فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶 با هر ضربه به دشمن آمریکا میلرزد ...
🌷#صوت_ماندگار
#سردارشهید_حاج محمد ابراهیم_همت🌷
🍂پنج شنبه که میشود.
ثانیـه هایمـان
🍂سخت بوی دلتنگي میدهد
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
🍃┅🦋🍃┅─╮
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
╰─┅🍃🦋🍃
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: رو?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_332 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍
خانم حبیب الله:
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_333
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
صداها رو میشنیدم و قدرت جواب دادن نداشتم
محبوبه خانم و الهه برگشتن سمت من
_وااای چی شد، الهه اروم زد تو صورتم
_مریم، مریم جان
محبوبه خانم گفت
_مینا خانم زود یه لیوان آب قند بیار
_نمیخواد الکی خودش رو زده به غش که جلب توجه کنه
_غش چیه زن حسابی دستش یخ کرده
صدای داداشم اومد
_پاشو جمع کن این مسخره بازییا رو ،بمونی یا بمیری ،غش کنی یا به هوش باشی حق نداری پات رو از در خونه بزاری بیرون، این آموزشگاه رو هم به احترام محبوبه خانم اونم باشرایطی که گفتم قبول کردم
محبوبه خانم گفت
_الهه پارچ آب روی میز هست بریز تو لیوان چند تا قند بریز توش
تلاش میکنم بلند شم ولی قدرت ندارم
_مامان ریختم با چی هم بزنم
_با انگشتت زود باش، آفرین هم بزن، خوبه بده بزارم در دهنش
لیوان آب قند رو گذاشت در دهنم، کمی خوردم
_بخور مریم جان بخور فشارت افتاده این رو بخوری خوب میشی
یه کم دیگهش رو خوردم، محبوبه خانم به زور همه یه لیوان آب قند رو به خوردم داد چشمهام باز شد
_الهه به توصیه مامانش با همون کیفیت یه آب قند دیگه درست کرد من خوردم چند لحظه صبر کردم بهتر شدم، پاشدم ایستادم
الهه گفت
_مریم یه کم دیگه بشین حالت بهتر بشه بریم
با بغض گفتم
_یک ثانیه دیگه هم نمیتونم اینجا بشینم، بیاید بریم
داداشم گفت
چیه بدهکاریم بهت
برگشتم سمتش
_به من نه ولی به خدا بله، یادت باشه داداش
فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ
وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ
خدا حساب ذرهها رو داره تهمت که جای خودش رو داره
داداشم خیره نگاهم کرد، مینا نیش خندی زد
_همون خدا آبروت رو برد و من مچت رو گرفتم
ازشون رو برگردوندم با الهه و مامانش اومدیم سمت در هال
مینا پرسید
_راستی دکتر چی گفت
محبوبه خانم برگشت
_دکتر گفت از استرس حالش بده شد
مینا با لحن مسخرهای گفت
_که از استرسِ
رو کردم به محبوبه خانم زیر لب گفتم
_ولش کن محلش نزارید بیاید بریم
سه تایی اومدیم خونه من
الهه یه لیوان آب اورد، در جعبه قرص رو باز کرد یه دونه در آورد گرفت سمت من
_بیا یه دونهش رو بخور
محبوبه خانم با لحن مهربون و دلسوزانه گفت
_نگران نباش مریم جان درست میشه
آهی کشیدم باچشمم اشاره کردم به اسمون و زمزمه کردم
_توکل بر خدا
رو کرد به الهه
_تو بمون پیش مریم من برم خونه ناهار بابات رو بدم
_باشه برو مامان...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
✊او ایستاد پاے امام زمان خویش ...
💐 امروز ۱۴ آبان سالروز شهادت مدافع حرم" #موسی_جمشیدیان" گرامے باد.
#صلوات🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_333 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️
خانم حبیب الله:
?🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_334
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
محبوبه خانم خدا حافظی کرد رفت، رو. کردم به الهه
_میشه از کشو میز آرایش یه آینه کوچیک بیاری من صورتم رو ببینم
_بله که میشه
آینه آورد، نگاهی به صورتم کردم، با تاسف رو کردم به الهه
_من چه جوری با این صورت کبود بیام آموزشگاه؟
_با گاز استریل روش رو بپوشون
_میشه؟
_اره تو خونه گاز استریل و چسب داری
_آره توی همون کشویی که آینه برداشتی یه طرفش وسایل کمکهای اولیه است، هر چی لازم داری از توش بردار
الهه رفت و با یه گاز استریل و چسب برگشت
گاز رو گذاشت روی صورتم دور تا دورش رو با چسب چسبوند، آینه رو گرفت جلوم
_ببین دیگه کبودی صورتت پیدا نیست، انگار زخم بوده روش رو بستیم
خودم رو توی آینه نگاه کردم
_ درست میگی، امروز رو استراحت کنم فردا همین جوری صورتم رو پانسمان میکنم آموزشگاه رو باز میکنم
_آره کار خوبی میکنی
_الهه میشه یه خواهش ازت بکنم
_جانم بگو
_میشه امشب رو. پیش من بمونی یه ترسی تو جونمه
_بله عزیزم چرا نشه
_خیلی ازت ممنونم
_خواهش میکنم مطمئن باش من هیچ وقت تنهات نمیزارم، تو گرسنهت نیست؟
_نه اصلا
_صبحانه خوردی؟
_نه نخوردم
_عه پس برم آشپز خونه یه چیزی درست کنم با هم بخوریم
_ کباب تابه بزار
_اره این غذای خوبیه فقط بگو با نون میخوری یا با برنج
_من با نون ولی تو اگر میخوای برای خودت برنج درست کن
_نه منم با نون بیشتر دوست دارم
سرو صدای مینا از توی حیاط اومد
صدا زدم
_الهه من از سر درد نمیتونم سرم رو تکون بدم تو پنجره اتاق رو باز کن، ببینم مینا داره کیو دعوا میکنه،
باز کرد گفت
_مثل اینکه فرزانه خواسته بیاد اینجا زن داداشت اومده جلوش رو گرفته داره دعواش میکنه
_طفلی فرزانه، چقدر به خاطر من از مینا یا کتک خورد یا دعوا شد
_به خاطر تو نه به خاطر مامان بد جنسش، تو هم سرت از ضعف درد گرفته، الان برات یه شیر عسل درست میکنم بخور تا من ناهار رو حاضر کنم
_ببخشید به زحمت افتادی
_نه عزیزم چه زحمتی
رفت آشپز خونه چند دقیقه بعد با یه
لیوان شیر و عسل برگشت
شیر عسل رو خوردم رو کردم به الهه
سر درد من از بی خوابی هم هست من دیشب رو نتونستم بخوابم، اگر خوابم رفت صدام نکن، ناهار هم نمیخوام، فقط بزار بخوابم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
#سلام_صبح_ادینه_تون__بخیر
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
هدایت شده از آموزش برتر رایحه سیب
#رایگان #کوتاه_مدت #اساتید_متنوع
⭕️ اگر می خواهید در مدت کوتاه با تدریس ده استاد طب اسلامی آشنا شوید این دوره را از دست ندهید
⭕️👇✳️👇💢👇✅👇
✅منتخب چهار سطح در یک کلاس
فقط کافی هست کد زیر را شماره گیری فرمایید:
*6655*110313*6#
آیدی پاسخگو
@Rayeheye313
⭕️ 🍎✳️آموزش برتر👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1991180305C4be5f92194
اگر می خواهید یک عطاری شلوغ، کسب و کار مناسب، مبلغ موفق، مدیر مجموعه کارآمد و یا یک مدرس متخصص و حتی یک مادر خوب باشید این دوره را از دست ندهید
👈👈دوره طب ایرانی اسلامی
✅💢از مبانی تا تربیت مربی
❌✳️جذاب و کاربری
⭕️گواهی معتبر
آیدی پاسخگو
@Rayeheye313
⭕️ 🍎✳️آموزش برتر👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1991180305C4be5f92194
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: ?🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_334 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_335
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
ِ_نه مریم با شکم گرسنه نخواب، تا بخوام کباب تابه ای درست کنم زمان میبره چند تا تخم مرغ نیمرو کنم با هم میخوریم بعد خواستی بخوابی بخواب
_ پس سریع درست کن چون خیلی خوابم گرفته
_باشه
رفت توی اشپزخونه ماهیتابه رو گذاشت روی گاز روغن ریخت تخم مرغها رو شکست توی تابه آماده شد یه پیازم پوست کند سفره انداخت تخم مرغهارو اورد خوردیم، من روی مبل دراز کشیدم، گفتم
_الهه امشب اینجا میمونی دیگه؟
_بله من اینجا میمونم ولی تو روی مبل نخواب پاشو دستت رو بده به من برو روی تخت بخواب
کمکم کرد اومدم اتاق خواب روی تخت دراز کشیدم دیگه نفهمیدم چی شد، با صدای الهه که به گوشم خورد
_مریم جان پاشو شام درست کردم بخور بعد دوباره بیا بخواب
چشمم رو باز کردم
_نرفتی خونتون؟
_نه دیگه به تو قول دادم بمونم موندم
_دست پدر مادرت درد نکنه که اجازه دادن پیشم بمونی
_ ممنون
_ساعت چنده؟
_ده شب
چقدر خوابیدم، ولی بازم خوابم میاد
دستش رو دراز کرد سمت من
پاشو بیا سفره انداختم شام بخور بعد بیا بخواب
دستش رو گرفتم از تخت اومدم پایین رفتم سرویس دستشویی لباسمم عوض کردم وضو گرفتم، رو کردم به الهه
_من سرم داره گیج میره نمیتونم برم حموم غسل استحاضه کنم تیمم میکنم نمازم رو میخونم
_خیلی هم خوب تیمم کن
تیمم کردم نمازم رو خوندم، چند لقمه غذا خوردم، اومدم اتاق خواب خوابیدم، از تابش نور آفتاب به صورتم بیدار شدم، سر چرخوندم سمت ساعت، عه نه صبحِ، صدا زدم
_الهه
_جانم
_تو بیداری؟
اومد تو چهار چوب در اتاق خواب ایستاد لبخندی زد
_بله خانم بیدارم
ساعت نه شده برو اون برگهای رو که دیروز چسبوندی...
نگذاشت حرفم تموم شه
_ساعت هشت صبح رفتم برش داشتم
_دستت درد نکنه کار خوبی کردی، تو برو اموزشگاه منم الان یه آبی میزنم به صورتم میام
_یه چیزی هم بخور بعد بیا
_باشه تو برو
الهه رفت، منم دست و صورتم رو شستم یادم اومد نماز صبح هم نخوندم، زیر لب استغفار کردم، خدایا ببخشید بیدار نشدم، چند لقمه کره مربا و یه چایی خوردم، کبودی صورتم رو با گاز استریل پوشوندم اومدم آموزشگاه، نگاهم افتاد به سمیه با مامانش صدیقه خانم نشستن روی صندلی، تو دلم گفتم چرا سمیه با مامانش اومده؟
سلام صدیقه خانم صبحتون بخیر
سرد جوابم رو گرفت
_سلام ببخشید بابای سمیه گفته دیگه نیاد آموزش خیاطی یک ماه اومده پیش شما، پول اون یک ماه رو کم کنید بقیه پول رو بدید ما بریم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_335 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
خانم حبیب الله:
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_336
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
نفس عمیقی کشیدم مکثی کردم، رو. کردم به الهه
_کل پولی که برای آموزش داده رو بهشون بده برن
صدیقه خانم گفت
_یک ماهش رو که آموزش دیده نه بقیهش رو بدید
روبه الهه گفتم
_ همش رو بده
الهه از توی کشو پول برداشت شمرد اندازه شهریه ای که داده بودن بهشون پس داد
صدیقه خانم گفت
پارچه مانتویی که اورده بودم بدوزید اونم پشیمون شدم اگر نبریدید بدید ببرم
عصبی شدم، ولی تلاش میکنم نشون ندم، از طبقه های پارچههای سفارشی، پارچه مانتوش رو در آوردم گرفتم جلوش
_بفرمایید
با دستم در آموزشگاه روو نشون دادم
_به سلامت
صدیقه خانم پارچه مانتوش رو. گرفت گفت سمیه پاشو بریم
سمیه با یه چهره ناراحت که نمیخواد بره ولی محبوره ایستاد رو به من گفت
_خدا حافظ
نفس بلندی کشیدم گفتم
_خدا حافظ
مامانش با ارنج زد بهش
_باهاش حرف نزن بیا بریم
بعدم بدون خدا حافظی از در آموزشگاه رفتن بیرون
عصبانی و ناراحت رو کردم به الهه
نتیجه کار مینا رو دیدی؟
_اینجا یه روستای کوچیک هست حرف زود پخش میشه
_باشه تک تک کسانیکه این تهمت رو باور کنن رو میسپردم به خدا
از شدت عصبانیت لبم رو گاز گرفتم پوست لبم رو با دندون میکنم، الههم ساکت و ناراحت من رو نگاه میکنه
صدای زنگ تلفن آموزشگاه اومد، الهه گوشی رو برداشت
_بله بفرمایید
_نه نبریدیم بیاید ببرید
گوشی رو. گذاشت روی دستگاه تلفن
_کی بود؟
شهلا خانم
_اینم منصرف شده از دوخت پارچهش رو میخواد
ریز سرش رو تکون داد
_آره
با حرص گفتم
_به جهنم بگو بیاد ببره، فعلا هیچ پارچه ای رو برش نزن تا ببینم تعداد ادمهای به ظاهر مسلمون این روستا چند نفرن
_مریم جان آروم باش، سعی کن به خودت مسلط باشی، درست میشه انشاالله
نفس عمیقی کشیدم، معترض به اوضاع پیش اومده گفتم
_آره درست میشه، با پخش شدن این تهمت توی روستا و افتادن حرف من سر زبونها همه چی درست میشه
ناراحت نچی کرد سرش تکون داد
پرده آموزشگاه بالا رفت شهلا خانم اومد تو بدون سلام اخمهاش رو کرد تو هم گفت
_اومدم پارچهم رو ببرم
با عصبانیت بلند شدم پارچهش رو برداشتم خواستم پرت کنم توی صورتش که یادم افتاد پول دوخت لباس قبلیش رو بدهکاره، پارچه پرت کردم گوشه اموزشگاه به تندی گفتم
_اول بدهیت رو بده بعد پارچهت رو ببر
_الان ندارم سر برج شوهرم حقوق بگیره میارم بهت میدم
_باشه هروقت بدهیت رو اوردی بیا پارچهت رو ببر
ساکت خیره شد به من...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شما #رفیق_شهید داری؟
💠 بین شهداء یک رفیق پیداکنید، بعد باهاش مناجات کنید، براش هدیه بفرستید...شهداء خیلی کارها میتونند بکنند، اصلا شهید #زنده ست🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهمیت مادر.....♥️
گوش ڪنید لطفا.....😭🙏
قدر مادراتون بدونید همیشه نیستند 🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘
هوالمعشوق
از راه دور یا نزدیڪ
فرقےنمیڪند
تو تنها معشوقےهستے
ڪه نگفته
حال دل عاشق ات را
خوب میدانے
و
به سلامے
با نگاهے
درمان تمام دردهایش میشوے
درد دورے و دلتنگے
درد بیتابے و بیقرارے
درد .......
⚘اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
⚘وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
⚘وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
⚘وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋