زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_200 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_201
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
دلم شور همسر خانم تقی پور رو میزنه، نمی دونم حالش بهتره یا نه ، شماره گوشیش رو. گرفتم، جواب داد
الو سلام مریم جان حالت خوبه
سلام ممنون، حال همسرتون چطوره؟
الحمدولله فعلا که توی این یک ماه عملش همه چیش طبیعی هست، روز به روزم داره حال عمومیش بهتر میشه
خب، خدا رو شکر خیلی خوشحال شدم، ان شاالله از این بهتر هم میشن
من جون شوهرم رو. مدیون شما هستم، واقعا به ما لطف کردید
این چه حرفیه خانم تقی پور جون رو خدا میده، خودشم میگیره، من یه واسطه بودم، اونم لطف خدا شامل حالم شد، به دلم انداخت خرج پیوند کیله همسرتون رو بدم، همهش از خود خداست
منم خدا رو شکر میکنم، که واسطه خیر بی منتی مثل شما سر راه ما قرار داد
خواهش میکنم، شما لطف دارید، سلام من رو به همسرتـون برسونید
ممنون عزیزم بزرگواریت رو میرسونم
بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم
نگاه کردم به ساعت دوازده ظهره، کش و غوصی به بدنم دادم، از پشت چرخ بلند شدم، برم وضو بگیرم، که اذان گفتن، فوری نماز اول وقتم رو بخونم، صدای مادر شوهرم به گوشم خورد، اومدم سالن
سلام مامان، چی شده اومدید اینجا؟
سلام عزیزم، مادر جون گفت، برو مریم رو ناهار بیار خونه اومدم ببرمت
آخی عزیزم، حالشون خوبه
آره خوب خوبن، دیگه گفتن بیام تورو ببرم منم نه توی حرفشون نیاوردم
خوب کردید الان حاضر میشم میام
رو کردم به خانم شمسی
ببخشید من ناهار میرم، یک ساعت دیگه میام
اگر پرو نداریم، دیر تر هم اومدی اشکال نداره
نه امروز پرو نداربم
خب دیگه به خیال راحت برو
خدا حافظی کردیم اومدیم بیرون، مادر شوهرم رو کرد به من
امروز مادرم. گفت، من هوس آش رشته کردم، ناهار آش درست کن، برو مریم رو هم بیار، من اونجا نگفتم، فکر م دم یه وقت دلشون بخواد
آخی چقدر مادرتون مهربونن، البته بابا هم خیلی خوبه، اینها هر دوشون خوبن
رسیدیم در حیاط دیدیم پست چی داره زنگ میزنه، مامان گفت
بله آقا بفرمایید
_صاحب این خونه شمایید
_بله اقا
یه نامه گرفت طرف مادر شوهرم
بفرمایید نامه دارید
نامه رو. گرفت، رو. کرد به من
بیا برای توعه، گیرنده اسم تورو نوشته
یه لحظه به خودو. گفتم حتما کار الهه است خواسته مثلا من رو غافلگیر کنه، نامه رو. گرفتم، پشت پاکت رو خودنم، عه فرستنده زده از شیراز، مادر شوهرم کلید انداخت د. حیاط رو باز کرد، داخل شدیم، نامه رو باز کردم، یه نگاه کلی به نامه انداختم، پایینش نوشه، از طرف کسی که خیلی دوستت دارد، هومن
زیر لب گفتم، لا اله الاالله، این پسر تا یه شر بدی درست نکنه دست بردار نیست...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طاعات و عبادات قبول درگاه حق همراهان گرامی🌸
التماس دعااا فراااااااوان 🥺
⁉️ همسرم یک ساله فوت کرده است و از وی یک فرزند دارم، پدر زنم بارها مرا تهدید به گرفتن مهریه همسرم کرده است که مهریه اش 150سکه است، با وجود اینکه کارگری ساده هستم وقدرت پرداخت مهریه را ندارم آیا پدر زنم حق شکایت دارد و اگر در دادگاه حاضر نشوم حکم جلبم صادر می شود؟
پاسخ عجیب مشاوره حقوقی به این سوال😱👇
https://eitaa.com/joinchat/612761728Ce9bbd3abd4
هر شهید
کربلایی دارد که خاکِ آن کربلا،
تشنهی خون اوست و زمان،
انتظار میکشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد؛
و آنگاه خونِ شهید،
جاذبهی خاک را خواهد شکست
و ظلمت را خواهد درید
و معبری از نور خواهد گشود..!
روحش را از آن، به سفری خواهد برد که
برای پیمودنِ آن هیچ راهی جز، شهادت وجود ندارد..:)
#شهید_سیدمرتضیآوینی
#یاشهدا
شهادت آرزومه🖤🕊💚🌷
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_201 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_202
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
مادر شوهرم نگاهی توی صورتم انداخت
چی شده مریم، چرا رنگ و روت پرید؟
نفس بلندی کشیدم
_چیزی نیست مامان
_مربوط به این نامه میشه، نامه از طرف کی هست؟
لبم رو گاز گرفتم
از طرف این پسره بیشعور هومن
زد پشت دستش
واای چه بچه نفهمی هست، حالا چی نوشته
_من پایین نامه رو که نوشته هومن خوندم، متنش رو نخوندم نمیدونم چی نوشته
_اگر علیرضا بفهمه قیامت به پا میکنه، بعدم میره سراغش، وااای چه دلشورهای به دلم افتاد
ببخشید مامان واقعا متاسفم
نه دخترم تقصیر تو که نیست، حالا نامه رو بزار کنار بیا بریم، پدر مادرم منتظر تو هستند ناهار بخوربم
_باشه بریم
نامه رو نخونده گذاشتم توی کیفم، رفتیم توی اتاق، سلام گرمی به بابا جون ماماجون کردم، جواب گرمتر شنیدم، سفره انداختیم، مادر شوهرم یه بشقاب برام کشید، ولی من اشتهام کور شد، انگار گلوم رو قفل کردن، یه ملاقه از آشم رو برگردوندم توی دیگچه، بقیهاش رو به زور، بازی بازی کردم، خوردم، مادر جون رو کرد به من
چرا نمیخوری دخترم تو که آش رشته خیلی دوست داری
لبخندی زدم
الان اشتها ندارم، یه کم با شماها خوردم، که به تنتون بچسبه، ان شاالله عصر میخورم.
همه ناهار خوردن، سفره رو. جمع کردم، ظرفها رو شستم، کیفم رو برداشتم، نشستم روی مبل، نامه رو باز کردم
سلامی چو بوی خوش آشنایی
ببخشید مریم خانم، شما همه پلهای ارتباطی رو به روی من بستید، من چارهای جر اینکه با نامه حرفم رو به شما بزنم نداشتم.
از همون روز اول که خواهرم هانیه رو آردم آموزشگا چششم افتاد به شما مهرتون به دلم افتاد، و تعریف های هانیه از شما دلیل بر مزیت شد، که علاقه ام به شما بیشتر بشه، هر بارکه میخواستم بیام نزدیکتون تا بهتون پیشنهاد آشنایی بدم، کسی همراهتون بود و نمیشد، من بیست و هشت سالمه، مدرک حسابداری دارم، و در یه شرکت، با سمت حسابداری مشغول کار هستم، سربازی رفتم، یه آپارتمان هشتاد و پنج متری هم دارم، ماشینمم، که خودت دیدی، اگر مایل باشید یه مدتی با هم مکالمه تلفنی داشته باشیم، گاهی با هم بیرون بریم، اگر اخلاقهامون بهم خورد، به خونوادههامیگیم، بنده میام خواستگاری رسمی، و ازدواج کنیم
عصبی نامه رومچاله کردم، زیر لب گفتم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👤 استاد #پناهیان
🔻بچه ها را به مفاهیم دینی عادت بدید!
🔖 آیا عبادت از روی عادت کار غلطی است؟
#تربیت_فرزند
#تربیت_مهدوی
👼🏻کانال واحد کودک مؤسسه مصاف (قندِ عسل)
👼🏻 @ghandeassall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا
✨مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً ۚ إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
صبح بخیر😊🌹
روی مبل دراز کشیدم خواب چشمم رو گرفت، باصدای گرپی که از توی حیاط اومد از خواب پریدم تیز اومدم در هال رو باز کردم، پسر معتاد کفتر باز همسایه پشتی یه کفتر دستش جلوی در هال، از ترس خواستم داد بزنم ولی انگار صدام توی گلوم خفه شد، ترسيده هاج واج نگاهش کردم
ببخشید آبجی کفترم افتاد تو حياطتتون اومدم بردارم
رفت سمت در حیاط، در رو باز کرد رفت بیرون
صدای مینا اومد
چیکار داشت این پسره؟
متوجه حضورش وسط حیاط شدم
دستم رو گذاشتم روی قلبم گفتم
خیلی نفهم و بی شعوره، میگه کفترم افتاده تو حیاطتون
نیش خند زهر داری زد
چرا سرت لخته ؟بی حجاب بودی جلوش
تازه متوجه شدم من از ترسم که این صدای گرپ چیه همینطوری بدون روسری و حجاب در هال رو باز کردم..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قسمتی از اینده رمان حرمت عشق👆👆
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_202 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_205
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
پسره احمق بی شعور، که نه خدا سرت میشه نه پیغمبر خدا، نفهم داره به من پیشنهاد دوستی میده، ای خاک بر سر من، که با یه سلام و احوالپرسی با یه دختر غریبه، اینقدر صمیمی شدم، شماره موبایل و شماره خونه رو بهش دادم، که حالا کار به اینجا برسه،
مادر شوهرم اومد کنارم نشست
چی نوشته مریم؟
نامه رو. گرفتم سمتش
_بخونید ببینید چی نوشته
مادر شوهرم خوند، رنگش سفید شد، لبش رو گاز گرفت
والا من از این همه رو، و بی شخصیتی این پسر موندم، بیشترشم تقصیر هانیه است، اون پیش داداشش مرتب از تو تعریف کرده، اونم هوایی شده
حالا چیکار کنیم مامان؟
نمیدونم والا چی بگم
رفتم توی فکر، بهترین کار اینه که تا اتفاقی نیفتاده، خیلی زود من از اینجا برم، این خونواده یه داغ دیده، زخم خورده تر و خسته تر از اونی هستن، که علیرضا با این پسره درگیر بشه، و این وسط یه اتفاقی بیفته، منم بشم تیتر روزنامه ها که دو پسر سر یه دختر افتادن به جون هم، حتما امشب باید رفتنم رو با پدر شوهر مادر شوهرم مطرح کنم، دیگه امروز حوصله آموزشگاه رفتنم ندارم، گوشی تلفن رو برداشتم، شماره اموزشگاه رو گرفتم
الو، بفرمایید
سلام خانم شمسی
سلام خوبی
ممنون، ببخشید، من امروز نمیتونم بیام اموزشگاه
باشه نیا، چقدر صدات گرفته، چیزی شده
آهی کشیدم
ااای همچین،
باشه مریم جان بمون خونه استراحت کن، هرچی شده، ان شاالله که سر بخیر بشه
خیلی ممنون
بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کردم
رو. کردم به مادر شوهرم
من برم اتاقم یکم استراحت کنم
باشه، برو،
اومدم، نشستم روی مبل، چشم هام. رو بستم، با خودم گفتم، عجب زندگی دارم من، دائم باید مهاجرت کنم، از همدان به شیراز، از شیراز به همدان، خدا میدونی مقصد بعدی من کجاست، آهی کشیدم، ایکاش بعضی از اتفاقها نمیفتاد و من همین جا کنار پدر مادر احمد رضا میموندم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾