eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.7هزار دنبال‌کننده
784 عکس
400 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
و189?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_189 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) از ساختمون آموزشگاه رانندگی اومدیم بیرون، سوار ماشین شدیم، پدر شوهرم دم اموزشگاه خیاطی نگه داشت رو. کردم بهش بابا خیلی لطف کردی ممنونم خواهش میکنم دخترم خداحافظی کردم پیاده شدم، وارد آموزشگاه خانم شمسی شدم، وااای خدا بدت برکت، چند تا مشتری نشستن، خانم شمسی هم داره به کار آموزها اموزش میده، ظاهرا وقت نکرده جواب اینها رو بده یه سلام جمعی کردم، خانم شسمی برگشت من رو نگاه کرد، گفت مریم خانم کار این خانم ها رو راه بنداز بله حتما رو. کردم به خانمی که سنش از همه بیشتر بود بفرمایید در خدمتم _خوبی دخترم : ممنون حاج خانم دختر خانمی هم سن و سال خودم رو نشون داد این خانم عروس منه، دو هفته دیگه عقدشون هست، میخوام براش لباس عروس بدوزیم دلم شور افتاد من ندیدم خانم شمسی لباس عروس بدوزه، آموزش بهمون داده ولی کار عملی نکردیم، یه دفعه یه نهیبی به خودم زدم، خب الان عملیش کن، مگه یکی از خواسته‌هات این نیست که مزون لباس عروس داشته باشی، اینم استاردش، بسم‌الله، گفتم چشم میدوزیم، ببخشید یه چند تا عکس ژورنالی دارم، شما تشریف بیارید اتاق خیاطی ببینید هر کدوم رو پسند کردید بنده در خدمتم یکی از خانم‌ها که خیلی هم جوان بود، زد زیر خنده نه ژورنالی نمیخوان، این داداش من خیلی غیرتیه خودش دستور داده چه مدلی باشه، با خانمش رفتن پارچه خریدن، میخوان مدلی که خودشون میگن بدوزن خوبه خیلی هم عالی رو. کردم به عروس خانم عزیزم، مدلتون چیه؟ از توی کیفش یه برگه که روش عکس لباس عروس کشیده بودن در آورد، گرفت جلوی من اینه ببینید بر عکس لباسهای عروس که یقشون خیلی بازه، این مدل یقه سه سانتی و استین بلندِ، لباسی کاملا پوشیده بسیار خوب، بیاید اتاق خیاطی انداز تون رو بگیرم همون خانم جوان گفت بگو اندازهاتون، چون ما هم میخواهیم لباس بدوزیم با لبخند گفتم هر چقدرم پارچه برای دوخت داشته باشید بنده در خدمتم وارد اتاق خیاطی شدند، اندازهای همشون رو. گرفتم، رو. کردم بهشون هفته دیگه تشریف بیارید برای پرو، قیمت دستمزدم بهشون گفتم، قبول کردند فقط ببخشید شما لطف کنید یک سوم هزینه دوخت رو پرداخت کنید حاج خانم گفت چشم، چقدر میشه مبلغ رو. گفتم، یه کارت داد به من بیا دخترم، بکش با دستگاه پز مبلغ رو. کشیدم، یه رسید دادم به حاج خانم، یه رسیدم دستم گرفتم خدا حافظی کردن رفتن، سریع رفتم سالن، در گوش خانم شمسی گفتم سفارش لباس عروس داشتن تیز برگشت سمتم قبول نکردی که؟ سر تکون دادم قبول کردم ابرو داد بالا چرا قبول کردی، من وقت ندارم بدوزم، تو هم که تجربه ای توی این کار نداری لبخند زدم خب اجازه بدید کسب تجربه کنم... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌺از قافله های شهدا جاماندیم رفتند رفیقان و چه تنها ماندیم افسوس که در زمانه دلتنگی مجروح شدیم اسیر دنیا ماندیم🌸 سلام برشهدا🖐🖐 🌸سلام روزتون شهدایی🕊 🦋الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَآلِ_مُحَمَّدٍ 👇🏻👇🏻 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_190 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) لبخند رضایتی زد، گفت تو، هم، خیلی با دل و جراتی، هم پشت کار خوبی داری، من مطمینم موفق میشی لبخند دندون نمایی زدم، خانم شمسی من یه کار دیگه‌ام کردم ریز سرش رو تکون داد چه کاری؟ قول میدید هم ناراحت نشید، هم مخالفت نکنید، باور کنید به نفعتون هست باشه قول میدم، بگو ببینم چیکار کردی؟ رسیدی که تو دستم بود رو گرفتم سمتش این رو ببینید نگاه کرد خوند ازشون بیانه گرفتی؟ بله، گفتم باید یک سومش رو پرداخت کنید با رضایت قبول کردند؟ ناراحت نشدند؟ نه اصلاناراحت نشدند فوری قبول کردند، تازه ناراحت بشن، دوست ندارند برن جای دیگه لبخندی زد راست میگن که میگن کار رو باید سپرد به جوون، ادم پا که تو سن میزاره ملاحضه کار میشه، ولی جوون که باشی هم انرژیت هم تنوع کار و هم جرات کارهای بزرگ رو داره، ایکاش همیشه اینجا میموندی، دیشب با خودم فکر کردم، گفتم، مکان و سرمایه از منه، کار از مریم، سی درصد کمشه، من از امروز باهات پنجاه درصد حساب میکنم نه خانم شمسی همون سی در صد خوبه، منم دارم پیش شما تجربه کسب میکنم، به اعتبار شما مشتری کارش رو دست من میدده، وگرنه من برم خودم مغازه بزنم، کسی پیش من نمیاد نه مریم جان، اینهای‌که تو میگی راه و روش بازاره من کاری به درست و غلط بودنش ندارم، باید یه طوری باهات حساب کنم که وجدانم راحت باشه، ممنون، خدابه کسب و. کارتون برکت بده، با اجازتون من برم، باید برش بزنم مریم جان، لباس عروس رو الگو بکش ولی برش نزن تا خودم بیام چشمی گفتم، اومدم اتاق خیاطی خدایا چقدر خوشحالم این اتاق برام مثل قصر میمونه، یعنی میشه یه روزی من خودم مزون بزنم... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_191 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) بین همه سفارش ها برای برش اول لباس عروس رو انتخاب کردم، با دقت تموم الگو رو کشیدم پارچه و انداختم روی الگو، یه دلم گفت برش بزن بزار خانم شمسی بیشتر از این باور داشته باشه، ولی یه دلم گفت نه، شاید یه نکته‌ای داشته باشه که من نمی دونم، در ثانی به احترام حرفشم که شده باید صداش کنم بیاد ببینه، اومدم توی سالن صدا زدم خانم شمسی الگو و پارچه آماده است تشریف میارید اومد یه نگاهی کرد به الگوها و اندازه ها گفت آفرین عالیه همینجوری برش بزن، راستی مریم لباس عروس رو باهاشون چطوری حساب کردی، واقعیتش یکم بیشتر گفتم چون کار بیشتری میبره خوب کاری کردی هفته دیگه هم که بیان برای پرو می خوام بهشون بگم هزینه سنگ دوزی جداست اگر دوست دارند سنگدوزی بشه باید جداگانه هزینه بدن _اتفاقاً یک نفر هست میاد سنگ دوزی لباس ها رو میبره خیلی هم به پولش احتیاج داره، کارشم تمیزه خداروشکر که تزیین کار هم دارید مریم جان اگر کاری نداری، من برم سالن نه شما برید لباس عروس رو به پرو رسوندم، یکی دیگه رو هم برش زدم، نگاه کردم به ساعت، پنج شده، همه رو مرتب کردم گذاشتم کنار، تا حاضر شدم، شد پنج و نیم، زنگ زدم به مادر شوهرم، اومد دنبالم، رسیدیم خونه، لباسهام رو در آوردم، خیلی خسته شدم، یه کم روی مبل دراز کشیدم، دلم هوس چایی کرد، مادر شوهرم همیشه سماورش به راهه، اومدم اتاقشون، اول با آقا جون. و مادر جون سلام و احوالپرسی کردم، رو. کردم به مادر شوهرم چایی تاز دم دارید آره، تازه دم کردم، یه سینی ریختم، حوصله ندارم صبر کنم، نلبکی اوردم دو تا پشت سر هم خوردم، گفتم آخیش حالم جا اومد، خستگی از تنم رفت مادر شوهرم گفت مگه اونجا چایی نیست بخوری چرا باید کتری بزارم، مزه چایی سماور رو نمیده. علیرضا سر خدمتِ، نیست، چقدر من آرامش دارم، رو. کردم به مادر شوهرم برای شام چی در نظر گرفتید من درست کنم واای نه تو خسته‌ای خودم درست میکنم خستگیم در رفت، دوست دارم من درست کنم میخوام سبری پلو با کوکو درست کنم، سبزی گرفتم، پاک کردم، خورد هم کردم، اماده‌است دستت درد نکنه، پس میرم اشپزخونه مشغول شم غذا رو درست کردم، پدر شوهرمم اومد، یه کم نشست، خستگیش در اومد، رو کرد به من مریم جان بابا، سود محصول زمینت رو امروز ریختم به حسابت، ماشاالله محصول خوبی ازش برداشت شده، سودشم خوب بوده ببخشید بابا، زکات‌ش رو برداشتید؟... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
💫جهان با خنده هایت صورت زیباتری دارد ... ✨بخند این خنده های "ماه" ، کلی مشتـری دارد ... 🌷 🎂🎉🎀🎊 🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_192 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) اره بابا قبل از برداشت محصول تخمین زدیم، اول زکات رو حساب کردیم، بعد برداشت کردند، دوباره تخمین و برداشت رو. محاسبه کردیم، کامل زکاتش پرداخت شد بابا قابلی نداشت، خودتون بر میداشتید نه دخترم، الحمدلله خدا به ما هم داده، این. مال تو هست، ان شاالله خدا بهت برکت بده به دل خوش ازش استفاده کنی خیلی ممنون یه دفعه یاد حرف خانم شمسی افتادم، خانم تزیین کار نیازمنده، باید یه جوری که ناراحت نشه ازش پرس و جو کنم ببینم اگر لازم باشه بخشی از این پول رو بدم بهش، ثوابشم هدیه کنم به روح پدر مادرم‌و احمد رضا. سر سفره همه از غذا تعریف کردن، به خودم گفتم، برای دلخوش کردن من نگفتن واقعا من کوکو سبزیم خیلی خوشمزه میشه. شب رو تاصبح توی فکر اون خانم تزیین کار بودم، تا رسیدم به آموزشگاه، بعد از سلام و احوالپرسی، گفتم ببخشید میشه به اون خانم تزیین کار بگید بیاد اینجا، هزینه سنگ دوزی لباس رو بهمون بگه شمارش توی دفتر هست به نام خانم تقی پور شمارش رو گرفتم، تماس بر قرار شد بله بفرمایید خانم تقی پور ببخشید شما؟ از آموزشگاه خیاطی مزاحمتون میشم خواهش میکنم بفرمایید یه لباس عروس داریم میخواستم نگاه کننید بگید چقدر هزینه‌ش میشه به مشتری بگم من الان شوهرم رو آوردم دیالیز بشه، فردا هم که جمعه‌است آموزشگاه تعطیلِ، ان شاالله پس فردا شنبه میام. آخی بنده خدا، حتما شوهرش نمیتونه کار کنه، که اینها نیاز مندن ببخشید خانم تقی پور اگر به پول احتیاج دارید، شماره حساب بدید، هزینه سنگ دوزی لباس رو بریزم به حسابتون والا اتفاقا احتیاج دارم، ممنون میشم اگر واریز کنید، من فردا میام میبرم براتون میدوزم باشه، شما بگید چقدر میشه، شماره حساب هم بدید، میتونید شماره موبایل من رو یاداشت کنید برام ارسال کنید بله بگید شماره رو. گفتم، تماس رو قطع کردم، برام پیامک اومد... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_193 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مبلغ رو نوشته بود، برای کسی که یه بیمار دیالیزی داره، این مبلغ خیلی ناچیز بود، پنج برابرش رو براش واریز کردم گوشیم زنگ خورد ببخشید چرا زیاد ریختید اخه غیر از لباس عروس بازم لباس برای تزیین داریم، باشه دستتون درد نکنه تماس رو قطع کردم، به خودم گفتم، اگر همراهان عروس تزیین نخوان، میرم هرچی لباس دارم که میشه تزیینش کرد میارم بهش میدم زنگ زدم به شماره مشتری که داده بود الو بفرمایید صدای حاج خانمِ اومد ببخشید شما برای لباس عروستون سنگ دوزی میخواهید بله حتما مبلغ تزیین لباس جدا از اون دستمزدی هست که بهتون گفتم باشه مادر، تو فقط تمیز و. مجلسی بدوز، پولش هر چقدر بشه من میدم چشم حاج خانم بقیه لباسهاشون رو هم برش زدم، رسوندم به پرور، مادر شوهرم اومد دنبالم خدا حافظی کردم اومدم خونه، روی تخت دراز کشیدم، رفتم توی فکر، ای‌خدا یعنی میشه، علیرضا بی خیال من بشه، من همین جا بمونم. امشب میاد مرخصی، تا صبح شنبه ساعت هفت خونه است، امیدوارم، نسبت به من سرد بشه، تو همین فکرها بودم خوابم رفت، با صدای تقه در و صدا کردنهای مکرر مادر شوهرم که هی میگفت مریم، مریم جان از خواب بیدار شدم، در رو باز کردم جانم مامان بیا میخواهیم شام بخوریم چشم مامان، یه آب به صورتم بزپم میام، نگاهم افتاد به پوتین‌های علیرضا گفتم چشمت روشن علیرضا هم که اومده چراغ دلت روشن، آره اینم اومده مامان من خواب بودم نماز مغرب عشا رو نخوندم، بخونم میام باشه بخون زود بیا چشم نمازم رو خوندم، اومدم اتاق مادر شوهرم سلام جمعی کردم، علیرضا روی مبل نشسته بود، به پای من بلند شد با دستم اشاره کردم به مبل خواهش میکنم بفرمایید : حالت خوبه مریم خانم؟ الحمدا لله، خدا رو شکر _شما خوبید؟ منم خوبم، نشست روی مبل، رفت تو فکر وسایل سفره رو آوردم، متوجه نگاهای سنگین علیرضا شدم اهسته آهی کشیدم، تو. دلم گفتم، نخیر علیرضا کوتاه نمیاد، حیف که روزهای به این قشنگی من دارن تموم میشن... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ‍ 💚 صلوات_شعبانیه بـا صوتی زیبا 💚 🎧 با نوای گرم حاج مهدی سماواتی🎧 🦋🦋🦋
✍دعای آخر شعبان...! ☀️ خواندن این دعا را در روزای پایانی ماه شعبان توصیه فرمودند: اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ خدایا اگر در آنچه از ماه شعبان گذشته ما را نیامرزیده‌ای در باقیمانده این ماه ما را مورد رحمت و غفران خودت قرار بده. 📚وسائل الشیعه،ج۱۰،ص۳۰۱
هر شهید کربلایی دارد که خاکِ آن کربلا، تشنه‌ی خون اوست و زمان، انتظار می‌کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد؛ و آن‌گاه خونِ شهید، جاذبه‌ی خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود..! روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودنِ آن هیچ راهی جز، شهادت وجود ندارد..:) شهادت آرزومه🖤🕊💚🌷 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_194 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) صبح زود از خواب بیدار شدم، اماده منتظرم پدر شوهرم صدام کنه، تا صدای در اتاقشون اومد منتظر صدا کردنش نموندم سریع در رو باز کردم، پدر شوهرم با علیرضا، هردو اماده اومدن توی ایون سلام صبح بخیر علیرضا جواب سلامم رو داد، پدر شوهرم گفت سلام دخترم صبح تو هم بخیر، بیا بریم، که اول باید علیرضا رو بزاریم پادگان، بعد برگردیم بریم آموزشگاه رانندگی تو چشم آقا جون بریم من حاضرم سه تایی نشتیم توی ماشین، علیرضا تا برسیم به پادگانش، همش توی خودش بود، در پادگان پیاده شد، با، باباش خدا حافظی رو. کرد به من نگاه معنی داری بهم انداخت، گفت خداحافظ، مواظب خودت باش خودم. رو زدم به اون راه که مثلا من متوجه این توجهاتش نشدم، خیلی عادی گفتم خدا به همرات، چشم. مواظب هستم علیرضا رفت، پدر شوهرم حرکت کرد، رسیدیم، ماشینش رو. پارک کرد، وارد اموزشگاه شدیم، چند تا دخترخانم و چند تا هم آقا پسر اومده بودند، منتظر بودند تا راننده اموزشی‌شون از دفتر بیاد بیرون آقا صابر اومد توی سالن، پدر شوهرم رفت باهاش سلام و علیک کرد، دو تایی اومدن، آقا صابر رو. کرد به من کار اموز شمایی سلام، بله سلام روزتون بخیر من و پدر شوهرم به دنبال آقا صابر اومدیم توی پارکینگ اموزشگاه، جلسه یک ساعت و نیم. آموزش تموم شد، اومدیم اموزشگاه خیاطی، خانمی توی اتاق خیاطی نشسته بود، به نظرم اومد همون خانم تقی پور باشه سلام خانم حالتون خوبه سلام. ممنون اومدم لباس عروسی رو. که گفته بودید ببرم بله خیلی خوش امدید، حال همسرتون چطوره؟ فعلا پنج شنبه دیالیزش کردیم، تا ببینیم خدا چی میخواد _دکترش چی میگه؟ _میگه کلیه هاش هردو خراب شده، باید پیوند کلیه بشه _پس الان تو نوبت کلیه هستید؟ _نه بابا پولمون کجا بود _خب اینطوری که یه وقت همسرتون... دیگه بقیه اش رو دلم نیومد بگم سرش رو انداخت پایین با خجالت گفت وقتی نداریم چیکار کنیم، خیلی دنبال خیریه، یا ادم خَیر بودم پیدا نکردم، توکلم به خداست، ان شاالله از در غیبش برای ما هم مددی بفرسته... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_195 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 ، 196 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) ببخشید خانم تقی پور من میتونم هزینه کلیه و خرج عمل همسرتون رو بدم سرش رو. گرفت بالا نگاه ناباورانه ای به من انداخت، گفت پدرتون میدن؟ سرم. رو به نشون نه گفتن بالا انداختم نه خودم میدم تبسمی کرد، گفت به سن و سالتون نمیخوره اینقدر سرمایه داشته باشید پدرم یه تیکه زمین بهم داده، خودشم زمین رو. داده به کسی نصفه کاری، هرچی سودش بشه بین من و اون بنده خدا نصف میشه، اتفاقا چند شب پیش سود زمینم رو بهم داد، پدرم کاری نداره من چطوری خرجش میکنم، الان اون پول رو میخوام بدم خرج عمل همسر شما اشک تو چشمش جمع شد _واقعا این کار رو میکنی؟ _بله چرا که نه _آخه تو خودت خیلی جوونی میتونی با این پولت کلی خوش بگذرونی _من الان با این کارم کلی بهم خوش میگذره، _اجرت با فاطمه الزهرا، اصلا امروز که بهم پیشنهاد پولی رو که هنوز بابتش کار نکردم دادی، به خودم گفتم که تو خیلی ادم خوبی هستی، وقتی پنج برابر اون پولی که هزینه کارم میشد رو برام واریز کردی، به جان دو تا بچه‌هام، به خودم گفتم، شاید تو همون مدد الهی باشی نفس عمیقی کشیدم، گفتم مامانم همیشه بهم میگفت، هرچی که ما داریم از مال و اولاد و پول و هرچیو هرچی... اول مالک و صاحبش خداست، بعد ما هستیم، همه اینها از طرف خدا پیش ما امانت هست، پس هر وقت یکی‌مون نیاز داشتیم و اون یکی کمک کرد، در واقع از مالی که از طرف خدا امانت پیش ماست بهش دادیم آه بلندی کشید ایکاش همه این مطلب رو میفهمیدن، ببخشید اسم شما چیه _مریم _مریم خانم لباس عروس و طرح سنگ دوزیش رو بده، من برم _باسنگ و مونجوق براش طرح ترنج بنید پر باشه، یا تو خالی _پر باشه، خیلی با دقت روش کار کنید که تمیز از آب در بیاد _چشم _حتما تو نوبت کلیه هم برید _اونم چشم ببخشید یه سوال دیگه الان همسرتون سر کار هستن نه، نمیتونه بره خونه خوابیده، من خودم با سنگ دوزی و تزیین لباس خرج خونه و دکتر شوهرم رو. در میارم، یه خورده هم داداشم کمک میکنه، _پس با اجازتون من یه مبلغی رو میریزم توی کارتتون، برید برای خونه خرید کنید _خدا خیرت بده، پول کلیه همسرم رو قول نمیدم ولی این پولی که الان میخواهید بدید رو براتون کار میزنم _نه این پولی که من به شما میدم، با دستمزدتون جداست _این‌طوری که من شرمنده شما میشم _نه خواهش میکنم ان شااالله دشمنتون شرمنده بشه _واقعا نمی‌دونم با چه زبونی ازتون تشکر کنم _تشکر لازم نیست، ان شاالله همسرتون زودتر خوب بشه تا دل شما و بچه‌هاتونم شاد بشه _ممنون عزیزم، کاری نداری من برم _برید خدا به همراهتون خانم تقی پور رفت، دستم رو. گرفتم سمت آسمون خدایا شکرت... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 مصاحبه ای شنیدنی؛ ما اهل کوفه نیستیم ... برادر جزینی از بچه های قدیمی و غواص عملیات کربلای ۴بود. در جزیره ام الرصاص با توجه به مجروحیت از ناحیه سر تا جایی جلو آمد که از شدت خون ریزی روی زمین افتاد و او را به عقب انتقال دادن.. شهدا شرمنده ایم🤚 سلام برشهدا 🕊 سلام بر شهدای گمنام 🥀 سلام برشما دوستان شهدایی🌹 صبحتون روشن به نگاه شهدا🌞🌺 🌺اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم والعن اعدائهم اجمعین🌺 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🦋🦋🦋
‌‌‌بهش گفتم راضیم شهید بشی ولی الان نه؛ تو هنوز جوونی تو جواب بهم گفت: لذتی که علی اکبر از شهادت برد حبیب ابن مظاهر نبرد!🕊 🌷شهید محمد حسین محمد خانی🌷 روزتون شهدایی و مملو از دلتنگی برای شهدا 💔 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره‌ای از شهید مدافع‌حرم در حرم مطهر علیه‌السلام 📀به روایت دوست شهید🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️.... ... ✨خدایا با وسیله آمدیم، تا اجابت کنی با حسین ♥️ ت آمدم....😭 حرف قلبمو باید بگم بهت،، دست من که نیست اگه هستم عاشقت،،، آرزومه که بغلم کنی خودت..😭 «عزیزم، عزیزم، عزیزم‌حسین♥️» ......♥️): 🦋🦋🦋
هدایت شده از انتقال
آهای اهل زمونه دلم داره بهونه | ذاکر - @imam_Hussein313.mp3
2.68M
آهای اهل زمونه ، دلم شده دیوونه با نوای ملکوتی آ سید جواد ذاکر ره التماس دعای فرج و شهادت یا علی مدد
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_، 196 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌ال
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) از کاری خیری که خدا قسمتم کرد، خیلی راضیم، یه حس خوشی دارم، دلم هوای حرم شاهچراغ رو کرد، ایکاش مزاحمتهای هومن و سخت گیریهای علیرضا نبود، من الان از خانم شمسی، یه دو ساعت مرخصی میگرفتم میرفتم حرم، یه زیارت میکردم، میومدم، توی همین فکر بودم، گوشیم زنگ خورد، نگاه کردم به صفحه گوشی، از خونه زنگ زدن، جواب دادم الو بفرمایید صدای مامان اومد سلام مریم جان یه زحمت داشتم برات وااای مامان این حرف رو نزنید کدوم زحمت، شما هر چی بخواهید رحمتِ قربونت برم دخترم، این پدر مادرمن حکم کردن، ما رو ببرم حرم شاهچراغ میتونی اجازت رو از خانم شمسی بگیری بیای کمک کنی اینها رو ببرم یه زیارت کنن بله که میتونم، خودم بیام، یا میاید دنبالم نه خودت بیا، ان‌شاالله که طوری نمیشه، تا تو. میای منم پدر مادرم رو آماده کنم باشه آمادشون کن من الان میام رفتم سالن، پیش خانم شمسی، در خواستم رو. گفتم بهم. گفت، برو التماس دعا، اگرم امروز نیومدی، اشکالی نداره، چون کار عقب افتاده که نداریم، برو راحت باش خوشحال از اینکه خدا من رو به خواسته‌ام رسوند، حاضر شدم، خدا حافظی کردم، اومدم خونه، مادر شوهرم دو تا ویلچر هارو گذاشته توی حیاط، از پله رفتم بالا، توی ایون، در اتاق رو باز کردم سلام، بریم سلام به روی ماهت، اومدی مادر بله، به خانم شمسی گفتم برم، گفت امروز رو کلا نمیخواد بیای _بدش که نیومد؟ نه، اخه کاری هم نبود، یه سری رو دوختم قراره بیان ببرن، یه چند تا باید بیان پرو کنن _پس بیا کمک کن اول مادر جون رو ببریم پایین بشونیم توی ویلچر، بعد بیایم بابا جون رو ببریم _چشم دو تایی زیر بغل مادر جون رو. گرفتیم، اروم اروم اوردیم از پله ها پایین نشوندیم توی ویلجر، بابا جون رو هم اوردیم، بیچاره مادر شوهرم کمر درد که داره اینهارو کمک کرد اوردیم، کمرش از درد صاف نمیشه، رو. کردم به مادر شوهرم حیاط و ایون که بزرگن چرا یه گوشه اش رو. مخصوص ویلچر درست نمیکنید، از پله اوردن پایین اونم ما خانمها که قدرت بدنیمون پایین، هم خطر ناکه هم برامون مضر هست چه میدونم، تا الان به فکرمون نرسیده بود، ولی خوب گفتی، به حاج رضا میگم درست کنه یه پیشنهاد دیگه هم دارم جانم بگو برای پدر مادرت ویلچر برقی بگیرید این‌طوری خودشونم میتونن بیان بیرون، مخصوصا بابا بزرگ که حالشم بهتره نمی دونم والا، تا به حال بهش فکر نکردم، حالا ببینم چی میشه... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
پهلونای دو عالم | ذاکر - @imam_Hussein313.mp3
5.11M
پهلوونهای دو عالم، اسیر یک پهلوونند با نوای ملکوتی آ سید جواد ذاکر ره التماس دعای فرج و شهادت یا علی مدد