زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_114 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله بابام که خونه بود خیلی می خوابیدیم ساعت هشت ونی
#پارت_115
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
نه نمیشم من سر کلاس گوش میکنم یاد میگیرم
اگر نمرهای امتحانت نیومد پایین هرچی خواستی بگو
رخت خوابمو پهن کردم دراز کشیدم رفتم تو فکر .
خدایا یعنی میشه منم فردا برم بهشت زهرا نکنه یه وقت یه اتفاقی بیفته نرم . اگر فردا نتونم برم سه روز با همه قهر میکنم . خانم قربانی یه حدیث برامون گفته بود که اگر کسی بیشتر از سه روز با برادر و خواهر دینی خودش قهر باشه خدا اعمالشو قبول نمی کنه ، نه چرا همه _ با مامانم و بابامو ناصر با اینا سه روز قهر میکنم با ناصر که دیگه قهر ، قهر میکنم چون همش تقصیر اونه . توی فکرم گاهی پیروز می شدم و خودمو تو مینی بوس قاطی بچه ها می دیدم گاهی هم ناامید و جا مونده .
توی همین فکرها بودم خوابم برد تا صبح خواب میدیدم توی بهشت زهرا قطعه شهدا هستم .
نماز صبحو که خوندم دیگه نخوابیدم . مامانم به خاطر بابام و مدرسه علی اصغر صبحونه آماده کرده بود . من فقط یه چایی خوردم .
مامان : یه کم از پولهای هدیه سرعقدمو بهم میدی
میخوای چیکار
پول رو میخواستم گل بخرم ببرم برای شهید پلارک ولی چون نمی خواستم بفهمن من میخوام برم بهشت زهرا گفتم
هیچی دوست دارم توی کیف پولم پول داشته باشم .
به اونا نمی شه دست زد
چرا ؟ مگه برای من نیست
برای تو هست ولی حساب کتاب داره . اونو باید یه تیکه طلا بخرم بدم بهت به خونواده ناصرم بگم که با هدیه های سر عقدش براش طلا خریدم
چرا آخه ؟
چون میشینن پشت سرمون حرف می زنن میگن نداشتن ور داشتن اون پولو خرج کردن
بابام دست کرد جیبش بهم پول داد . بیا نرگس جان این پول . از این به بعد هم هر وقت پول خواستی به خودم بگو .
پاشدم بابامو بوس کردم . ممنون بابا
صبحونمو خوردیم همگی باهم بلند شدیم . علی اصغر خودش رفت مدرسه ولی بقیمون رفتیم سوار نیسان بابام بشیم که منو جواد رو بزاره خونه مادر جون خودشون برن شهر . من تندی رفتم عقب نیسان چون خیلی بهم خوش می گذشت . مامانم صداش بلند شد
پاشو بیا پایین
نمیام اینجا رو دوست دارم
نرگس پاشو بیا پایین یه وقت یکی میبینه زشته
زشت چیه من و علی اصغر همیشه جامون عقب ماشینه نمیام اینجا رو دوست دارم .
اون موقع با الان فرق داشت تو دیگه نامزد کردی نباید اینکارو بکنی ناصر ببینه ناراحت میشه
شانه انداختم بالا نمیام
ولش کن معصومه بزار بشینه
یه وقت خونواده شوهرش ببینن بد میشه بیارش پایین
ولش کن نمی بینن الان در خونه مادر جون پیادش میکنم
مامان جوادم بده به من اونم پشت نیسانو دوست داره .
یه چشم غره بهم رفت و سوار ماشین شد .
خونه مادر جونم خیلی نزدیک بود رسیدیم . من پریدم پایین اومدم سمت راننده دستمو گرفتم لب در ماشین پریدم بالا پایین
بابا یه روزم بیا هممونو ببر پارک ارم ، من با ناصر رفتم اینقدر قشنگ بود که نگو
لبخند زد باشه بابا جون یه روز میریم
یه قولم بده ؟
چه قولی؟
رفتیم پارک ارم من برم عقب ماشین
اونو دیگه باید مامانت اجازه بده
پا کوبیدم زمین
بابا
برو خونه مادر جون دختر خوبیم باش اذیت نکن به حرف مادر جونم گوش کن اخماتم واکن یه بوسم به بابا بده دست جوادو بگیر برو خونه مادر جون تا مامانت بیاد .
بابامو بوس کردم
اومدم سمت مامانم که جوادو بگیرم
نرگس جان دیدی بابات چی گفت دیگه من سفارش نکنم ، دختر خوبی باش تا بیام
باشه مامان .دست جوادو گرفتم رفتیم خونه مادر جون .
به ساعت نگاه کردم بیست دقیقه به هشت بود .
یه خورده با جواد بازی کردم . ساعت هشت شد
مادرجون
جونم
باید یه طوری حرف می زدم که هم دروغ نگم هم بتونم برم
پایگاه امروز برای شهدا برنامه داره منم الان میرم
تا ساعت چند هست ؟ من ناهار بزارم با جواد بیایم
نه شما نیاین برنامه برای ماهاست .
باشه برو ولی زود بیا که ناهارتون بخوری بری مدرسه
باشه نگران نباش
رفتم مسجد دیدم همه بچه ها هستند سلام منم اومدم . همشون جواب سلامم رو گرفتن فریده اومد پیشم
چه خوب شد که اومدی . مامانت اجازه داد .
اروم گفتم
نه حالا میگم برات
خانم قربانی منو صدا کرد
نرگس جان مامانت می دونی اومدی
باید طوری جواب می دادم که دروغ نگم
به نامزدم گفتم .
دوباره برات مشگل پیش نیاد
نه هیچی نمی شه . تو دلم گفتم هر چی هم بشه مهم نیست ارزش دیدن شهدا رو داره .
میتونم برم پیش بچه ها
باشه برو
رفتم تو جمعشون . دیدم دارن پول جمع میکنن
از فریده پرسیدم . پول برای چی جمع می کنن
هرکی دلش بخواد پول میده گل بخریم برای مزار شهدا
فوران از تو کیفم پول در اوردم رفتم دادم به مسئول تدارکات خانم حسینی
همگی سوار مینی بوس شدیم . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_115 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله نه نمیشم من سر کلاس گوش میکنم یاد میگیرم اگر
#پارت_116
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
راننده ضبط ماشینو روشن کرد نوحه کویتی پور رو ، رو گذاشت
ممد نبودی ببینی شهرآزاد گشته
خون یارانت پر ثمر گشته
ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
خون یارا نت پر ثمر گشته
آه و واویلا… کو جهان آرا
نور دوچشمان تر ما...
امیدم گشته ناامید بعد از هجر تو
یاران میآیند اندر پی تو
موسوی آمد پی تو استقبالش کن
بر کوی رضوان مهمانش کن
آه و واویلا کو جهان آرا
نور دو چشمان تر ما...
از هجرتای سردار دل گلها پژمردند
نخلهای شهر ما بیسر میمردند
در دست مردان خدا جامت میماند
در یاد مستان نامت میماند...
همه بچه ها باهم با نوحه میخوندیم حال و هوای خوبی گرفته بود تو دلم گفتم ایکاش زمان جنگ منم بودم می رفتم جبهه خوش به حال شهید حسین فهمیده .
راننده ماشین بسیجی بود از چفیه ای که به گردنش بود متوجه شدم . هواسم رفت پیش رهبر آقا هم همیشه چفیه می ندازه . ایکاش خانم قربانی برای ما امروز از پایگاه چفیه می اورد ما هم مینداختیم .
برام سوال شد که چرا رهبر چفیه میندازه . رفتم پیش فرمانده پایگاهمون .
خانم قربانی : چرا رهبر همیشه چفیه دور گردنشون میندازن .
لبخند زد : نرگس جان صدای نوار ماشینو و خوندن بچه نمی زاره خوب بشنویم صبر کن پیاده شیم سوالتو برای همه بچه میگم که اونا هم بدونن
یادتون نره ؟
نه یادم نمی ره
ایکاش از پایگاه برامون چفیه آورده بودید .
اروم تو گوشم گفت آوردم جایزه سرودتونه میخوام سر مزار شهید پلارک بهتون بدم به بچه ها نگو
باشه
ماشین رو نگه داشت راننده گفت اینم قطعه شهدا پیاده شید
فرمانده پایگاه رو کرد به راننده ببخشید . آقای بیات مارو ببرید خانه شهید
قطعه چند بود من یادم رفته
قطعه بیست و پنج هست
آقای بیات هم دوباره حرکت کرد و مارو کنار خانه شهید پیاده کرد .
خانم قربانی همه بچه ها رو جمع کرد . بچه ها همتون گوش کنید . نرگس توی ماشین از من یه سوال کرد منم الان از شماها می پرسم به هرکسی که جواب درست بده جایزه می دم
چرا مقام معظم رهبری چفیه میندازه ؟
یکی گفت : میخواد بگه که منم بسیجی هستم
اینم هست ولی دلیل اصلیش این نیست
یکی دیگه گفت آقا میخواد بگه که بسیجی هارو دوست داره
اینم جواب خوبیه ولی جواب اصلیش این نیست . حالا با دقت گوش کنید تا دلیل شو براتون بگم .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
#پارت_117
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
رهبر عزیزمون بعد از فرمان مبارزه با تهاجم فرهنگی دیگه همیشه چه در جلسات عمومی مثل سخنرانی هاشون و چه در مجالس خصوصیشون چفیه برگردنشون می ندازند و با این کار شون در واقع میخوان به همه بگن مردم فکر نکنید جنگ تمام شده .
اگر چه به ظاهر عراق قطعنامه رو قبول کرده ولی دشمن دست از سر ما برنمی داره الان دشمن ما صلاحی قوی تر به اسم تهاجم فرهنگی یعنی حمله به اعتقادات ما دستش گرفته و ما باید با ایمانی محکم تر باهاش مبارزه کنیم آقا با انداختن چفیه میخوان به دشمنان داخلی و خارجی انقلاب بگن ما همیشه برای مبارزه با ظلم و ستم آماده ایم .
از همه اينها که بگذريم چفيه به تنهايي رنگ و بوي شجاعتها، غربتها، مظلوميتها، ندبهها و پايمرديهاي دوران دفاع مقدس رو ميده و اونها رو حفظ کرده . و در يک کلام چفيه يادگار و مخزن الاسرار شهداست . که حضرت آقا با چفیه انداختنشون به همه این خصوصیات احترام می گذارند
بچه ها هدیه من به شما به خاطر سرود همین چفیه است قصد داشتم سر مزار شهید پلارک بهتون بدم ولی الان که در مورد چفیه گفتیم به نظرم همین جا بهتر باشه تقدیمتون کنم . و هر کدوم که مایل هستید همین جا بندازید گردنتون .
خانم قربانی چفیه هارو بهمون داد و هممون از روی چادر انداختیم گردنمون .
من گفتم خانم قربانی خوش به حال پسرها که می تونن برن جبهه و با دشمن بجنگند .
نرگس جان ما باید رضایت خدا برامون مهم باشه نه هوای نفسمون در قیامت اونی نزد پروردگارش مهبوبتر و جایگاه والایی داره که به اونچه که خ اوند گفته گوش کنه نه اینکه جای کسی باشه .
نقش زنان همیشه خیلی خیلی مهم بوده و هست چون مادر میشن و تربیت انسانها به دست مادرانه امام خمینی رحمه الله علیه فرمودند از دامن زن مرد به معراج می رود .
بچه ها شما الان کو چیکید ولی یه مطلبی رو من بهتون میگم به خاطر بسپارید حتما حتما در آینده کتاب زن در آینه جمال و جلال ایت الله جوادی آملی رو بخونید ایشون در این کتابشون میفرمایند تمام قرآن را خواندم و تفسیر کردم ندیدم جایی خداوند بین زن و مرد فرق بگذارد اما نتیجه ای که خودم از تفسیر گرفتم براین بود که خداوند زنان را بیشتر دوست دارد .
از حرفای خانم قربانی خیلی خوشم اومد دیگه دلم نمیخواست پسر باشم دوست داشتم که بتونم خدارو از خودم راضی کنم .
خب دیگه بچه ها اگر سوالی نیست بریم اول موزه خانه شهید رو ببینم بعد در خواست کنیم که یه راهنما بفرستن بریم سر مزار شهید پلارک تا راز معطر بودن قبر این عزیز رو برامون توضیح بده .
همه گفتیم نه سوال نداریم بریم
وارد خانه شهید شدیم دورتا دور دیوار پر بود از عکس شهید . یه حال خوش ولی همراه با بغض گلوی منو گرفته بود عکسهای زمان شهید شدنشون عکسهایی که پاها شوش قطع شده بود و خونشون روی زمین ریخته بود عکسهای شهیدایی که در کانال دسته جمعی شهید شده بودند .
من همه رو با دقت نگاه میکردم چشمم افتاد به عکس شهیدی که قسمتی از وصیت نامه اش رو زیر عکسش نوشته بودن
من فردای قیامت از زنانی که حجاب ندارند نمی گذرم .
خانم قربانی رو صدا کردم . گفتم این شهید تو وصیت نامه اش نوشته از زنان بی حجاب نمی گذرم چرا اینو گفته ؟
نرگس جان شهدا از جونشون و همه ارزوهاشون به خاطر اسلام و احکام اسلامی گذشتند .
همه اینهایی که شهید شدن و تو عکسهاشونو اینجا میبینی آرزوها داشتن که درس بخونن ، ازدواج کنن ، بچه داشته باشن ولی وقتی دیدن اسلام در خطره از همه آرزوهاشون و جونشون گذشتن . پس گردن تک تک ماها حق دارند .
شهدا وقت شهید شدن دردشونم میومده ؟
بله عزیزم دردشون میومده خیلی هم دردشون میومده خاله یکی از شهدا به نقل از شهید مصطفی عبدلی میگفت بچه خواهرم قبل از شهادتش در چذابه زخمی شد بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شد و حالش بهتر شد اومد خونه ما ازش پرسیدم مصطفی جان وقتی زخمی شدی دردتم میومد .گفت
خاله از شدت درد زمین رو گاز میزدم وقتی امبولانس اومد منو بردن بیمارستان دهنم پر از شن بود . ولی همین عزیز بزرگوار هنوز مجروحیتش خوب نشده بود که دوباره رفت
جبهه و اینبار در فکه شهید شد .
اینقدر حواسم رفته بود به حرفای خانم قربانی که متوجه بچه هایی که دور ما جمع شده بودن . نبودم همگی داشتن با دقت گوش میدادند
همون جا توی دلم به همه شهدا قول دادم که هیچ وقت نگذارم یه تار از موهامو نامحرم ببینه و همیشه چادر سرم کنم
در خانه شهید یه غرفه بود که عطرو چفیه وکتابهایی از خاطرات شهدا و . . . می فروختن منم رفتن دوتا چفیه و دوتا عطر گل یاس
برای علی اصغرو ناصر خریدم .
خانوم قربانی همه بچه هارو جمع کرد . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_117 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله رهبر عزیزمون بعد از فرمان مبارزه با تهاجم فر
#پارت_118
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
بچه ها بیاید بریم قطعه ۲۶ ردیف ۳۲ شماره ۲۲ سرمزار شهید پلارک .
هممون پشت سر خانم قربانی اومدیم . تا پیدا کردیم . اول کاری که کردیم دستمونو کشیدیم روی قبر دستامون خیس شد بعد هممون بو کردیم واقعا بوی عطر میداد .
بچه ها بالای قبر رو خالی کنید آقای راهنما اومدن در باره شهید پلارک توضیح بدن
سلام بچه ها سعیدی هستم در خدمت شما تا از خصوصیات این شهید عزیز براتون بگم
همه جواب سلامشو دادیم
شهید سید احمد پلارک . اسم واقعی شون منوچهر بوده اصالتن تبریزی هستن ولی در تهران به دنیا اومدن این شهید گرامی پدرشون سید نبودن بلکه مادرشون از ذریه سادات بودن . همینطوری که الان خودتون دارید میبینید قبر این شهید بزرگوار هم خیس هست وهم بوی عطر میده و ایشون معروف به شهید عطری هم هستن.
با مادر این شهید صحبت کردند و از اسمشون واینکه پدرشون که سید نبوده و هم اینکه آیا شما که مادر ایشون هستید رمز معطر بودن قبر فرزند شهیدتونو میدونید ؟
ایشون پاسخ دادن .
احمد من ازهشت سالگی زیارت عاشورا میخوند و من حتی یک روز هم ندیدم که زیارت عاشوراش ترک بشه .
یه روز از من سوال کرد مامان مگه من از نوادگان حضرت زهرا نیستم ؟
گفتم از ناحیه مادری بله هستی . پرسید پس حضرت زهرا به من محرم هست ؟
گفتم بله گفت پس من سید هستم همه باید به من بگن سید . گفتم نمیشه باید پدرت سید باشه تا بهت بگن سید . دیگه چیزی نگفت چند روز ازاین گفتگومون گذشت یه روز از خواب بیدار شد دیدم خیلی گریه کرده ازش سوال کردم چی شده ؟
خواب بد دیدی ؟ گفت نه دیشب خواب حضرت زهرا رو دیدم . مامان حضرت زهرا از من حجاب نگرفته بود بغلش رو باز کرد به من گفت احمد پسرم بیا و منو در آغوش کشید مامان حضرت زهرا به من گفت پسرم پس من سید هستم بعد هم اسمشو خودش عوض کرد و گذاشت احمد البته بعضی از دوستانش با نام منوچهر صداش می کردن یا در مدرسه با نام شناسنامه اش همون منوچهر صداش می زدن ولی در وصیت نانه اش نوشت روی سنگ قبرمن بنویسید سید احمد پلارک .
اما راز معطر بودنش شاید به خاطر زیارت عاشوراهایی که خونده باشه . یا نمی دونم چیکار کرده که اینقدر خدا بهش توجه کرده . این معطر بودن یه رازی هست بین خدا و پسرم
بچه ها بعضی ها معطر بودن قبر این شهید رو باور نمی کردن میگفتن حتما کاری کردید که همیشه خیسه و بوی عطر میده برای همین اومدن شبانه سنگ قبرشو کندن که ببینن چیزی اون زیر هست که دیدن نه هیچی نیست و حتی از دوستان خودش اومدن بنرین می ریختن روی قبر کبریت می زدن قبر چند دقیقه ای خشک میشد ودوباره معطر میشد .
خیلی ها اومدن اینجا حاجت داشتن ، به این شهید بزرگوار متوسل شدند و حاجت گرفتن .
ان شاالله شما هم اگر حاجتی دارید ازاین شهید بگیرید
بچه ها همه شهدا پیش خدواند آبرو دارند و اگر به هر کدومشون توسل کنید حاجت میگیرید
من خیلی فکر کردم به اینکه چه حاجتی دارم ولی چیزی به نظرم نرسید به شهید گفتم دعا کن امام زمان ظهور کنه
بچه ها اگر سوالی دارید بپرسید اگرم نه من برم .
همه گفتیم نه سوالی نداریم .
خانم قربانی از آقای سعیدی تشکر کرد ایشون هم خدا حافظی کرد و رفت .
خانم محمدی هم گلهایی رو خریده بود داد دستمون و ما گذاشتیم روی قبر شهید هممون یک حمد و سه تا سوره توحید براش خوندیم .
حال من یه طوری شده بود همهش توی این فکر بودم که خدایا راز بین تو واین شهید چیه که قبرش معطره.
همه سوار مینی بوس شدیم . موقع برگشتن یه دفعه یادم اومد که ای وای خدا کنه مادر جون نفهمیده باشه که من نیستم . دلشوره اومد سراغم اگر مامان بابام بفهمه یا اگر ناصر بفهمه چی میشه ؟
تو دلم میگفتم بفهمن من که گناه نکردم چون به ناصر گفته بودم که من با بسیج هر جایی بره میرم ولی این حرف دلشوره منو کم نمی کرد .
اومدم پیش خانم قربانی .
به مریم که پیشش نشسته بود گفتم تو میری جای من بشینی من با خانم قربانی کار دارم . اونم قبول کرد رفت.
نشستم جای مریم .
هنوز حرفی نزده بودم بهم گفت .
چی شده نرگس .
نمی دونستم از کجا شروع کنم و چطوری بگم .
نرگس منو کشتی حرفتو بزن .
من قبل از اینکه عقد کنیم برای نامزدم نامه نوشتم که میخوام هرجا بسیج بره منم برم اگه نمی خوای نیا . اونم اومد خب یعنی قبول کرده دیگه مگه نه؟
من درست متوجه نمیشم چی میگی قشنگ توضیح بده .
دوباره براش گفتم .
گفت حالا چی شده که نگرانی
من به هیچ کسی نگفتم اومدم اردو یواشکی اومدم .
چشمهای خانم قربانی گرد شد رنگش پرید
راست میگی؟
با سرم تایید کردم اره
می دونی چه کار اشتباهی کردی تو منم انداختی تو درد سر . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_118 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله بچه ها بیاید بریم قطعه ۲۶ ردیف ۳۲ شماره ۲۲ سرم
#پارت_119
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
نرگس من از همه رضایت نامه اولیا گرفتم تو آخروقت اومدی یادم رفت ازت بگیرم می دونی پدرت میتونه از من شکایت کنه که چرا دختر منو بدون رضایت من بردی اردو .
آخه دوست داشتم بیام .
از نگاهش فهمیدم دلش برام سوخت .
الان تو نگران چی هستی؟
دلم شور میزنه برم خونه بفهمن دعوام کنن
نرگس یه حرفی بهت بزنم گوش میکنی ؟
بله
قبل از اینکه مادرت و نامزدت از کسی بشنون که تو اردو بودی خودت برو بگو مخصوصا به نامزدت بگو که اشتباه کردی ودیگه تکرار نمی کنی
آخه اشتباه نکردم چون من قبلا شرطهامو بهش گفتم اونم قبول کرده
ببین عزیزم ما یه شرع داریم یه عرف شاید ببین میگم شاید ، چون من نمی دونم این شرط تو از نظر احکام اسلامی یا قانونی پدیرفته هست یا نه .
ولی اگر هم درست باشه عرف جامعه یعنی اون چیزی که بهش میگن رسم حرف تورو قبول نداره و میگه تو باید از کسی که باهاش پیمان زن و شوهری بستی رضایت بگیری .
خیلی متوجه حرفهاش نشدم
الان چیکار کنم ؟
امروز نامزدت میاد خونتون
هر روز میاد
قبل از اومدن نامزدت یه خورده به خودت برس لباس شیک بپوش ، موهاتو مرتب کن ، یه کوچولو آرایش کن یه خورده که نشست خستگیش در اومد . بهش بگو اومدی اردو از ش عذر خواهی کن و بگو که دیگه بدون اطلاع اون جایی نمی ری .
دوست ندارم قول بدم چون دلم میخواد باشما هرجا میری منم بیام
بهت میگم گوش میکنی میگی اره بازم حرف خودت رو می زنی؟
دیگه هیچی نگفتم رفتم تو فکر .
ماشین ایستاد نگاه کردم دیدم رسیدیم پیاده شدم . بدو بدو رفتم خونه مادر جون دیدم با جواد دم در حیاط نشستن . تا منو دید اومدی نرگس جان ، برو ناهارتو بخور حاضر شو بری مدرست .
***********
از مدرسه اومدم رفتارهای مامانم نشون میداد که چیزی متوجه نشده .
لباسهای مدرسمو در آوردم رفتم سراغ کمدم تیشرت و شلوارکی که ناصر برام خریده بود و برداشتم شلوارکشو گذاشتم کنار چون پاهام
معلوم میشد خجالت میکشیدم . تیشرتشو با یه شلوار کمری سفید پوشیدم . موهامو شونه کردم ، دو تا سنجاق سر به دو طرف موهام زدم بقیه موهامو ریختم دورم جلوی آینه ایستادم خودم رو نگاه کردم شعری که مادر جون همیشه برام میخوند برای خودم خوندم
قالی تباخته گل به گل انداخته
قدرت پروردگار ببین چه چیز ساخته
خیلی دلم میخواست ارایش کنم . ناصر هم میگفت آرایش نکن . به خودم گفتم حالا یه کم ارایش میکنم اگر گفت چرا سریع پاک میکنم .
یه رژ لب قهوای کم رنگ زدم به لبام وااای چقدر تغییر کردم .
ساعت شس شد ولی نیومد . شش و نیم شد نیومد .
بهش زنگ زدم
الو بفرمایید
سلام
سلام نرگس جان تویی
بله خودمم چرا نمی یای خونه ما
بَه بَه افتاب از کدوم طرف در اومده زنگ می زنی میگی بیا
از ساعت شش منتظرتم .
چند تا گاو خریدیم سرم شلوغه نتونستم بیام
به مامانم میگم شام درست کنه بیا
حالا که تو میگی بیا حتما میام به مامانتم نمی خواد بگی شام به پزه من کباب میگیرم میایم دور هم میخوریم .
من عاشق کباب بودم خیلی خوشحال شدم .
باشه میگم نپزه .
ساعت هشت شب بود زنگ خونمونو زدن . رفتم حیاط
کیه
منم نرگس باز کن
صدای ناصره بود
در رو باز گردم
سلام
یه نگاهی بهم انداخت ، تیپ زدی راه افتادی نرگس خانم .
نگاهش کردم . بالبخند گفتم : سیبیل هاتو زدی ؟
دستور شما بود دیگه
خیلی بهت
جدی میگی بهم میاد
اهوم
بعد از سلام و احوالپرسی کبابهارو داد به مامانم
دستتون درد نکنه ، راضی به زحمت نبودیم
خواهش میکنم چه زحمتی .
باهم رفتیم تو اتاقمون .
مامانم با یه ظرف میوه و سینی چایی اومد تو اتاق گذاشت و رفت .
چی شده نرگس خانم مارو تحویل میگیری زنگ می زنی ، تیپ می زنی ؟
چایی تو بخور خستگیت در بره ؟
بارک الله داری شوهر داری یاد میگیری
چایشو خورد
رفتم چفیه و عطری که براش خریده بودم و اوردم دادم بهش
این چیه؟
یه چفیه و عطر برات خریدم
خیلی خوشحال شد . نرگس جرا زحمت کشیدی ممنون عزیزم
در عطر رو باز کرد یکم زد به لباسش چفیه رو هم بازش کرد دوباره مرتبش کرد .اینارو از کجا اوردی
خریدم
تو پایگاهتون میفروشن .
یه خورده نگاهش کردم با اضطراب گفتم
قول میدی اگر بگم ناراحت نشی ؟
نمی دونم چی هست که بگم ناراحت میشم یا نمیشم
باید قول بدید
وقتی ندونسته قول بدی مثل این می مونه که به کسی برگه سفید امضا بدی ، بگو ببینم ازکجا خریدی ؟
از بهشت زهرا برات خریدم
قیافش جدی شد
کِی رفتی بهشت زهرا ؟ با کی رفتی؟
با اردوی بسیج .
اخم هاش رفت توهم . مگه من نگفتم هر کجا خواستی بری خودم میبرمت .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_119 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله نرگس من از همه رضایت نامه اولیا گرفتم تو آخروقت
#پارت_120
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
نگاهش کردم.
چرا حرف گوش نمی کنی نرگس . من که بهت گفته بودم دوست ندارم تنهایی بری جایی
قبلا گفته بودم می رم
حتما اون نانه رو میگی ؟
سرمو به تایید تکون دادم
بی رحمانه گفت : امشب من تکلیفمو با بابات مشخص میکنم . . .
هردمون ساکت شدیم . صدای مامانم بلند شد نرگس جان آقا ناصر ، تشریف بیارید شام .
ناصر بلند من نشسته بودم
مگه صدای مانانتو نمیشنوی میگه پاشید بیاید شام .
بلند شدم رفتیم سر سفره
ببخشید احمد آقا نمیان
امشب دیر میاد بفرمایید شما
صبر می کردیم ایشون هم بیاد با هم میخوردیم
کباب اگر سرد بشه مزه نداره بفرمایید
لقمه اول و دوم داشتم فکر می کردم الان اگه بابام بیاد چی میشه ولی چون خیلی کباب دوست داشتم و بهم مزه کرده بود بی خیال شدم و شروع کردم به خوردن ، آخه کباب خیلی دوست داشتم هر وقت بابام ما و می برد شاه عبدالعظیم برای منو علی اصغر سه تا سیخ میگرفت میگفت خالی بخورید سیر شید .
ناصر غذا شو مزه مزه میکرد ، منو زیر چشمی نگاه میکرد و از بی خیالی من حرص میخورد ولی من دست خودم نبود کباب رو خیلی دوست داشتم .
غذامون تموم شد سفره رو جمع کردیم . مامانمو ناصر داشتن باهم حرف میزدن . منم نشسته بودم نگاهشون میکردم . مامانم به بو هایی برده بود که خبرهایی هست . اینو از نگاهای گاه و بی گاهش فهمیده بودم ، ولی به روی خودم نمیاوردم . صدای ماشین بابام اومد . از جام بلند شدم .
من خوابم میاد میرم بخوابم . ناصر دست منو گرفت نشوند
کجا ؟ صبر کن بابات بیاد من کار دارم .
مامانم با تعجب به ما نگاه کرد .
چیه چیزی شده .
بله نرگس خانم امروز بهشت زهرا بودن . هرچی من میگم تنها نرو بگو یا خودم ببرمت یا بایه بزرگتر برو گوشش بدهکار نیست کار خودشو میکنه .
رنگ مامانم پرید ، زد روی دستش ، آره نرگس تو رفته بودی بهشت زهرا . باکی رفتی ؟ کی رفتی ؟
مگه تو پیش مادر جون نبودی؟
فقط مامانمو نگاه کردم . مامانم حرفا و تهدیهایی نبود که با چشماش با من نکرد.
بابام اومد تو اتاق ناصر جلوی پاش بلند شد باهم دست دادن و احوالپرسی کردن ، منم از این فرصت استفاده کردم . دستمو از دست ناصر کشیدم . با ، بابام دست دادم . تندی رفتم تو اتاق خودم رخت خوابمو پهن کردم خوابیدم . پشت من علی اصغرم اومد اونم خوابید.
بابام صدام زد.
نرگس بابا چرا رفتی ؟
خوابم میاد بابا .
صداشونو میشنیدم . مامانم خواست برای بابام شام بیاره. گفت نمیخوام دیر ناهار خوردم اشتها ندارم .
آقا ناصر چیزی شده . ان شاالله که خیره.
والا احمد آقا من به مامان نرگس هم گفتم . اگر نرگس هر کجا خواست بره بگه خودم می برمش یا با یه بزرگتر مثل مامان خودش یا مامان خودم بره تنها نره ، ولی امروز پاشده رفته بهشت زهرا .
صدای بابام همراه با خشم و غضب بلند شد .
نرگس پاشو بیا اینجا ببینم .
از ترسم خشک شدم .
تو میای یا من بیام
یه خورده گذشت . اومد بالای سرم . نرگس پاشو . بلند شو خودتو نزن به موش مرده بازی پاشو ببینم .
چشمامو گذاشته بودم رو هم خودمو لَخت کرده تکون نمی خوردم .
تا ابد که نمیخوای بخوابی به لاخره بیدار میشی اونوقت من می دونمو تو ، از اتاق رفت بیرون . ناصرهم خدا حافظی کرد و رفت .
صدای بابام اومد داشت با مامانم در مورد من صحبت میکرد . معصومه من صبح زود میرم کار دارم ، نیستم ، از فردا دیگه نمی زاری نرگس بره مدرسه .
مثل برق از جام بلند شدم . علی اصغر بابا چی گفت .
گفت نباید بری مدرسه .
داشتم از ناراحتی منفجر میشدم نه جرآت میکردم برم پیش بابام نه از دلشوره خوابم می برد .
بلند شدم موبایلمو برداشتم بهش پیام دادم .
چغلی منو به بابام کردی منم چغلی تو رو به شهید پلارک میکنم . ان شاالله شهید جوابتو بده . بعدم گوشی رو خاموش کردم
تا اذان صبح بیدار موندم نمازمو خوندم . خوابم گرفته بود . خوابیدم . نمی دونم چقدر خوابیده بودم که با صدای نرگس ، نرگس ناصر بیدار شدم ولی چشمهامو باز نکردم
دستشو میکشید لای موهام . با انگشتهای دستش صورتمو نوازش میکرد . نرگس خانم ، عزیزم ، خوشگلم . از جام تکون نخوردم .
خوبه نرگس جان بخواب اتفاقا منم خوابم میاد الان کنار تو میخوابم .
چی داره میگه پیش من ؟ تو رخت خواب من؟
عادت ندارم با لباس رسمی بخوابم صبر کن پیرهنمو در بیارم .
تا گفت پیرهنمو در بیارم مثل برق از جام بلند شدم
سلام
عه سلام بیدار شدی خوبی ؟
هیچی نگفتم
دیشب چغلی منو به شهید پلارک کردی؟
بازم هیچی نگفتم .
دست منو گرفت . پاشو حاضر شو بریم گاوداری پیش خودم . در مورد اون نامه ای که بهم دادی با هم حرف بزنیم . شانه انداختم بالا
نمیام . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_120 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله نگاهش کردم. چرا حرف گوش نمی کنی نرگس . من که به
#پارت_121
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
یکی از گاوها گوسالش تازه به دنیا اومده خیلی قشنگه بیا بریم بهت نشون بدم
ابرومو انداختم بالا
ناراحت شد . پاشد رفت تو درگاه در برگشت بهم گفت .
هرچقدر دوست داری قهر کن یک روز ، دو روز ، سه روز ولی اینو خوب گوش کن که حق نداری بدون من یا یه بزرگتر جایی بری . خدا حافظ .
جواب خدا حافظیشو ندادم رفت .
نگاه کردم به ساعت دیدم هشت صبحه . دوباره چشمهامو گذاشتم روی هم که خوابم ببره .
مامانم اومد تو اتاق .
نرگس این چه رفتاریه که با ناصر داشتی ؟
پتو رو کشیدم روی سرم
پتو رو از روم کشید . دارم باهات حرف میزنم
بزار بخوابم دیشب تا اذان صبح بیدار بودم .
با چشم غره بهم نگاه کرد و از اتاق رفت بیرون .
خیلی زود خوابم برد با صدای گریه جواد از خواب بیدار شدم . چشمم افتاد به ساعت یازده و نیم بود .از جام پریدم . مامان غذا حاضره من بخورم برم مدرسه
غذا حاضره ولی بابات گفته مدرسه نری
رفتم آشپزخونه اول دست صورتمو شستم . مامانم کو کو سبزی درست کرده بود یه تیکه برداشتم ، ترشی هم کنارش گذاشتم با نون خوردم .
رفتم برنامه روز پنج شنبه رو گذاشتم داشتم مانتو شلوار مدرسمو می پوشیدم که مامانم اومد .
نرگس اینقدر منو نچزون خدا رو خوش نمیاد بابات گفته نری مدرسه اگر بیاد ببینه به حرفش گوش نکردی قشقره راه میندازه .
به حرفای مامانم توجه نکردم مانتو شلوارمو پوشیدم داشتم جوراب پام می کردم .
حرف حساب سرت نمی شه نه ، سرخود شدی ؟
کلید حیاط رو از جاکلیدی برداشت و رفت در حیاط رو قفل کرد .
کیفمو برداشتم لباس پوشیده اومدم توی حیاط نشستم لب ایون .
اینقدر اونجا بشین تا زیر پات علف سبز بشه .
هیچی نگفتم نشستم قصد داشتم تا شب همینطوری تو ایون بشینم .
جواد دستشویی داشت مامانم بردش توالت یه دفعه جرقه ای زد به سرم که تا جواد دستشویی کنه و مامانم بشورش من از در حیاطمون برم بالا بپرم تو کوچه وبرم مدرسه .
پاشدم اومدم نزدیک در حیاط کیفمو از بالای در حیاط پرت کردم تو کوچه که هم زمان هم صدای زنگ حیاط اومد و هم صدای آخ و اوخ کسی که پشت در بود . معلوم بود که کیف من افتاده روی اون بد بختی که پشت در بوده .
مامانم که صدای زنگ رو شنیده بود با صدای بلند گفت :
ببخشید الان میام در رو باز میکنم .
سریع از توالت اومد بیرون کلید انداخت در رو باز کرد . ناهید در حالی که با دوتا دستهاش سرشو گرفته بود داشت آه و ناله هم میکرد . پشت در بود .
ما مانمم هول شد وای ناهید خانم چی شده .
نرگس کیف مدرسشو از بالای حیاط انداخت کوچه اینم مسقیم خورد تو سرمن . معصومه خانم سرم خیلی درد گرفته چشمام داره سیاهی میره
مامانم کمکش کرد نشست لب ایون منم رفتم تو اتاقم از پشت شیشه نگاهشون میکردم
مامانم یه آب قند آورد ، داد به ناهید
یه کم حالش جا اومد .
معصومه خانم حالا چرا در حیاط رو قفل کردید؟
مامانمم با دسپاچکی گفت جواد یاد گرفته در حیاط و باز کنه منم از ترسم که نره بیرون در حیاط رو قفل کردم . نرگسم صبر نکرد من بیام در و باز کنم خواسته که از در حیاط بپره بره کوچه که به مدرسش برسه .
از تعجب چشمام داشت میزد بیرون که مامانم چطوری توی این زمان کم تونست داستان دروغی بسازه .
اومدم دعوتتون کنم فردا ناهار بریم باغ
باخودم گفتم کدوم باغ حتما همون باغی که دادن به منو میگه .
ناهید خانم اجازه بدید به احمد زنگ بزنم ببینم جمعه بار نداره میتونه بیاد . شماهم بفرمایید تو خونه .
نه ممنون همین جا خوبه برید زنگ بزنید .
مامانم رفت زنگ بزنه ناهید روشو کرد سمت اتاق من . زورت میاد یه سلام کنی .
منم از پشت شیشه اتاق نگاش میکردم .
لبهاشو برگردوند سرشو تکون داد .
موندم دادش من عاشق چیه تو دو پاره استخون شده .
یاد حرف مانانم افتادم که گفت جواب بده .ولی هرچی تلاش کردم بگم به توچه نتو نستم .
فقط بهش ذول زدم .
ببخشید معطل شدید ، احمد میگه من جمعه غروب میام خونه نمی تونیم بیایم .
پس هفته دیگه جمعه ناهارتشریف بیارید
باشه چشم بهش میگم برای جمعه هفته دیگه بار قبول نکنه .
ناهید خدا حافظی کرد رفت . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_121 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله یکی از گاوها گوسالش تازه به دنیا اومده خیلی قشن
#پارت_122
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
مامانم اومد تو اتاق ، هر دو بهم زول زدیم من بی اختیار خودمو پرت کردم بغلش اونم منو سفت در آغوش کشید . در گوشم زمزمه کرد . عزیزدلم الهی قربون برم . خودم باباتو راضی میکنم از شنبه بری مدرسه ، غصه نخور
همینطوری که در آغوش مامانم بودم ازش پرسیدم .
مامان دوپاره استخون یعنی چی ؟
منو رها کرد بازوهامو گرفت تو چشمام نگاه کرد کی این حرف رو به تو زده ؟
الان ناهید بهم گفت من موندم داداشم عاشق چیه تو دو پاره استخون شده .
من حق ناهید رو با این حرفش میزارم کف دستش ولی قبلا هم بهت گفتم به حرفای مفتش محل نده .
گفتی جواب بده خواستم بگم به تو چه ولی هر کاری کردم نتونستم بگم
نرگس جان من کی گفتم اینطوری جواب بده من گفتم وقتی داره حقی ازت ضایع میشه بااحترام از خودت دفاع کن . اگه گفته بودی به تو چه که ناهید سراین حرف همه رو بهم می ریخت .
پس اون باید هر وقت منو دید یه چی بهم بگه منم محل ندم ؟
اره به حرفهای مفتش محل نده وگرنه میفتی ، توی تو چی گفتی ، من چی گفتم .
این که گفتی یعنی چی ؟
یعنی به جایی که از زندگیت لذت ببری دائم باید وقتتو بزاری که ثابت کنی فلانی این حرفو بهم زد بهمانی اون حرفو بهم زد .
خیلی از حرفهای مامانم سر در نیاوردم فقط همینو فهمیدم _محلش نده .
نرگس حالا که نرفتی مدرسه بیا سه تایی بازی کنیم .
سه تایی ؟ سومیش کیه ؟
جواد
زدم زیر خنده مگه اون بازی بلده
اره قایم موشک بازی میکنیم . منو جواد ، تو تنهایی .
یه نگاهی به مامانم کردم . از وقتی نامزد کردم رابطه اش باهام بهتر شده . حرفامو گوش میکنه قبل از نامزدیم رابطه ام با خاله ام بهتر بود اما الان با مامانم .
باشه قایم موشک بازی کنیم .
ده ، بیست ، سه پانزده ، هزار و شصت و شانزده هرکی میگه شانزده نیست . هفده ، هیجده ،نوزده،بیست ، بیام ؟
این بازی رو خیلی دوست داشتم . در قایم شدن چنان مهارت داشتم که طرف برای پیدا کردنم کلافه میشد و باید همش چشم میگذاشت .
دو ساعت بازی کردیم . مامانم گفت نرگس جان دیگه بسه من خسته شدم .
نه ، نه ، تورو خدا بازم بازی کنیم
وای ، مادر فدای اون همه انرژیت من از نَفس افتادم
نرگس حاضر شو بریم خونه مادر جون
باشه من یه دستشویی برم ، حاضر شم ، بریم .
رفتم سرویس یه دفعه زیر دلم تیر کشید . کمرم درد گرفت . دیدم . . .
از دستشویی اومدم بیرون .
نرگس جان چرا رنگت پریده چیزی شده ؟
روم نشد چیزی بگم .
دوباره پرسید طوری شده مامان _ نرگس جان حرف بزن .
مامان من زیر دلم تیر کشید ، کمرم یه کم درد گرفت بعد . . .
بوسیدم عزیزم ، نگران نباش این نشونه بلوغه تو هست .
کلی برام توضیح داد بعدم گفت دیگه یه چند روز نباید نماز بخونی داخل صحن مسجد هم نباید بری . الانم حاضر شو بریم
در حیاط مادرجونم باز بود رفتیم تو حیاط . مادرجون خونه ای صدای الله اکبر نماز مادرم اومد
رفتیم تو اتاق نسشتیم سلام نمازشو داد
مامانم بهش گفت :
قبول باشه مامان
قبول حق باشه داشتم برای بابات نماز میخوندم ، چرا نرگس مدرسه نرفته .
ماما نمم همه چیو براش تعریف کرد .
وای مادر ببخشید . نرگس !!منو گول زدی گفتی میخوای بری مسجد اونوقت رفتی بهشت زهرا
باخنده گفتم ببخشید مادر جون
دیگه گذشته مامان الان یه مشگل دیگه پیش اومده .
چی شده ؟
ناهید ، محاله که بچم نرگسو ببینه یه نیشی بهش نزنه والا ما دیگه کم اوردیم نمی دونم چیکار کنم .
من به نصرالله میگم ولی دیگه یه خورده ام باید اهمیت ندید . ایندفعه چی گفته .
یه دفعه پریدم وسط حرفاشون
گفت موندم داداشم عاشق چیه تو دو پاره استخون شده .
روشو کرد به مامانم
وا !! مگه کور بودن ندیدن حالا خوبه ما فامیل بودیم از بچه گی همدیگرو دیدیم .
من میرم میگم ، ولی فایده نداره اوندفعه هم رفتم گفتم اگر میخواست تاثیر بزاره همون بار گذاشته بود .
یه صندوقچه مادرم داشت توش پر بود از وسایل قدیمی ، عاشق این صتدوقچش بودم .
مادر جون من برم تو صندوقچتو ببینم .
ببین ولی دوباره هرچی رو بزار سر جاش
باشه . آلبومه عکسشو برداشتم از همه فامیل دورو نزدیک توش عکس بود . از بس دیده بودمش و پرسیده بودم این کیه اون کیه همه رو میشناختم
مامانمو مادرجونم داشتن باهم حرف می زدن .
صدای زنگ خونه مادر جونم بلند شد .
نرگس برو ببین کیه ! هرکی هست غریبه ، چون در حیاط من ، همیشه بازه آشناها یاالله میگن و میان تو خونه .
رفتم دم در . ناصر بود
سلام
سلام نرگس رفتم خونتون نبودی گفتم حتما اینجایید .
یه شاخه گل و یه جعبه شیرینی هم گرفته بود
باهاش قهر کرده بودم ولی یادم رفته بود تحویلش گرفتم . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_122 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله مامانم اومد تو اتاق ، هر دو بهم زول زدیم من بی
#پارت_123
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
بیاتو منو مامانم خونه مادر جونیم
ناصر یاالله گفت و باهم رفتیم پیش مامانمو مادر جون . اونم خیلی تحویلش گرفت .
خوش آمدی آقا ناصر قدمت سرچشم
خواهش میکنم .
شام درست میکنم امشب و دور هم باشیم
نه مادر جون زحمت نکش من میرم کباب میگیرم .
چرا از بیرون بگیری الان خودم یه غذایی براتون درست می کنم که پنج انگشتتون باهاش بخورید .
مادرجون رفت بیرون نیم ساعت بعد دوتا مرغ سر بریده ولی با پَر دستش بود اومد فوری قابلمه رو پر آب کرد گذاشت روی گاز به قل قل که افتاد مرغهارو انداخت تو آب جوش در آورد پرهاشو کَند ، روی شعله آتش کِزشون داد . شکم مرغ رو تمیز کرد خوب شست ، تو شکمشو کرد پُر سبزی معطر و . . . بعدم دوخت و حسابی سرخش کرد .
شام آماده شد . منو ناصر بلند شدیم به دستور مادرجون که سفره کجاست و بشقابها و . . . سفره رو پهن کردیم . وسایل شمام رو توی سفره چیدیم .
شروع کردیم به خورده ، بَه بَه و چَه چَه همه سر سفره از خوشمزگی غذا بلند شد
ناصر رو کرد به مادر جون .
دستتون درد نکنه خیلی زحمت کشیدید واقعا خوشمزه شده
نوش جونتون
بعد از شام کلی باهم گفتگو خانوادگی کردیم و خوش گذشت .
آخرشب که بلند شدیم بریم خونمون مادر جون دو تا پاکت پول داد دست ما .
ببخشید من خودم قصد داشتم شمارو پا گشا کنم دیگه خودتون زحمت کشیدید تشریف آوردید ناقابله کمش رو به بزرگی خودتون ببخشید .
ناصر خیلی تشکر کرد. بعدم خدا حافظی کردیم .
اون شب خیلی به من خوش گذشت و برای من یک شب به یاد ماندنی شد .
خدا حافظی کردیم . ناصر رفت خونشون ماهم رفتیم خونه خودمون .
مامان چرا به ناصر نگفتی . ناهید به من گفت دو پاره استخون .
جاش نبود . ناصر مهمون مادر جون بود آدم مهمونشو ناراحت نمی کنه .
از وقتی نامزد کردم نظم خوابم بهم خورده قبلا خیلی دیر میخوابیدم ساعت ده شب بود ولی توی این چند هفته گاهی یک شب ، گاهی دو شب ، گاهی تا اذان صبح بیدار بودم
. چون شب قبل تا اذان صبح نخوابیدم و از اون طرفم تا یازدونیم صبحم خواب بودم امشبم خوابم نرفت . هر کاری کردم حوصلم نیومد درس بخونم . رفتم سراغ گوشی گفتم شاید ناصر پیام داده باشه . اونم پیام جدید نداده بود. بی خوابی کلافم کرده بود . داشتم فکر می کردم چیکار کنم . صدای در حیاط اومد . بلند شدم ببینم کیه پام خورد به لیوان اونم خورد به کمد تقی صدا کرد . داد علی اصغر بلند شد
اَه نرگس بگیر بخواب دیگه صبح میخوام برم مدرسه .
ا آروم و پا ور چین اومدم سمت شیشه در اتاق از پشت شیشه اتاق نگاه کردم بابام بود دستهاش روغنی و سیاه شده . خواستم برم به بابام سلام کنم . ولی دیدم در رو باز کنم سرو صدا ی در اتاق علی اصغر بیدار میشه . نرفتم فقط از پشت شیشه نگاه کردم .
مامانمم بیدار شد اومد حیاط خیلی اروم داشت با ، بابام حرف میزد ، گوشمو گذاشتم به در !! .
چی شده احمد مگه بار نداشتی .
ماشینم زیر بار خراب شد هر کاری کردم نتونستم درستش کنم . ولش کردم اومدم خونه تاصبح یه مکانیک ببرم بدم درستش کنن .
کجا گذاشتی ؟ بارشو نبرن ؟
نه جاش خوبه . بچه ها چیکار میکنن ؟
خوابن
نرگس چیکار کرد نزاشتی بره مدرسه که؟
نه نرفت . ولی دیگه بزار از شنبه بره .
نه خانم این دختره خیلی پر رو هست باید یاد بگیره حرف گوش کنه .
گوش میکنه نرگس بچه است مگه چند سالشه .
خیلی خوب شنبه بزار بره ولی صبر کن همون شنبه بهش بگو زود نگو بزار ببینه تنبیهی هم هست .
تو دلم گفتم : اوخ جون گفت بره یو هو هو هو
خیالم راحت شد اومدم تو رخت خواب و خوابم رفت . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_123 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله بیاتو منو مامانم خونه مادر جونیم ناصر یاالله
#پارت_124
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
ساعت ده صبح تلفن خونمون زنگ خورد
الو بفرمایید
سلام نرگس جان خوبی
سلام خانم قربانی
مامانت خونست
بله هست گوشی رو داشته باشید صداش کنم .
مامان : _خانم قربانی پشت خطه کارت داره
مامانم داشت ظرف میشست . با حوله آشپزخونه دستشو خشک کرد .
خانم قربانی بامن چیکار داره ؟
نمی دونم
نکنه دوباره یه کاری کردی ؟
نه ، من چیکار کردم .
سلام صبحتون بخیر
منم گوشمو چسبوندم به گوشی
هی مامانم هلم ، میداد که برم کنار .منم چسبیده بودم به میز تلفن گوشمو میبردم جلو که ببینم چی میگن .
خانم مطیعی امشب اگر میتونید بیاید مسجد میخواستم باهاتون در مورد نرگس صحبت کنم .
گوشهام تیزتر شد ،گفت : نرگس ، در مورد من میخوان حرف بزنن ، عُمرن دیگه کنار برم .
هرچی مامانم با دستشو چشماش منو تهدید کرد اهمیتی ندادم
ببخشید نرگس کاری کرده .
نه نرگس کاری نکرده ولی بیاید در مورد نرگس صحبت کنیم .
تنها بیام یا نرگس رو هم بیارم .
نرگس هم باشه اشکال نداره ولی من میخوام با خودتون صحبت کنم .
باشه چشم میام .
تو کشاکش مامانم هول بده و مقاومت من ، میز تلفن افتاد . گوشی هم پرت شد زمین ، سوکت از گوشی در اومد . تا مامانم اومد گوشی رو برداره و سیم گوشی رو وصل کنه . زمان برد.
بدون خدا حافطی با خانم قربانی قطع شده بود .
مامانم عصبانی دنبال سرمن گذاشت منم اینجور مواقع می دویدم ، در حیاط رو تا آخر باز میکردم . خودمم پشت در تو حیاط می ایستادم .
اونم از اینکه یک وقت مرد نامحرمی ببینش مجبور میشد بره تو اتاق و منو تهدید می کرد .
ولی اینبار فرق کرد . هم زمانی که من در ، رو باز کردم ناصر پشت در بود و مامانمو که با شدت داشت دنبال من میکرد. که با دیدن ناصر و در حیاط باز ، مجبور شد به همون شدت برگرده تو اتاق .
دست خودم نبود افتادم سر خنده .
ناصر که تا حدودی فهمیده بود چی شد خنده دندون نمایی کرد .
چیکار کردی مانانت دنبالت کرده .
از شدت خنده نتونستم جوابشو بدم .
مامانم جلوی ناصر رو سری ، سرش میکرد .
میگفت : محرم هست ، ولی من خجالت میکشم .
روسریشو سرش کرد، اومد تو حیاط به ناصر خوش آمد گفت .
با چهرای پر از خشم و عصبانیت رو کرد به من
بیا شماره خانم قربانی رو بده بهش زنگ بزنم از ش عذر خواهی کنم
الان که هم از تلفن لجش گرفته بود .هم از اینکه ناصر موهاشو اونم با اون وضع دیده بود حسابیه حسابی عصبانی بود .
با این اوضاع خطری ، مامانم حتما یه دونه رو برای راحتی اعصاب خودش به من می زد
رو کردم به ناصر بیا باهم بریم .
اونم که فهمیده بود من میخوام به عنوان پناهگاه ازش استفاده کنم گفت میام به یه شرط .
چه شرطی ؟
آروم گفت برام بگی که چی شده .
باشه میگم .
با ناصر رفتم تو اتاقی که مامانم منتطر بود.
مامان میگم ، شماره بگیر
حفظ بودم ، گفتم : مامانم شروع کرد به زنگ زدن
منو ناصر رفتیم اتاق خودمون . وقتی براش تعریف کردم از خنده نمی تونست نفس بکشه .
نرگس خیلی شیطونیا
اگه بخوان در مورد تو حرف بزنن گوش نمیکنی
نه
الکی نگو ؟
راست میگم چون اگر قرار باشه من بدونم حتما بهم میگن.
ولی من باید بدونم که چی میگن.
لبخند زد . نرگس اومدم بریم بیرون
کجا بریم
هرجایی تو بگی
جاهاشو بگو تا من بگم
میتوینم بریم پارک یا سینما ویا بریم گاو داری میتونیمم بریم باغی که بابام بهت داده .
با وجدو خوشحالی گفتم :
بریم باغ میخوام ببینم چه شکلیه . ولی قبل از اذان حتما ، حتما خونه باشیم
چرا حتما ؟
آخه خانم قربانی میخواد در مورد من با مامانم صحبت کنه .
به خاطر همین مامانت دنبالت می کرد
سرمو به تایید تکون دادم
باشه ، تا اون موقع بر می گردیم .
حاضر شدم .
ناصر تو نیا مامانم ازم دلخوره برم از دلش در بیارم بریم
باشه برو
رففتم پیشش مامان _محلم نداد
مامان جونم روشو ازم برگردوند . یه بوس از لپش کردم : ببخشید _ جواب نداد
اگه نبخشی منم با ناصر نمی رم بیرون
تهدید میکنی که ببخشمت ؟
نه تهدید نمی کنم اگر تو نبخشی دلشوره میگیرم بهم خوش نمی گذره
خیلی خوب بخشیدم
راستی ممنونم که بابا رو راضی کردی من برم مدرسه
کی گفت من باباتو راضی کردم ؟
خودم دیشب شنیدم .
دندوناشو بهم فشار داد . نرگس من تو رو یه تنبیه حسابی می کنم تا این فال گوشی از سرت بیفته . حالا صبر کن .
عه بخشیده بودی که .
پاشو برو بیشتر ازاین منو حرص نده ، پاشو برو
تو دلم گفتم : کاشکی نگفته بودما .
خدا حافظ مامان جونم .
برو خدا به همراهت .
سوار ماشین شدیم یه یک ساعتی کشید تا رسیدیم باغ . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_124 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله ساعت ده صبح تلفن خونمون زنگ خورد الو بفرمایید
#پارت_125
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
یه باغ بزرگبا یه عالمه درخت خشک شده .
ناصر این درختهای چه میوهایی میدن ؟
توی این باغ تقریبا همه نوع میوهای بهاری ، تابستونی ، وپاییزی هست . بعضی میوهارو بار میزنیم برای میدون ، بعضی هاشون فقط برای مصرف خودمون هست .
یکی دوماه دیگه اینقدر اینجا قشنگ میشه . درخت ها شکوفه میکنن . آدم از دیدنشون سیر نمیشه .
ته باغ یه خونه درست کرده بودن که یه پذیرایی داشت و یه اتاق خواب ، آشپزخونه و سرویس بهداشتی ، یه ایوان پهن هم داشت که دور تا دورشو گلدون کاج گذاشته بودند .
یه چند تخت هم پایین ایوان بود که روش را مشما کشیده بودند . کنار هر تخت هم دوتا چراغ برق بود .
چرا روی تختها مشما کشیدید ؟
به خاطر برف و بارون ، بادو خاک . هروقت تو باغ مهمونی داشته باشیم برشون میداریم .
قرار بود امروز همه ناهار اینجا باشیم ولی به خاطر کار بابات افتاد هفته دیگه .
گفت دعوت یاد حرف ناهید . افتادم .
بهش گفتم :
ناهید اومد مارو دعوت کنه . به من گفت : من موندم داداشم عاشق چیه تو دو پاره استخون شده .
نرگس جان ناهید خیلی از تو بزرگتره تو نباید اونو همینطوری به اسم کوچیک صدا کنی .
باید فامیلی شو بگم ؟
نه بگو ناهید خانم .
حرفهای خواهر منو نادیده بگیر . من اصلا دوست ندارم تو جوابشو بدی .
اینکه از خواهر بی تربیتش طرفداری کرد خیلی بدم اومد . یه دفعه یاد حرف مانانم افتادم . با احترام جواب بده . خیلی سخت بود . قهر کردن و فرار کردن برام راحت تر بود . ولی با هر زحمتی بود . ازش پرسیدم .
ناصر چرا میگی جوابشو ندم . اون منو خیلی ناراحت میکنه . به من گفت دو پاره استخون .
برگشت . یه نگاهی بهم کرد .
نرگس تو خیلی خوشگلی و ظریفی من واقعا عاشقانه دوستت دارم . به این حرفها توجه نکن
نگاهش رو دوخت توی چشمهام . تو چی ؟ تو هم منو دوست داری .
قلبم شروع به تپیدن کرد . دلم نمیخواست ادامه بده .نگاهم رو ازش گرفتم . سرمو انداختم پایین . دستشو آورد زیر چونه ام سر منو اورد بالا .
به من نگاه کن .
نگاهش کردم .
دوستم داری ؟
کلا زبونم قفل شد .
تاجوابمو ندی ولت نمی کنم .
از تنهایی باغ و سکوت اطرافم و این سوال ناصر قلبم در حال ایستادن بود .
با اشاره هم بگی قبول دارم .
به ناچار با بالا پایین کردن سرم تاییدش کردم .
البته بیشتر برای اینکه دست از سرم برداره با دفاعی که از خواهر بی ادبش کرد ، اونموقع هیچ حس دوستی بهش نداشتم .
به خودم نهیب زدم . داری دروغگو میشیا نرگس.
نزدیک اذانه ، اول نماز میخونی یا بساط کباب رو راه بندازم .
من نمی تونستم نماز بخونم . نمدونستمم چی بهش بگم . چقدر دلم میخواست مامانم الان اینحا بود .
نرگس ساکتی ؟.حالا که تو نمی گی من میگم . اول نماز میخونیم .
من فکر می کردم ناصر نماز نمی خونه اخه توی این چند هفته دفعه اولش بود میگفت نماز ، خونه ما هم که میومد ندیدم که یه وضو بگیره !!
ناصر تو هم نماز میخونی ؟
مثل تو مقید به نماز اول وقت نیستم . ولی تارک الصلات هم نیستم .
دوتایی وضو گرفتیم . رفت رادیو ماشین رو روشن کرد . اتفاقا داشت اذان میگفت .
رفتیم تو خونه اون ایستا د برای نماز منم ازش فاصله گرفتم و نمایشی بدون قامت بستن نماز خوندم . . .
تا عصر تو باغ بودیم .
ناصر بریم ؟ من باید برم مسجد خانم قربانی میخواد با مامانم در مورد من حرف بزنه .
جوابمو نداد .
ناصر بریم دیگه
به شرط می برمت
چه شرطی ؟
هرچی شد به منم بگی .
باشه میگم . پاشو بریم .
سوار ماشین شدیم .
از در باغ اومدیم بیرون . ناصر پیاده شد در باغ رو بست . نشست تو ماشین . حرکت کردیم
من همیشه دوست داشتم از شیشه ماشین بیرونو نگاه کنم . داشتم نوشته های روی دیوارها وتابلوهایی که در جاده نصب بود میخوندم . با صدای نرگس گفتن ناصر برگشتم .
بله
بهت خوش گذشت .
مونده بودم سر دو راهی که راست بگم یا دروغ
چون اولش که وارد باغ شده بودم بهم خوش گذشته بود. ولی اتفاقهای بعدی . . .و تنهایی با ناصر و دوست نداشتم .
برای اینکه جواب چراهاشو ندم با اشاره سرم تایید کردم .
نزدیک اذان مغرب بود که رسیدیم . باهاش خدا حافظی کردم . رفتم خونمون مامانم نبود .رفتم تو حیاط مسجد . مریم رو دیدم .
مریم من نمی تونم بیام تو مسجد ببین اگه مامانم اومده بهش بگو بیاد من کارش دارم .
منتظر مامانم بودم . خانم قربانی وارد مسجد شد . رفتم جلو.
سلام
سلام نرگس جان حالت خوبه
ممنون خوبم ببخشید ، میشه میخواید در مورد من با مامانم حرف بزنید بریم تو اتاق بسیج .
بله میشه . اتفاقا خودمم نظرم اتاق بسیج بود که تنها باشیم . حالا بیا تو نماز جماعت بخونیم بعد از نماز میریم . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_125 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله یه باغ بزرگبا یه عالمه درخت خشک شده . ناصر ای
#پارت_126
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
من نمی تونم بیام تو مسجد
سرشو تکون داد چرا ؟
نمیشه دیگه میگن گناه داره .
یه مَکس کوتاهی کرد. لبخند به لب آهان ، خب ، باشه .
دست کرد تو کیفش کلید اتاق بسیج رو داد بهم.
پس تو برو تو اتاق بسیج تا ما بیایم . دو قدم ازش فاصله گرفته بودم صدام کرد
نرگس
برگشتم ، بله
پرونده های بچه های گردان روی میزمه مرتبشون میکنی ؟
بله ، چطوری مرتب کنم .
هسته ها و دسته هارو ازهم جدا کن سه تا از بچه های ما هم تو ارکان گردان هستن پروندهای اونارو هم جدا کن .
چشم . ببخشید من کی میتونم عضو گردان بشم
حالا خیلی زوده چند سال دیگه .
باشه
در اتاق بسیج باز کردم رفتم سراغ پروندها . خیلی از این کارا دوست داشتم . چقدر هم بهم ریخته بودن . فتوکپی شناسنامه ها یه طرف عکسها یه طرف .
بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و شروع کردم .
از پشت نویسی عکسها ، فتوکپی شناسنامه هاشون پیدا کردم با مشخصات فرم هاشون بهم منگنه زدم . همونطوری که گفته بود هسته هاو دسته هاو ارکان رو هم دسته بندی کردم تو پوشه هاشون گذاشتم .
کارم تموم شد .مامانمو و خانوم قربانی اومدن تو اتاق . یه دفعه دلم هری ریخت ، یعنی چی میخواست در مورد من بگه ؟
خانم مطبعی ببخشید که مزاحمتون شدم از اونجایی که نرگس عضو بسیجه ، من نسبت بهش حس مسئولیت دارم . گذشته ازاین شخصا خیلی دوستش دارم . چون واقعا دختر خوبیه .
ممنون شما لطف دارید خوبی از خودتونه
بابت اردوی بهشت زهرا هم ازتون معذرت میخوام چون نرگس دختر با نظم و مرتبی بود و خیلی هم راستگو من دنبال رضایت نامه نبودم گفتم حالا برگشتنه آخر وقت ازش میگیرم . که آخر وقت خودش اومد گفت . به هیچ کسی نگفته اومده .
خواهش میکنم اشکالی نداره .
اما موضوعی که به خاطرش شمارو به زحمت انداختم .
البته منو ببخشید این کار منو دخالت تصور نکنید از سر خیرخواهیه . اونم اینکه نرگس جان در سنی که نه به بلوغ جسمی رسیده و فکر میکنم نه به بلوغ ج*ن*س*ی چون روحیاتش هنوز بچست ازدواج کرده .
بله شما درست میگید .
ما به کمک دوتا از خیرین محل برنامه ریزی کردیم که هر هفته روزهای دوشنبه مشاور خانواده بیاریم پایگاه که ان شاالله بتونیم از رهنمودهای ایشون پایه و اساس خانوادهای محله رو محکم کنید . این برنامه ما فقط برای بسیجی ها نیست استفادش برای عمومه .
خودتون میبینید که این روزها طلاق شده مثل اب خوردن اصلا انگار قبح این کار شکسته شده . خانوادها به جای راه حل برای اختلافاتشون راه جدایی رو پیش گرفتن . من خواستم بهتون پیشنهاد بدم دوشنبه ها که ایشون میان پایگاه ازشون وقت مشاوره بگیرم یک ساعت به نرگس جان مشاوره بده .
خدا خیرتون بده خیلی عالیه ولی من باید با پدرش صحبت کنم . می دونم که قبول میکنه ولی بیاد حتما بهش بگم .
بله دقیقا حتما باید پدر نرگس در جریان باشه .
من دیگه صحبتی ندارم اگر شما دارید بنده در خدمتم .
نه منم حرفی ندارم خیلی هم ازتون ممنونم .
نرگس جان خودت حرفی صحبتی نداری .
داشتم خیلی هم داشتم ولی ترجیح دادم سکوت کنم .
نرگس جان جواب فرمانده پایگا هتونو بده
فقط نگاه کردم .
ببینید خانم قربانی من اخلاق دخترمو می دونم دقیقا هروقت که خیلی سوال داره و ناراحته سکوت میکنه . چقدر باهاش حرف زدم میگم حرفتو بزن بعضی وقتها سکوتت باعث محکوم شدن و ضایع شدن حقت میشه . ولی بازم سکوت میکنه .
خدا حافظی کردیم اومدیم خونه نیم ساعت گدَشت ناصر اومد خونمون .
مشاوره چی گفت
خواستم سر به سرش بزارم گفتم
کدوم مشاوره .
همون که گفتی خانو قربانی گفته
خودمو زدم به بی خیالی
اذیت نکن بگو چی گفت .
با ادا و کرشمه گفتم باید التماس کنی
باشه التماس میکنم بگو چی گفت
بزار فکر کنم.
خیلی جدی گفت بگو چی گفت
باشه میگم : گفت یه خانم مشاور دوشنبه ها میاد پایگاه ، وقت بگیرم به نرگس مشاوره بده .
کی هست این مشاوره . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911