eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.6هزار دنبال‌کننده
777 عکس
403 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_176 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) با گریه گفت دیشب بهش گفتم دست از سر دوست من بردار، اون تو رو نمیخواد تو داری دوستی من رو با اون به هم میزنی، بحثمون شد، داداشم عصبانی شد این قدر من رو زد که، صورتم کبود شده منم خجالت کشیدم بیام آموزشگاه، صبح هرچی گفت بیا ببرمت اموزشگاه، گفتم با این اوضاع من از خونه بیرون نمیرم، خیلی ناراحت شدم گفتم واقعاً متاسفم نمیدونم چرا داداشت داره این‌جوری میکنه، هم آرامش رو از من گرفته، هم از تو. احساس کردم خانم شمسی داره با نگاهش اعتراض میکنه که تماست طولانی شد، به هانیه گفتم من بعدا باهات تماس می گیرم فعلا خداحافظ گوشی رو. گذاشتم روی دستگاه تلفن، اومدم نشستم سر جام، رفتم توی فکر، هانیه داداشش رو میشناسه که دست بزن داره، پس چرا میخواست واسطه، آشنایی من و برادرش بشه برای ازدواج، واقعا موندم که هانیه دختر خوبیه برای دوستیِ، یا نه، اون به راحتی برای من تصمیم میگیره، مثلا میتونست بهم بگه. از اینکه میخواد من رو با داداشش ببره برای ثبت نام رانندگی، در خواست برادرش هست برای آشنایی با من، نه اینکه من رو تو عمل انجام شده قرار بده، اینم از دست بزن برادرش، علیرضا راست میگه، که برای دوستی با کسی باید ریشه خونوادگیش رو بشناسی، حالا خدا رو شکر دوستی ما به همین آموزشگاه بود، به رفت و امد و چیز دیگه ای نبود، چه اشتباهی کردم شماره‌ام رو بهش دادم، هر چقدر جلو تر میرم، یکی از کارهای هانیه رو میشه، عمیق توی فکر بودم، که یک دفعه یه کله جلوی صورتم اومد، گفت کجایی؟ از ترس، هینی کشیدم، از جام پریدم خانم شمسی خندید چی شد دختر؟ دستم رو. گذاشتم روی قلبم، که داره چه جور میکوبه گفتم ترسیدم خانم شمسی _دارم درس میدم تو حواست نیست، هرچی صدات کردم جواب ندادی، منم اومدم جلوت صدات کردم ببخشید، حق با شماست. با دستش تخته رو نشون داد الگو کشیدم، شما هم بکش، اگر سوالی داشتی بپرس چشم حتما.. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
ای شهید میدانم که میتوانی با دست های بسته ات، دستانم را بگیری دستم را بگیر ای شهید ... ‌💔😭 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
با خنده به پاخیز که صبح آمده است با در آمیز که صبح آمده است آهنگ سرود را بنـواز صد شور برانگیز که صبح آمده است 🦋الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَآلِ_مُحَمَّدٍ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_177 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) از ناراحتی سرم درد گرفت، هر چی به تخته نگاه میکنم، نمیتونم تمرکز کنم، رفتم جلوی میز خانم شمسی ببخشید من حالم خوب نیست، میتونم برم خونه آره عزیزم میتونی بری وسایلم رو. جمع کردم، از لای در آموزشگاه نگاه کردم، نه ماشین و نه هومن کسی رو. ندیدم، یه خورده سرم رو کردم بیرون، نه خدارو. شکر انگار نیست، کامل اومدم بیرون، پا تند کردم به سمت خونه، اینقدر تند راه میرفتم که انگار دارم میدوم، همش خیال میکنم، هومن پشت سرم داره میاد، رسیدم در خونه کلید انداختم در رو باز کردم، داخل شدم، سریع در رو بستم، تکیه دادم به در حیاط، یه نفس راحت کشیدم، با صدای در حیاط علیرضا از خونه اومد بیرون، از توی ایون با صدای بلند گفت چرا زود اومدی؟ قدم برداشتم به سمت خونه گفتم حالم خوب نبود نتونستم تا اخر کلاس بمونم با کی اومدی؟ خودم تنها اومدم بهت نگفتم تنها تو خیابون نباش حالا که اومدم اتفاقی هم نیفتاده حتما باید اتفاق بیفته تا تو بفهمی ازدست هانیه اعصابم بهم ریخته بود، نا خود اگاه، داد زدم علیرضا دست از سر من بر میداری یا نه، تو با این رفتارهات داری من رو دیونه میکنی، جونم به لبم رسیده، ولم کن، مادر شوهرم، سراسیمه از اتاق اومد بیرون چه‌تونه خونه رو گذاشتین روی سرتون، زشته جلو همسایه ها علیرضا رو کرد به مامانش تک تنها از آموزشگاه پاشده اومده خونه، میگم چرا، طلبکار شده وااا خوب حتما مشگلی براش پیش اومده، خدا رو هم شکر که به سلامت اومده رو. کرد به من مریم جان بیا بالا برو تو اتاق خودت رفتم تو اتاقم، سرم داره از درد میترکه، از توی کابینت یه قرص استامنفون پونصد بر داشتم خوردم، صدای مادر شوهرم اومد مریم جان بیام تو بیا مامان جون. اومد نسشت کنارم، نگاه کنجکاوی به صورتم انداخت، دستش رو. گذاشت روی پیشونیم صورتت چه قرمز شده، سرتم داغِ، فکر کنم تب داری نه مامان سرم خیلی درد میکنه مثل اینکه امروز روز خوبی برات نبوده سر تکون دادم نه اصلا خوب نبود اگر دوست داشتی تعریف کن ببینم چی شده؟ هرچی که شده بود، رو براشون گفتم... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
الهی بین ما و گناہ سیم خاردار بکش و این فاصله را مین گذاری کن! بارالـها! ما را از ترکش خمپارہ های گناہ حفظ کن . خدایا ما را پیرو خون شهدا قرار بده . 💔 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
💚🦋 __________ هر کاری می‏‌کرد خدا را در نظر می‏‌گرفت😇 اصلا همه جوره با خدا معامله کرده بود و در اکثر کارهایی که قصد انجام داشت استخاره می‏زد📖 حتی کاری که در ظاهر به نفعش هم بود اگر استخاره بد می‏ آمد انجام نمی‏‌داد.🙂🖇 🦋🦋🦋 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_178 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) حاجی در مورد هومن به من چیزی نگفت، ولی امیدوارم، این پسره با این سیلی که خورده عقلش بیاد سر جاش، دیگه ایجاد مزاحمت نکنه، پس دیگه نمیتونیم بریم در خونشون با پدر مادرش صحبت کنیم، در مورد هانیه ام، این خانم از اون دسته ادمهایی هست که دوستی شون مثل دوستی خاله خرسه میمونه، با محبت و علاقه‌شون آدم رو نابود میکنن. توی نهج‌البلاغه حضرت علی علیه‌السلام فرموند: ای فرزندم از دوستی با نادان بپرهیز، زیرا او می خواهد به تو سود برساند ولی زیان می رساند. به نظر من رفقاتت با هانیه رو تموم کن، البته کاری نکن که دلش بشکنه، آروم آروم ازش فاصله بگیر، الانم نشین هی بهش فکر کن، یکم استراحت کن، حالت که جا اومد بیا بریم برات یه سیم کارت بخرم، بنداز توی گوشیت سر تایید تکون دادم باشه مامان مادر شوهرم رفت، روی مبل خوابیدم، آهی از ته دلم کشیدم، زیر لب زمزمه کردم، کجایی ای رفیق نیمه راه، ببین چطوری من رو تنها گذاشتی، چشم‌هام رو بستم، احمد رضا اومد بالای سرم، از جام پریدم سلام حالت خوبه لبخند دندان نمای جذابی زد، انگشتش رو گذاشت رو گونه‌ام،گفت سلام، رفیقت هستم، نیمه راه هم که گذاشتمت رفتم، دست خودم نبود، ولی همیشه دعات میکنم، توکلت رو بده خدا، شاکی نباش دستش رو گرفتم میشه نری، میشه همیشه پیشم باشی لبخند قشنگش، تبدیل شد به تبسم، دستش رو از دستم رها کرد لب زد من کنارتم، ولی نمیتونم نرم دستش رو به معنای خدا حافظی گرفت بالا قدم بر داشت بره، دستم رو دراز کردم بگیرمش، از روی مبل پرت شدم پایین، دور تا دور اتاق رو نگاه کردم، احمد رضا نیست، به خودم اومدم متوجه شدم، خواب دیدم، طاقت نیاوردم، نشستم یه دل سیر گریه کردم، دلم که آروم گرفت، یاد حرف احمد رضا افتادم، شاکی نباش به خدا توکل کن، نشسته روی زمین، تکیه کردم به مبل، نگاهم رو دادم به بالا، خدایا یکی از بندگان خوب تو به من گفت شاکی نباش به خدا توکل کن، قسمت میدم به ایمان و قلبی‌ و توکلی که حضرت زهرا سلام الله علیها به تو داشت، به منم ایمانی قوی دلی راضی به قضا و توکلی محکم در تمام ناملایمتهای زندگیم عنایت کن، چرا که تو همه بندگانت رو امتحان میکنی، گاهی با ثروت، گاهی با فقر، گاهی با بیماری، گاهی با زیبایی گاهی با نا زیبایی و گاهی با سلامتی و گاهی با بیماری و گرفتاری، خدایا کمکم کن تا از این سربالایی زندگیم، با صبر بگذرم تا پیش تو رو سفید باشم. یه حس خوب ارامش بخشی سراغم اومد، دلم آرام شد، از جام بلند شدم، وضو گرفتم رو به قبله یه سوره یاسین برای دلبرم و یه سوره یاسین برای پدر و مادرم تلاوت کردم، قران رو بوسیدم، گذاشتم در کتابخونه، اماده شدم، رفتم اتاق مادر شوهرم، گفتم مامان من حاضرم، بریم سیم کارت بخریم علیرضا از جاش بلند شد، گفت... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
13.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥شهر قطیف عربستان 💐شام غریبان ۸۱ شهید گردن زده شده توسط رژیم نجس آل سعود خبی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نصب کتیبه نیمه شعبان در حرم مطهر امام رضا علیه‌السلام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آرزویم اینست: تو به باور برسی که در این کنج هیاهوی زمان بین بی باوری آدم ها یک نفر می خواهد، تو سلامت باشی و بخندی همه عمر. ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_179 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) من میبرمتون سه تایی سوار ماشین شدیم، علیرضا گفت من یه رفیق موبایل فروش دارم، سیم کارتم میفروشه بریم از اون بخریم مادر شوهرم رو کرد به من بریم؟ سر تایید تکون دادم باشه بریم وارد مغازه موبایل فروشی شدیم، علیرضا رفت با دوستش صحبت کرد، برگشت رو به من گفت میگه شماره روند میخوای یا هرچی شد فرقش چیه؟ روند خب گرون تره ولی در عوض حفظ کردن شماره راحتره نه بابا بگو هر چی شد پس کارت ملیت رو بده دست کردم توی کیفم کارتم رو در آوردم بفرما کارت رو. گرفت، رفت پیش صاحب مغازه که دوستش بود، چشمم افتاد به قاب موبایلها، چقدر قشنگن، از جام بلند شدم رفتم پشت ویترین یکیش رنگش صورتیه روشم نگین کاری شده، چرخیدم سمت مادر شوهرم مامان یه دقیقه بیا اومد کنارم جانم چیکار داری؟ با دستم قابی رو. که پسند کرده بودم نشونش دادم به نظر شما این قشنگه بخرمش آره خیلی قشنگه، ببخشید مریم جان، صبر کن علیرضا بیاد بهش بگیم به فروشنده بگه بیاره، الان اگر تو بگی، یه وقت ناراحت شه بگه چرا. باشه مامان، مادر شوهرم رو کرد به علیرضا، با اشاره سرش گفت یه دقیقه بیا علیرضا اومد جانم مامان مریم این قاب گوشی رو میخواد باشه اینم میخریم دست کردم تو کیفم کارت عابرم رو در اوردم، گرفتم رو به علیرضا با کارت خودم حساب کن دستش رو به معنای نمیخواد انداخت بالا رفت، سیم کارت و قاب گوشی رو خرید، اومد سمت من بفرما، مبارکت باشه، سیم کارتتم فعال کرد، ازش گرفتم، گفتم خیلی ممنون زحمت کشیدی ولی کارتم رو بگیر هر چقدر پول دادید از کارتم بردار سرش رو انداخت بالا نمیخواد، دیگه هم نگو چون ناراحت میشم، گر چه خواست لطف کنه، ولی اینطوری ادم معذب میشه، دیگه اصرار نکردم. خیلی ممنون دستت درد نکنه _خواهش میکنم قابلی نداشت نشستیم توی ماشین اومدیم خونه. مادر شوهرم آروم در گوشم گفت من میدونم که تو خیلی خانم هستی این کاری رو که میخوام بگم خودت انجام نمیدی، من برای اروم گرفتن دل خودم میگم، این شماره جدیدت رو به هانیه نده ابرو دادم بالا لبم رو گاز گرفتم، کش دار گفتم نه اصلا، خاطرتون جمع جمع باشه، شماره که بهش نمیدم، دیگه ام مثل سابق تحویلش نمیگیرم بارک الله دختر خوب از صبح اضطراب امتحانم رو دارم، گرچه همه چی بلدم، ولی متاسفانه این عادت غلطی هست که من سر همه امتحانهام دارم، هانیه اومد کنارم ایستاد مریم تمرین کردی اره خیلی دلم میخواست توی این بیست رو که به امتحان مونده بود، با هم تمرین میکردیم، ولی تو تحویل نمیگرفتی... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ابریشم، دختری که پدرش یه میلیاردر بزرگه و صاحب یه هولدینگ معروف، ولی اون با لج و لجبازی با پدرش، ترجیح داده که خودش هزینه زندگیش رو بده، اونم از راه خلاف. وسط یکی از کلاه برداریهاش عاشق می‌شه، عاشق یه پسر ساده و فقیر و یه کوچولو گیج ولی نابغه. https://eitaa.com/joinchat/1906311175C8cd007c689 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_180 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مگه کسی با من تمرین میکنه که من با تو تمرین کنم، حواست رو بده به آموزشهایی که خانم شمسی میده، خوب یاد بگیر، اشکالاتتم از خانم شمسی بپرس باشه دیگه، مریم خانم، میگن تا توانی دلی به دست اور، دل شکستن هنر نمیباشد کامل چرخیدم سمتش ببخشید هانیه خانم، از دل به دست آوردن و دل شکستن خوب میدونی ولی از امانت داری و آبرو بردن چی، از اونم میدونی؟ تو چه امانتی پیش من گذاشتی که من بهش خیانت کردم، یا کجا آبروت رو بردم شماره من توی گوشی تو امانت نبود؟؟ چرا دادی به داداشت، تو بر داشتی شماره خونمون رو هم دادی به داداشت اولا داداشم گفت بده، نه من جرات داشتم بگم نمیدم نه زورم بهش میرسه، بعدم داداشم فقط میخواست باهات آشنایی قبل از ازدواج داشته باشه، هنوز پدر مادرم نمیدونن که هومن تو رو میخواد، بعدم چه آبرویی من از تو بردم از تعجب دهنم باز موند، طلبکارانه گفتم هانیه، تو این مدت با من دوست بودی، اخلاق و رفتار من رو ندیدی؟ من آدمی هستم که با پسر دوست بشم کی من گفتم باهاس دوست بشو، گفتم آشنایی قبل از ازدواج سرخودت رو گول میزنی یا من رو. رابطه دو تا نامحرم اسمش هر چی که باشه گناه هست، چه تلفنی چه حضوری، بعدشم، هم تو هم اون داداشت خیلی بیخود کردید، که همچین فکری به سرتون زد، با اون زنگ زدن داداشت به موبایل و مخصوصاً به خونمون آبروی من رو پیش خانوادم بردید صدای شمسی خانوم اومد خانوما هرکدوم برید سر جای خودتون بازرس اومد قبل از اینکه برم رو کردم به هانیه هانیه جان هر دوستی بین من و تو بود همین‌جا تموم شد با لحن دلخورانه ای گفت خانم دوستیمون رو تو، سه هفته‌ای هست که تموم کردی آره، درست میگی بقیشم امروز تمام می کنم، دیگه از این به بعد نه من تورو میشناسم من تو من رو سریع اومدم نشستم سرجام، خودم که استرس داشتم هانیه هم روی اعصابم راه رفت، معلوم نیست بتونم از پس این امتحان بر بیام یا نه... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡نامه مهم امام زمان (عج) خطاب به شیعیان 🎙سخنران:استاد 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_181 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) برگه امتحان شفاهی رو بهم دادن، با بسم الله الرحمن الرحیمی که گفتم، اول اسم و فامیلم رو بالای برگه نوشتم، شروع کردم به خوندن سوالها، خدا رو شکر همه رو بلدم، تند تند جواب دادم، اولین نفری که برگش رو. تحویل، بازرسی که از فنی حرفه‌ای اومده بود داد، من بودم، بعد از من یکی دیگه اومد داد، رفتم پیش خانم شمسی ببخشید تاریخ امتحان عملی کی هست یک هفته دیگه، که جواب امتحان شفاهی بیاد، اونهایی که تو شفاهی قبول بشن میتونن تو عملی شرکت کنند، من از تو. مطمئنم که قبولی لبخندی زدم خیلی ممنون، من میتونم برم آره عزیزم برو زنگ زدم خونه، علیرضا گوشی رو برداشت سلام سلام، من امتحانم تموم شد، میاید من رو ببری آره، همین الان میام خانم شمسی رو کرد به من تو خیاطیت خیلی خوبه من دنبال یه دستیارم، اگر بخواهی میتونی بیای اینجا، من سفارش خیاطی میگیرم بهم کمک کنی، هم برای خودت تجربه میشه، هم من در صدی بهت حقوق میدم فکری کردم نمی دونم، اجازه بدید فکر کنم بهتون میگم باشه فکرهات رو بکن، بهم. خبر بده گوشی موبایلم زنگ خورد، به صفحه گوشی نگاه کردم، اسم علیرضاست، تماس رو وصل کردم سلام سلام من اومدم بیا بریم باشه اومدم تماس رو قطع کردم رو کردم به خانم شمسی خدا حافظ خدا نگهدارت اومدم بیرون با علیرضا اومدم خونه مامان توی حیاط داره درختها رو آب میده، ایستادم کنارش سلام، شیلنگ رو میدید من آب بدم سر چرخوند سمت من سلام، امتحانت رو خوب دادی بله، سوالهاش آسون بود وقتی بخونی و تمرین کنی همش آسون میشه، برو لباسهات رو عوض کن بیا باغچه رو آب بده چشمی گفتم، اومدم تو اتاق خودم... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اول خواستم مجلس رو بهم بزنم ولی دلم برای بابام سوخت، سکوت کردم، تمام سلسله اعصابم بهم ریخت، درمونده و بیچاره سرم رو انداختم پایین، همه اتاق رو ترک کردند من موندم و مثلا داماد، منوچهر کامل چرخید سمت من، با یه لحن مهربون ولی مثل کسی که تند صحبت میکنه گفت، خوبی شما، نفس عمیقی کشیدم، سکوت کردم، ادامه داد، غصه نخور خوشبختت میکنم، بر گشتم کامل. نگاهش کردم، یه پسر ریز و میز تقریبا نصف من بود، لبخند دندون نما که چه عرض کنم لبخند فک نمایی زد، گفت، منو دوست داری؟ آخه من خیلی دوست دارم، دارم عاشقت میشم، مات زده فقط نگاهش کردم، وقتی دید من حرفی نمیزنم، اونم ساکت شد، نیم ساعتی هر دو در سکوت نشستیم، و من در فکر کار ناجوانمردانه اون آقایی که خودش رو به عنوان خواستگار من نشون داد فرو رفتم خواهر بزرگش چند تقه به در زد، گفت... https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای جان چه ماهی چه زیبا غزلی تو  دردانه ی عالم ز صبح ازلی تو دور سر تو حور و پری گرم طوافن  شیرین تر از حلوا و قند و عسلی تو ولادت حضرت رقیه س ❤️💐 ‌‌‌‌‌
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌨 🗓امروز ۲۹ اسفند ‌۱۴۰۰ مصادف‌با سالروز: 🦋ولادت شهید 🌟شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات ‌‌‌‌‌‌‌‌
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_182 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) لباسهام رو عوض کردم برگشتم حیاط، شیلنگ رو از مادر شوهرم گرفتم، یاد احمد رضا افتادم، میگفت برگها و تنه درختم آب بدی بشوری درخت حال میاد، همه رو آب دادم، برگهاشونم شستم شیلنگ رو جمع کردم اومدم خونه، یاد حرف خانم شمسی افتاد، که گفت بیا اینجا کار کن درصدی بهت میدم، پولش برام مهم نیست، اون تجربه ای که در کنارش کسب میکنم به دردم میخوره، از طرفی من اموزش رانندگی هم ببینم، گواهینامه ام رو بگیرم از اینجا میرم، شاید دو یا سه ماه دیگه اینجا باشم، بازم خوبه برم، دو یا سه ماهم برای کسب یه تجربه کوچیک خوبه، مطمئنم، پدر شوهر مادر شوهرمم قبول میکنن، برم برای امتحان عملی میگم میام، وسایل خیاطیم رو آوردم، شروع کردم به تمرین، یقه و جیب، تمام یک هفته ای که تا روز امتحان هست من تمرین کردم، امروز نوبت امتحان عملیِ، خدار رو شکر امتحان، پیراهن یقه آرشال هست، با دقت الگو کشیدم، برش زدم، انداختم زیر چرخ، دوختم، اتو کشیدم، خواستم برم لباسم رو تحویل بدم، چشمم افتاد به هانیه، مشغول دوختنِ، علی رغم میل باطنیم، سریع ازش رو برگردوندم، درسته در مورد من اشتباه کرد، ولی من ساعتهای خوشی رو توی این آموزشگاه باهاش داشتم، ایکاش هیچ وقت پای برادرش به رابطه دوستی ما باز نشده بود، لباس رو تحویل خانم شمسی دادم، خانم شمسی گفت، چی شد به پیشنهادم فکر کردی بله فکر کردم، فقط شاید بتونم دو یا سه ماه پیشتون باشم باشه خوبه، ان شاالله تا تو بخوای بری یکی پیدا میکنم، از کی بیام از شنبه، همین ساعتی که برای آموزش میومدی بیا، تا ساعت پنج بعد ازظهر میتونم برای ناهار برم بله از ساعت دوازده تا یک، استراحت و نماز و ناهار چشم ازش خدا حافظی کردم، ولی هر کاری کردم دستم نرفت به تلفن زنگ بزنم بگم بیان دنبالم، به خودم گفتم، من و هانیه دیگه همدیگر رو نمیبینیم، دیدار ما توی این آموزشگاه بود، خوبه برم، یه سر بهش بزنم. رفتم بالای سرش چیکار میکنی؟ سرش رو آورد بالا، گله مند گفت... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ
🎆🎇 آغاز سال ۱۴۰۱ه.ش مبارک امیدواریم امسال سال ظهور باشد ان شاءالله 🎇🎆 🌺 سال "تولید؛ دانش‌بنیان، اشتغال‌آفرین"🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️سرود بسیار زیبای سلام فرمانده 👌 حتما ببینید
سلام صبحتون بخیر و سال نو بر همه شما بزرگواران مبارک عزیزان تا پنجم عید فقط شبها یه پارت میگذارم ولی از ششم طبق روال گذشته یه پارت صبح و یه پارت شب گذاشته خواهد شد🌹 امید وارم سال خوب و پر برکتی داشته باشید❤️