eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.7هزار دنبال‌کننده
783 عکس
401 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
🌤 🗓امروز ۳ فروردین ۱۴۰۱ مصادف‌با سالروز: 🦋ولادت شهید محسن حیدری 🦋ولادت شهید محمود مراد اسکندری 🌹شهادت شهید علی یزدانی 🌹ولادت و شهادت شهید هادی جعفری 🌟شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقطه امن جهان است اینجا مرکز ثقل جهان است اینجا 🍃🌺 السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
مادرش میگفت وقت اذان بدنیا اومد همرزمش هم گفت وقت اذان کنار تانکر تو کربلای ۵ شهید شد با بانک اذان آمد و با بانک اذان رفت... 💕 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_185 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) از جاش بلند شد و گفت بریم بابا رسیدیم به اموزشگاه، با پدر شوهرم خدا حافظی کردم. وارد سالن شدم، یه حس خیلی خوبی دارم، رفتم سراغ خانم شمسی بعد از سلام و احوال پرسی گفتم من باید چه کار کنم از پشت میز بلند شد در یه اتاق رو باز کرد دیدم به به چه اتاق کار قشنگی، سه تا چرخ خیاطی کنار دیوار بود، سوال کردم ببخشید سه تا چرخ، میشه کارآیی اینها رو بگید بله اون دست راستیِ چرخ کاچیران هست، برای جا دکمه و کارهای تزئیناتی مثل زیک زاک استفاده میکنم، وسطی چرخ راسته دوزیه و این آخری برای سر دوزی این میزم برای برش هست مخصوصا برای برش چادر خیلی عالیه لباسی را از قبل بریده بود، ژورنال رو باز کرد و گفت این لباس باید اینطوری دوخته بشه شما اول همه رو کوک بزن بیاد پرو کنه، بعد بندازش زیر چرخ، دونه دونه توضیح داد که اول از کجا شروع کنم گفتم برای چرخ کاریش، پشت کدوم یک از این چرخ ها بنشینم پشت کاچیران بشین، بزن روی ساده دوزی، چون تو با چرخ های صنعتی کار نکردی نمیتونی، تا بعدا کار با چرخ صنعتی رو یادت بدم با بسم الله الرحمن الرحیم، شروع کردم به دوختن لباس آماده شد بردم خدمت خانم شمسی ببینید درست دوختم نگاهی انداخت آفرین دختر خوب خیلی عالیه باریکلا جیبش را صبر کن خودم بدوزم تا دستت راه بیفته دیگه باید چیکار کنم؟ فعلاً بنشین قراره دو نفر مشتری بیاد اندازه هاشون رو بگیر و الگو هاشون رو بکش صاحب این لباس کی میاد پرو فردا میاد... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌸یارقیه خاتون سلام الله علیها 🌸 💚درچهره خــود«هیبت زهرا» دارد ❤️بـردوش«ابوالفضل علی» جـادارد 💚بااین که سه ساله است مانند عمو ❤️«در دادن حــاجـت یـد طـولا دارد»💐 باد 🎉 🎊
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_186 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) رفتم توی اتاق چشمم افتاد به یه دفتر به خودم.گفتم حتما همین دفتر اندازه گیری هست، بازش کردم دیدم کسانی که لباس آوردن براشون دوخته، ولی هنوز پولش رو نیاوردن، چون جلوشون نوشته شده بود بدهکار، ورق دوم رو زدم دیدم ماشاالله، این بنده خدا فقط دوخته، مشتری یا کامل پول لباس رو نداده، یا نصفش پرداخت کرده، بقیه‌ش مونده، ناراحت شدم، به تاریخ ها نگاه کردم دیدم بعضی ها برای سه ماه بعضی چهار ماه، بعضی شش ماه، گذشته، برای بعضی ها هم تازه بود برای یک ماه و یک هفته پیش مجدد برگشتم پیشش... خانم شمسی ببخشید که فضولی کردم، این دفتر رو خوندم، این ها رو شما طلب دارید؟ لبخند تلخی زد گفت امان از دست آدمهای بد حساب، من یک ایده برای این کار دارم اجازه میدی پیاده کنم چه ایده‌ای هر کسی لباس آورد بدوزه بهش میگیم ما یک سوم پول دوخت این لباس را از قبل میگیریم، مابقیشم موقع تحویل لباس باید پرداخت کنید، خانم شمسی یک نگاهی به من کرد. مریم جان آدم باید مردم دار باشه شاید بعضی ها نداشته باشند ببخشید، شما استاد بنده هستید، ولی پارچه چیت و یا چلوار، نیاوردند شما بدوزید که، بگیم، توان پرداخت ندارن، شما یک بخشی از پارچه رو قیچی کردید و جلوی اسم طلبکار گذاشتید، همه پارچها جنسشون خوبه من احساس می کنم دارن از شما سوء استفاده می کنند خیلی خوب حالا شما برو بعدا با هم راجع به این موضوع صحبت می‌کنیم...؟ ببخشید من توی اون اتاق تنهایی حوصله ام سر میره، میشه اینجا تو سالن باشم اگر کار آموزها مشگلی داشتند کمکشون کنم باشه ایرادی نداره چشمم افتاد به یه کارآموز، چهره‌اش به نظر گرفته و ناراحت میاد، رفتم بالا سرش چی شده سرش رو. گرفت بالا نمیتونم ساسون‌ش رو تمیز بدوزم نشیتم کنارش لباس رو گرفتم توی دستم به دست من نگاه کن ببین چطوری میدوزم تا اخر دوختم، گفتم یاد گرفتی بدید بدوزم ببینم لباس رو. گرفت اون یکی ساسون رو دوخت، سرش رو گرفت بالا لبخند زد دستتون درد نکنه، یاد گرفتم خواهش میکنم، ببخشید اسمت چیه فرزانه... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 ❏اۍ‌تواَمـٰان‌هر‌بلـٰامـٰا‌همہ‌در‌اَمـٰانِ‌تو••♥️ 【اندڪۍ‌بـٰا‌مـٰامُـدآرآ‌ڪُن‌ڪه‌مـٰا‌رآ‌مـۍ‌ڪُشـد •این‌فـرآق‌ڪربـلآ‌امروز‌و‌فـردآ‌یـآ‌حُسیـن.🫀】 ❏•اِمـٰام‌حُسین‌جـٰانَم♥️ سعآدتۍ‌بہ‌‌جهآن،‌🕊⚘ مثل‌دوست‌داشتنـت‌نیست🕊⚘ 🦋اَلسَّلـام‌ُعَلَیڪ‌یـا‌اَبـاعَـبدِاللـہ... 🦋 🦋🦋🦋
حَسبــےَ اللـه و خدا ، مـا را بس بودن ِ با شــهدا، مــآ را بس آن شهیدان ڪـه به خون مےگفتند هــوس ڪربـبلا ،مـا را بس 🌱 🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| حتما ببینید 🍂صحبت های همسر شهید مدافع حرم مسلم خیزاب🍂 بسیارتاثیر گزار همسراین شهید صحبت میکنه اشک همه حضار رو در میاره 🤲🍃 گاهی_نگاهی اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیش بینی شهید مصطفی صدرزاده ازروز شهادتش💔😭😭 عَجِل لِوَلیَکَ الفَرَج بَه حَقَ زِینَب مُضطَر س💔🖤 الرُزُقنا شهادَتِ فی سَبیلِ المَهدی (عج)🌷🕊 صَلّی علی' مُحَّمد و آل مُحَّمَد و عَجِل فَرَجَهُم 💚🙏 🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_187 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 188 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) یه دفعه دلم هوای برادر زاده ‌ام رو کرد، آهی کشیدم، گفتم اسم برادر زاده منم فرزانه است از کنارش بلند شدم، نگاهم افتاد به ساعت پنج بعد از ظهره، رو. کردم به خانم شمسی ببخشید میتونم زنگ بزنم خونه بیان دنبالم آره عزیزم، دستتم درد نکنه، خدا قوت خیلی ممنون، راستی در مورد پیشنهادی که بهتون دادم، گفتید بعدا صحبت میکنیم، نظرتون چیه نه موافق نیستم، میارن هر وقت باشه ولی من اگر یه روزی بخوام کار کنم حتما از این شیوه‌ای که گفتم استفاده میکنم خندید ان شاالله، که شما مزون بزنی این سیاستی رو هم که گفتی به کار ببندی زنگ. زدم خونه، مادر شوهرم اومد دنبالم، توی راه پرسید چطور بود مریم راضی بودی کش دار گفتم. بله، خیلی، امروز یه روز خوبی بود برام، مخصوصا که تو سالن کمک یه کار آموز تازه وارد کردم، خب خدا رو شکر به خودم گفتم اگر علیرضا دست از سرم برمیداشت، من برای همیشه همین جا می موندم، یک مدتی پیش خانم شمسی کار میگردم، بعد هم برای خودم مزون می زدم یکی از ارزوهای من داشتن یه مزون لباس عروس هست، اما سماجتهای علیرضا باعث میشه که من برگردم به روستام، به جایی که جز تحقیر و اذیت شدن و آزارهای روحی چیز دیگه ای برام نداره، از بعد از ظهری که اون دختر خانم گفت اسمم فرزانه‌است دلم براش هوایی شده، موقع شام خوردن، موقع خواب حتی وقتی الان بیدار شدم که حاضر شم برم آموزشگاه همش جلوی چشمم هست، توی راه آموزشگاه به خودم گفتم، خوبه یه زنگ بزنم خونه داداشم، ان شاالله که فرزانه برداره، من یکم باهاش حرف بزنم، رسیدم آموزشگاه، بعد از سلام صبح بخیر به خانم شمسی و کار اموزها رفتم اتاق خیاطی کاغذ الگو رو گذاشتم روی میز، اندازهای مشتری رو. گذاشتم جلوم، مشغول کشیدن الگو شدم، صدای خانم شمسی اومد مریم خانم یه لحظه بیا کار رو رها کردم رفتم سالن بله با من کار دارید یه دسته پول گرفت جلوم بیا مریم جان، این حقوق یک ماهت سی درصد باهات حساب کردم، ان شاالله برات برکت داشته باشه ممنون خیلی لطف کردید، چند تا فکر تو سرم اومد که این پول رو خرج کنم، ولی یه دفعه به ذهنم رسید، برای تشکر از مادر شوهرم که اینقدر بهم لطف داره، منم این پول رو بهش هدیه بدم، حتما خوشحال میشه بعد از ظهر که مامان اومد دنبالم رفتیم خونه، رو کردم به مادر شوهرم مامان من میخوام یک کاری برای شما بکنم، اگر قبول نکنید، خیلی خیلی ازتون ناراحت میشم با تعجب گفت چه کاری دخترم دست کردم توی کیفم، حقوقی رو که خانم شمسی بهم داده رو گذاشتم جلوی مادر شوهرم این حقوق این ماهم هست، میخوام تقدیم کنم به شما. آخه برای چی، عزیزم چون شما مثل مادرم میمونی، اجازه بدید من برای مامانم کاری کرده باشم اشک توی چشمش جمع شد صورت من رو بوسید، منم صورتش رو بوسیدم متشکرم عزیزم. این محبتت رو هیچ وقت فراموش نمیکنم... ... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╰⊱🦋⊱╮ 🌼یاصاحب الزمان... ☘️🌼 حلال تمام مشکلاتی ای عشق 🌼 تنها تو بهانۀ حياتي اي عشق ☘️🌼 برگرد که روزمرّگی ما را کشت 🌼الحق که سفينة‌ النجاتی ای عشق... ✨ مهدی جان روحی فدا در آشوب فتنه و بلا عده‌ای تو را گم می‌کنند و عده‌ای تو را پیدا می‌کنند 🔸ما را از عاشقان یابنده خود قرار بده!! اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ‌ 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹نماهنگ آیه‌های سرخ 🌹ویژه شهید مدافع‌حرم عمر ملازهی عمر فکرهای بزرگی توی سرش بود! می‌گفت: ما اهل سنت باید با خــــون خودمون داعــــش رو رُســــوا کنیم و نباید اجازه بدیم که به حریم نوه پیامبرﷺ جسارت بشه! 🎁 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات 🍬اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد🍬 🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_ 188 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
و189?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) راستی مامان من دیروز تولدم بود زد پشت دستش عه پس چرا زودتر نگفتی؟ نه به خاطر تولد بگیرم که نمیگم، به خاطر آموزش رانندگی میگم، رفتیم ثبت نام کنیم بهمون گفتن دو ماه دیگه باید بیاید اهان، خب صبر کن شب با حاجی صحبت کن، فردا برید ثبت نام کنید لبخندی زدم ببخشید من تا شب نمیتونم صبر کنم، الان زنگ میزنم ببینم میتونه فردا باهام بیاد اگر گفت آره، زنگ بزنم به خانم شمسی بگم فردا یکم دیر میام باشه، زنگ بزن شماره مغازه رو گرفتم الو جانم سلام بابا، جان‌تون بی بلا، بابا من هیجده سالم شد، میشه فردا بریم ثبت نام کنیم برای آموزش رانندگی به تولدت مبارک دخترم، اره که میشه چرا نشه ممنون بابا خواهش میکنم دخترم بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کردم، زنگ زدم به خانم شمسی بله بفرمایید سلام مریم هستم خوبی مریم خانم ممنون، ببخشید من فردا میخوام برم اموزشگاه رانندگی ثبت نام کنم، یکم دیر میام به سلامتی باشه ان‌شاالله، باشه راحت باش، برو ثبت نام کن خیلی ممنون، خدا حافظ خدا نگهدار گوشی رو. گذاشتم روی دستگاه تلفن دراز کشیدم روی تخت، از ذوق آموزش رانندگی خوابم نمیبره، به خودم گفتم خوبه حالا که بی خوابی افتاده سرم پاشم یه سوره الرحمن برای احمد رضا و پدر مادرم بخونم، بلند شدم وضو گرفتم، برای هرسه‌شون الرحمن خوندم، خواب چشمم رو گرفت، خوابیدم، با اذان گوشیم بیدار شدم، نمازم رو خوندم، تا جایی که بتونم بین الطلوعین رو بیدار میمونم، واقعا این بیداری ادم رو سرحال میاره، ساعت هفت و نیم با پدر شوهرم رفتیم آموزشگاه آزمایش، مدارک رو دادیم، گفتن، راننده‌های خانم وقتشون پر هست، ولی راننده آقا داریم، میرید تو نوبت راننده خانم، یا با راننده آقا آموزش میبینید پدر شوهرم گفت نه با آقا آموزش میببینه، خودمم به عنوان همراه باهاش میام بسیار خوب، شما از روز شنبه ساعت هفت صبح اینجا باشید، راننده هم آقای صابر هستن، مشخصات و سابقه کاریشون رو روی بُرد زدیم، میتونید ببینید ازشون تشکر کردیم، اومدیم بُرد رو نگاه کردیم، زده مجید صابر، با ده سال سابقه آموزش پدر شوهرم رو کرد به من خوبه راننده با سابقه ای هست... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
و189?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_189 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) از ساختمون آموزشگاه رانندگی اومدیم بیرون، سوار ماشین شدیم، پدر شوهرم دم اموزشگاه خیاطی نگه داشت رو. کردم بهش بابا خیلی لطف کردی ممنونم خواهش میکنم دخترم خداحافظی کردم پیاده شدم، وارد آموزشگاه خانم شمسی شدم، وااای خدا بدت برکت، چند تا مشتری نشستن، خانم شمسی هم داره به کار آموزها اموزش میده، ظاهرا وقت نکرده جواب اینها رو بده یه سلام جمعی کردم، خانم شسمی برگشت من رو نگاه کرد، گفت مریم خانم کار این خانم ها رو راه بنداز بله حتما رو. کردم به خانمی که سنش از همه بیشتر بود بفرمایید در خدمتم _خوبی دخترم : ممنون حاج خانم دختر خانمی هم سن و سال خودم رو نشون داد این خانم عروس منه، دو هفته دیگه عقدشون هست، میخوام براش لباس عروس بدوزیم دلم شور افتاد من ندیدم خانم شمسی لباس عروس بدوزه، آموزش بهمون داده ولی کار عملی نکردیم، یه دفعه یه نهیبی به خودم زدم، خب الان عملیش کن، مگه یکی از خواسته‌هات این نیست که مزون لباس عروس داشته باشی، اینم استاردش، بسم‌الله، گفتم چشم میدوزیم، ببخشید یه چند تا عکس ژورنالی دارم، شما تشریف بیارید اتاق خیاطی ببینید هر کدوم رو پسند کردید بنده در خدمتم یکی از خانم‌ها که خیلی هم جوان بود، زد زیر خنده نه ژورنالی نمیخوان، این داداش من خیلی غیرتیه خودش دستور داده چه مدلی باشه، با خانمش رفتن پارچه خریدن، میخوان مدلی که خودشون میگن بدوزن خوبه خیلی هم عالی رو. کردم به عروس خانم عزیزم، مدلتون چیه؟ از توی کیفش یه برگه که روش عکس لباس عروس کشیده بودن در آورد، گرفت جلوی من اینه ببینید بر عکس لباسهای عروس که یقشون خیلی بازه، این مدل یقه سه سانتی و استین بلندِ، لباسی کاملا پوشیده بسیار خوب، بیاید اتاق خیاطی انداز تون رو بگیرم همون خانم جوان گفت بگو اندازهاتون، چون ما هم میخواهیم لباس بدوزیم با لبخند گفتم هر چقدرم پارچه برای دوخت داشته باشید بنده در خدمتم وارد اتاق خیاطی شدند، اندازهای همشون رو. گرفتم، رو. کردم بهشون هفته دیگه تشریف بیارید برای پرو، قیمت دستمزدم بهشون گفتم، قبول کردند فقط ببخشید شما لطف کنید یک سوم هزینه دوخت رو پرداخت کنید حاج خانم گفت چشم، چقدر میشه مبلغ رو. گفتم، یه کارت داد به من بیا دخترم، بکش با دستگاه پز مبلغ رو. کشیدم، یه رسید دادم به حاج خانم، یه رسیدم دستم گرفتم خدا حافظی کردن رفتن، سریع رفتم سالن، در گوش خانم شمسی گفتم سفارش لباس عروس داشتن تیز برگشت سمتم قبول نکردی که؟ سر تکون دادم قبول کردم ابرو داد بالا چرا قبول کردی، من وقت ندارم بدوزم، تو هم که تجربه ای توی این کار نداری لبخند زدم خب اجازه بدید کسب تجربه کنم... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌺از قافله های شهدا جاماندیم رفتند رفیقان و چه تنها ماندیم افسوس که در زمانه دلتنگی مجروح شدیم اسیر دنیا ماندیم🌸 سلام برشهدا🖐🖐 🌸سلام روزتون شهدایی🕊 🦋الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَآلِ_مُحَمَّدٍ 👇🏻👇🏻 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_190 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) لبخند رضایتی زد، گفت تو، هم، خیلی با دل و جراتی، هم پشت کار خوبی داری، من مطمینم موفق میشی لبخند دندون نمایی زدم، خانم شمسی من یه کار دیگه‌ام کردم ریز سرش رو تکون داد چه کاری؟ قول میدید هم ناراحت نشید، هم مخالفت نکنید، باور کنید به نفعتون هست باشه قول میدم، بگو ببینم چیکار کردی؟ رسیدی که تو دستم بود رو گرفتم سمتش این رو ببینید نگاه کرد خوند ازشون بیانه گرفتی؟ بله، گفتم باید یک سومش رو پرداخت کنید با رضایت قبول کردند؟ ناراحت نشدند؟ نه اصلاناراحت نشدند فوری قبول کردند، تازه ناراحت بشن، دوست ندارند برن جای دیگه لبخندی زد راست میگن که میگن کار رو باید سپرد به جوون، ادم پا که تو سن میزاره ملاحضه کار میشه، ولی جوون که باشی هم انرژیت هم تنوع کار و هم جرات کارهای بزرگ رو داره، ایکاش همیشه اینجا میموندی، دیشب با خودم فکر کردم، گفتم، مکان و سرمایه از منه، کار از مریم، سی درصد کمشه، من از امروز باهات پنجاه درصد حساب میکنم نه خانم شمسی همون سی در صد خوبه، منم دارم پیش شما تجربه کسب میکنم، به اعتبار شما مشتری کارش رو دست من میدده، وگرنه من برم خودم مغازه بزنم، کسی پیش من نمیاد نه مریم جان، اینهای‌که تو میگی راه و روش بازاره من کاری به درست و غلط بودنش ندارم، باید یه طوری باهات حساب کنم که وجدانم راحت باشه، ممنون، خدابه کسب و. کارتون برکت بده، با اجازتون من برم، باید برش بزنم مریم جان، لباس عروس رو الگو بکش ولی برش نزن تا خودم بیام چشمی گفتم، اومدم اتاق خیاطی خدایا چقدر خوشحالم این اتاق برام مثل قصر میمونه، یعنی میشه یه روزی من خودم مزون بزنم... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_191 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) بین همه سفارش ها برای برش اول لباس عروس رو انتخاب کردم، با دقت تموم الگو رو کشیدم پارچه و انداختم روی الگو، یه دلم گفت برش بزن بزار خانم شمسی بیشتر از این باور داشته باشه، ولی یه دلم گفت نه، شاید یه نکته‌ای داشته باشه که من نمی دونم، در ثانی به احترام حرفشم که شده باید صداش کنم بیاد ببینه، اومدم توی سالن صدا زدم خانم شمسی الگو و پارچه آماده است تشریف میارید اومد یه نگاهی کرد به الگوها و اندازه ها گفت آفرین عالیه همینجوری برش بزن، راستی مریم لباس عروس رو باهاشون چطوری حساب کردی، واقعیتش یکم بیشتر گفتم چون کار بیشتری میبره خوب کاری کردی هفته دیگه هم که بیان برای پرو می خوام بهشون بگم هزینه سنگ دوزی جداست اگر دوست دارند سنگدوزی بشه باید جداگانه هزینه بدن _اتفاقاً یک نفر هست میاد سنگ دوزی لباس ها رو میبره خیلی هم به پولش احتیاج داره، کارشم تمیزه خداروشکر که تزیین کار هم دارید مریم جان اگر کاری نداری، من برم سالن نه شما برید لباس عروس رو به پرو رسوندم، یکی دیگه رو هم برش زدم، نگاه کردم به ساعت، پنج شده، همه رو مرتب کردم گذاشتم کنار، تا حاضر شدم، شد پنج و نیم، زنگ زدم به مادر شوهرم، اومد دنبالم، رسیدیم خونه، لباسهام رو در آوردم، خیلی خسته شدم، یه کم روی مبل دراز کشیدم، دلم هوس چایی کرد، مادر شوهرم همیشه سماورش به راهه، اومدم اتاقشون، اول با آقا جون. و مادر جون سلام و احوالپرسی کردم، رو. کردم به مادر شوهرم چایی تاز دم دارید آره، تازه دم کردم، یه سینی ریختم، حوصله ندارم صبر کنم، نلبکی اوردم دو تا پشت سر هم خوردم، گفتم آخیش حالم جا اومد، خستگی از تنم رفت مادر شوهرم گفت مگه اونجا چایی نیست بخوری چرا باید کتری بزارم، مزه چایی سماور رو نمیده. علیرضا سر خدمتِ، نیست، چقدر من آرامش دارم، رو. کردم به مادر شوهرم برای شام چی در نظر گرفتید من درست کنم واای نه تو خسته‌ای خودم درست میکنم خستگیم در رفت، دوست دارم من درست کنم میخوام سبری پلو با کوکو درست کنم، سبزی گرفتم، پاک کردم، خورد هم کردم، اماده‌است دستت درد نکنه، پس میرم اشپزخونه مشغول شم غذا رو درست کردم، پدر شوهرمم اومد، یه کم نشست، خستگیش در اومد، رو کرد به من مریم جان بابا، سود محصول زمینت رو امروز ریختم به حسابت، ماشاالله محصول خوبی ازش برداشت شده، سودشم خوب بوده ببخشید بابا، زکات‌ش رو برداشتید؟... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾