هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌨#روزشمار_شهدایی_مدافعان_حرم
🗓امروز ۲۹ اسفند ۱۴۰۰ مصادفبا سالروز:
🦋ولادت شهید #فرهاد_دبیریان
🌟شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_182 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_183
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
لباسهام رو عوض کردم برگشتم حیاط، شیلنگ رو از مادر شوهرم گرفتم، یاد احمد رضا افتادم، میگفت برگها و تنه درختم آب بدی بشوری درخت حال میاد، همه رو آب دادم، برگهاشونم شستم شیلنگ رو جمع کردم اومدم خونه، یاد حرف خانم شمسی افتاد، که گفت بیا اینجا کار کن درصدی بهت میدم، پولش برام مهم نیست، اون تجربه ای که در کنارش کسب میکنم به دردم میخوره، از طرفی من اموزش رانندگی هم ببینم، گواهینامه ام رو بگیرم از اینجا میرم، شاید دو یا سه ماه دیگه اینجا باشم، بازم خوبه برم، دو یا سه ماهم برای کسب یه تجربه کوچیک خوبه، مطمئنم، پدر شوهر مادر شوهرمم قبول میکنن، برم برای امتحان عملی میگم میام، وسایل خیاطیم رو آوردم، شروع کردم به تمرین، یقه و جیب، تمام یک هفته ای که تا روز امتحان هست من تمرین کردم، امروز نوبت امتحان عملیِ، خدار رو شکر امتحان، پیراهن یقه آرشال هست، با دقت الگو کشیدم، برش زدم، انداختم زیر چرخ، دوختم، اتو کشیدم، خواستم برم لباسم رو تحویل بدم، چشمم افتاد به هانیه، مشغول دوختنِ، علی رغم میل باطنیم، سریع ازش رو برگردوندم، درسته در مورد من اشتباه کرد، ولی من ساعتهای خوشی رو توی این آموزشگاه باهاش داشتم، ایکاش هیچ وقت پای برادرش به رابطه دوستی ما باز نشده بود،
لباس رو تحویل خانم شمسی دادم،
خانم شمسی گفت، چی شد به پیشنهادم فکر کردی
بله فکر کردم، فقط شاید بتونم دو یا سه ماه پیشتون باشم
باشه خوبه، ان شاالله تا تو بخوای بری یکی پیدا میکنم،
از کی بیام
از شنبه، همین ساعتی که برای آموزش میومدی بیا، تا ساعت پنج بعد ازظهر
میتونم برای ناهار برم
بله از ساعت دوازده تا یک، استراحت و نماز و ناهار
چشم
ازش خدا حافظی کردم، ولی هر کاری کردم دستم نرفت به تلفن زنگ بزنم بگم بیان دنبالم، به خودم گفتم، من و هانیه دیگه همدیگر رو نمیبینیم، دیدار ما توی این آموزشگاه بود، خوبه برم، یه سر بهش بزنم.
رفتم بالای سرش
چیکار میکنی؟
سرش رو آورد بالا، گله مند گفت...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
10.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️سرود بسیار زیبای سلام فرمانده
👌 حتما ببینید
سلام صبحتون بخیر و سال نو بر همه شما بزرگواران مبارک
عزیزان تا پنجم عید فقط شبها یه پارت میگذارم ولی از ششم طبق روال گذشته یه پارت صبح و یه پارت شب گذاشته خواهد شد🌹
امید وارم سال خوب و پر برکتی داشته باشید❤️
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_183 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_184
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
چه عجب یه نگاهی هم به زیر پات انداختی
نشستم کنارش، دستش رو گرفتم گفتم
هانیه به من حق بده، مجبور بودم،
چه اجباری، داداش من رو دوست نداری، خب نداشته باش چه ربطی به من داشت
قبول کن، تو خودت به نوعی واسطه این کار بودی
آره منم اشتباه کردم، ولی مثل تو دل سنگ نیستم
اتفاقا از دل رحمم بود که با تو قطع رابطه دوستی کردم، چون ممکن بود برادر من با برادر تو دواشون بشه بزنه این وسط یکیشون بلایی سرش بیاد بعد دو تا خو نواده، درگیر میشدن،
داداشم هنوز فراموشت نکرده، میگه بالاخره به دستش میارم
بیا، داداش تو پیله، داداش من مخالف و غیرتی، بیفتن به جون هم، کی کرد کی نکرد پای مریم وسط بود
خانم بازرس اومد کنارمون، خیلی جدی گفت
چیکار میکنید؟
بلند شدم ایستادم
هیچی من کارم رو تحویل دادم اومدم با دوستم خداحافظی کنم
وسط امتحان حرف زدن کاراموزان ممنوع هست، شما بفرمایید برید
چشم خانم الان میرم، رو. کردم به هانیه
خداحافظ
نگاه با محبتی بهم انداخت، گفت
خدا نگهدارت
اومدم دفتر خانم شمسی با گوشیم زنگ زدم خونه، پدر شوهرم اومد دنبالم، همینطوری که باهم داریم میریم گفتم
بابا، خانم شمسی میگه بیا برای من خیاطی کن، هم برات تجربه میشه هم درصدی بهت حقوق میدم
_یعنی اونجا چیکار کنی؟
خانم شمسی، خیاطی هم میکنه، میگه سفارشاتش زیاده من برم تو دوختن بهش کمک کنم
_این که خیلی خوبه اگر خودت دوست داری برو
_خودم که خیلی علاقه دارم
_باید ببینم نظر مامان چیه
_اونم راضیه
رسیدیم خونه، پدر شوهرم به مامان گفت که خانم شمسی پیشنهاد کار در خیاطی به مریم داده
مادر شوهرم خوشحال گفت
قبول کن مریم خیلی خوبه، نه به خاطر پولش به خاطر کسب تجربهای که میکنی
چشم، قبول میکنم، از شنبه میرم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 #مهدی_جان 💕
🌼خودت گفتے وعده در بهاراسٺ
🌼بهار آمد دلم در انتـــظار اسٺ
🌼بهار هرڪسے عید اسٺ ونوروز
🌼بهار عاشقان دیدار یــــاراسٺ
سلام آقا🌼
با آمدنت
بهار ما دلخواه اسٺ🌼
#اى_آرزوے_جانم
#از_ما_سلام_بادت
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج💙
13.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 راز محبوبیت حاج #قاسم_سلیمانی ...