eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.7هزار دنبال‌کننده
783 عکس
401 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای جان چه ماهی چه زیبا غزلی تو  دردانه ی عالم ز صبح ازلی تو دور سر تو حور و پری گرم طوافن  شیرین تر از حلوا و قند و عسلی تو ولادت حضرت رقیه س ❤️💐 ‌‌‌‌‌
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌨 🗓امروز ۲۹ اسفند ‌۱۴۰۰ مصادف‌با سالروز: 🦋ولادت شهید 🌟شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات ‌‌‌‌‌‌‌‌
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_182 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) لباسهام رو عوض کردم برگشتم حیاط، شیلنگ رو از مادر شوهرم گرفتم، یاد احمد رضا افتادم، میگفت برگها و تنه درختم آب بدی بشوری درخت حال میاد، همه رو آب دادم، برگهاشونم شستم شیلنگ رو جمع کردم اومدم خونه، یاد حرف خانم شمسی افتاد، که گفت بیا اینجا کار کن درصدی بهت میدم، پولش برام مهم نیست، اون تجربه ای که در کنارش کسب میکنم به دردم میخوره، از طرفی من اموزش رانندگی هم ببینم، گواهینامه ام رو بگیرم از اینجا میرم، شاید دو یا سه ماه دیگه اینجا باشم، بازم خوبه برم، دو یا سه ماهم برای کسب یه تجربه کوچیک خوبه، مطمئنم، پدر شوهر مادر شوهرمم قبول میکنن، برم برای امتحان عملی میگم میام، وسایل خیاطیم رو آوردم، شروع کردم به تمرین، یقه و جیب، تمام یک هفته ای که تا روز امتحان هست من تمرین کردم، امروز نوبت امتحان عملیِ، خدار رو شکر امتحان، پیراهن یقه آرشال هست، با دقت الگو کشیدم، برش زدم، انداختم زیر چرخ، دوختم، اتو کشیدم، خواستم برم لباسم رو تحویل بدم، چشمم افتاد به هانیه، مشغول دوختنِ، علی رغم میل باطنیم، سریع ازش رو برگردوندم، درسته در مورد من اشتباه کرد، ولی من ساعتهای خوشی رو توی این آموزشگاه باهاش داشتم، ایکاش هیچ وقت پای برادرش به رابطه دوستی ما باز نشده بود، لباس رو تحویل خانم شمسی دادم، خانم شمسی گفت، چی شد به پیشنهادم فکر کردی بله فکر کردم، فقط شاید بتونم دو یا سه ماه پیشتون باشم باشه خوبه، ان شاالله تا تو بخوای بری یکی پیدا میکنم، از کی بیام از شنبه، همین ساعتی که برای آموزش میومدی بیا، تا ساعت پنج بعد ازظهر میتونم برای ناهار برم بله از ساعت دوازده تا یک، استراحت و نماز و ناهار چشم ازش خدا حافظی کردم، ولی هر کاری کردم دستم نرفت به تلفن زنگ بزنم بگم بیان دنبالم، به خودم گفتم، من و هانیه دیگه همدیگر رو نمیبینیم، دیدار ما توی این آموزشگاه بود، خوبه برم، یه سر بهش بزنم. رفتم بالای سرش چیکار میکنی؟ سرش رو آورد بالا، گله مند گفت... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ
🎆🎇 آغاز سال ۱۴۰۱ه.ش مبارک امیدواریم امسال سال ظهور باشد ان شاءالله 🎇🎆 🌺 سال "تولید؛ دانش‌بنیان، اشتغال‌آفرین"🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️سرود بسیار زیبای سلام فرمانده 👌 حتما ببینید
سلام صبحتون بخیر و سال نو بر همه شما بزرگواران مبارک عزیزان تا پنجم عید فقط شبها یه پارت میگذارم ولی از ششم طبق روال گذشته یه پارت صبح و یه پارت شب گذاشته خواهد شد🌹 امید وارم سال خوب و پر برکتی داشته باشید❤️
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_183 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) چه عجب یه نگاهی هم به زیر پات انداختی نشستم کنارش، دستش رو گرفتم گفتم هانیه به من حق بده، مجبور بودم، چه اجباری، داداش من رو دوست نداری، خب نداشته باش چه ربطی به من داشت قبول کن، تو خودت به نوعی واسطه این کار بودی آره منم اشتباه کردم، ولی مثل تو دل سنگ نیستم اتفاقا از دل رحمم بود که با تو قطع رابطه دوستی کردم، چون ممکن بود برادر من با برادر تو دواشون بشه بزنه این وسط یکیشون بلایی سرش بیاد بعد دو تا خو نواده، درگیر میشدن، داداشم هنوز فراموشت نکرده، میگه بالاخره به دستش میارم بیا، داداش تو پیله، داداش من مخالف و غیرتی، بیفتن به جون هم، کی کرد کی نکرد پای مریم وسط بود خانم بازرس اومد کنارمون، خیلی جدی گفت چیکار میکنید؟ بلند شدم ایستادم هیچی من کارم رو تحویل دادم اومدم با دوستم خداحافظی کنم وسط امتحان حرف زدن کاراموزان ممنوع هست، شما بفرمایید برید چشم خانم الان میرم، رو. کردم به هانیه خداحافظ نگاه با محبتی بهم انداخت، گفت خدا نگهدارت اومدم دفتر خانم شمسی با گوشیم زنگ زدم خونه، پدر شوهرم اومد دنبالم، همینطوری که باهم داریم میریم گفتم بابا، خانم شمسی میگه بیا برای من خیاطی کن، هم برات تجربه میشه هم درصدی بهت حقوق میدم _یعنی اونجا چیکار کنی؟ خانم شمسی، خیاطی هم میکنه، میگه سفارشاتش زیاده من برم تو دوختن بهش کمک کنم _این که خیلی خوبه اگر خودت دوست داری برو _خودم که خیلی علاقه دارم _باید ببینم نظر مامان چیه _اونم راضیه رسیدیم خونه، پدر شوهرم به مامان گفت که خانم شمسی پیشنهاد کار در خیاطی به مریم داده مادر شوهرم خوشحال گفت قبول کن مریم خیلی خوبه، نه به خاطر پولش به خاطر کسب تجربه‌ای که میکنی چشم، قبول میکنم، از شنبه میرم... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 💕 🌼خودت گفتے وعده در بهاراسٺ 🌼بهار آمد دلم در انتـــظار اسٺ 🌼بهار هرڪسے عید اسٺ ونوروز 🌼بهار عاشقان دیدار یــــاراسٺ سلام آقا🌼 با آمدنت بهار ما دلخواه اسٺ🌼 💙
آیت‌الله محمد محمدی ری شهری نماینده ولی فقیه و تولیت آستان حضرت عبدالعظیم حسنی و وزیر اسبق اطلاعات لحظاتی قبل درگذشت.
🎁اعضای محترم کانال عیدتون مبارک‌ 🎁 انشاالله سال خوبی داشته باشید🌹😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ | صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید❤ 🌟 به مناسبت سالروز تولد سردار دلها؛ شهید حاج 🌷
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_184 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) از ساعت چند میری؟ هشت صبح باید اونجا باشم تا ساعت پنج بعد از ظهر، از ساعت دوازده تا یک، هم برای نماز و. ناهار برای ناهار بیا خونه آخه شما سختتون میشه هی من رو ببرید هی بیارید نه عزیزم چه سختی، اتفاقا یه پیاده روی هم میکنیم رفتم سراغ پدر بزرگ مادر بزرگ احمد رضا سلام، به به حاج خانم و حاج آقای گل، حالتون خوبه؟ هر دو جوابم رو. گرفتن، بابا جون گفت، گل تویی دختر خوبم ممنون بابا جون، چایی بیارم براتون بیار بابا دستت درد نکنه یه سینی چایی ریختم، نشستم کنارشون، پدر شوهر مادر شوهرمم اومدن، چقدر این دو زوج قدیمی دهنشون گرمه، برامون کلی از خاطرات قدیم تعریف کردن، فردا باید برم آموزشگاه، فکر نکنم لازم باشه من چیزی بردارم، اما بازم برای احتیاط خوبه مترو قیچی رو ببرم، اصلا چه کاریه همه رو میبرم، اگر لازم شد استفاده میکنم اگر نشد، دیگه از فردا نمیبرم، همه رو ریختم توی کیفم، خوابیدم، صبح بلند شدم صبحانم رو خوردم، پدر شوهرم گفت مریم جان صبح‌ها من میبرمت، ظهرها و عصرم حاج خانم میاد میارت ببخشید، این‌طوری شماها اذیت میشید، اجازه بدید من ناهار ببرم، صبح شما من رو ببر، عصرم مامان بیاد بیارم مادر شوهرم گفت مریم راست میگه من اول گفتم، که ظهر میرم میارمش، ولی بعدن فکر کردم، ظهر باید غذای پدر و مادرم رو بدم، یه وقت این‌طرف اون‌طرف میشه اینها پیرن توانشون کمه، اذیت میشن، علیرضا بچمم که سر خدمتشه اگر اون بود، توی رفت امد مریم کلی کمک میکرد. احساس مزاحمت بهم دست داد، گفتم اصلا ولش کن واجب که نیست نمیرم هر دوشون معترض گفتن یعنی چی که نمی رم، این همه زحمت کشیدی، رفتی یاد گرفتی، میدونی دم دست مدیر آموزشگاه کار کنی چه تجربه خوبی بدست میاری ازتون ممنونم، ایکاش فرصتی پیش بیاد بتونم براتون جبران کنم مادر شوهرم گفت تو مثل دختر خودمون میمونی به فکر جبران نباش، دعا میکنم آینده خوب و درخشانی داشته باشی لبخندی زدم ممنون مامان ببخشید از دیشب غذا اضافه اومد اره تو یخچاله برو بردار، برای ناهار امروزت یه ظرف برداشتم استامبولی های دیشب رو ریختم توش، یه ظرف کوچیکم بادمجون ترشی برداشتم گذاشتم توی مشما، چادرم رو سرم کردم، رو کردم به پدر شوهرم بابا بریم... ازجاش بلند شد بریم بابا... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁گ 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌤 🗓امروز ۳ فروردین ۱۴۰۱ مصادف‌با سالروز: 🦋ولادت شهید محسن حیدری 🦋ولادت شهید محمود مراد اسکندری 🌹شهادت شهید علی یزدانی 🌹ولادت و شهادت شهید هادی جعفری 🌟شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقطه امن جهان است اینجا مرکز ثقل جهان است اینجا 🍃🌺 السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
مادرش میگفت وقت اذان بدنیا اومد همرزمش هم گفت وقت اذان کنار تانکر تو کربلای ۵ شهید شد با بانک اذان آمد و با بانک اذان رفت... 💕 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_185 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) از جاش بلند شد و گفت بریم بابا رسیدیم به اموزشگاه، با پدر شوهرم خدا حافظی کردم. وارد سالن شدم، یه حس خیلی خوبی دارم، رفتم سراغ خانم شمسی بعد از سلام و احوال پرسی گفتم من باید چه کار کنم از پشت میز بلند شد در یه اتاق رو باز کرد دیدم به به چه اتاق کار قشنگی، سه تا چرخ خیاطی کنار دیوار بود، سوال کردم ببخشید سه تا چرخ، میشه کارآیی اینها رو بگید بله اون دست راستیِ چرخ کاچیران هست، برای جا دکمه و کارهای تزئیناتی مثل زیک زاک استفاده میکنم، وسطی چرخ راسته دوزیه و این آخری برای سر دوزی این میزم برای برش هست مخصوصا برای برش چادر خیلی عالیه لباسی را از قبل بریده بود، ژورنال رو باز کرد و گفت این لباس باید اینطوری دوخته بشه شما اول همه رو کوک بزن بیاد پرو کنه، بعد بندازش زیر چرخ، دونه دونه توضیح داد که اول از کجا شروع کنم گفتم برای چرخ کاریش، پشت کدوم یک از این چرخ ها بنشینم پشت کاچیران بشین، بزن روی ساده دوزی، چون تو با چرخ های صنعتی کار نکردی نمیتونی، تا بعدا کار با چرخ صنعتی رو یادت بدم با بسم الله الرحمن الرحیم، شروع کردم به دوختن لباس آماده شد بردم خدمت خانم شمسی ببینید درست دوختم نگاهی انداخت آفرین دختر خوب خیلی عالیه باریکلا جیبش را صبر کن خودم بدوزم تا دستت راه بیفته دیگه باید چیکار کنم؟ فعلاً بنشین قراره دو نفر مشتری بیاد اندازه هاشون رو بگیر و الگو هاشون رو بکش صاحب این لباس کی میاد پرو فردا میاد... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌸یارقیه خاتون سلام الله علیها 🌸 💚درچهره خــود«هیبت زهرا» دارد ❤️بـردوش«ابوالفضل علی» جـادارد 💚بااین که سه ساله است مانند عمو ❤️«در دادن حــاجـت یـد طـولا دارد»💐 باد 🎉 🎊
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_186 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) رفتم توی اتاق چشمم افتاد به یه دفتر به خودم.گفتم حتما همین دفتر اندازه گیری هست، بازش کردم دیدم کسانی که لباس آوردن براشون دوخته، ولی هنوز پولش رو نیاوردن، چون جلوشون نوشته شده بود بدهکار، ورق دوم رو زدم دیدم ماشاالله، این بنده خدا فقط دوخته، مشتری یا کامل پول لباس رو نداده، یا نصفش پرداخت کرده، بقیه‌ش مونده، ناراحت شدم، به تاریخ ها نگاه کردم دیدم بعضی ها برای سه ماه بعضی چهار ماه، بعضی شش ماه، گذشته، برای بعضی ها هم تازه بود برای یک ماه و یک هفته پیش مجدد برگشتم پیشش... خانم شمسی ببخشید که فضولی کردم، این دفتر رو خوندم، این ها رو شما طلب دارید؟ لبخند تلخی زد گفت امان از دست آدمهای بد حساب، من یک ایده برای این کار دارم اجازه میدی پیاده کنم چه ایده‌ای هر کسی لباس آورد بدوزه بهش میگیم ما یک سوم پول دوخت این لباس را از قبل میگیریم، مابقیشم موقع تحویل لباس باید پرداخت کنید، خانم شمسی یک نگاهی به من کرد. مریم جان آدم باید مردم دار باشه شاید بعضی ها نداشته باشند ببخشید، شما استاد بنده هستید، ولی پارچه چیت و یا چلوار، نیاوردند شما بدوزید که، بگیم، توان پرداخت ندارن، شما یک بخشی از پارچه رو قیچی کردید و جلوی اسم طلبکار گذاشتید، همه پارچها جنسشون خوبه من احساس می کنم دارن از شما سوء استفاده می کنند خیلی خوب حالا شما برو بعدا با هم راجع به این موضوع صحبت می‌کنیم...؟ ببخشید من توی اون اتاق تنهایی حوصله ام سر میره، میشه اینجا تو سالن باشم اگر کار آموزها مشگلی داشتند کمکشون کنم باشه ایرادی نداره چشمم افتاد به یه کارآموز، چهره‌اش به نظر گرفته و ناراحت میاد، رفتم بالا سرش چی شده سرش رو. گرفت بالا نمیتونم ساسون‌ش رو تمیز بدوزم نشیتم کنارش لباس رو گرفتم توی دستم به دست من نگاه کن ببین چطوری میدوزم تا اخر دوختم، گفتم یاد گرفتی بدید بدوزم ببینم لباس رو. گرفت اون یکی ساسون رو دوخت، سرش رو گرفت بالا لبخند زد دستتون درد نکنه، یاد گرفتم خواهش میکنم، ببخشید اسمت چیه فرزانه... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾