eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.7هزار دنبال‌کننده
774 عکس
404 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 تولدت مبارک🎉 تولد دوباره زندگیم🎊 دوست دارم...😍 نه که الان از قدیم...🤩❤️💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | سخنان شهید در رابطه با ارادت دانشمند مسیحی و رهبر بزرگ پاکستان به امام حسین علیه‌السلام ‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرزند على حیدر کرار ابوالفضل و ز حلم و ادب سَرْوَرِ اخیار ابوالفضل اى ماه بنى هاشم و مصداق فتوت گشتى پدر فضل بـه ادوار، ابوالفضل ولادت حضرت عباس«علیه السلام» و روز جانباز خجسته باد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸میلادبابرکت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام رامحضرمولاصاحب الزمان عج وشمامحبین آن حضرت تبریک و شادباش عرض میکنم 🌸 🌺عیدتون مبارک 🌺
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_164 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) کُپ کردم، از خجالت آب شدم، علیرضا اومد جلو، رو کرد به من با تندی گفت این آقا کیه؟؟ ترسیدم، به تته پته افتادم، آخه اگر با یه قیافه ساده معمولی اومده بود، عیبی نداشت، میگفتم برادر دوستمِ، ولی این ورداشته تیپ زده، معلومه که منظور داره، علیرضا بازوی من رو گرفت، هم زمان که پرتم کرد سمت ماشین گفت برو گم شو بشین توی ماشین ترسیده سریع در ماشین رو باز کردم نشستم، توی ماشین یقه هومن رو گرف تو با این چیکار داشتی؟ هومن با دستهاش تلاش میکنه یقه اش رو از دست علیرضا رها کنه، علیرضا محکم‌تر، یقه‌اش رو گرفت، چسبوندش به دیوار، هومن با اصرار گفت آقا ولم کن توضیح بدم هانیه بیچاره، داره التماس میکه آقا برادر منه قرار گذاشته بودیم با هم بریم آموزشگاه رانندگی ثبت نام کنیم. علیرضا بی توجه به حرف هانیه، همچنان یقه هومن رو گرفته هی میکوبش به دیوار یه آقایی که اومده بود دنبال خانمش که از آموزشگاه ببرش، رفت نزدیک علیرضا آقا ولش کن، یه آقای دیگه‌ای هم اومد، علیرضا و هومن رو از هم جدا کردند، علیرضا عصبانی اومد سمت ماشین. وووی چقدر ازش میترسم، خدا بیامرزدت احمد رضا توی این مدت زندگیمون من هیچ وقت این‌طوری ازت نترسیدم، علیرضا با عصانیت تمام در ماشین رو باز کرد نشست توی ماشین، محکم در ماشین رو بست، نعره زد این بود اون دوستت که میشناختیش صداش رو بالا تر برد فریاد زد آره، با توام، میگم این بود اون دوستت، چرا لال شدی، کامل چرخید عقب، تهدید وار گفت، واای به حالت اگر برای این کارت توضیح قانع کننده‌ای نداشته باشی، از ترسم نمیتونم حتی یک کلمه حرف بزنم سرش رو تکون داد، غرید مریم، مریم داری دیونم میکنی، حرف بزن ببینم این پسره پدر سو خته برای چی با اون تیپ و قیافه اش اومد با تو سلام و علیک کرد با هق هق گریه با زحمت و زور گفتم من نمی دونستم، داداشش میخواد مارو ببره، هانیه به من گفت بریم ثبت نام کنیم، منم گفتم بریم، کلاس تموم شد من فهمیدم داداشش میخواد ما رو ببره بعد که فهمیدی قبول کردی؟ نه اولش قبول نکردم، گفت برای تو چه فرق میکنه فکر کن راننده آژانس یا راننده تاکسی هست اونوقت توی ساده ام قبول کردی، اره تو آموزشگاه آره قبول کردم، ولی وقتی داداشش رو با اون تیپ دیدم، میخواستم بگم نه نمیام، که دیگه شما اومدی... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توضیحات استاد محمد شجاعی پیرامون پویش ❤️ ▫️ چرا این پویش، نام گرفته است؟ ▫️ چشم‌انداز و اهداف این پویش چیست؟ ▫️ آیا این پویش، مخصوص کشور، شهر یا خیابانِ خاصی است؟ ▫️ هرکدام از ما چه نقشی می‌توانیم در این پویش ایفا کنیم؟ 🔺به سوپرگروه پویش حال خوب بپیوندید.
4_5960936714426909945.MP3
29.13M
🔊 سخنرانی استاد رائفی‌پور 📝« عباس (علیه‌السلام) الگوی منتظران حضرت مهدی (عجل‌الله) » ✅ لینک فایل تصویری https://t.me/masaf/62392 🗓 ۲۰ فروردین ٩٨ - @Masaf
دوستش می گفت: صیاد تو قنوتش هیـــچ چیزی برای خودش نمی خواست. بارها می شنیدم که می گفت: " اللهم احفظ قاعدنا الخامنه ای " بلند هم می گفت، از تہ دل ... ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_165 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مکثی کرد، گفت حرفت رو باور میکنم ولی من مطمینم بازم برات زبون بازی میکرد، تو هم قبول میکردی با اون پسره الدنگ بری، تحکمی گفت درست میگم علرضا راست میگه، هانیه توی راضی کردن من خیلی مهارت داره، ولی اگر بگم اره خیلی برام بد میشه، گفتم نه نمیرفتم ببینم مگه من نگفتم، خودم میام دنبالت می برمت، پس چرا قبول کردی، با هانیه بری چه میدونم، چقدر سوال پیچم میکنی _من میدونم، میخواستی من رو بپیچونی، ولی فکر نکردی که من زود میام دنبالت، نمی دونم چرا جواب محبتهای و خواستن من رو با بی میلی و بی مهری میدی نفس بلندی کشید حالا بریم خونه، من الان مغزم ریخته بهم، یه استراحتی بکنیم، بعدن راجع به آموزش رانندگی تو با هم حرف میزنیم ساکت شدم، حرفی نزدم، تو دلم گفتم، چرا نمیدونی، بدون، من قصد ازدواج ندارم، رسیدیم در خونه، خواستم از ماشین پیاده شم گفت اون شماره هانیه رو از توی گوشیت پاک کن، اگرم بهت زنگ زد جوابش رو نده درسته که من خودمم از دست هانیه ناراحتم، و حتما بابت این کارش باید به من توضیح بده، اما هانیه تنها دوست من توی این شهر هست، نمیتونم به این راحتی ترکش کنم، بدون اینکه جواب علیرضا رو بدم، کلید انداختم در رو باز کردم، وارد خونه شدم، علیرضا از در پارکینک ماشین رو اورد داخل، از پله حیاط رفتم بالا، مادر شوهرم داره روی بند رخت، لباس پهن میکنه سلام مامان برگشت سمت من سلام مریم جان، چی شده چرا رنگ و روت پریده یه لحظه به خودم گفتم بزار همه چی رو عین واقعیت براش بگم، که دیگه استرس این رو.نداشته باشم، که اگر بفهمه چی میشه، گفتم بزار کمکتون کنم زودتر لباسها رو پهن کنید، بیاید توی اتاق براتون بگم چی شده باشه عزیزم دو تایی لباسها رو آویزون کردیم، علیرضا اومد بالا رو به مامانش گفت سلام مامان خسته بناشی سلام، ممنون پسرم علیرضا رفت توی اتاقشون، رختها رو که اویزون کردیم، رو. کردم به مادر شوهرم مامان بریم توی اتاق من میخوام باهاتون حرف بزنیم. نگران گفت باشه بریم... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کشف پیکرمطهر شهید در سالروز میلاد امام حسین ع و روز پاسدار 📍شرق دجله ⏰۱۵ اسفند ۱۴۰۰ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
سلام روز همگی بخیر از امروز یک روز در میان یعنی روزهایی که رمان حرمت عشق گذاشته نمی‌شه رمان زیبای معامله ازدواج گذاشته خواهد شد🙏🌹
. پیکر شهید احمد صداقتی بعد از ۳۰ سال با دست‌های قطع شده و فرق شکافته تفحص شد ... راوی : جستجوگر نور حاج جعفر نظری قبل از شروع کار به آقا ابوالفضل علیه‌السلام سلامی کردیم . هنگام تفحص وقتی پاکت بیل بالا آمد، در ابتدا با یک دست مصنوعی مواجه شدیم؛ دست آن شهید از کتف تا انگشتان مصنوعی بود که داخل اورکتش دیده می‌شد. شهید را پایین گذاشتیم؛ دست دیگر این شهید در عملیات محرم قطع شده بود؛ مدارک او را بررسی کردیم، نامش «احمد صداقتی» از لشکر ۱۴ امام حسین(ع) اصفهان بود . در پیکر شهید صداقتی چند نشانه از آقا ابوالفضل العباس(ع) پیدا کردیم؛ اینکه دو دست شهید قطع شده بود و سر ایشان هم از فرق شکافته شده بود. همه این‌ها نشانه سلام ما به آقا ابوالفضل(ع) در ابتدای کارمان بود. شهید احمد صداقتی ارادت خاصی به آقا ابوالفضل(ع) داشت؛ او در عملیات محرم فرمانده گردان امام جعفر صادق(ع) بود؛ در حین عملیات، فرماندهی گردان حضرت زهرا(س) هم به دلیل درگیری شدید و شهادت رزمندگان این گردان، به شهید صداقتی واگذار ‌کردند. [ روحش شاد باصلوات ] 🌷 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 ذکر گفتن در عالم برزخ 🎤 حجت الاسلام عالی سخنرانی_مذهبی ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
.¸¸.•°˚˚°❃◍⃟🇮🇷◍¸.• .¸¸.•°˚˚°❃.¸¸.• ❣پیام من فقط این است: در زمان غیبت اطاعت محض از ولایت فقیه داشته باشید.❣ راهشون پررهرو با صلوات
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🔻 سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ماهواره نور ۲ را با موفقیت در مدار قرار داد 🔹همزمان با اعیاد شعبانیه نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با استفاده از ماهواره بر سه مرحله ای قاصد از کویر شاهرود ماهواره نور ۲ را در مدار ۵۰۰ کیلومتری زمین قرار داد 🔹ماموریت این ماهواره سنجشی و شناسایی است و ماهواره نور ۲ با سرعت ۷/۶ کیلومتر بر ثانیه و ۴۸۰ ثانیه پس از پرتاب در مدار ۵۰۰ کیلومتری قرار گرفت 🔹اولین اقدام فضایی سپاه ۲۱ ماه قبل و در سال ۹۹ با قرار دادن ماهواره نور یک آغاز شد و برغم پیش‌بینی‌های عمر یکساله ، ماهواره ی نور همچنان زنده و فعال است و اطلاعات خود را به منتقل می‌کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارتنامه تصویری شهدا - تقدیم به روح مطهر شهدا پست آخر💔 ادمین نوشت✍ گاهی باید آرزوهایت را مثل قاصدک بگذاری کف دست و بسپاریشان به دست باد تا بروند و سهم دیگران شوند گاهی شهادت را هم💔🕊🌷 اللهم عجل لولیک الفرج به حق زینب مضطر سلام‌الله‌علیها 💔🖤 اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک🌷🕊 اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚🙏 در پناه نور شهدا 🕊🌷💔 شهادت آرزومه 💚🕊🌷🖤 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_166 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) در اتاق را باز کردم بفرمایید مادر شوهرم جلو رفت منم پشت سرش در رو بستم نشستیم روی مبل هر آنچه اتفاق افتاده بود و همه رو مو به‌ مو براش گفتم، مادرشوهرم سری تکون داد مریم جان احتمالاً هانیه می خواسته تو رو برای برادرش خواستگاری کنه، من یه حرف مادرانه به تو بگم، تو میگی قصد ازدواج نداری، خوب من کاری ندارم، دوست نداری ازدواج کنی، نکن، اما اگر قصد ازدواج داری بین این آقا پسری که تو میگی اسمش هومن و پسر من علیرضا، تو علیرضا را انتخاب کن، نه اینکه فکر کنی بگی از بچه اش داره طرفداری می کنه، نه، باورکن من همچین فکری نمیکنم، برای ازدواج وقتی که کسی رو نمیشناسی غریبه هست باید خیلی تحقیق کنی، الان اصلاً من نمیدونم این هانیه خانوم کی هست، کار پسندیده ای هم نکرده، که خواسته به بهانه ثبت نام آموزش رانندگی تورو با برادرش اشنا کنه، اون باید به مادرش میگفته، میومدن خونه ما تو رو خواستگاری میکردن. تو خودت این مدت که تو زندگی ما هستی علیرضا رو میشناسی شاید کمی از تندخویی علیرضا ناراحت بشی ولی بهت بگم گل بی عیب خداست علیرضا رو با یک تند خوییش می شناسی که همین یه عیب رو داره، اونم اگر به حرفش گوش کنی تند خویی نمیکنه اما ما هومن رو اصلا نمیشناسیم، شروع اول‌شم که خوب نبوده حق با شماست مامان، هانیه من رو توی عمل انجام شده قرار داد، گفت ما باید ماشین بگیریم، تو فکر کن داداش من راننده اژانس یا راننده تاکسی ایست که من قبول کردم، بعد فهمیدم نقشه از پیش کشیده داره، ولی مامان جون من نمیخوام ازدواج کنم، ایکاش شما یه دختری رو برای علیرضا در نظر میگرفتید، بهشم میگفتید، ان‌شاالله که مِهر اون دختر به دلش بنشینه، دست از سرم من برداره، من واقعا دارم اذیت میشم. از تو چه پنهون که بهش سمانه نوه عمه پری رو پیشنهاد دادم، قبول نکرد، گفت یا مریم یا هیچ کس دیگه. حالا مادر نمیشه تو کوتاه بیای به بچه من یه بله بگی دلم اصلا راضی نمیشه، دست خودم نیست نفس بلندی کشید، دستش رو. گذاشت روی دست من، کمی فشار داد باشه مادر جون، هر طور که راحتی، من برم غذا رو بکشم، توام لباس‌هات رو عوض کن بیا باشه مامان الان میام... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
همه بفکر نام و شهرت🥀 شما به فکر رفتن نماندن نام💔 ولی خوب میدانستین😭 نام شما را حضرت زهرا خریدار است🥀🥀💔 🦋🦋🦋 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_167 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مادر شوهرم رفت، منم پشت سرش اومدم، اتاقشون، علیرضا رو کرد به من بعد از ناهار یه استراحتی بکن، بعدش بریم اموزشگاه رانندگی ثبت نام کن پدر شوهرم گفت عه مگه قرار نبود با اون دوستت هانیه خانم بری ثبت نام کنی سرم رو انداختم بالا نه نشد آقا جون عیبی نداره، با علیرضا برو اومدم بگم ولش کن نمیخوام، ولی یه لحظه به خودم گفتم، نگو نه، چون تو میخوای بر گردی روستا، اونجا که آموزش رانندگی نداره، باید بیای شهر همچین چیزی هم ممکن نیست، بیا برو یاد بگیر، ماشینم که داری، رانندگی هم بلد باشی، میدونی چقدر برات خوبه رو کردم به علیرضا باشه هروقت شما بگید من حاضر میشم یه سینی چایی ریختم، گذاشتم روی میز، نشستیم به حرف زدن، یه دفعه مادر شوهرم گفت مریم جان، ساعت سه شده پاشو حاضر شو برید از جام بلند شدم، رو به مادر شوهرم گفتم خیلی ممنون که یاد آوری کردید آماده شدم با علیرضا نشستیم توی ماشین، سویچ زد، سر چرخوند عقب ماشین اسم اون اموزشگاهی که میخواستی با اون دختره بری ثبت نام چی بود اسم اموزشگاهش یاس بود ما یاس نمیریم، میبرمت آموزشگاه ازمایش، مربی هاش عالین حرف ندارن من فهمیدم چرا من رو یاس نمیبره، میخواد من با هانیه یک جا نباشیم، گفتم باشه بریم همونجایی که بهتره کنار آموزشگاه یاس پارک کرد، با هم رفتیم تو اموزشگاه، وارد اتاق مدیر شدیم، روی میز اسمش رو نوشته بود، عباس زارعی، آقای زارعی رو به من گفت شناسنامتون رو بدید شناسنامه رو گذاشتم روی میز، یه نگاه اندختم به مشخصات شناسنامه ام، سرش رو. گرفت بالا ببخشید شرط سن برای ثبت نام هیجده ساله، دو ماه دیگه مونده، شما برید دو ماه دیگه بیاید چرتم پاره شد، چقدر دوست داشتم زود اموزش میدیدم، گفتم حالا نمیشه شما یک کاریش کنید، دو ماه که چیزی نیست _نه خواهرم نمیشه، قانون این رو میگه شناسنامه ام رو گرفتم، اومدیم خونه، علیرضا رو کرد به من دو ماه دیگه خودم میبرم ثبت نامت میکنم _شاید شما اون موقع مرخصی نباشی من توی تقسیم خدمتم افتادم شهر خودمون با تعجب گفتم جدی میگی آهی کشید اره جدی میگم منتها تو اینقدر از من فراری هستی، که حتی نپرسیدی، توی تقسیم تو کدوم شهر افتادی... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
دست نوشته📝 غـریبــــــــ مــــــــــولا ✍مے‌خواهم آنچہ در تمام عمر، علے الخصوص در این ، بیش از هر چیزی مرا بیشتر داغدار مے‌ڪرد و جگرم را مےسوزاند💔 با شما در میان گذارم. 🌾عزیزان ...! دورے از (عج)💕 مرزِ سال‌ ها و قرن‌ها را در نوردیده است .اڪنون بیش از هزار و 300 سال🗓 از عالم از دیدار با آن حجت خدایـے مےگذرد. 🌾آنچہ تلخ و اسفبار بوده این است ڪہ شیعہ چہ بد با مولایش خو ڪرده است😔چہ ناجوانمردانہ بریدن از برایش عادت شده است ! 🌾چہ بـے‌معرفتیم ما ڪہ اصل «ڪل خیر» برایمان فرعی شده است. شیعہ چہ بد با غیبت مولایش👤 خو ڪرده است 🍂ایــن دسـت نوشتـہ اے آقــا حجــت بــود.او خــو نڪـرد و شـد🕊 مــا خـو ڪـردیم و....😔 🌷 🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ 🦋🦋🦋