✍دعای آخر شعبان...!
☀️ #حضرت_امام_رضا_علیه_السلام خواندن این دعا را در روزای پایانی ماه شعبان توصیه فرمودند:
اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ
خدایا اگر در آنچه از ماه شعبان گذشته ما را نیامرزیدهای در باقیمانده این ماه ما را مورد رحمت و غفران خودت قرار بده.
📚وسائل الشیعه،ج۱۰،ص۳۰۱
هر شهید
کربلایی دارد که خاکِ آن کربلا،
تشنهی خون اوست و زمان،
انتظار میکشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد؛
و آنگاه خونِ شهید،
جاذبهی خاک را خواهد شکست
و ظلمت را خواهد درید
و معبری از نور خواهد گشود..!
روحش را از آن، به سفری خواهد برد که
برای پیمودنِ آن هیچ راهی جز، شهادت وجود ندارد..:)
#شهید_سیدمرتضیآوینی
#یاشهدا
شهادت آرزومه🖤🕊💚🌷
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_194 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_195
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
صبح زود از خواب بیدار شدم، اماده منتظرم پدر شوهرم صدام کنه، تا صدای در اتاقشون اومد منتظر صدا کردنش نموندم سریع در رو باز کردم، پدر شوهرم با علیرضا، هردو اماده اومدن توی ایون
سلام صبح بخیر
علیرضا جواب سلامم رو داد، پدر شوهرم گفت
سلام دخترم صبح تو هم بخیر، بیا بریم، که اول باید علیرضا رو بزاریم پادگان، بعد برگردیم بریم آموزشگاه رانندگی تو
چشم آقا جون بریم من حاضرم
سه تایی نشتیم توی ماشین، علیرضا تا برسیم به پادگانش، همش توی خودش بود،
در پادگان پیاده شد، با، باباش خدا حافظی
رو. کرد به من نگاه معنی داری بهم انداخت، گفت
خداحافظ، مواظب خودت باش
خودم. رو زدم به اون راه که مثلا من متوجه این توجهاتش نشدم، خیلی عادی گفتم
خدا به همرات، چشم. مواظب هستم
علیرضا رفت، پدر شوهرم حرکت کرد، رسیدیم، ماشینش رو. پارک کرد، وارد اموزشگاه شدیم، چند تا دخترخانم و چند تا هم آقا پسر اومده بودند، منتظر بودند تا راننده اموزشیشون از دفتر بیاد بیرون
آقا صابر اومد توی سالن، پدر شوهرم رفت باهاش سلام و علیک کرد، دو تایی اومدن، آقا صابر رو. کرد به من
کار اموز شمایی
سلام، بله
سلام روزتون بخیر
من و پدر شوهرم به دنبال آقا صابر اومدیم توی پارکینگ اموزشگاه، جلسه یک ساعت و نیم. آموزش تموم شد، اومدیم اموزشگاه خیاطی، خانمی توی اتاق خیاطی نشسته بود، به نظرم اومد همون خانم تقی پور باشه
سلام خانم حالتون خوبه
سلام. ممنون اومدم لباس عروسی رو. که گفته بودید ببرم
بله خیلی خوش امدید، حال همسرتون چطوره؟
فعلا پنج شنبه دیالیزش کردیم، تا ببینیم خدا چی میخواد
_دکترش چی میگه؟
_میگه کلیه هاش هردو خراب شده، باید پیوند کلیه بشه
_پس الان تو نوبت کلیه هستید؟
_نه بابا پولمون کجا بود
_خب اینطوری که یه وقت همسرتون...
دیگه بقیه اش رو دلم نیومد بگم
سرش رو انداخت پایین با خجالت گفت
وقتی نداریم چیکار کنیم، خیلی دنبال خیریه، یا ادم خَیر بودم پیدا نکردم، توکلم به خداست، ان شاالله از در غیبش برای ما هم مددی بفرسته...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_195 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_، 196
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
ببخشید خانم تقی پور من میتونم هزینه کلیه و خرج عمل همسرتون رو بدم
سرش رو. گرفت بالا نگاه ناباورانه ای به من انداخت، گفت
پدرتون میدن؟
سرم. رو به نشون نه گفتن بالا انداختم
نه خودم میدم
تبسمی کرد، گفت
به سن و سالتون نمیخوره اینقدر سرمایه داشته باشید
پدرم یه تیکه زمین بهم داده، خودشم زمین رو. داده به کسی نصفه کاری، هرچی سودش بشه بین من و اون بنده خدا نصف میشه، اتفاقا چند شب پیش سود زمینم رو بهم داد، پدرم کاری نداره من چطوری خرجش میکنم، الان اون پول رو میخوام بدم خرج عمل همسر شما
اشک تو چشمش جمع شد
_واقعا این کار رو میکنی؟
_بله چرا که نه
_آخه تو خودت خیلی جوونی میتونی با این پولت کلی خوش بگذرونی
_من الان با این کارم کلی بهم خوش میگذره،
_اجرت با فاطمه الزهرا، اصلا امروز که بهم پیشنهاد پولی رو که هنوز بابتش کار نکردم دادی، به خودم گفتم که تو خیلی ادم خوبی هستی، وقتی پنج برابر اون پولی که هزینه کارم میشد رو برام واریز کردی، به جان دو تا بچههام، به خودم گفتم، شاید تو همون مدد الهی باشی
نفس عمیقی کشیدم، گفتم
مامانم همیشه بهم میگفت، هرچی که ما داریم از مال و اولاد و پول و هرچیو هرچی... اول مالک و صاحبش خداست، بعد ما هستیم، همه اینها از طرف خدا پیش ما امانت هست، پس هر وقت یکیمون نیاز داشتیم و اون یکی کمک کرد، در واقع از مالی که از طرف خدا امانت پیش ماست بهش دادیم
آه بلندی کشید
ایکاش همه این مطلب رو میفهمیدن، ببخشید اسم شما چیه
_مریم
_مریم خانم لباس عروس و طرح سنگ دوزیش رو بده، من برم
_باسنگ و مونجوق براش طرح ترنج بنید
پر باشه، یا تو خالی
_پر باشه، خیلی با دقت روش کار کنید که تمیز از آب در بیاد
_چشم
_حتما تو نوبت کلیه هم برید
_اونم چشم
ببخشید یه سوال دیگه
الان همسرتون سر کار هستن
نه، نمیتونه بره خونه خوابیده، من خودم با سنگ دوزی و تزیین لباس خرج خونه و دکتر شوهرم رو. در میارم، یه خورده هم داداشم کمک میکنه،
_پس با اجازتون من یه مبلغی رو میریزم توی کارتتون، برید برای خونه خرید کنید
_خدا خیرت بده، پول کلیه همسرم رو قول نمیدم ولی این پولی که الان میخواهید بدید رو براتون کار میزنم
_نه این پولی که من به شما میدم، با دستمزدتون جداست
_اینطوری که من شرمنده شما میشم
_نه خواهش میکنم ان شااالله دشمنتون شرمنده بشه
_واقعا نمیدونم با چه زبونی ازتون تشکر کنم
_تشکر لازم نیست، ان شاالله همسرتون زودتر خوب بشه تا دل شما و بچههاتونم شاد بشه
_ممنون عزیزم، کاری نداری من برم
_برید خدا به همراهتون
خانم تقی پور رفت، دستم رو. گرفتم سمت آسمون
خدایا شکرت...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 مصاحبه ای شنیدنی؛
ما اهل کوفه نیستیم ...
برادر جزینی از بچه های قدیمی و غواص عملیات کربلای ۴بود.
در جزیره ام الرصاص با توجه به مجروحیت از ناحیه سر تا جایی جلو آمد که از شدت خون ریزی روی زمین افتاد و او را به عقب انتقال دادن..
شهدا شرمنده ایم🤚
سلام برشهدا 🕊
سلام بر شهدای گمنام 🥀
سلام برشما دوستان شهدایی🌹
صبحتون روشن به نگاه شهدا🌞🌺
🌺اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم والعن اعدائهم اجمعین🌺
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
#سلام_روزتون_بخیر
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا
🦋🦋🦋
13.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥خاطرهای از شهید مدافعحرم
#مهدی_بختیاری در حرم مطهر #امام_رضا علیهالسلام
📀به روایت دوست شهید🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️....
#ماه_شعبان_رفت ...
✨خدایا
با وسیله آمدیم، تا اجابت کنی
با حسین ♥️ ت آمدم....😭
حرف قلبمو باید بگم بهت،،
دست من که نیست اگه هستم عاشقت،،،
آرزومه که بغلم کنی خودت..😭
«عزیزم، عزیزم، عزیزمحسین♥️»
#آرباب_دلم
......♥️):
🦋🦋🦋
هدایت شده از انتقال
آهای اهل زمونه دلم داره بهونه | ذاکر - @imam_Hussein313.mp3
2.68M
آهای اهل زمونه ، دلم شده دیوونه
با نوای ملکوتی آ سید جواد ذاکر ره
التماس دعای فرج و شهادت یا علی مدد
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_، 196 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیبال
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_197
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
از کاری خیری که خدا قسمتم کرد، خیلی راضیم، یه حس خوشی دارم، دلم هوای حرم شاهچراغ رو کرد، ایکاش مزاحمتهای هومن و سخت گیریهای علیرضا نبود، من الان از خانم شمسی، یه دو ساعت مرخصی میگرفتم میرفتم حرم، یه زیارت میکردم، میومدم، توی همین فکر بودم، گوشیم زنگ خورد، نگاه کردم به صفحه گوشی، از خونه زنگ زدن، جواب دادم
الو بفرمایید
صدای مامان اومد
سلام مریم جان یه زحمت داشتم برات
وااای مامان این حرف رو نزنید کدوم زحمت، شما هر چی بخواهید رحمتِ
قربونت برم دخترم، این پدر مادرمن حکم کردن، ما رو ببرم حرم شاهچراغ میتونی اجازت رو از خانم شمسی بگیری بیای کمک کنی اینها رو ببرم یه زیارت کنن
بله که میتونم، خودم بیام، یا میاید دنبالم
نه خودت بیا، انشاالله که طوری نمیشه، تا تو. میای منم پدر مادرم رو آماده کنم
باشه آمادشون کن من الان میام
رفتم سالن، پیش خانم شمسی، در خواستم رو. گفتم
بهم. گفت، برو التماس دعا، اگرم امروز نیومدی، اشکالی نداره، چون کار عقب افتاده که نداریم، برو راحت باش
خوشحال از اینکه خدا من رو به خواستهام رسوند، حاضر شدم، خدا حافظی کردم، اومدم خونه، مادر شوهرم دو تا ویلچر هارو گذاشته توی حیاط، از پله رفتم بالا، توی ایون، در اتاق رو باز کردم
سلام، بریم
سلام به روی ماهت، اومدی مادر
بله، به خانم شمسی گفتم برم، گفت امروز رو کلا نمیخواد بیای
_بدش که نیومد؟
نه، اخه کاری هم نبود، یه سری رو دوختم قراره بیان ببرن، یه چند تا باید بیان پرو کنن
_پس بیا کمک کن اول مادر جون رو ببریم پایین بشونیم توی ویلچر، بعد بیایم بابا جون رو ببریم
_چشم
دو تایی زیر بغل مادر جون رو. گرفتیم، اروم اروم اوردیم از پله ها پایین نشوندیم توی ویلجر، بابا جون رو هم اوردیم، بیچاره مادر شوهرم کمر درد که داره اینهارو کمک کرد اوردیم، کمرش از درد صاف نمیشه، رو. کردم به مادر شوهرم
حیاط و ایون که بزرگن چرا یه گوشه اش رو. مخصوص ویلچر درست نمیکنید، از پله اوردن پایین اونم ما خانمها که قدرت بدنیمون پایین، هم خطر ناکه هم برامون مضر هست
چه میدونم، تا الان به فکرمون نرسیده بود، ولی خوب گفتی، به حاج رضا میگم درست کنه
یه پیشنهاد دیگه هم دارم
جانم بگو
برای پدر مادرت ویلچر برقی بگیرید
اینطوری خودشونم میتونن بیان بیرون، مخصوصا بابا بزرگ که حالشم بهتره
نمی دونم والا، تا به حال بهش فکر نکردم، حالا ببینم چی میشه...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
پهلونای دو عالم | ذاکر - @imam_Hussein313.mp3
5.11M
پهلوونهای دو عالم، اسیر یک پهلوونند
با نوای ملکوتی آ سید جواد ذاکر ره
التماس دعای فرج و شهادت یا علی مدد
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_197 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_198
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
ویلچر بابا جون رو مامان برداشت، منم ویلچر مادر جون رو میبرم، باباجون گفت
مرضیه بابا خسته میشید، مارو با ماشین میبردی؟
_نه بابا جون یک ربع راه بیشتر نیست، ارزش ماشین گرفتن نداره، اینطوری شماها هم بیشتر بیرون رو. میبینید، رسیدیم حرم، رو. کردم به مادر شوهرم
با اجازتون من برم وضو بگیرم، یکم تو حرم خلوت کنم
برو عزیزم التماس دعا، ولی یک ساعت دیگه بیا، ظهر حاجی میاد غذا میخواد
چشم مامان
وضو گرفتم، چشمم افتاد به حرم آقا، نا خود آگاه اشکم سرازیر شد، زیارت کردم، سرم رو. گذاشتم روی شبکههای ضریح، با گریه، زمزمه کردم
یا سید احمد ابن موسی کاظم علیه السلام، من یه دختر شیعه یتیم هستم، شوهرم رو که خیلی دوست داشتم به تازگی از دست دادم، ببخشید مصیبتهای شما خیلی بیشتر از اون چیزیِ هست که در تصور ادم بگنجه، منم از شرایطم گله ای ندارم، خدا روشکر میکنم، یه خواهش ازتون دارم.
من مجبورم بر گردم زادگاهم باید با برادر و زن برادرم زندگی کنم، زن داداشم من رو دوست نداره، میدونم اگر برم خیلی اذیتم میکنه ولی من چاره ای ندارم، چون به جز اونجا جای دیگه ای ندارم که برم، شما پیش خدا آبرور داری از خداوند برای من صبر و حلم بخواه.
برام دعا کن طاقتم در مقابل نا ملایمتهای زن داداشم بالا بره، به شوهرم قول دادم صبور باشم، دعا کن پیشش شرمنده نشم، سرم رو از شبکههای ضریح برداشتم.
ایستادم به نماز برای پدر مادرم و احمد رضا هرکدوم جدا گانه نماز خوندم، به دلم افتاد یه زیارت عاشورا هم بخونم، بعد از زیارت عاشورا دعای توسل هم خوندم، برای حاجت خودم شفای همه مریضها مخصوصا شفای همسر خانم تقی پور دعا کردم، کتاب دعا رو گذاشتم سر جاش اومدم. پیش مادر شوهرم، دیدم کنار پدر مادرش ایستاده مشغول نمازِ، نمازش تموم شد، رو. کرد به من
بریم مریم جان
باشه بریم
بابا جون و مادر جون رو با ویلچر اوردیم خونه، بوی آبگوشت خونه رو بر داشته، من که حسابی گرسنه هستم، بعد از ناهار، رفتم اتاقم، خیلی وقته که درست و حسابی تمیزش نکردم، خونم رو مرتب کردم، تا غروب مشغول نظافت و جمع و جورکردن هستم، از خستگی خواب چشمم رو گرفت، هر طوری بود خودم رو نگه داشتم اذان گفتن نمازم رو خوندم، رفتم اتاق مادر شوهرم
مامان، من اصلا گرسنم نیست میرم بخوابم، من رو برای شام بیدار نکن
با شه عزیرم برو بخواب
رفتم اتاقم روی تخت دراز کشیدم، همچین چشم، هام رو. گذاشتم روی هم از خستگی خوابم رفت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
روزی جوانی را دیدم که در کمال ادب سمت حرم اباعبدالله آمد و سلام داد و من نیز جواب سلام امام حسین به آن جوان را شنیدم.
از جوان پرسیدم چه کرده ای که به این مقام رسیدی درحالیکه من پانزده سال است امام جماعت کربلا هستم و جواب سلامم را نمی شنوم؟
جوان پاسخی داد که تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد😨
https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_198 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_199
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
با صدای دیرت نشه پدر شوهرم از خواب بیدار شدم، اول فکر کردم توی اتاقم داره صدام میکنه، یه کم که به خودم اومدم متوجه شدم، از پشت در داره میگه دیرت نشه، از تخت خواب اومدم پایین، خوآب الو در رو باز کردم
سلام بابا
سلام دخترم مگه تو ساعت هشت صبح امتحان رانندگی نداری
زدم توی صورتم
واااای بابا دیدی خواب موندم
نه یه ربع وقت داری زود حاضر شو بریم
سریع یه آب به صورتم زدم، حاضر شدم، نشیتیم توی ماشین، پدر شوهرم لبخندی زد گفت
فکر کردم پشیمون شدی نمیخوای امتحان بدی
کش دار گفتم
نه آقا جون یک ماهه دارم میرم آموزش هر روز مزاحم شما شدم، حالا پشیمون شم
سر چرخوند سمت من با خنده گفت
شوخی کردم دخترم، میخواستم ببینم چی میگی
رسیدیم محل امتحان، از ماشین پیاده شدم، جناب سرگرد اسم من رو خوند، نشستیم توی ماشبن امتحان، هر کاری گفت بکن انجام دادم، برام زد قبول، خدای من نمی دونم از خوشحالی باید چیکار کنم، دلم میخواست فریاد بزنم، از جناب سرگرد سوال کردم
ببخشید، گواهینامهمون کی به دستمون میرسه
از یک ما تا چهل روز، پست میاره در خونتون
_ممنون
اومدم نزدیک پدر شوهرم، دست خودم نبود، از خوشحالی دستس رو گرفتم تکون دادم
قبول شدم بابا قبول شدم
به سلامتی دخترم، ماشاالله تو خیلی باهوشی من میدونستم دفعه اول قبول میشی، فقط شیرینی قبولی ما یادت نره
چشم بابا حتما، حتما
سوار ماشین شدیم، رو. کردم به پدر شوهرم
بابا شیرینی فروشی دیدی نگه دار بریم پایین دو تا جعبه شیرینی بخریم، یکی برای خونه، یکی هم من ببرم برای آموزشگاه
چشم دخترم، الان میبرمت یه شیرینی فروشی که کارشون حرف نداره...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدرم ، پرستوی مهاجر ، پدرم ، لاله ی زخمی و پر پر شده 🥀💔 دلم تنگ نگاه پر ز مهر توست 🖤😔
دعا کن شهادت در رکاب مولا نصیبم گردد🙏🏻🌷🕊
تا روی شما را دوباره ببینم😔⛈
التماس دعای فرج و شهادت یا علی مدد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عــاشــــقــــــان؛🌸🍃
وقــــــت نـــــمـــاز اســـت🌸🍃
اذان مـــیـــــــگــــویـــــنــد🌸🍃
◽️حضرت زهرا "سلام الله علیها میفرمایند: "فجَعلَ اللهُ الایمانَ تَطهیراً لَکم مِنَ الشِّرکِ، وَ الصَّلاةَ تَنزیهاً لَکم عَن الکِبرِ"
🌷خدای تعالی ایمان را برای پاکیزگی از شرک قرار داد، و نماز را برای دوری از تکبر و خودخواهی!
📚احتجاجطبرسی_ج¹_ص²⁵⁸
#حـیعلیالفضلالاعمال...🕌
#نماز_اول_وقت📿
#التماس_دعای_فرج🤲⚘..
🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_199 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_200
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
کنار خیابون پارک کرد، رو. کرد به من
پیاده شو بریم اینجا بخریم، یه جعبه یک کیلویی برای خونه خودمون، و یه جعبه دوکیلویی شیرینی برای آموزشگاه خریدم، من اموزشگاه پیاده شدم، پدر شوهرمم با یک کیلو شیرینی رفت خونه، خانم شمسی تا چشمش افتاد به جعبه شیرینی با خنده گفت، بچهها یه دست قشنگ بزنید، بچههای شروع کردن به دست زدن، خانم شمسی رو به من گفت، تبریک میگم قبول شدی، لبخند پهنی زدم
خیلی ممنون، بله
یکی از بچهها گفت
توی چی قبول شدی؟
گفتم
امتحان رانندگی
زد زیر خنده گفت
اول که جعبه شیرینی دستت دیدم فکر کردم ازدواج کردی
هردو زدیم زیر خنده
نه بابا ازدواج کجا بود، رانندگی قبول شدم
یکی از کارآموزها سوال کرد
دفعه چندمت بود که قبول شدی؟
_دفعه اول
_خوش به حالت خواهر من سی و چهار بار رفت، هر بارش قبول نشد، وقتی خواست برای سی و پنجمین بار بره، داداشم نگذاشت، گفت تو پشتکارت خوبه ولی هوش خوبی نداری
سالن شد بمب خنده
شیرینی رو بین بچهها پخش کردم، رفتم اتاق خیاطی، صدای زنگ تلفن بلند شد، گوشی رو برداشتم
الو بفرمایید
سلام مریم خانم
سلام خانم تقی پور حالتون خوبه
ممنون عزیزم، ببخشید از بیمارستان زنگ زدن، یه کلیه که به گروه خونی همسرتون میخوره پیدا شده، من شرمنده ام مریم خانم، باید پول واریز کنم
چشم، چقدر بریزم براتون
مبلغی رو. گفت
من یه مقدار بیشتر برات واریز میکنم که اگر برای دارویی چیزی لازم شد پول داشته باشی
مریم جان، ان شاالله خدا خیر دنیا و آخرت بهت بده، ان شاالله خدا به مالت برکت بدت
ممنون خانم تقی پور شما لطف دارید، الان میرم براتون کارت به کارت میکنم.
اومدم توی سالن، رو. کردم به یکی از کار آموزها که سنش تقریبا سی یا سیو پنجِ گفتم
من باید یه پولی رو برای کسی کارت به کارت کنم، میتونید با من بیاید
اگر خانم شمسی اجازه بده، بله میام
ایشون اجازه میدن، ولی برای اطلاعشون تا من میرم بهش بگم، شما هم حاضر شو
به خانم شمسی گفتم، با هم رفتیم پول رو برای خانم تقی پور کارت به کارت کردیم و برگشتیم آموزشگاه...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قسمتی از پارت آینده رمان#حرمت_عشق👇👇
وااای مریم اصلا این پسر هیچی کم نداره از فهم و شعور، از شغلش از تیپ و قیافه که دیگه نگم برات، اینقدر به دلم نشست که با خودم گفتم، نکنه براش شرط بزارم پشیمون شه بره،
از پیامش خندهام گرفت، نوشتم براش
_عاشق شدی یا هول ازدواجی?
_از تو چه پنهون هر دوش، اولا که نوزده سالمه، تو روستا همه دخترهای هم سن من شوهر کردن بعضیهاشون یکی یا دوتا بچه دارن دوما امید یه پسر همه چی تمومه میخوای عاشقش...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 راه آمادهشدن برای ورود به ماه رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعرخوانی اشکآلود #حاجقاسمسلیمانی
هر که را صبح #شهادت نیست شام مرگ هست
بی شهادت #مرگ با خسران چه فرقی میکند💔
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_200 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_201
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
دلم شور همسر خانم تقی پور رو میزنه، نمی دونم حالش بهتره یا نه ، شماره گوشیش رو. گرفتم، جواب داد
الو سلام مریم جان حالت خوبه
سلام ممنون، حال همسرتون چطوره؟
الحمدولله فعلا که توی این یک ماه عملش همه چیش طبیعی هست، روز به روزم داره حال عمومیش بهتر میشه
خب، خدا رو شکر خیلی خوشحال شدم، ان شاالله از این بهتر هم میشن
من جون شوهرم رو. مدیون شما هستم، واقعا به ما لطف کردید
این چه حرفیه خانم تقی پور جون رو خدا میده، خودشم میگیره، من یه واسطه بودم، اونم لطف خدا شامل حالم شد، به دلم انداخت خرج پیوند کیله همسرتون رو بدم، همهش از خود خداست
منم خدا رو شکر میکنم، که واسطه خیر بی منتی مثل شما سر راه ما قرار داد
خواهش میکنم، شما لطف دارید، سلام من رو به همسرتـون برسونید
ممنون عزیزم بزرگواریت رو میرسونم
بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم
نگاه کردم به ساعت دوازده ظهره، کش و غوصی به بدنم دادم، از پشت چرخ بلند شدم، برم وضو بگیرم، که اذان گفتن، فوری نماز اول وقتم رو بخونم، صدای مادر شوهرم به گوشم خورد، اومدم سالن
سلام مامان، چی شده اومدید اینجا؟
سلام عزیزم، مادر جون گفت، برو مریم رو ناهار بیار خونه اومدم ببرمت
آخی عزیزم، حالشون خوبه
آره خوب خوبن، دیگه گفتن بیام تورو ببرم منم نه توی حرفشون نیاوردم
خوب کردید الان حاضر میشم میام
رو کردم به خانم شمسی
ببخشید من ناهار میرم، یک ساعت دیگه میام
اگر پرو نداریم، دیر تر هم اومدی اشکال نداره
نه امروز پرو نداربم
خب دیگه به خیال راحت برو
خدا حافظی کردیم اومدیم بیرون، مادر شوهرم رو کرد به من
امروز مادرم. گفت، من هوس آش رشته کردم، ناهار آش درست کن، برو مریم رو هم بیار، من اونجا نگفتم، فکر م دم یه وقت دلشون بخواد
آخی چقدر مادرتون مهربونن، البته بابا هم خیلی خوبه، اینها هر دوشون خوبن
رسیدیم در حیاط دیدیم پست چی داره زنگ میزنه، مامان گفت
بله آقا بفرمایید
_صاحب این خونه شمایید
_بله اقا
یه نامه گرفت طرف مادر شوهرم
بفرمایید نامه دارید
نامه رو. گرفت، رو. کرد به من
بیا برای توعه، گیرنده اسم تورو نوشته
یه لحظه به خودو. گفتم حتما کار الهه است خواسته مثلا من رو غافلگیر کنه، نامه رو. گرفتم، پشت پاکت رو خودنم، عه فرستنده زده از شیراز، مادر شوهرم کلید انداخت د. حیاط رو باز کرد، داخل شدیم، نامه رو باز کردم، یه نگاه کلی به نامه انداختم، پایینش نوشه، از طرف کسی که خیلی دوستت دارد، هومن
زیر لب گفتم، لا اله الاالله، این پسر تا یه شر بدی درست نکنه دست بردار نیست...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طاعات و عبادات قبول درگاه حق همراهان گرامی🌸
التماس دعااا فراااااااوان 🥺