eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.6هزار دنبال‌کننده
782 عکس
403 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ شعرخوانی اشک‌آلود هر که را صبح نیست شام مرگ هست بی شهادت با خسران چه فرقی میکند💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_200 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) دلم شور همسر خانم تقی پور رو میزنه، نمی دونم حالش بهتره یا نه ، شماره گوشیش رو. گرفتم، جواب داد الو سلام مریم جان حالت خوبه سلام ممنون، حال همسرتون چطوره؟ الحمدولله فعلا که توی این یک ماه عملش همه چیش طبیعی هست، روز به روزم داره حال عمومیش بهتر میشه خب، خدا رو شکر خیلی خوشحال شدم، ان شاالله از این بهتر هم میشن من جون شوهرم رو. مدیون شما هستم، واقعا به ما لطف کردید این چه حرفیه خانم تقی پور جون رو خدا میده، خودشم میگیره، من یه واسطه بودم، اونم لطف خدا شامل حالم شد، به دلم انداخت خرج پیوند کیله همسرتون رو بدم، همه‌ش از خود خداست منم خدا رو شکر میکنم، که واسطه خیر بی منتی مثل شما سر راه ما قرار داد خواهش میکنم، شما لطف دارید، سلام من رو به همسرتـون برسونید ممنون عزیزم بزرگواریت رو میرسونم بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم نگاه کردم به ساعت دوازده ظهره، کش و غوصی به بدنم دادم، از پشت چرخ بلند شدم، برم وضو بگیرم، که اذان گفتن، فوری نماز اول وقتم رو بخونم، صدای مادر شوهرم به گوشم خورد، اومدم سالن سلام مامان، چی شده اومدید اینجا؟ سلام عزیزم، مادر جون گفت، برو مریم رو ناهار بیار خونه اومدم ببرمت آخی عزیزم، حالشون خوبه آره خوب خوبن، دیگه گفتن بیام تورو ببرم منم نه توی حرفشون نیاوردم خوب کردید الان حاضر میشم میام رو کردم به خانم شمسی ببخشید من ناهار میرم، یک ساعت دیگه میام اگر پرو نداریم، دیر تر هم اومدی اشکال نداره نه امروز پرو نداربم خب دیگه به خیال راحت برو خدا حافظی کردیم اومدیم بیرون، مادر شوهرم رو کرد به من امروز مادرم. گفت، من هوس آش رشته کردم، ناهار آش درست کن، برو مریم رو هم بیار، من اونجا نگفتم، فکر م دم یه وقت دلشون بخواد آخی چقدر مادرتون مهربونن، البته بابا هم خیلی خوبه، اینها هر دوشون خوبن رسیدیم در حیاط دیدیم پست چی داره زنگ میزنه، مامان گفت بله آقا بفرمایید _صاحب این خونه شمایید _بله اقا یه نامه گرفت طرف مادر شوهرم بفرمایید نامه دارید نامه رو. گرفت، رو. کرد به من بیا برای توعه، گیرنده اسم تورو نوشته یه لحظه به خودو. گفتم حتما کار الهه است خواسته مثلا من رو غافلگیر کنه، نامه رو. گرفتم، پشت پاکت رو خودنم، عه فرستنده زده از شیراز، مادر شوهرم کلید انداخت د. حیاط رو باز کرد، داخل شدیم، نامه رو باز کردم، یه نگاه کلی به نامه انداختم، پایینش نوشه، از طرف کسی که خیلی دوستت دارد، هومن زیر لب گفتم، لا اله الاالله، این پسر تا یه شر بدی درست نکنه دست بردار نیست... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طاعات و عبادات قبول درگاه حق همراهان گرامی🌸 التماس دعااا فراااااااوان 🥺
می گویند هر وقت آب می نوشی بگو یا حسین(ع)،   این روزها که آب می بینی و نمی نوشی آرام بگو یا اباالفضل(ع)💚
⁉️ همسرم یک ساله فوت کرده است و از وی یک فرزند دارم، پدر زنم بارها مرا تهدید به گرفتن مهریه همسرم کرده است که مهریه اش 150سکه است، با وجود اینکه کارگری ساده هستم وقدرت پرداخت مهریه را ندارم آیا پدر زنم حق شکایت دارد و اگر در دادگاه حاضر نشوم حکم جلبم صادر می شود؟ پاسخ عجیب مشاوره حقوقی به این سوال😱👇 https://eitaa.com/joinchat/612761728Ce9bbd3abd4
هر شهید کربلایی دارد که خاکِ آن کربلا، تشنه‌ی خون اوست و زمان، انتظار می‌کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد؛ و آن‌گاه خونِ شهید، جاذبه‌ی خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود..! روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودنِ آن هیچ راهی جز، شهادت وجود ندارد..:) شهادت آرزومه🖤🕊💚🌷 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_201 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مادر شوهرم نگاهی توی صورتم انداخت چی شده مریم، چرا رنگ و روت پرید؟ نفس بلندی کشیدم _چیزی نیست مامان _مربوط به این نامه میشه، نامه از طرف کی هست؟ لبم رو گاز گرفتم از طرف این پسره بی‌شعور هومن زد پشت دستش واای چه بچه نفهمی هست، حالا چی نوشته _من پایین نامه رو که نوشته هومن خوندم، متنش رو نخوندم نمیدونم چی نوشته _اگر علیرضا بفهمه قیامت به پا میکنه، بعدم میره سراغش، وااای چه دل‌شوره‌ای به دلم افتاد ببخشید مامان واقعا متاسفم نه دخترم تقصیر تو که نیست، حالا نامه رو بزار کنار بیا بریم، پدر مادرم منتظر تو هستند ناهار بخوربم _باشه بریم نامه رو نخونده گذاشتم توی کیفم، رفتیم توی اتاق، سلام گرمی به بابا جون ماماجون کردم، جواب گرمتر شنیدم، سفره انداختیم، مادر شوهرم یه بشقاب برام کشید، ولی من اشتهام کور شد، انگار گلوم رو قفل کردن، یه ملاقه از آشم رو برگردوندم توی دیگچه، بقیه‌اش رو به زور، بازی بازی کردم، خوردم، مادر جون رو کرد به من چرا نمی‌خوری دخترم تو که آش رشته خیلی دوست داری لبخندی زدم الان اشتها ندارم، یه کم با شماها خوردم، که به تنتون بچسبه، ان شاالله عصر میخورم. همه ناهار خوردن، سفره رو. جمع کردم، ظرفها رو شستم، کیفم رو برداشتم، نشستم روی مبل، نامه رو باز کردم سلامی چو بوی خوش آشنایی ببخشید مریم خانم، شما همه پل‌های ارتباطی رو به روی من بستید، من چاره‌ای جر اینکه با نامه حرفم رو به شما بزنم نداشتم. از همون روز اول که خواهرم هانیه رو آردم آموزشگا چششم افتاد به شما مهرتون به دلم افتاد، و تعریف های هانیه از شما دلیل بر مزیت شد، که علاقه ام به شما بیشتر بشه، هر بارکه میخواستم بیام نزدیکتون تا بهتون پیشنهاد آشنایی بدم، کسی همراهتون بود و نمیشد، من بیست و هشت سالمه، مدرک حسابداری دارم، و در یه شرکت، با سمت حسابداری مشغول کار هستم، سربازی رفتم، یه آپارتمان هشتاد و پنج متری هم دارم، ماشینمم، که خودت دیدی، اگر مایل باشید یه مدتی با هم مکالمه تلفنی داشته باشیم، گاهی با هم بیرون بریم، اگر اخلاقهامون بهم خورد، به خونواده‌هامیگیم، بنده میام خواستگاری رسمی، و ازدواج کنیم عصبی نامه رومچاله کردم، زیر لب گفتم... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 استاد 🔻بچه ها را به مفاهیم دینی عادت بدید! 🔖 آیا عبادت از روی عادت کار غلطی است؟ 👼🏻کانال واحد کودک مؤسسه مصاف (قندِ عسل) 👼🏻 @ghandeassall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا ✨مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً ۚ إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ صبح بخیر😊🌹
روی مبل دراز کشیدم خواب چشمم رو گرفت، باصدای گرپی که از توی حیاط اومد از خواب پریدم تیز اومدم در هال رو باز کردم، پسر معتاد کفتر باز همسایه پشتی یه کفتر دستش جلوی در هال، از ترس خواستم داد بزنم ولی انگار صدام توی گلوم خفه شد، ترسيده هاج واج نگاهش کردم ببخشید آبجی کفترم افتاد تو حياطتتون اومدم بردارم رفت سمت در حیاط، در رو باز کرد رفت بیرون صدای مینا اومد چیکار داشت این پسره؟ متوجه حضورش وسط حیاط شدم دستم رو گذاشتم روی قلبم گفتم خیلی نفهم و بی شعوره، میگه کفترم افتاده تو حیاطتون نیش خند زهر داری زد چرا سرت لخته ؟بی حجاب بودی جلوش تازه متوجه شدم من از ترسم که این صدای گرپ چیه همینطوری بدون روسری و حجاب در هال رو باز کردم.. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ قسمتی از اینده رمان حرمت عشق👆👆 سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_202 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) پسره احمق بی شعور، که نه خدا سرت میشه نه پیغمبر خدا، نفهم داره به من پیشنهاد دوستی میده، ای خاک بر سر من، که با یه سلام و احوالپرسی با یه دختر غریبه، اینقدر صمیمی شدم، شماره موبایل و شماره خونه‌ رو بهش دادم، که حالا کار به اینجا برسه، مادر شوهرم اومد کنارم نشست چی نوشته مریم؟ نامه رو. گرفتم سمتش _بخونید ببینید چی نوشته مادر شوهرم خوند، رنگش سفید شد، لبش رو گاز گرفت والا من از این همه رو، و بی شخصیتی این پسر موندم، بیشترشم تقصیر هانیه است، اون پیش داداشش مرتب از تو تعریف کرده، اونم هوایی شده حالا چیکار کنیم مامان؟ نمی‌دونم والا چی بگم رفتم توی فکر، بهترین کار اینه که تا اتفاقی نیفتاده، خیلی زود من از اینجا برم، این خونواده یه داغ دیده، زخم خورده تر و خسته تر از اونی هستن، که علیرضا با این پسره درگیر بشه، و این وسط یه اتفاقی بیفته، منم بشم تیتر روزنامه ها که دو پسر سر یه دختر افتادن به جون هم، حتما امشب باید رفتنم رو با پدر شوهر مادر شوهرم مطرح کنم، دیگه امروز حوصله آموزشگاه رفتنم ندارم، گوشی تلفن رو برداشتم، شماره اموزشگاه رو گرفتم الو، بفرمایید سلام خانم شمسی سلام خوبی ممنون، ببخشید، من امروز نمیتونم بیام اموزشگاه باشه نیا، چقدر صدات گرفته، چیزی شده آهی کشیدم ااای همچین، باشه مریم جان بمون خونه استراحت کن، هرچی شده، ان شاالله که سر بخیر بشه خیلی ممنون بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کردم رو. کردم به مادر شوهرم من برم اتاقم یکم استراحت کنم باشه، برو، اومدم، نشستم روی مبل، چشم هام. رو بستم، با خودم گفتم، عجب زندگی دارم من، دائم باید مهاجرت کنم، از همدان به شیراز، از شیراز به همدان، خدا میدونی مقصد بعدی من کجاست، آهی کشیدم، ایکاش بعضی از اتفاقها نمی‌فتاد و من همین جا کنار پدر مادر احمد رضا میموندم... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رو کردم به اسمون و گفتم بخاطر خدا ابروش رو حفظ میکنم. دو شب خونه مادرم موندم هرچی فکر میکردم تا بفهمم چاره ی کارم چیه به نتیجه نمیرسیدم،اون روزها خیلی بی حوصله و بداخلاق شده بودم مادرم مدام سوال پیچم میکرد و دلیل حال بدم رو میپرسید ،اخرش وقتی دید جوابی نمیدم با اشکی که از چشمهاش سرازیر شده بود گفت از فاطمه زهرا میخوام مشکلاتت رو برطرف کنه،یه لحظه دلم پر کشید... https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_205 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) غم دلم رو گرفت، باید کسانی رو که بهشون وابسته شدم و دوست دارم ترک کنم اشک از گوشه چشمم غلطید، نگاهم افتاد به عکس احمد رضا، بلند شدم قاب عکسش رو اوردم پایین، صورتش رو بوسیدم، گذاشتم روی سینه‌ام سرم رو خم کردم روی قاب عکس، با گریه زمزمه کردم، دیگه نمیتونم بیام سر مزارت، احمد رضا دارم از این شهر میرم، فقط خدا میدونه که به خاطر ارامش خونواده تو میخوام این شهر رو ترک کنم، یه دفعه یادم اومد که نماز ظهرو عصرم رو نخوندم، عکس احمد رضا رو مجدد بوسیدم آویزون کردم گذاشتم سر جاش. اشکهام رو. پاک کردم، وضو گرفتم نمازم رو خوندم، به خودم گفتم، خوبه ساکم رو ببیندم، منتظر گواهینامه‌ام نمیمونم، هروقت بیاد، اینها برام پست میکنند نگاهی به وسایلم انداختم، اینها رو هم نمیبرم، کجا ببرم، مینا خودمم راه نمیده چه برسه به وسیله‌هام. یه دفعه نهیبی به خودم زدم، چرا اینقدر ضعیفی مریم، محکم باش، بیخود میکنه راه نمیده، اونجا خونه پدری تو هم هست، اصلا به محمود میگم خونه رو تقسیم کن دو تا تو یکی من، سهمم رو. مشخص کن، میخوام همونجا، برای خودم خونه بسازم، حتی اگر لازم بشه، تمام اموال بابام رو انحصار وراثت میدم. الان که به سن قانونی رسیدم، دیگه نمیگن باید قَیِمت بیاد، میرم، اثاثمم میبرم فردا میرم اموزشگاه یه دو تا لباسِ، پرو کرده است، کاملش میکنم با خانم شمسی تصویه میکنم و خداحافظی میکنم، وسایل‌هام رو میبندم. اینقدر فکرهای جورو. واجور کردم تا صدای اذان مغرب از گوشیم بلند شد، ایستادم اذان. و اقامه گفتم، نماز مغرب و عشا رو خوندم. با صدای بسته شدن در حیاط، متوجه شدم پدر شوهرم اومد، بلند شدم سجاده رو. جمع کردم، رفتم توی ایون سلام بابا خسته نباشی سلام دختر گلم مانده نباشی... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
شهد شیرین شهادت را ڪسانے میچشند ڪہ... شهد شیرین گناہ را نچشیدہ باشند... ‍ ﷽🕊♥️ ‍🕊﷽
مادرش میگفت وقت اذان بدنیا اومد همرزمش هم گفت وقت اذان کنار تانکر تو کربلای ۵ شهید شد با بانک اذان آمد و با بانک اذان رفت... 💕 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_206 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) خوبی بابا الحمدلله خدا رو شکر _چرا چشمات پف کرده؟ _هیچی بابا یکم دلم گرفت، گریه کردم _هی هی، ای روزگار، دیگه چیکار میشه کرد بابا، باید ساخت، بیا بریم تو اتاق پیش ما، _چشم بابا پدر شوهرم نشست روی مبل، رفتم آشپزخونه، یه سینی چایی ریختم، اوردم، گذاشتم روی میز پذیرایی، پدر شوهرم یه چایی برداشت خورد، مادر شوهرم رفت نشست کنارش حاجی یه چیزی میخوام بهت بگم، ترش نکنی‌ها پدرشوهرم تکیه‌اش رو از روی مبل برداشت، چرخید سمت مادر شوهرم _چی شده؟ چی میخوای بگی؟ : اول قول بده ناراحتی نمیکنی تا بگم بگو. دیگه زن کُشتیم، بگو ببینم چی شده؟ _امروز پست‌چی یه نامه آورد برای مریم _خب، نامه از کی بود؟ از این پسره هومن تیز نشیت لب مبل گفت عه، چی نوشته بود؟ ازاین چرت و پرتهای دوستت دارم و از این چیزها _عجب بچه زبون نفهمی هست این پسر رو. کردم به پدر شوهرم آقا جون من تصمیم گرفته به این موضوع خاتمه بدم _چطوری بابا؟ چیکار میخوای بکنی؟ _من برمیگرم روستامون سرش روانداخت بالا اصلا فکرشم نکن، تو جایی نمیری _ رفتن من به نفع همه است نگاه چپی بهم انداخت این‌طوری نگاهم نکنید، باور کنید میترسم، علیرضا و هومن با هم دعواشون بشه، یکی بزنه اون یکی رو ناقص کنن، بعد دودش تو چشم هممون بره غلط کرده، میگردم خونشون رو. پیدا میکنم به باباش میگم، جلوش رو نگیرین از دستش شکایت میکنیم، میدمش دست قانون مادر شوهرم. گفت به چه جرمی؟ _ به جرم مزاحمت _فکر میکنی چیکارش میکنن، آخر، آخرش یه سه ما، نه شش ماه میندازنش زندان، دوباره آزادش میکنن، دوباره میاد میگه من مریم رو میخوام. پدر شوهرم دستش رو تو هوا پرت کرد اوووه تا. کجا رفتی تو خانم _این یه واقعیتِ، چقدر توی این روزنامه ها میخونیم که دو تا پسر، سر یه دختر دعواشون شده، یکیشون زده اون یکی رو ناکار کرده، اونیم که زنده مونده براش حکم اعدام زدن، خب تا این اتفاق نیفتاده یه کاری بکنیم پدر شوهرم دلخور گفت مثل اینکه تو هم بدت نمیاد مریم بره _این چه حرفیه میزنی مرد، فقط خدا میدونه من چقدر مریم رو دوست دارم، فکر میکنی اگر همچین اتفاقی بیفته مریم ناراحت نمیشه، داغون میشه بچه... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 ۱۷ فروردین 🌺شهید 🌼شهید 🌸شهید هدیـه‌ به‌ روح‌ مطهر‌ شهدا صلوات ✵اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد✵ 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
↻♥️⃟🦋 •. ✦راه کاروان عشق از میان تاریخ می گذرد و هر کس در هر زمره که می خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند ، اگرچه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد... 🕊🌿⚘ ✦شادی ارواح مطهر شهدا، سلامتی و تعجیل درظهور حضرت مهدی ღ✨ ❏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يااَباعَبدِالله الْحُسَيْن عَلَيْهِ السَّلامُ[♥️🌿] 🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
از شهدا به شما الو.........📞 صدامونو میشنوید!؟؟؟... قرارمون این نبود....😔 قرارمون بی_حجابی نبود... بی_غیرتی نبود.... قرار شد بعد از ماها « راهمون » رو ادامه بدید... اما دارید « راحت » ادامه میدید... چفیه هامون خونی شد تا چادرتون خاکی نشه... عکس ماها رو میبینید... ولی❌عکس ما عمل میکنید... ما شهید نشدیم که مرغ و میوه ارزون بشه... ما شهید شدیم که بی_حیایی ارزون نشه... حرف آخر : این رسمش نبود.... 😭😭😭 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_207 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) سرش رو. تکیه داد به مبل بسه دیگه فعلا در موردش حرف نزن مادر شوهرم از کنارش بلند شد، رفت آشپز خونه، منم پشت سرش رفتم مامان کاری هست من انجام بدم جوابم رو نداد اروم. دستم رو. گذاشتم روی شونه اش صدا زدم مامان، حالت خوبه رفتم روبه روش، داره گریه میکنه دستش رو گرفتم مامان جون، خواهش میکنم گریه نکن من خودم داغونم از حرف حاجی ناراحت شدم، به من میگه تو دوست داری مریم بره، مریم جان تو بوی احمد رضا رو. میدی، خدا میدونه دوست دارم کنارم باشی، اصلا اگر موافقت کردم که تو زن علیرضا بشی یه دلیلش برای این بود که همیشه پیشمون باشی میدونم قربونتون برم، مامان من رو ببخش، من نمیتونم با علیرضا ازدواج کنم باشه عزیزم، من از زور و اجبار بی زارم، ادمها باید در تصمیم گیری ازاد باشن پدر شوهرم، صدا زد چیه دارید توی اشپز خونه پچ پچ میکنید از اینکه دل مادر شوهرم رو شکونده بود ناراحت شدم، گفتم از دست شما ناراحت شده، داره گریه میکنه از جاش بلند شد، اومد توی اشپز خونه با لحن محبت امیزی گفت مرضیه، تو از دست من ناراحت شدی؟ دستش رو. گذاشت زیر چونه‌ش صورتش رو اورد بالا ببینمت یه لحظه به خودم. گفتم، مریم چی رو وایسادی نگاه میکنی، بیا برو، شاید بخواد برای از دل در اوردن زنش صورتش رو ببوسه، از آشپز خونه اومدم بیرون، نشستم روی مبل صدای تلوزیون رو زیاد کردم پدر شوهر مادر شوهرم از آشپز خونه اومدن بیرون، نشستن کنار هم، پدر شوهرم رو. کرد به من الان تصمیم‌ت چیه بابا؟ ببخشید با اجازتون میخوام برم خونه پدریم فکر در گیری‌های با زن داداشت رو کردی _بله بابا، خونه ای که محمود توش نشسته ارث هر دومن هست، الانم سنم قانونی شده اگر اذیتم کنن میرم انحصار وراثت میدم حقم رو میگیرم انحصار وراثت رو بزار برای وقتی که دیگه هیچ راهی نبود، سعی کن این یه رشته نازک خواهر برادریت رو پاره نکنی نفس بلندی کشیدم چشم بابا هر وقتم احتیاج به کمک داشتی به من زنگ بزن، آب دستم باشه میزارم زمین میام همدان ممنون از حمایتتون من میگم صبر کن بزار گواهینامه ات بیاد، با ماشین خودت میبرمت، یه خورده‌ام سفارشت رو به برادرت کنم، بعدم از اون‌طرفم خودم با اتوبوس میام فکری کردم، گفتم، باشه صبر میکنم... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
اجر کسانی‌ که‌ در زندگی‌ خود مدام‌ در حال‌ درگیری‌ با نفس‌ هستند و زمانی‌ که‌ نفس‌ سرکش‌ خود را رام‌ نمودند خداوند به‌ مزد این‌ جهاد اکبر شهادت‌ را روزی‌ آنان‌ خواهد کرد..:) شهادت آرزومه🖤🕊💚🌷 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_208 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) بعد از صرف شام و شستن ظرفها، شب بخیر گفتم، رفتم اتاقم، دراز کشیدم روی تخت، اینقدر فکرم پریشونه که خوابم نمیبره، توی ذهنم دنبال یه ذکری هستم، بگم، که هم خودم ارامش بگیرم، هم ثوابش رو هدیه کنم به روح پدر و مادرم و علیرضا، یاد آیت الله بهجت افتادم، سفارش زیادی برای صلوات داره، شروع کردم به فرستادن صلوات، نفهمیدم کی خوابم رفت، از خواب بیدار شدم، نگاه کردم به پنجره، وااای هوا روشن شده، الانِ که آفتاب بزنه، تند تند وضو گرفتم، سجاده پهن کردم، نمازم رو خوندم، بازم خوابم میاد، به خودم گفتم، اگر بخوابم، سنگین میشم، نمی‌تونم برم آموزشگاه، امروز باید اون دوتا لباس رو تحویل بدم، بلند شدم، شروع کردم به لباسهام رو جمع کردن، یادم اومد همه جهاز رو احمد رضا خرید، من چی رو میگم میبرم، خب اتفاقا بهتر بارم سبک تره، میرم اونجا ببینم اوضاع چطوریه، بابا راست میگه هر چی با صلح و صفا پیش برم بهتره، پیشنهاد میدم انباری گوشه حیاط رو. بدن به من، یه دستی بهش میکشم، همونجا زندگی میکنم، کمتر هم با مینا چشم تو چشم میشیم، نگاه کردم به ساعت، هفت و نیمه، اصلا اشتها به صبحانه ندارم، رفتم اتاق مادر شوهرم، هر چی اصرار کردن صبحانه بخور گفتم، میل ندارم، مادر شوهرم دو تا لقمه پنیر، گردو درست کرد، گرفت سمت من بیا همراهت باشه، یه یک ساعت دیگه گرسنت میشه بخور لقمه رو. گرفتم گذاشتم کیفم، با هم رفتیم آموزشگاه، تا خانم شمسی من رو دید، گفت چی شده مریم، چقدر پف کردی دلم خیلی گرفته، دوست دارم با یکی درد ودل کنم، خانم شمسی خیلی زن خوبیه، با بغض گفتم بیاید اتاق خیاطی بهتون بگم با هم اومدیم اتاق، نا خود اگاه خودم رو پرت کردم تو آغوشش زدم زیر گریه، به احساسم جواب داد، من رو سفت بقل کرد، کمی که در آغوشش بودم، اروم گرفتم، ازش جدا شدم، خانم شمسی چشمش پر اشک شد، گفت چی شده مریم جان آهی کشیدم _ قبلا بهتون گفته بودم من دو سه ماه بیشتر نمیتونم، براتون خیاطی کنم، یادتونه آره عزیزم یادمه میخوام برم همدان... عه چطور همدان... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا