه ابروهامو درهم کشیدم ! چرا مگه من زندانییم .
زندانی نیستی . شوهر کردی .
عه مامان
عه مامان نداره همین که گفتم . دخترم از این به بعد ناصر هی برات هدیه میخره دستت نگیر جار جار و دار دار کن هی به این نشون بدم هی به اون نشون بدم راه ننداز.
فقط مامانمو نگاه کردم و هیچی جواب ندادم اصلا نم نمی تونستم دروغی قول بدم چون کلا از دروغ متنفر بودم .
حرفهایی رو که ناصر بهت می زنه رو به هیچ کسی نمی گی.
مثلا ناصر به من چی میگه که من نباید به کسی بگم
حالا....
حالا چی؟ مامان بگو چه حرفهایی .
خودت بعدن میفهمی
صدای در حیاط اومد. رفتم تو حیاط علی اصغر تویی با ذوق رفتم پیشش . ببین ناصر برام گوشی خریده.
ببینم
چه قشنگه مبارکت باشه
بیا دوتایی باهاش کار کنیم
باشه شب بعد از مسجد.
********
ناهارم رو خوردم لباس مدرسه مو پوشیدم رفتم سراغ جعبه موبایلم اونو از تو جعبش در آوردم گذاشتم تو کیفم . باید به فریده نشونش می دادم .
طبق روال هرروز رفتم دنبال فریده . بعدم دوتایی رفتیم دنبال مریم و باهم رفتیم مدرسه
با فریده صمیمی تر بودم. دنبال یه فرصت بودم تا به فریده بگم ناصر برام خریده.
رسیدم مدرسه
من چون قدم از همه هم کلاسیهام کوچیک تر بو جلو وا میستادم ولی امروز اومدم پیش فریده.
برو جلو نرگس چرا اومدی اینجا
گوشتو بیار، سرشو آورد جلو .تو گوشش گفتم. ناصر برام موبایل خریده آوردمش مدرسه بهت نشون بدم.
راست میگی خوش به حالت صبر کن زنگ تفریح بهم نشون بده.
یه دفعه صدای زنگ گوشی از تو کیفم بلند شد زیپ کیفمو باز کردم و موبایل رو از تو کیفم دراوردم . خواستم خاموشش کنم . دیدم خانم ناظم بالای سرم ایستاده .....
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_65 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم#زهرا_حبیباله نرگس خانم من باید مفصل باهات حرف بزنم. تو دلم گفتم
#پارت_66
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
باچهره در هم کشیده ذول زدم به چشای خانم ناظم و بی اختیار اشگهام سرازیر شد.
خانم ببخشید.
دستشو دراز کرد بدش به من . چاره ای نداشتم موبایل نازنینمو دادم بهش.
مطیعی برو دفتر پیش خانم مدیر بچه که رفتن کلاس منم میام تا تکلیف تورو روشن کنیم.
از صف اومدم بیرون رفتم پشت دفتر مدیر ایستادم . بچه ها باصف اومدن از جلوی من رد می شدن و می رفتن کلاس . تقریبا هرکدومشون یه چیزی میگفت. یکی گفت بابات گنج پیدا کرده موبایل به اون گرونی برات خریده.
یکی گفت: خدا بده شانس
یکی گفت بیچاره شدی اخراج و.....
ناظم اومد چرا اینجا ایستادی بیا تو دفتر. باهم رفتیم تو دفتر. موبایل رو گذاشت روی میز جلوی خانم مدیر.
مطیعی موبایل آورده مدرسه.
منم سرمو انداخته بودم پایین.
زنگ بزنید خونشون بگید پدر یا ماددرش یکیشون بیاد مدرسه.
باالتماس گفتم : نه خانم مدیر نه غلط کردم بخدا دیگه نمیارم. به خونمون زنگ نزنید.
مطیعی تو نمی دونی که موبایل تو مدرسه ممنوعه بارها و بارها تو این مدرسه گفته نشده؟
چرا خانم گفتید . قول میدم که دیگه نیارم
امکان نداره باید مادرت بیاد مدرسه.
خانم مریدی به خونشون زنگ زدید؟
بر نمی دارن .
خانم مدیر یه دعوت نامه نوشت گذاشت تو پاکت داد دستم.
اینو می دی به مامانت فردا اول وقت میگی بیاد مدرسه. نامه رو گرفتم و گفتم چشم خانم . اما میشه موبایل منو بدید.
نخیر نمی شه برو سر کلاست.
نامه رو گذاشتم تو کیفم از دفتر اومدم بیرون از ناراحتی نمی دونستم چیکار کنم . اونروز رو تمام مدت ناراحت تو خودم بودم.،
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_66 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله باچهره در هم کشیده ذول زدم به چشای خانم ناظم و
#پارت_67
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
از مدرسه اومدم خونه ولی نامه رو ندادم به مامانم چون اگر می دادم تا قردا ظهر که میخواستم برم مدرسه مامانم به سرم غر می زدو نصیحت میکرد با خودم گفتم فردا ظهر که خواستم برم مدرسه نامه رو هم بهش میدم.
ساعت ۸ شب بود بابام هنوز نیومده بود علی اصغرم مسجد تمرین سرود داشت منو مامانم و جواد خونه بودیم .من دراز کشیده بودم جلوی تلوزیون داشتم کارتن می دیدم و تخمه میخوردم که تلفن خونمون زنگ خورد مامانم گوشی رو برداشت.
الو بفرمایید .
سلام حالتون خوبه؟ خونواده خوب هستن؟
بله هستش یه لحظه گوشی.
نرگس بیا آقا ناصره با تو کار داره
بامن ؟
آره باتو
وای دوباره تپش قلبم شروع شد گوشی رو از دست مامانم گرفتم اول یه نفس عمیق کشیدم بعد گوشی رو گذاشتم در گوشم
سلام
سلام نرگس جان حالت خوبه
ممنون
نرگس چرا جواب پیا م های منو نمی دی . گوشی رو خاموش کردی.
بله
چرا؟
یه دقیقه صبر کن.
اگر مامانم میشنوید که بیچاره بودم . یه لحظه همه فکرمو جمع کردم که چی بگم چیکار کنم که مامانم از اتاق بره بیرون . یه دفعه یاد حرفهای دیروزش افتادم.
دستم رو گذاشتم روی دهنی گوشی به مامانم گفتم : مامان جان میشه یه دقیقه از اتاق برید بیرون.
مامانم با بهت و تعحب بهم نگاه کرد چی؟
خودت گفتی که حرفهای زن و شوهر رو نباید کسی بدونه.
چشمهای مامانم گرد شد ، لبهاشو نازک کرد صورتشو در هم کشید
حالا خوبه دوازده سالته .
دست جواد رو گرفت از اتاق رفتن بیرون
دستم رو از دهنی گوشی برداشتم.
ناصر ، وای ببخشید آقا ناصر. نذاشت حرفم رو ادامه بدم
_همون ناصر خوبه .
بله . ببینید امروز تو مدرسه سر صف گوشیم زنگ خورد خانم ناظم شنید گوشی رو گرفت داد به مدیر. هرچی التماس کردم گوش رو بهم نداد گفت باید مامانت بیاد.
چرا بردیش مدرسه ؟
میخواستم به دوستم نشون بدم
لااقل صداشو کم میکردی که زنگ نزنه همه بشنون
بلد نبودم .
باشه من فردا عصر میام خونتون یادت میدم
نه شما زحمت نکشید نمیخواد بیاید میرم خونه دوستم خواهرش موبایل داره میگم یادم بده
عه چرا خونه دوستت خب خودم میام یادت میدم.
حالا خدا کنه مدیر گوشی رو به مامانم بده.
میده نگران نباش.
نرگس جان
بله
فردا چیزی میخوای برات بگیرم بیارم
نه ممنون .
پس خدا حافط
خداحافظ . گوشی رو قطع کرد
گوشی رو گذاشتم روی دستگاه .....
*********
ناهارم رو خوردم لباسهای مدرسه رو پوشیدم کیفمو برداشتم ، کفشهامم پوشیدم تو در گاهی اتاق ایستادم . مامان
بله .
خانم مدیر نامه داده گفته حتما باید بیای مدرسه . نامه رو میزارم اینجا جلوی در اتاق برش دار بیا مدرسه.
بدون اینکه منتظر جواب مامانم باشم تندی از خونه زدم بیرون ......
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_67 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله از مدرسه اومدم خونه ولی نامه رو ندادم به مامانم چ
#پارت_68
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
صدای نرگس ، نرگس مامانم تا سر کوچه میومد . دیگه نرفتم دنبال فریده می دویدم به سمت مدرسه یه خورده که از خونه دور شدم وایسادم برگشتم پشت سرم را نگاه کردم همش فکر می کردم مامانم داره دنبالم میاد.
یه کم که نفس گرفتم دوباره راه افتادم . زود تر از همیشه رسیدم به مدرسه . تو حیاط ایستاده بودم که دیدم فریده و مریم باهم اومدن .
فریده گفت: پس چرا نیومدی دنبالم تو دیر کردی ما رفتیم در خونتون مامانت گفت نرگس رفت . تازه نگرانم شد که چرا باهم نیستیم .
فریده از همه ماجراهای زندگی من خبر داشت ولی مریم نمی دونست .
منم گفتم اومدم دیگه .
زنگ کلاس خورد همه صف بستیم بعدم رفتیم توی کلاس . دلشوره بدی گرفته بودم چون می دونستم الااناست که مامانم بیاد مدرسه . از بس این روزها گفته بودن این کارو بکن اون کارو نکن دیگه خسته شده بودم .
نصفهای کلاس بود که در کلاس رو زدن خانم درو باز کرد ناظم مدرسه بود .
به مطیعی بگید بیاد دفتر.
مطیعی پاشو برو دفتر ، مدیر کارت داره . نگاه همه بچه های کلاس اومد به سمت من ، منم که واقعا بهم ریخته و عصبی بودم نا خود اگاه رو کردم بهشون گفتم .
چیه ،نگاه داره ، در خونتون گدا داره ، قورباقه چند تا پا داره
بعضی بچه ها خندیدن بعضی بدشون اومدو ناراحت شده خانم هم باتشر به من گفت .
عه مطیعی بیا برو دفتر .
اومدم تا پشت در دفتر ولی پام نمی کشید برم داخل پشت دفتر ایستاده بودم داشتم فکر میکردم که صدای مدیر بلند شد خانم مریدی برید ببینید کجاست . نیومد.
هم زمان که من خواستم برم داخل خانم ناطم هم میخواست بیاد بیرون که بیاد دنبال من .
من داخل شدم دیدم مامانم صورتش قرمز شده لبهاشم نازک کرده منو نگاه میکرد .
سلام
سلام مطیعی الان به مامانتم گفتم تو چون نامزد کردی دیگه حق نداری بیای مدرسه . ولی چون درست خوبه و شاگرد اول هستی و به خاطر تعهد مامانت من با مسیولیت خودم قبول کردم که بیای مدرسه .ولی الان در حضور مادرت و خانم ناظم دارم بهت میگم اگر یک مرتبه دیگه از این کارها ازت ببینم از مدرسه اخراجت میکنم فهمیدی؟
بله خانم . حالا برو سر کلاست
ببخشید خانم موبایلمونو می دید .
نه برای اینکه تنبیه بشی این موبایل یک هفته پیش من می مونه .
زدم زیر گریه نه خانم ترو خدا بدید بخدا دیگه نمی یارمش مدرسه.
ساکت شو برو سر کلاست .
رفتم جلوی میزش خانم تورو خدا بی رحم نباشید موبایلمو بدید . نه مطیعی گفتم نه برو سرکلاست .
رفتم دست خانم ناظم و گرفتم شما یه کاری بکن .
خانم مریدی به ظاهر سخت گیر بود ولی قلب مهربانی داشت . یه دستمال داد به من گفت بیا اشگهاتو پاک کن من ضمانتت رو میکنم .
قول میدید .
بله قول میدم برو سر کلاس.
از دفتر اومدم بیرون قصد فال گوشی نداشتم سرم رو تکیه دادم به دیوار گریم بند بیاد . که صدای خانم مدیر و ناظم رو میشنیدم داشتن مامانمو دعوا میکردن که چرا......
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_68 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله صدای نرگس ، نرگس مامانم تا سر کوچه میومد . دیگه
#پارت_69
#رمان_آنلایه_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
نرگس رو توی این سن کم شوهر دادید .
خوب گوشهامو تیز کردم ببینم چی میگن .احساس کردم یکی پشتم ایستاده . برگشتم به عقب ببینم کسی هست یانه دیدم دفتر دار مدرسه است. هول شدم نتونستم حرف بزنم. سریع دویدم رفتم دم کلاس در زدم ولی اینقدر هول کرده بودم که منتظر نموندم خانم اجازه بده در رو بازکنم . خودم در و باز کردم رفتم توی کلاس . دستم رو بلند کردم با انگشت سبابم .
خانم اجازه
خانم یه نگاهی به چشمام که معلوم بود گریه کردم انداخت سرشو تکون داد.
برو بشین.
زنگ کلاس که خورد خانم گفت مطیعی بمون کلاس کارت دارم .
نحوه حرف زدنش بهم آرامش میداد . بدون دلهره و با رضایت قلبی گفتم چشم .
همه بچه ها رفتن حیاط . من و خانم تنها توی کلاس موندیم . خانم در کلاس رو بست اومد پشت میز کنار من نشست.
خب تعریف کن ببینم چه خبر. بعدم دست راست منو گرفت . به به چه انگشتر قشنگی .
خانم بهش میگن انگشتر نشون .
خنده ملیحی کرد . ان شاالله خوش بخت بشی نرگس جان. پس نشون شدی
خانم عقد هم شدیم .
چشمهای خانم گرد شد و با تعجب گفت جدی ؟
بله خانم
نرگس جان تو زیر سن قانونی هستی چطوری عقد شدی .
خانم خطبه عقد رو دوساله خوندن تا وقتی به سن قانونی رسیدم عقد محضری بشم .
یه خورده تو چشمهای من نگاه کرد.
یعنی دیشب که بله برونت بود محرم هم شدید؟
بله خانم
پس آزمایش قبل ازدواج چی ؟
شانه ها م رو بالا انداختم .نمی دونم خانم .
یه خورده خیره خیره به من نگاه کرد. بعد سرشو تکون داد.
آهان که اینطور .
خب پس عروسیتم افتاده دوسال دیگه؟
بله خانم
نرگس عروسیت منو دعوت کنی ها
حتما خانم حتما شمارو دعوت میکنم .
منو آغوش گرفت و محکم فشار داد منتظرما بعدم گونه ام رو بوسید .
نرگس جان امروز میخوام یه حرفهایی بهت بزنم ولی قبلش باید قول بدی به کسی نگی فقط توی ذهنت نگه داری.
باشه خانم قول میدم.
نرگس جان بعضی وقتها بعضی از اتفاقها نباید بیفته و آدم باید سعی کنه جلوش رو بگیره ولی گاهی مواقع ما نمی تونیم جلوش رو بگیریم و پیش میاد . مثل ازدواج زود رس تو که می دونم مامانت خیلی تلاش کرده که نشه ولی شده . حالا که شده دیگه باید تلاش کنی از فرصت پیش آمده به خوبی استفاده بشه
رفتم تو فکر و خیره به معلم ماندم . نمیتونستم تصمیم بگیرم که بهش اعتماد کنم یانه؟ نکنه دوباره حرفی بزنم که مامانم بگه چرا گفتی؟ خانم معلم که انگار از نگاه من چیزی فهمیده بود گفت
چیزی میخوای بگی نرگس؟
سرم رو پایین انداختم و دل به دریا زدم و حرف دلم رو بهش زدم .
خانم من خواستم محکم وایسم بگم نمی خوام . ولی با اون کتکی که مامان به خاطر ازداوج من از بابام خورد ......
مکث کردم و آب دهنم رو قورت دادم . خیلی ترسیدم . بعدم اگر بابام خودمو می زد میگفتم که نمی خوام . ولی بابام همه رو میندازه تقصیر مامانم .
خانم یه نگاه تاسف باری به من کردو سرش و تکون داد .
هر دومون ساکت شده بودیم و بهم نگاه می کردیم . بعد از چند ثانیه خانم سکوت رو شکست
پس لازم شد که نرگس جان مطالبی رو بدونی تا بتونی در آینده جلوی اتفاقهای اینچنینی رو تو زندگیت بگیری .
من یه کتاب درمورد همسر داری دارم بهت میدم مطا لعه اش کن هرکجا هم به مشگل برخوردی شماره تلفنم رو بهت میدم زنگ بزن بپرس.
چشم خانم
دفتر خطکارم رو میز بود برداشت و شماره خودش رو نوشت در دفترم .
نرگس جان موبایلتو که از خانم مدیر گرفتی این شماره را در تلفنت بریز که داشته باشی
چشم خانم
مطلب بعدی متا سفانه بعضی از خانم ها فکر میکنن اگر درمورد ظلمی که بهشون میشه ویا حقوقی که ازشون ساقط میشه سکوت کنن خانم خوبی هستن و خودشونم اسمشو گذاشتن خانم بساز مثلا میگن خانم فلانی خیلی بسازه . این اصلا خوب نیست واصلا با آموزهای اسلامی ما منافات داره ......
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_69 #رمان_آنلایه_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله نرگس رو توی این سن کم شوهر دادید . خوب گوشهامو تی
#پارت_70
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
مثلا آقایی دست بزن داره و خانم تلاشی برای بهبود این کار نمی کنه... اسم خودشم میزاره خانم بساز بودن و آبرو داری
با این کارش هم به خودش ظلم میکنه چون مرتب مورد ضرب و شتم همسرش قرار میگیره که این سکوتش و تن دادن به ظلمی که بهش میشه
هم موجب آسیب جسمی میشه براش وهم آسیب روحی ، هم ناخواسته داره به بچه هاش یاد میده که دخترش تو سری خور بشه پسرشم جریح بشه فکر کنه میتونه و حقشه که مثل پدرش رفتار کنه . همسرشم که میبینه خانمش داره تن به این کار میده و اعتراض درستی نمی کنه روز به روز بدتر از دیروزش میشه .
یه ضربالمثل هست که میگه تا مظلوم نباشه ظالم نیست خیلی وقتها مظلومین دارن ظالم پروری می کنن .
البته این جور خانمها خیلی تقصیر ندارن چون از مادرهاشون یاد گرفتن .
خانم باباها زورشون زیاده مامانا که نمی تونن باباها رو بزن
نرگس جان مگه صحنه جنگه که درمقابل هم زور آزمایی کنند اتفاقا این خیلی بده که باباها بزنن بعد مادرها هم بزنن
پس چیکار کنن خانم.
آهان این سوال خوبیه .
اولا به خود شوهرش اعتراض کنن و بهش بفهمونن که کارش بد هست اگر موفق نشد از بزرگترهاشون کمک بگیرن . مثل پدر مادر خودش ویا پدر شوهر مادر شوهرش ویا یه بزرگی که تو فامیل هست و همه قبولش دارن کمک بخواد اگر هم دید اینها تاثیری نداره به قانون مراجعه کنه.
یعنی هرکاری انجام بده غیر از سکوت من شماره تلفتن همراهم رو بهت دادم اگر یک وقت گاها مسئله پیش اومد و نتونستی حلش کنی یعنی کارهایی که بهت گفتم انجام دادی و درست نشد . به من زنگ. بزن مطمئن باش بهت کمک میکنم.
باشه خانم .
با دو دستهاش صورت منو گرفت و با انگشهاش صورتم رو نواز داد و با محبت یه خنده مصنوعی کرد
نرگس جان برات آرزوی خوش بختی میکنم.
خانم شما الکی دارید خودتونو خوشحال نشون میدید. درست میگم؟
خانم جواب سوال منو نداد فقط منو بغل کردو گفت
مطیعی تو خیلی باهوشی . همینطور که در آغو شش بودم گفت . همه جا و همیشه هر وقت به کمک احتیاج داشتی روی من حساب کن.در ضمن انگشترتم میای مدرسه دستت ننداز.
اگر خانم ناظم ببینه بلای گوشی سرت میاد .
چشم خانم
****************
در حیاط رو باز کردم رفتم تو خونه مامان ، مامان
چرا از تو حیاط داری داد میزنی بیاتو خونه ببینم چی میگی .
گوشیمو گرفتی
علیک سلام خانم . سلامت چی شد خوردیش
ببخشید سلام . گوشیمو از خانم مدیر گرفتی.
بله گرفتم
مامان بدش
نه خیر ، تو باید تنبیه بشی این گوشی یک هفته دست من می مونه .
مامان ناصر ساعت شش میاد که بهم یاد بده گوشیمو بده.
یه خورده بهم خیره شد .
خیلی خوب اول برو لباسهای مدرسه تو در بیار یه آبی به صورتت بزن بیا بهت بدم
چشم مامان
نرگس تو کمدت یه لباسه امروز برات خریدم اونو بپوش
باشه مامان .....
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_70 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله مثلا آقایی دست بزن داره و خانم تلاشی برای بهبود
#پارت_71
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
لباسهای مدرسه رو در آوردم دست و صورتم رو باصابون شستم موهامم شانه کردم بعد با یه کشه عروسکی دم اسبی بستم . رفتم در کمد رو باز کردم . لباسی که مامانم خریده بود آویزان بود تو کمد . برش داشتم .
مامان من اینو نمی پوشم .
چرا؟
آستینهاش کوتاهه من جلوی ناصر خجالت میکشم
اومد تو اتاق
ببینم . خوبه که نیمه آستین داره.
نیمه آستین چیه دستم میفته بیرون . نمی پوشمش
اَدا در نیار نرگس همینو بپوش.
نمی خام .
یه لباس دیگه خودم داشتم آستین بلند بود پوشیدمش.
مامانم خیره خیره بهم نگاه کرد.
مامان حالا برو گو شیم رو بیار
برو تو کیفم گذاشتم خودت برش دار.
رفتم برش داشتم روشنش کردم . وااااای خدای من چقدر ناصر پیام داده.
صدای در حیاط اومد. دلم هری ریخت وای اومد خودشه ناصره . نا خودآگاه رفتم سمت شال و چادر نمازم طوری سرم کردم که حتی یه تار موهام هم معلوم نباشه
.مامانم در حیاط باز کرده بود داشتن سلام و احوالپرسی می کردن .
منم هول شده بودم الکی هی دور خودم میچرخیدم . رفتم در اتاق اونم داشت وارد اتاق می شد.
سلام
سلام نرگس خانم . یه نگاهی به قدو بالای من انداخت وخندید
نرگس جان چیز دیگه ای نداشتی خودتو باهاش بپوشونی
فقط نگاهش کردم .
مامانم از پشت ناصر داشت منو نگاه می کرد بمب خنده شده بود و به زور داشت خودشو کنترل می کرد .
ناصر یه شاخه گل روز با یه ساک دستش بود اومد تو اتاق مامانمم رفت تو اتاق خودشون.
ناصر درو بست . ساک رو گذاشت گوشه اتاق اومد سمت من ناخودآگاه یه قدم رفتم عقب. اونم با یه چهره پر محبت و خنده به لب اومد جلو گل رو گرفت سمتم . از خجالت داشتم آب می شدم گل رو از دستش گرفتم . آروم چادر از سرم بر داشت گذاشت گوشه اتاق شال رو هم از سرم باز کرد .
نرگس جان دیروزم بهت گفتم زن و شوهر تنها کسانی هستن که به هم خیلی محرم هستن من از پدر و برادرتم بهم محرم ترم.
اینارو می دونستم ولی دست خودم نبود خیلی خجالت می کشیدم .
دست منو گرفت گفت بیا بشین پیش من ، موبایل رو هم بیار بقیه شو یادت بدم .
نشستم کنارش و شروع کرد به یاد دادن ........
سرشو گرفت بالا یه کش و غوص به خودش داد یه نگاه به ساعتش انداخت .
بسه نرگس من خسته شدم تو هم دیگه یاد گرفتی فقط شب گوشیت دستت باشه به هم پیام بدیم .
چشم
عه عه سرمون گرم شد به موبایل یادم رفت . ساک رو برداشت گذاشت جلوی من برای توست درش بیار ببین خوشت میاد
یه تیشرت شلوارک قرمز رنگ که قسمت جلوی بلوز عکس یه عروسک روش نقش بسته بود دور یقه تیشرت ،لبه آستین ، و دم پای اونو با نوار مشگی دوخته بودند . خیلی به نظرم زیبا اومد.
خوشت میاد رنگسشو دوست داری .
بله دستتون درد نکنه خیلی قشنگه
مبارکت باشه. نرگس جان فراد که من میام خونتون تو این لباس رو بپوش.
تو دلم گفتم این هم آستینو کوتاهه هم شلوارش من چه جوری بپوشم. برای اینکه دروغ نگم هم که ناصر دوباره شروع نکنه به حرف زدن که ما خیلی بهم محریمم و....... سرم رو یه تکونی دادم . گفتم بزار دلش خوش باشه بره .
ناصر خدا حافظی کرد رفت خونشون
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_71 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله لباسهای مدرسه رو در آوردم دست و صورتم رو باصابون
#پارت_72
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
شب دور هم نشسته بودیم تلوزیونم روشن بود. اومدم گوشی رو روشن کنم ببینم ناصر پیام داده یا نه که دیدم مامان بابام دارن در مورد خرید و جشن و این چیزا صحبت می کنن.
مامان جشن چی. چه خریدی
مگه شب بله برونت گوش نکردی؟ قراره یه جشن عقد برات بگیرن .
نه من حوصلم سر رفته بود دیگه به حرفاتون توجه نکردم .
پس اینم جریمه ات تا وقتی که مراسمی برای تو هست همه شش دانگ هواستو جمع کنی ببینی چی میگن.
گوشی رو خاموش کردم رفتم نشستم رو به روی مامانم _مامان تورو خدا بگو ببینم چی گفتن . کی میخوان جشن بگیرن؟
شب جمعه یه چشن عقده . پس فردا هم قراره برین خرید.
خرید چی؟
لباس و کفش و طلا و این چیزا.
با کی میریم خرید؟
از ما خاله ات میاد و تو میری از اونا نمی دونم حتما ناهید میاد و ناصر. دیگه اگه بخوان کَسِ دیگه ای رو بیارن من خبر ندارم.
فکرم رفت به خرید لباس و کفش و.... هواسم از گوشی پرت شد.
**********
. صبح که برای نماز بیدار شدم رفتم سراغ گوشیم رو شنش کردم دیدم ناصر شاید صد تا پیام داده بود .
وای یاخدا حالا فردا چی بهش بگم. باخودم گفتم راستشو میگم هیچی بهتر از حقیقت نیست الان اگر یه دروغ بگم پشت بندش همش باید دروغ بگم.
منم یه سلام صبح بخیر براش فرستادم . گوشی رو خاموش کردم رفتم خوابیدم.
ساعت ۹ صبح با صدای حرف زدن خاله ام و مامانم که داشتن برای خرید فردا صحبت میکردن بیدار شدم .
مامان خانم یواش میخوام بخوابم.
خواب چی مامان جان. پاشو مشقاتو بنویس درسهاتو بخون.
مشق نگفته خانم .
خیلی خوب پاشو دیگه خواب بسه .
صبحانمو خوردم . دلم هوای بازی کردن داشت ولی اگه به مامانم میگفتم برم کوچه بازی نمیزاشت . سفره رو جمع کردم .مامان من برم یه سر به مادر جون بزنم .
جوادم ببر بزار بچم یه هوایی بهش بخوره.
روسریمو سرم کردم پریدم تو حیاط دم پایی هامم پوشیدم همینطور که داشتم میرفتم سمت حیاط. با صدای بلند که مامانم بشنوه گفتم نمیبرمش حوصلشو ندارم . صدای گریه جواد که میخواست دنبال من بیاد بلند شد . منم محل ندادم تندی درحیاط رو باز کردم و رفتم بیرون . برای اینکه حرفم دروغ نشه اول رفتم یه سری به مادر جونم زدم بعدم رفتم در خونه فریده . آجرو گذاشتم زیر پامو زنگ بلبلی شونو زدم . صدای فریده از تو حیاط بلند شد.
کیه؟
منم فریده باز کن.
سلام میای کوچه بازی
سلام بزار رو سریمو سرم کنم بریم.
فریده بریم کوچه مریم اینا بازی کنیم . کوچه ما نریم
چرا؟
مامانم میگه تو نامزد کردی بدِ کوچه بازی کنی اگه ببینه نمی زاره.
باشه بریم.
رفتیم مریم رو هم صدا کردیم. صدای بازی لی لی ما که بلند شد یکی یکی بچه ها اومدن. گرم بازی بودم که فریده گفت.
نرگس ،نرگس . عمه هاجرو ناهید دارن میان.
تا بخودم اومدم و صورتم رو برگردوندم دیدم نزدیکم شدن .
سلام
عمه هاجر که داشت لبهاشو جمع میکرد که جلوی خند شو بگیره
سلام چیکار می کنی نرگس.
. ناهیدم لباشو نازک کرده و ابروهاشو در هم کشیده . رو من کرد .
نرگس تو ی کوچه چیکار میکنی برو خونتون .
خیره خیره نگاش کردم.
به من ذل نزن برو خونتون.
همه بچه ها داشتن ما رو نگاه میکردن . منم رفتم تکیه دادم به دیوار.
همینجا می ایستم نگاه میکنم .
نه نمی خواد نگاه کنی برو خونتون . ......
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_72 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله شب دور هم نشسته بودیم تلوزیونم روشن بود. اومدم گو
#پارت_73
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
توی دلم گفتم نمی خوام برم فضول خانم .
عمه هاجر همچنان داشت لب و لوچه اش رو جمع میکرد که جلوی خنده شو بگیره. رو کرد به ناهید گفت بیا بریم . میره خونشون چند قدم که دور شدن و پیچیدن و از کوچه رفتن بیرون . من دوباره شروع کردم به ادامه بازی.
سرگرم بازی بودم که دیدم ناهید عصبانی داره میاد.
نرفتی خونتون حرف گوش نمی دی اصلا مامانت میدونه تو ول شدی تو کوچه ها الان میرم خونتون تکلیفتو با مامانت روشن میکنم
حالم داشت ازش بهم میخورد تو دلم گفتم آخه به تو چه!!!
_ عه عه عه راستی راستی داشت میرفت خونه ما منم از بچه ها خدا حافظی کردم . بدو بدو رفتم خونه مادر جونم.
در حیاطش باز بود صدا زدم .
مادرجون ، مادر جون.
جون دلم بیاتو نرگس جان.
حراسون رفتم تو اتاقش
سلام مادر . زود باش منو قایم کن.
سلام عزیزم مگه چی شده چیکار کردی.
داشتم تو کوچه بازی میکردم این ناهید فضول منو دید داره میره خونمون چغلی منو به مامانم بکنه. منو قایم کن.
بشین درست حرف بزن ببینم چی میگی.
چشمم افتاد به رخت خواب مادرم که گوشه اتاق مرتب چیده شده بود. رخت خواب رو گرفتم رفتم بالا ملافشو کنار زدم خودم لای متکا ها جا دادم . ملافه رو هم کشیدم روی خودم. دوباره مادرجون گفت : نرگس جان بگو ببینم چی شده؟
از همون بالای رخت خواب صدا زدم مادر جون همونی که گفتم داشتم تو کوچه بازی میکردم ناهید منو دید گفت برو خونتون منم نرفتم رفت پیش مامانم چغولی کنه.
صدای مامانم ازتو حیاط مادرم بلند شد.
مامان : نرگس اینجاست.
بیاتو معصومه.
سلام
سلام مادر خوبی.
نه مگه این نرگس چش سفید میزاره که من خوب باشم . این دختره بی شعور ناهید اومد خونه ما نه گذاشت و نه ورداشت کلی لی چارد بار من کردو رفت.
بیخود کرد واسه خودش گفته تو هم میخواستی جوابشو بدی
والا احمدم طرفدار اوناست مگه من میتونم حرف بزنم .
حالا بیا تو بشین یه دقیقه جوشت بخوابه.
نه مادر جون ناهار درست نکردم. به نرگس بگو بیاد بریم.
مادر جون شروع کرد آروم ، آروم با مامانم حرف زدن . هرچی گوشمو تیز کردم . نفهمیدم چی میگن. ولی حس ششم گفت مادرجون داره طرفداری منو میکنه
صدای مادر جون بلند شد .
نرگس بیا مامانت باهات کاری نداره
نمیام : میخواد دعوام کنه.
نمی کنه بیا قربونت برم .
باید قول بده.
یه دفعه دیدم ملافه از روم رفت کنار.
پرو خانم حرف گوش نمی کنی قول هم میخوای
مادر جون ببین داره دعوا میکنه.
معصومه کاریش نداشته باش
دعوات نمی کنم بیا پایین.
سُر خوردم از رخت خواب صاف و مرتب مادر جونم اومدم پایین.
مامانم رخت خواب مادر جونو مرتب کردو گفت بیا بریم خونه.
رسیدیم خونه.
مامانم با لحن آروم و محبت آمیز رو کرد به من.
نرگس عزیزم من به تو نگفتم دیگه نباید بری کوچه؟
مامان حوصله ام سر میره من دوست دارم برم کوچه بازی کنم.
ببین نرگس جان عزیز دلم الهی فدات شم تو دیگه نامزد کردی بَده که بری تو کوچه . اما حالا که میگی دوست داری بازی کنی برو دوستاتو بیار خونمون ، حیاطمونم که بزرگه بیارشون اینجا بازی کنین.
اونوقت میزاری توی حیاط باگچ لی لی بکشیم
با لبخند گفت آره عزیزم بکشین.
کار مادر جون بود که مامانمو اینطور مهربون و منطقی کرده بود .......
حالا برو وسایل مدرسه تو بزار کم کم باید آماده بشی بری مدرسه
پریدم صورتشو بوس کردم. باشه چشم ، قربون مامان خوشگلم برم .
مامانم یه آهی کشید خدا نکنه عزیزم .....
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911